گنجور

بخش ۵۹ - ورود حضرت مسلم به مجلس ابن زیاد و مکالماتشان با یکدیگر

کشان روزبانان به بند اندرش
بردند زی مرد بد گوهرش
سپهبد ازآن کافر زشت نام
بتابید روی و نکردش سلام
یکی زان میان بر به مسلم بگفت
که ای گشته با بند و زنجیر جفت
چرا بر به سالار فرخنده نام
به فرمانگذاری نکردی سلام؟
بدو گفت مسلم که فرمانروای
مرا نیست جز پور شیر خدای
سلام ار به فرماندهی بایدم
بدان شاه دنیا و دین شایدم
ازین گفته فرمانده ی بدسگال
برآشفت وزد بانگ بربی همال
که ای فتنه گر مرد پرخاشجوی
ازین فتنه سازی چه دیدی بگوی
که برتافتی رخ ز امرامام
سردین پژوهان کنارنگ شام
چو فرخ سپهدار از او این شنفت
خروشید و با مرد نا پاک گفت
تو رخ تافتستی زامر امام
نهادستی اندر ره فتنه گام
نباشد امامی به روی زمین
به جز پاک سبط رسول امین
روا نیست ای کافر زشت نام
که خوانی ستمگستران را امام
امام آن بود کش به دین اندرا
خداوند بگزید و پیغمبرا
چو بشنید این کافر زشت خوی
بدو گفت کای مرد پرخاشجوی
جز امروزت اززندگی بیش نیست
به مرگ توشاه تو باید گریست
به بام دژ اندر ببرم سرت
وزآنجا به کوی افکنم پیکرت
که ازهاشمی زاده گان زین سپس
نگردد دگر گرد آشوب کس
بدو گفت شیر نیسان رزم
چو درکشتنم گشته عزم تو جزم
گزین کن ز مردان این انجمن
یکی را بنیوشد اندرز من
کند آنچه گویم پس از کشتنم
نیندیشد از کینه ی دشمنم
بدو گفت پور زیاد اینچنین
که یک تن خود ازانجمن برگزین
نگه برچپ و راست مسلم فکند
بدان بد سگالان ناهوشمند
درآن انجمن زان بزرگان که دید
عمر زاده ی سعد رابرگزید
بدو گفت زین خیل ناپاکزاد
شماری تو خود قریشی نژاد
به نزد من آی و فرادار گوش
به گفتار گوینده بسپار گوش
بتابید از او زاده ی سعد روی
نمی خواست رفتن به نزدیک اوی
بدو گفت فرمانده ی زشت کیش
که بشتاب سوی پسر عم خویش
زمانی به گفتار او گوش دار
هرآن آرزویی که دارد برآر
به فرمان اوپور سعد پلید
بر مسلم پاک گوهر چمید
بدو گفت سالار بگمار هوش
سه اندرز دارم بدان دار گوش
نخست آنکه هفصد درم وام دار
شدستم درین فتنه پرور دیار
تو بفروش درع و سمند مرا
همان آب داده پرند مرا
بهایش بدان وام خواهان سپار
مخواه از پس کشتنم وامدار
و دیگر چو بی سر شود پیکرم
تو بسپار پیکر به خاک اندرم
ودیگر فرستاده ای کن روان
بر پور پیغمبر انس و جان
زمرگ من او را رسان آگهی
که گیتی زعم زاده ات شد تهی
مپیما بدین مرز ره زینهار
زکوفی سپه چشم یاری مدار
چو پور زیاد این سخن ها شنفت
بخندید و با زاده ی سعد گفت
که آنچت سرآید برو کار بند
میندیش کز ما نبینی گزند
ازآن پس که او کشته گردید خوار
به مال و تن او مرا نیست کار
سوی مرز ما گر نیارد شتاب
زیثرب زمین زاده ی بو تراب
بدو ما نگردیم رزم آزمای
وگر او سپارد ره مرز مای
نمانیم کآید بتازد همی
علم بر به شاهی فرزاد همی
وزان پس که بد گوهر راز راند
به بر پور بکربن حمران بخواند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کشان روزبانان به بند اندرش
بردند زی مرد بد گوهرش
هوش مصنوعی: روزبانان را به دام انداختند و او را به خاطر داشتن ویژگی‌های بد به بند کشیدند.
سپهبد ازآن کافر زشت نام
بتابید روی و نکردش سلام
هوش مصنوعی: سپهبد به خاطر آن کافر زشت‌نام، از او روی برگرداند و به او سلام نکرد.
یکی زان میان بر به مسلم بگفت
که ای گشته با بند و زنجیر جفت
هوش مصنوعی: یکی از آن جمع به مسلم گفت که ای کسی که در بند و زنجیر گرفتار شده‌ای.
چرا بر به سالار فرخنده نام
به فرمانگذاری نکردی سلام؟
هوش مصنوعی: چرا به رئیس بزرگ و خوشبخت سلام نکردی و برای او احترام نگذاشتی؟
بدو گفت مسلم که فرمانروای
مرا نیست جز پور شیر خدای
هوش مصنوعی: مسلم به او گفت که هیچ کس جز پسر شیر خدا نمی‌تواند فرمانروای من باشد.
