گنجور

بخش ۶۰ - در بیان فرستادن ابن زیاد بکربن حمران را به کشتن جناب مسلم

بدو گفت کاین هاشمی را ببر
به بام و ز پیکرش برگیر سر
به خون پدر خون بریز ازتنش
بیفکن پس ازبام در برزنش
پدر کشته دست دلاور گرفت
به بام آمد و تیغ کین برگرفت
همی خواست برگیردش سرزتن
بلرزید زاندیشه بر خویشتن
فتاد از کفش تیغ و آمد فرود
ازآن تند بالا سوی کاخ زود
بپرسید فرمانده ی کوفه زوی
چرا بازگشتی مرا باز گوی
چنین گفت دژخیم بیدادگر
که شخصی مهیب آمدم درنظر
ز دیدار او رفت دستم زکار
مرا تن بلرزید سیماب وار
بد اختر دگر مرد را برگماشت
که با تیغ در بام دژ پا گذاشت
مراو هم بترسید و بی تاب گشت
همی زهره اندر دلش آب گشت
بسی پور مرجانه شد تنگدل
سپس گفت با شامی یی سنگدل
که رو کار آن هاشمی کن تمام
تنش را به زیر اندر افکن زبام
به کف خنجر آن شامی بد گمان
به بام دژ آمد چو صرصر دمان
سپهبد چو آن تیره دل را بدید
بدانست روزش به آخر رسید
همی دید از چهره اش آشکار
که از وی سرآید برو روزگار
کسی کز ازل تیره شد رای او
پدیدار باشد ز سیمای او
به تکبیر یزدان زبان برگشاد
به پاکی خدا را بسی کردیاد
وزان پس فراوان به زاری سرود
به پیغمبر و آل پاکش درود
سپس با دلی مستمند و غمین
بیاورد رو سوی بطحا زمین
که این پاک فرزند شیر خدای
مرا بنگر اینک به بام سرای
گرفتار دژخیم میشوم بخت
دودست من از پشت بربسته سخت
نه ام غمگسار و نه فریاد رس
نه آگه زاحوال من هیچکس
اجل گشته نزدیک وره سخت دور
حکایت فراوان و دل ناصبور
که سوی تو ازمن رساند سلام؟
که گوید درود و که آرد پیام؟
ابو طالب آن پاک گوهر کجاست؟
چه شد حمزه ی راد و جعفر کجاست؟
پیمبر شهنشاه مختار کو؟
پسر عم او شیر دادار کو؟
نه عم و نه فرخ پدر برسرم
نه مادر نه فرزند نی خواهرم
نه عباس و نی اکبر تیغ زن
نه شهزاده قاسم جوان حسن
که بینندم اکنون چنین دل فکار
گرفتار دژخیم بر روزگار
بگفت این و از دل یکی آه کرد
دم از ناله و مویه کوتاه کرد
بداختر سراز پیکرش کرد دور
بدو زار بگریست کیوان و هور
جدا چون سر پاک سالار کرد
تن ازبام کاخش نگونسارکرد
تنی ازبر باره شد سرنگون
که چشم نبی درغمش پرزخون
چو آن پاک تن بر زمین اوفتاد
ترلزل به عرش برین اوفتاد
همه آفرینش بدو خون گریست
از آن جمله پیغمبر افزون گریست
پر ازناله شد چرخ و پر مویه خاک
برآمد خروش ازسمک تا سماک
دریغا ازآن کشته دور ازوطن
دریغا ازآن شیر شمشیرزن
دریغا ازآن بازوی زورمند
که دست اجل کرد او رابه بند
چنین است کردار گردان سپهر
که با کس نیارد به انجام مهر
گرت بر نشاند به اورنگ عاج
نهد برسرت گرز یاقوت تاج
به یک گردش ازگاه بربایدت
تن و جان ز تیمار فرسایدت
از آن پس که مسلم به مینو چمید
گه جانفشانی به هانی رسید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدو گفت کاین هاشمی را ببر
به بام و ز پیکرش برگیر سر
هوش مصنوعی: او به کسی گفت که این هاشمی را به بالای بام ببرد و سرش را از روی پیکرش بردارد.
به خون پدر خون بریز ازتنش
بیفکن پس ازبام در برزنش
هوش مصنوعی: از پدرش انتقام بگیر و او را از زندگی بینداز، بعد او را از بالای خانه به خیابان بینداز.
پدر کشته دست دلاور گرفت
به بام آمد و تیغ کین برگرفت
هوش مصنوعی: پدر کشته شده به دست جنگجو دست گرفت و به بام رفت و سلاح انتقام را برداشت.
همی خواست برگیردش سرزتن
بلرزید زاندیشه بر خویشتن
هوش مصنوعی: او می‌خواست که از زنده بودن خود دست بکشد، اما از فکر به وضعیت خود دچار لرزش و تردید شد.
