بخش ۴۴ - جستجو نمودن معقل غلام ابن زیاد از جناب مسلم و پیدا کردن اورا
چو یکچند بگذشت وزان نامور
بجست و نیامد به دشمن خبر
پرستنده ای داشت پور زیاد
که بدنام او معقل پر فساد
یکی روز خواندش برخویش وگفت
تو را رازی از من بباید شنفت
ز کردار مسلم به خشم اندرم
به دل کینه ها باشد ازوی درم
ندانم درین مرز مهمان کیست
کجا جای دارد به ایوان کیست
بهر جا همی کن ازوجستجوی
مگر بازیابی نشانی ازوی
نهفت ازتو گر روی آن نامدار
ابا دوستدارانش شو دوستدار
بدان ها شد و آمد آغاز کن
چو بستاخ گشتی سخن سازکن
بگو باشدم بدره های درم
که خواهم به مسلم نهان بسپرم
که تا سازدش کرد پیروز جنگ
بهای سلیح دلیران جنگ
به مهر خداوند تیغ دوسر
ندارم دریغ از سرو جان و زر
چو بینند این مهربانی ز تو
درم دادن و جانفشانی زتو
شوند ازدل و جان تو را خواستار
گمانشان که هستی تو هم دوستدار
تو را نیز در نزد مسلم برند
همه نیکویی های تو بشمرند
چوآگاه گشتی ز بنگاه او ی
بدانستی اندیشه و راه اوی
ازآنجا سبک سوی من باز گرد
بگو آنچه دیدی زگفتار مرد
پس آنگاه فرمانده ی کج نهاد
به معقل زر و سیم بسیارداد
زدرگاه اوشد برون حیله گر
به افسون و نیرنگ بسته کمر
همی بود ازمسلم پاکرای
زهرکس پژوهنده درهر کجای
قضا را یکی روز آن گمرها
فتادش گذر بر پرستشگها
درآنجا یکی پیر فرزانه دید
که بودش دل شیر و دیدار شید
چه پیری خردمند و روشن ضمیر
ز یاران پیغمبر بی نظیر
که بد مسلمش نام و بس نامدار
پدر عوسجه مرد فرخ تبار
چنین دید معقل که آن سرفراز
نماز آورد بر در بی نیاز
ودیگر زکوفی سران چند تن
بدینگونه رانند با هم سخن
که این مرد با مسلم نامدار
بود ازدل و جان همی دوستدار
چو ازکوفیان بدگهر این شنید
زشادی دل اندر برش درطپید
به خود گفت بیخ امیدم برست
مرا کار ازین پیر آید درست
بر پیر رفت و دو زانو نشست
بپیچد دامان اورا به دست
به زاری مرآن دیو پر رنگ و ریو
بمویید و برداشت ازدل غریو
بگفتا که ای پیر فرخنده نام
یکی حق پرستم من از اهل شام
ندانم پس ازسید المرسلین
به غیر ازعلی پیشوایی به دین
یکی ازکهین دوستانش منم
که با دشمنانش مهین دشمنم
شنیدم کنون مسلم پاکرای
به فرمان فرزند شیر خدای
درین شهر بیعت ستاند همی
که بردشمنان تیغ راند همی
به پابوس اویم بود بس نیاز
گمانم که هستی تواش اهل راز
بسی بدره ها دارم ازسیم و زر
بگو گر توداری زمسلم خبر
که بهر بهای سلیح نبرد
سپارم به یکجا بدان راد مرد
چو بشنید روشن ضمیر آن سخن
ندانست دستان آن پر زفن
بدادش به دادار سوگند سخت
که پنهان کند راز از شور بخت
بسی راند سوگند او بر زبان
که آن راز دارد ز دشمن نهان
چو پیمان ستوار ازبد نژاد
ستد مژده ی کامکاریش داد
سپس آن سخن ها که از وی شنفت
برفت و یکایک به مسلم بگفت
وزان عهد کز وی گرفت استوار
زسوگند سختش به پروردگار
پس آنگه به فرمان آن بی عدیل
شد او را به بنگاه هانی دلیل
فسونگر چو دیدار مطلوب دید
غریوان و نالان ب ه سویش دوید
بزد بوسه بردست و پا و سرش
بغلطید بر خاک ره در برش
ز روی فسون گریه آغاز کرد
سخن های پیشین همه ساز کرد
مرآن سیم و زرها که همراه داشت
برمسلم نیک منظر گذاشت
سخن ها زهر درکه می رفت یافت
دمان سوی فرمانده ی خود شتافت
درآن روز چند آنچه بشنیده بود
به فرمانگذار بد اختر سرود
چو بشنید آن راز را بد نهاد
برافروخت چون آتش از تندباد
هیونی فرستاد زی هانیا
که دارم یکی راز پنهانیا
بخش ۴۳ - رفتن ابن زیاد به خانه ی هانی بن عروه: زن هانی اندر پس درشنیدبخش ۴۵ - خواستن ابن زیاد هانی رابه دارالاماره و گرفتار شدن هانی: بدین سوی لختی قدم رنجه ساز
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو یکچند بگذشت وزان نامور
بجست و نیامد به دشمن خبر
هوش مصنوعی: مدتی که گذشت، آن شخص معروف ناپدید شد و خبری از او به دشمنان نرسید.