سلام ار به فرماندهی بایدم
بدان شاه دنیا و دین شایدم
هوش مصنوعی: اگر به مقام والای رهبری سلام بدهم، باید بدانم که او پادشاه جهان و دین نیز هست.
ازین گفته فرمانده ی بدسگال
برآشفت وزد بانگ بربی همال
هوش مصنوعی: فرمانده با این گفته‌ی بدخواهانه برآشفت و صدا زد تا همه آماده‌ی عمل شوند.
که ای فتنه گر مرد پرخاشجوی
ازین فتنه سازی چه دیدی بگوی
هوش مصنوعی: ای کسی که فتنه ایجاد می‌کنی و همیشه در حال جنگ و جدل هستی، چه ثمری از این فتنه‌ها به دست آوردی؟ لطفاً توضیح بده.
که برتافتی رخ ز امرامام
سردین پژوهان کنارنگ شام
هوش مصنوعی: به خاطر تو، شبی که در کنار رنگ شام نشسته بودم، چهره‌ام از غم و اندوه تیره و تار شده است.
چو فرخ سپهدار از او این شنفت
خروشید و با مرد نا پاک گفت
هوش مصنوعی: زمانی که سردار پیروزمند این خبر را شنید، به خشم آمد و با مرد ناپاک صحبت کرد.
تو رخ تافتستی زامر امام
نهادستی اندر ره فتنه گام
هوش مصنوعی: تو مانند ماه روشن شدی و به عنوان پیشوای خود، راه را برای دیگران روشن کردی و در مسیر مشکلات و فتنه‌ها قدم گذاشتی.
نباشد امامی به روی زمین
به جز پاک سبط رسول امین
هوش مصنوعی: هیچ کس بر روی زمین نیست که به جز فرزند پاک و معصوم پیامبر مورد اعتماد، امام باشد.
روا نیست ای کافر زشت نام
که خوانی ستمگستران را امام
هوش مصنوعی: ای کافر بی‌خود و بدنام، شایسته نیست که ستمگران را به عنوان پیشوای خود معرفی کنی.
امام آن بود کش به دین اندرا
خداوند بگزید و پیغمبرا
هوش مصنوعی: امام کسی است که خداوند او را به دین برگزیده و او را به عنوان پیامبر معرفی کرده است.
چو بشنید این کافر زشت خوی
بدو گفت کای مرد پرخاشجوی
هوش مصنوعی: وقتی آن کافر بدخلق این را شنید، به او گفت: ای مرد پرخاشگر.
جز امروزت اززندگی بیش نیست
به مرگ توشاه تو باید گریست
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از زندگی‌ات باقی نمی‌ماند، همین امروز است و باید بخاطر مرگ تو، ای شاه، عزاداری کرد.
به بام دژ اندر ببرم سرت
وزآنجا به کوی افکنم پیکرت
هوش مصنوعی: من تو را به بالای قلعه می‌برم و از آنجا بدن تو را به خیابان پرت می‌کنم.
که ازهاشمی زاده گان زین سپس
نگردد دگر گرد آشوب کس
هوش مصنوعی: از نسل هاشمی‌ها دیگر کسی آشوب به پا نخواهد کرد.
بدو گفت شیر نیسان رزم
چو درکشتنم گشته عزم تو جزم
هوش مصنوعی: شیر نیسان به او گفت: هنگامی که در میدان نبرد من را کشتی، اکنون عزم و اراده‌ات محکم شده است.
گزین کن ز مردان این انجمن
یکی را بنیوشد اندرز من
هوش مصنوعی: از میان این مردان، یکی را انتخاب کن که به سخن من گوش دهد و پندم را بپذیرد.
کند آنچه گویم پس از کشتنم
نیندیشد از کینه ی دشمنم
هوش مصنوعی: آنچه من می‌گویم، پس از مرگم انجام می‌شود و او از کینه دشمنم هیچ نمی‌اندیشد.
بدو گفت پور زیاد اینچنین
که یک تن خود ازانجمن برگزین
هوش مصنوعی: پسر زیاد به او گفت: "از میان این جمع، یک نفر را برای خود انتخاب کن."
نگه برچپ و راست مسلم فکند
بدان بد سگالان ناهوشمند
هوش مصنوعی: به جوانب چپ و راست نگاه کن تا متوجه شوی که چه کسانی با اندیشه‌های ناپسند در اطراف هستند.
درآن انجمن زان بزرگان که دید
عمر زاده ی سعد رابرگزید
هوش مصنوعی: عمر، فرزند سعد، را در آن محفل از میان سایر بزرگان انتخاب کرد.
بدو گفت زین خیل ناپاکزاد
شماری تو خود قریشی نژاد
هوش مصنوعی: به او گفت که از این جمعیت ناپاک، تو خود را از آن‌ها جدا کن؛ زیرا تو از نسل قریش هستی.