فتاد از کفش تیغ و آمد فرود
ازآن تند بالا سوی کاخ زود
هوش مصنوعی: تیغ از کفش او افتاد و او به سرعت از آنجا پایین آمد و به سوی کاخ به راه افتاد.
بپرسید فرمانده ی کوفه زوی
چرا بازگشتی مرا باز گوی
هوش مصنوعی: فرمانده کوفه از او پرسید که چرا برگشتی، پس از او درخواست کرد تا دلیل بازگشتش را توضیح دهد.
چنین گفت دژخیم بیدادگر
که شخصی مهیب آمدم درنظر
هوش مصنوعی: دژخیم بیدادگر با لحنی تهدیدآمیز گفت که من فردی ترسناک و هراس‌انگیز در نگاه دیگران هستم.
ز دیدار او رفت دستم زکار
مرا تن بلرزید سیماب وار
هوش مصنوعی: از دیدن او دستم از کار بازماند و بدنم مثل جیوه لرزید.
بد اختر دگر مرد را برگماشت
که با تیغ در بام دژ پا گذاشت
هوش مصنوعی: مردی بدبخت و بدشانس دیگر را انتخاب کردند که با شمشیرش بر بالای دژ پا بگذارد.
مراو هم بترسید و بی تاب گشت
همی زهره اندر دلش آب گشت
هوش مصنوعی: او نیز از ترس به شدت مضطرب شد و در دلش احساس ضعف و ناامیدی کرد.
بسی پور مرجانه شد تنگدل
سپس گفت با شامی یی سنگدل
هوش مصنوعی: بسیاری از جوانان ناراحت و دل‌شکسته شدند و سپس یکی از آنها با دل سنگی و بی‌رحمی شروع به صحبت کرد.
که رو کار آن هاشمی کن تمام
تنش را به زیر اندر افکن زبام
هوش مصنوعی: به او بگو که تمام تلاشش را برای رسیدن به هدفش به کار گیرد و از بلندی‌ها به زیر آورده شود.
به کف خنجر آن شامی بد گمان
به بام دژ آمد چو صرصر دمان
هوش مصنوعی: شخصی با سوء ظن و بی‌اعتماد، خنجر در دست به بام قلعه‌ای آمد، مانند طوفانی که در زمان وزیدن به ناگهان به وجود می‌آید.
سپهبد چو آن تیره دل را بدید
بدانست روزش به آخر رسید
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده آن دل سنگی را دید، متوجه شد که روزش به پایان نزدیک شده است.
همی دید از چهره اش آشکار
که از وی سرآید برو روزگار
هوش مصنوعی: او بر چهره‌اش نشانه‌هایی را می‌دید که نشان می‌داد روزگار آینده‌اش به سمت او خواهد آمد.
کسی کز ازل تیره شد رای او
پدیدار باشد ز سیمای او
هوش مصنوعی: کسی که از ابتدا در اندیشه‌اش تیره و تار باشد، چهره‌اش هم نمایانگر همین حالت خواهد بود.
به تکبیر یزدان زبان برگشاد
به پاکی خدا را بسی کردیاد
هوش مصنوعی: خداوند با صدای بلند از عظمت و بزرگی خود سخن گفت و به واسطه پاکی‌اش، یاد او را بسیار به خاطر آورد.
وزان پس فراوان به زاری سرود
به پیغمبر و آل پاکش درود
هوش مصنوعی: پس از آن به شدت و با ناامیدی، برای پیامبر و خاندان پاک او، دعا و ندا سر داد.
سپس با دلی مستمند و غمین
بیاورد رو سوی بطحا زمین
هوش مصنوعی: سپس با دلی نیازمند و غمگین، به سوی سرزمین بطحا حرکت کرد.
که این پاک فرزند شیر خدای
مرا بنگر اینک به بام سرای
هوش مصنوعی: به این پسر پاک و معصوم که همچون شیر قدرتمند و با شکوه است، نگاه کن که اکنون در بالای خانه ما ایستاده است.
گرفتار دژخیم میشوم بخت
دودست من از پشت بربسته سخت
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر احساس می‌کند که در دام یک دشمن بی‌رحم افتاده و شانس و بختش به گونه‌ای تحت کنترل و محدود شده که هیچ راهی برای فرار ندارد. او به شدت نگران و ناامید است، چرا که وضعیتش بسیار بحرانی و سخت به نظر می‌رسد.
نه ام غمگسار و نه فریاد رس
نه آگه زاحوال من هیچکس
هوش مصنوعی: نه کسی هست که مرهمی بر دردهای من بگذارد، نه کسی برای فریادهایم پاسخگوست و هیچ‌کس از وضعیت ناگوار من باخبر نیست.
اجل گشته نزدیک وره سخت دور
حکایت فراوان و دل ناصبور
هوش مصنوعی: مرگ به ما نزدیک شده اما به آن فکر نمی‌کنیم. داستان‌ها و حوادث زیادی وجود دارد و دل ما بی‌تاب و نگران است.