پرستنده ای داشت پور زیاد
که بدنام او معقل پر فساد
هوش مصنوعی: او پرستندهای داشت که فرزندش زیاد بود و به خاطر بدنامیاش، به فساد و تباهی مشهور بود.
یکی روز خواندش برخویش وگفت
تو را رازی از من بباید شنفت
هوش مصنوعی: روزی شخصی بر خود خواند و گفت که تو باید رازی از من بشنوی.
ز کردار مسلم به خشم اندرم
به دل کینه ها باشد ازوی درم
هوش مصنوعی: از اعمال کسی که به دین اسلام پایبند است، در دل من خشم و کینهای باقی مانده است.
ندانم درین مرز مهمان کیست
کجا جای دارد به ایوان کیست
هوش مصنوعی: نمیدانم در این سرزمین چه کسی مهمان است و کجا باید در این مکان قرار بگیرد.
بهر جا همی کن ازوجستجوی
مگر بازیابی نشانی ازوی
هوش مصنوعی: هر کجا که بروی و به جستجوی او بپردازی، جز این نیست که در پی یافتن نشانهای از او هستی.
نهفت ازتو گر روی آن نامدار
ابا دوستدارانش شو دوستدار
هوش مصنوعی: اگر تو از آن شخص معروف و بزرگ پنهان شوی، به دوستداران او نپیوند و خود را دوستدارانش نکن.
بدان ها شد و آمد آغاز کن
چو بستاخ گشتی سخن سازکن
هوش مصنوعی: بدان که وقتی به جایی رسیدی و شروعی تازه را تجربه کردی، مانند کسی که به اوج میرسد، باید تواناییهای خود را به کار بگیری و به گفتوگو بپردازی.
بگو باشدم بدره های درم
که خواهم به مسلم نهان بسپرم
هوش مصنوعی: بگو که من آمادهام تا سکههایم را که از داراییام است به شخص معتمد مسلمان بسپارم.
که تا سازدش کرد پیروز جنگ
بهای سلیح دلیران جنگ
هوش مصنوعی: برای اینکه او را در جنگ پیروز کند، بهایی که باید برای سلاح دلیران بپردازد.
به مهر خداوند تیغ دوسر
ندارم دریغ از سرو جان و زر
هوش مصنوعی: به محبت خداوند نیازی به رنج و فشاری ندارم. افسوس که از زندگی و ثروت چیزی بر جای نمانده است.
چو بینند این مهربانی ز تو
درم دادن و جانفشانی زتو
هوش مصنوعی: وقتی که محبت و مهربانی تو را مشاهده کنند، به تو پول میدهند و جان خود را برای تو فدا میکنند.
شوند ازدل و جان تو را خواستار
گمانشان که هستی تو هم دوستدار
هوش مصنوعی: از دل و جان به دنبال تو هستند، زیرا بر این باورند که تو نیز خواهان آنها هستی.
تو را نیز در نزد مسلم برند
همه نیکویی های تو بشمرند
هوش مصنوعی: همه خوبیهای تو را در نزد مسلمانان خواهند شمرد و ارزش تو را خواهند شناخت.
چوآگاه گشتی ز بنگاه او ی
بدانستی اندیشه و راه اوی
هوش مصنوعی: وقتی که از جایگاه او آگاه شدی، به خوبی درک کردی که فکر و مسیر او چگونه است.
ازآنجا سبک سوی من باز گرد
بگو آنچه دیدی زگفتار مرد
هوش مصنوعی: به سوی من برگرد و بگو آنچه را که از سخنان مرد شنیدی و دیدی.