به نزد من آی و فرادار گوش
به گفتار گوینده بسپار گوش
هوش مصنوعی: بیایید پیش من و با دقت به سخنان گوینده گوش کنید.
بتابید از او زاده ی سعد روی
نمی خواست رفتن به نزدیک اوی
هوش مصنوعی: از چهره‌ی زیبا و درخشان او دور نشوید، زیرا او به نزدیکی‌اش تمایل ندارد و نمی‌خواهد برود.
بدو گفت فرمانده ی زشت کیش
که بشتاب سوی پسر عم خویش
هوش مصنوعی: فرمانده‌ای که دارای عقاید ناپسند است به دیگران می‌گوید که هرچه زودتر به سوی پسرعمو خود بروند.
زمانی به گفتار او گوش دار
هرآن آرزویی که دارد برآر
هوش مصنوعی: به زمانی که او صحبت می‌کند توجه کن و تلاش کن تا آرزوهایش را برآورده سازی.
به فرمان اوپور سعد پلید
بر مسلم پاک گوهر چمید
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که به خاطر اراده و دستور او، سعد پلید و ناپاک بر مسلمانی پاک و نیکو جا پیدا کرده و تسلط یافته است.
بدو گفت سالار بگمار هوش
سه اندرز دارم بدان دار گوش
هوش مصنوعی: سالار به او گفت: هوش و دقت داشته باش، من سه نکته مهم به تو آموزش می‌دهم که به آن‌ها خوب توجه کنی.
نخست آنکه هفصد درم وام دار
شدستم درین فتنه پرور دیار
هوش مصنوعی: ابتدا باید بگویم که در این دیار پر از فتنه، بنده هفتصد درم وام گرفته‌ام.
تو بفروش درع و سمند مرا
همان آب داده پرند مرا
هوش مصنوعی: تو زره و اسب مرا به فروش بگذار، همان طور که من آب تو را فراهم کرده‌ام.
بهایش بدان وام خواهان سپار
مخواه از پس کشتنم وامدار
هوش مصنوعی: بهای او را به دیگران نده و خودت هم از من طلب نکن، بعد از اینکه من را کشتی، بدهکار نخواهی بود.
و دیگر چو بی سر شود پیکرم
تو بسپار پیکر به خاک اندرم
هوش مصنوعی: زمانی که جانم از تنم جدا شود، تو بدنم را به خاک بسپار.
ودیگر فرستاده ای کن روان
بر پور پیغمبر انس و جان
هوش مصنوعی: این شعر اشاره دارد به ایجاد ارتباط با روح پیامبر و فرستادن سلام و دعای خیر به او. نظم و محبت نسبت به او در دل مؤمنین تعبیری از عشق و ارادت نسبت به مقام پیامبری و تعلیمات اوست. در واقع، این ابراز احساسات نشان‌دهنده احترام و ارادت عمیق به پیامبر است.
زمرگ من او را رسان آگهی
که گیتی زعم زاده ات شد تهی
هوش مصنوعی: از مرگ من او را مطلع کن که جهان از نظر تو خالی و بی‌معنی شده است.
مپیما بدین مرز ره زینهار
زکوفی سپه چشم یاری مدار
هوش مصنوعی: به این سرزمین نرو که در آنجا دشواری‌های بسیاری وجود دارد، و به هیچ‌کس چشم امید نداشته باش.
چو پور زیاد این سخن ها شنفت
بخندید و با زاده ی سعد گفت
هوش مصنوعی: وقتی پسر زیاد این حرف‌ها را شنید، خندید و به پسر سعد گفت.
که آنچت سرآید برو کار بند
میندیش کز ما نبینی گزند
هوش مصنوعی: هرچه را که به پایان می‌رسد، رها کن و به کار خود ادامه بده. نگران نباش که از ما آسیبی نخواهی دید.
ازآن پس که او کشته گردید خوار
به مال و تن او مرا نیست کار
هوش مصنوعی: بعد از اینکه او کشته شد، من هیچ علاقه‌ای به مال و جسم او ندارم و از آن‌ها بی‌نیازم.
سوی مرز ما گر نیارد شتاب
زیثرب زمین زاده ی بو تراب
هوش مصنوعی: اگر کسی به سوی مرز ما نرود و شتاب نکند، ما از زمین باران و خاک به دنیا آمده‌ایم.
بدو ما نگردیم رزم آزمای
وگر او سپارد ره مرز مای
هوش مصنوعی: ما به جنگ و مبارزه نمی‌پردازیم، مگر اینکه او ما را به مرزهای خود بسپارد.
نمانیم کآید بتازد همی
علم بر به شاهی فرزاد همی
هوش مصنوعی: ما نباید بمانیم زیرا که علم و دانش به سرعت در حال پیشرفت است و به تدریج برتری و قدرت را به دست می‌آورد.
وزان پس که بد گوهر راز راند
به بر پور بکربن حمران بخواند
هوش مصنوعی: پس از آنکه راز باارزش خود را فاش کرد، به پسران خویش دستور داد که یادشان کنند.