که سوی تو ازمن رساند سلام؟
که گوید درود و که آرد پیام؟
هوش مصنوعی: کیست که پیامی از جانب من به تو برساند؟ چه کسی می‌تواند سلام بفرستد و درود بگوید؟
ابو طالب آن پاک گوهر کجاست؟
چه شد حمزه ی راد و جعفر کجاست؟
هوش مصنوعی: کجا رفته است آن انسان پاک و بافضیلت، ابو طالب؟ چه بر سر حمزه دلاور و جعفر افتاده است؟
پیمبر شهنشاه مختار کو؟
پسر عم او شیر دادار کو؟
هوش مصنوعی: پیمبر و شاهی که مختار نامیده می‌شود کجاست؟ و پسری که از نسل اوست و مانند شیر جنگجوست کجاست؟
نه عم و نه فرخ پدر برسرم
نه مادر نه فرزند نی خواهرم
هوش مصنوعی: نه عم دارم و نه پدر خوشبختی، نه مادر و نه فرزندی، حتی خواهر هم ندارم.
نه عباس و نی اکبر تیغ زن
نه شهزاده قاسم جوان حسن
هوش مصنوعی: نه عباس و نه اکبر، هر دو شجاع و دلیر هستند، نه قاسم جوان که فرزند حسن است.
که بینندم اکنون چنین دل فکار
گرفتار دژخیم بر روزگار
هوش مصنوعی: اکنون می‌خواهم ببینم که دل نگران و آسیب‌دیده‌ام چگونه در چنگال ظالم زمان گرفتار شده است.
بگفت این و از دل یکی آه کرد
دم از ناله و مویه کوتاه کرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و از دلش آهی کشید و ناله و گریه‌اش را متوقف کرد.
بداختر سراز پیکرش کرد دور
بدو زار بگریست کیوان و هور
هوش مصنوعی: سراسر وجود او را به خود مشغول کرد، به گونه‌ای که کیوان و خورشید از شدت غم به گریه افتادند.
جدا چون سر پاک سالار کرد
تن ازبام کاخش نگونسارکرد
هوش مصنوعی: وقتی که سرسردار از بدن جدا شد، از بالا وalt; کاخش به زمین افتاد و همه چیز را ویران کرد.
تنی ازبر باره شد سرنگون
که چشم نبی درغمش پرزخون
هوش مصنوعی: تن یک نفر از بالای درخت به زمین افتاد و چشمان پیامبر به خاطر غم او پر از اشک شد.
چو آن پاک تن بر زمین اوفتاد
ترلزل به عرش برین اوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که آن انسان پاک و پاکیزه بر زمین افتاد، اهریمن به عرش و آسمان‌ها لرزشی وارد کرد.
همه آفرینش بدو خون گریست
از آن جمله پیغمبر افزون گریست
هوش مصنوعی: تمام آفرینش به خاطر او به گریه افتاد و از جمله پیغمبر، بیشتر از همه گریست.
پر ازناله شد چرخ و پر مویه خاک
برآمد خروش ازسمک تا سماک
هوش مصنوعی: آسمان پر از گله و شکایت شد و زمین نیز با صدای بلند زوزه می‌کشد و از سمت ستاره‌ها صدا به گوش می‌رسد.
دریغا ازآن کشته دور ازوطن
دریغا ازآن شیر شمشیرزن
هوش مصنوعی: ای کاش که آن کشته‌ای که دور از وطن است، زنده بود. ای کاش که آن شیر دلاوری که با شمشیر می‌جنگید، در کنار ما بود.
دریغا ازآن بازوی زورمند
که دست اجل کرد او رابه بند
هوش مصنوعی: افسوس بر آن نیروی بزرگ که سرنوشت او را به زنجیر کشید.
چنین است کردار گردان سپهر
که با کس نیارد به انجام مهر
هوش مصنوعی: رفتار و خصیصه‌های آسمان (یا تقدیر) چنین است که با هیچ‌کس وفا نمی‌کند و محبت را به سرانجام نمی‌رساند.
گرت بر نشاند به اورنگ عاج
نهد برسرت گرز یاقوت تاج
هوش مصنوعی: اگر تو را بر تخت بنشانند و تاجی از یاقوت بر سرت بگذارند، نشانی از عظمت و بزرگی تو خواهد بود.
به یک گردش ازگاه بربایدت
تن و جان ز تیمار فرسایدت
هوش مصنوعی: با یک حرکت از جای خود، بدن و روح تو را می‌گیرد و از نگرانی و ناراحتی دور می‌کند.
از آن پس که مسلم به مینو چمید
گه جانفشانی به هانی رسید
هوش مصنوعی: پس از آنکه مسلم به باغ بهشت رفت، جانفشانی و فداکاری به هانی رسید.