پس آنگاه فرمانده ی کج نهاد
به معقل زر و سیم بسیارداد
هوش مصنوعی: در نتیجه، فرماندهای که راههای نادرست را انتخاب میکند، مقدار زیادی طلا و نقره به دژ سپرده است.
زدرگاه اوشد برون حیله گر
به افسون و نیرنگ بسته کمر
هوش مصنوعی: کسی که در درگاه او قرار گرفته و مشغول به فریبکاری و نیرنگ است، با تلاش و تدبیر خود قصد دارد اوضاع را به نفع خود تغییر دهد.
همی بود ازمسلم پاکرای
زهرکس پژوهنده درهر کجای
هوش مصنوعی: کسی که دارای نیت و ایمان پاکی است، همواره در جستجوی حقیقت و درک عمیق از هر جا و هر موضوعی میباشد.
قضا را یکی روز آن گمرها
فتادش گذر بر پرستشگها
هوش مصنوعی: روزی تقدیر او را به جایی رساند که با پرستندگان برخورد کرد.
درآنجا یکی پیر فرزانه دید
که بودش دل شیر و دیدار شید
هوش مصنوعی: در آنجا فردی با تجربه و خردمند را مشاهده کرد که دلش شجاع و با اراده بود و زیبایی را هم میدید.
چه پیری خردمند و روشن ضمیر
ز یاران پیغمبر بی نظیر
هوش مصنوعی: پیری عاقل و آگاه که از دوستان پیامبر بزرگ، درخشندگی خاصی دارد.
که بد مسلمش نام و بس نامدار
پدر عوسجه مرد فرخ تبار
هوش مصنوعی: پدر عوسجه، مردی مشهور و خوشنام است که اعتبار و شهرتش به خوبی شناخته شده است.
چنین دید معقل که آن سرفراز
نماز آورد بر در بی نیاز
هوش مصنوعی: معقل، فردی بلندمرتبه و موفق را مشاهده کرد که با احترام و نیاز به دعا در درگاه پروردگار ایستاده است.
ودیگر زکوفی سران چند تن
بدینگونه رانند با هم سخن
هوش مصنوعی: و دیگر از میان سران کوفی چند نفر به همین شیوه با هم صحبت میکنند.
که این مرد با مسلم نامدار
بود ازدل و جان همی دوستدار
هوش مصنوعی: این مرد به نام مسلم بسیار معروف بود و او را از صمیم قلب دوست میداشتند.
چو ازکوفیان بدگهر این شنید
زشادی دل اندر برش درطپید
هوش مصنوعی: وقتی که از نافرمانی و بدخویان کوفی خبر شنید، دلش از خوشحالی به تپش افتاد.
به خود گفت بیخ امیدم برست
مرا کار ازین پیر آید درست
هوش مصنوعی: او به خودش گفت که دیگر امیدی به این موضوع ندارد و کارش از این فرد باتجربه برمیآید.
بر پیر رفت و دو زانو نشست
بپیچد دامان اورا به دست
هوش مصنوعی: او به سوی پیرمرد رفت و با دو زانو نشسته، دامن او را به دست میگیرد.
به زاری مرآن دیو پر رنگ و ریو
بمویید و برداشت ازدل غریو
هوش مصنوعی: با ناله و زاری آن دیو رنگین را به یاد میآورم و از دل غمگینم برمیدارم.
بگفتا که ای پیر فرخنده نام
یکی حق پرستم من از اهل شام
هوش مصنوعی: او گفت: ای پیر خوشنام، من یکی از پیروان حق هستم و اهل شامم.
ندانم پس ازسید المرسلین
به غیر ازعلی پیشوایی به دین
هوش مصنوعی: نمیدانم بعد از پیامبر بزرگ، پیشوایی در دین جز علی وجود دارد یا نه.
یکی ازکهین دوستانش منم
که با دشمنانش مهین دشمنم
هوش مصنوعی: من یکی از دوستان قدیمی او هستم، اما با دشمنانش به شدت دشمنی میکنم.
شنیدم کنون مسلم پاکرای
به فرمان فرزند شیر خدای
هوش مصنوعی: اکنون از مسلم باایمان و پاکدامن شنیدم که به دستور فرزند شیر خدا عمل میکند.
درین شهر بیعت ستاند همی
که بردشمنان تیغ راند همی
هوش مصنوعی: در این شهر هر کسی که به دشمنان حمله میکند، میتواند بیعت و وفاداری دیگران را به خود جلب کند.
به پابوس اویم بود بس نیاز
گمانم که هستی تواش اهل راز
هوش مصنوعی: من به دیدار او میروم، چرا که نیاز فراوانی به او دارم؛ بر این باورم که او صاحب اسرار هستی است.
بسی بدره ها دارم ازسیم و زر
بگو گر توداری زمسلم خبر
هوش مصنوعی: من ثروتهای زیادی دارم از طلا و نقره؛ بگو اگر تو هم از وضع مسلمانان خبری داری.
که بهر بهای سلیح نبرد
سپارم به یکجا بدان راد مرد
هوش مصنوعی: من آمادهام که هر قیمت و تلاشی را برای دستیابی به یک مرد رادمرد و شجاع در میدان نبرد بپردازم.
چو بشنید روشن ضمیر آن سخن
ندانست دستان آن پر زفن
هوش مصنوعی: وقتی شخص آگاه و روشنیضمیر آن سخن را شنید، نتوانست از حقیقت و عمق آن چیزی بفهمد.
بدادش به دادار سوگند سخت
که پنهان کند راز از شور بخت
هوش مصنوعی: او به خداوند قسم خورد که راز زندگیاش را از بخت بد و شوم پنهان کند.
بسی راند سوگند او بر زبان
که آن راز دارد ز دشمن نهان
هوش مصنوعی: زیاد پیش میآید که او با سوگند بر زبانش اسراری را میگوید که از دشمن پنهان مانده است.
چو پیمان ستوار ازبد نژاد
ستد مژده ی کامکاریش داد
هوش مصنوعی: وقتی پیمان محکم و استواری از دست افراد بد به دست آورد، خبر موفقیتش را به او دادند.
سپس آن سخن ها که از وی شنفت
برفت و یکایک به مسلم بگفت
هوش مصنوعی: سپس آن سخنانی که از او شنید، رفت و یکی یکی به مسلم گفت.
وزان عهد کز وی گرفت استوار
زسوگند سختش به پروردگار
هوش مصنوعی: از آن زمان که او به ما پیمانی محکم داده و با سوگند شدیدش بر پروردگار، ما را در امان نگه داشته است.
پس آنگه به فرمان آن بی عدیل
شد او را به بنگاه هانی دلیل
هوش مصنوعی: سپس تحت فرمان آن بیعداوت، او را به محل هانی هدایت کردند.
فسونگر چو دیدار مطلوب دید
غریوان و نالان ب ه سویش دوید
هوش مصنوعی: زمانی که جادوگر با دیدن محبوبش، او را در حالتی غمگین و ناله کننده مشاهده کرد، به سوی او شتافت.
بزد بوسه بردست و پا و سرش
بغلطید بر خاک ره در برش
هوش مصنوعی: او بوسهای به دستان و پاها و سرش زد و بر روی زمین در مقابل او غلتید.
ز روی فسون گریه آغاز کرد
سخن های پیشین همه ساز کرد
هوش مصنوعی: از چهرهاش شروع به گریه کرد و حرفهای گذشته را به گونهای دیگر بیان کرد.
مرآن سیم و زرها که همراه داشت
برمسلم نیک منظر گذاشت
هوش مصنوعی: آن نیکو منظر، با خود سیم و زرهایی که داشت، به مسلمان نشان داد.
سخن ها زهر درکه می رفت یافت
دمان سوی فرمانده ی خود شتافت
هوش مصنوعی: گفتارها مانند زهر سمی بودند که به سرعت به سوی فرمانده خود راه افتادند.
درآن روز چند آنچه بشنیده بود
به فرمانگذار بد اختر سرود
هوش مصنوعی: در آن روز، برخی از چیزهایی که شنیده بود به فرمانروای بدشانس، بیان کرد.
چو بشنید آن راز را بد نهاد
برافروخت چون آتش از تندباد
هوش مصنوعی: زمانی که او آن راز را شنید، به سرعت برانگیخته شد و مانند آتش در وزش تندباد شعلهور گردید.
هیونی فرستاد زی هانیا
که دارم یکی راز پنهانیا
هوش مصنوعی: کسی از سرزمین هانیا پیامی فرستاده که من راز مخفیای دارم.

الهامی کرمانشاهی