گنجور

بخش ۴۳ - رفتن ابن زیاد به خانه ی هانی بن عروه

زن هانی اندر پس درشنید
مراین راز و رنگ ازرخ او پرید
نهانی زهانی به مسلم بگفت
همه گفت خود کرد بالا به جفت
که در خانه ی ما ز ابن زیاد
مکش کینه بر پا مفرما فساد
چو درخانه ی ما تو خون پلید
بریزی یکی فتنه گردد پدید
کز او تخم کینه بروید همی
پر آشوب گردد ازآن عالمی
یزید آورد برسر ما شتاب
کند خاندان کهن مان خراب
بدان زن چنین گفت فرزانه مرد
که هرگز نخواهم چنین کارکرد
چو من میهمانم به خان شما
نخواهم بد آید به جان شما
توای میزبان خاطر آسوده مان
که آشوب ناید زمن میهمان
ازآن خاندانم که در را هشان
نخواهند بر یاری آید زیان
وزین سو به نزدیک ابن زیاد
فرستاد آن شد پیر پاک اعتقاد
ز رنجوری خویش دادش خبر
چو آگه شد آن گمره بد گهر
فرستاد پاسخ به مرد کهن
که آگه نبودم زرنج تو من
وگرنه به دیدارت ای نامدار
شتابیدمی تاکنون چند بار
هم امروز بعد ازنماز پسین
به نزد تو آیم من ای پاک دین
ستمگر چو پیشین دم آمد فراز
به مسجد روان گشت بهر نماز
وزآنجا به مشکوی هانی شتافت
تن پاکش از درد رنجور یافت
زرنج تن او پژوهش گرفت
ورا پیر دانا نکوهش گرفت
که دنیا چنان هوشت ازسر ببرد
که ازخاطرت یاد یاران سترد
چون لختی سخن با وی اندر گرفت
زسر پیر دستار خود برگرفت
به پیش اندر افکند و بازش گشاد
دگر باره پیچید و بر سرنهاد
ز سوز تب آورد آوا بلند
به تازی زبان خواند اشعار چند
که تا چند سلمی برون نایدا
مگر بندم ازپای بگشایدا
همی کرد زینگونه تا چند بار
نیامد برون مسلم نامدار
چو پور زیاد از وی آن کار دید
برآشفت و چون وحشی از وی رمید
به خود گفت هانی چه جوید همی
کزین گونه بیهوده گوید همی
همانا زتن برده رنجش توان
که یاوه سراید همی هر زمان
زجا جست و شد سوی ایوان خویش
زرفتنش شد پیر خاطر پریش
چو بیدادگر رفت آن نیکنام
برون شد به کردار شیر از کنام
بدو گفت هانی که ای نامور
چرا نامدی ازکمینگه به در
نیفکندی ازپا بداندیش را
پلید سیه کار بد کیش را
چه خوش گفت دانا بینی چو مار
بکش پیش ازآن کت برآرد دمار
بدو پاسخ آورد پور عقیل
که بشنیدم ازساقی سلسبیل
که هر کس کشد مسلمی بی گناه
بوددین اوسست و ایمان تباه
بدوگفت هانی که ای نامور
به یکتا خداوند پیروزگر
نمی کردی ازکشتنش گر دریغ
یکی کافر افکنده بودی به تیغ
ولیکن ز تقدیر پرودگار
نیاید به تدبیر کس زینهار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زن هانی اندر پس درشنید
مراین راز و رنگ ازرخ او پرید
هوش مصنوعی: زنی به نام هانی در پشت در این راز را شنید و رنگ از چهره‌اش پرید.
نهانی زهانی به مسلم بگفت
همه گفت خود کرد بالا به جفت
هوش مصنوعی: در یک گفت‌وگوی پنهانی، شخصی به مسلم گفت که همه چیز را خود به تنهایی بر عهده گرفته و به تنهایی به اوج رسیده است.
که در خانه ی ما ز ابن زیاد
مکش کینه بر پا مفرما فساد
هوش مصنوعی: در خانه ما به خاطر رفتار ابن زیاد، کینه و دشمنی را ادامه نده و باعث خرابی و نابسامانی نشو.
چو درخانه ی ما تو خون پلید
بریزی یکی فتنه گردد پدید
هوش مصنوعی: اگر در خانه ما خون ناپاکی بریزی، به زودی یکی آشفتگی و فتنه‌ای به وجود خواهد آمد.
کز او تخم کینه بروید همی
پر آشوب گردد ازآن عالمی
هوش مصنوعی: از او کینه‌ها به طور غیرقابل کنترل رشد می‌کند و به تبعات و مشکلاتی در جهان منجر می‌شود.
یزید آورد برسر ما شتاب
کند خاندان کهن مان خراب
هوش مصنوعی: یزید به سرعت بر سر ما آمد و خاندان قدیمی ما را ویران ساخت.
بدان زن چنین گفت فرزانه مرد
که هرگز نخواهم چنین کارکرد
هوش مصنوعی: زن به مرد خردمند گفت که من هرگز چنین عملی نخواهم کرد.
چو من میهمانم به خان شما
نخواهم بد آید به جان شما
هوش مصنوعی: من به خانه شما مهمان هستم و نمی‌خواهم که جان شما را به خطر بیندازم.
توای میزبان خاطر آسوده مان
که آشوب ناید زمن میهمان
هوش مصنوعی: ای میزبان، ما با خیال راحت در کنار تو هستیم، چرا که نمی‌خواهیم هیچ آشفتگی و ناآرامی از جانب ما برای تو ایجاد شود.
ازآن خاندانم که در را هشان
نخواهند بر یاری آید زیان
هوش مصنوعی: من از آن خانواده‌ام که در مسیرشان هیچ کس را یاری نخواهند کرد، زیرا این کار به نقصان و آسیب آنها منجر می‌شود.
وزین سو به نزدیک ابن زیاد
فرستاد آن شد پیر پاک اعتقاد
هوش مصنوعی: از این طرف به نزد ابن زیاد فرستادند، کسی که پیر و با ایمان و درستکار بود.
ز رنجوری خویش دادش خبر
چو آگه شد آن گمره بد گهر
هوش مصنوعی: او از درد و رنج خود خبر داد؛ وقتی آن انسان گمراه از اصل و نسب خود آگاه شد.
فرستاد پاسخ به مرد کهن
که آگه نبودم زرنج تو من
هوش مصنوعی: به مرد کهن پاسخ دادم که من از نگرانی تو آگاهی نداشتم.
وگرنه به دیدارت ای نامدار
شتابیدمی تاکنون چند بار
هوش مصنوعی: اگر نمی‌بودم که به ملاقات تو بیایم، تا حالا چندین بار این کار را کرده بودم.
هم امروز بعد ازنماز پسین
به نزد تو آیم من ای پاک دین
هوش مصنوعی: امروز بعد از نماز عصر به سوی تو می‌آیم ای انسان پاک و متقی.
ستمگر چو پیشین دم آمد فراز
به مسجد روان گشت بهر نماز
هوش مصنوعی: ستمگر دوباره با یاری و نیکی به مسجد می‌رود تا نماز بخواند.
وزآنجا به مشکوی هانی شتافت
تن پاکش از درد رنجور یافت
هوش مصنوعی: از آن مکان به سوی مشکوی هانی رفت و بدین ترتیب بدن پاکش را در حالتی رنجور و آسیب‌دیده پیدا کرد.
زرنج تن او پژوهش گرفت
ورا پیر دانا نکوهش گرفت
هوش مصنوعی: بدن او به زحمت و رنج افتاده است و او را که پیر و دانا است، سرزنش می‌کنند.
که دنیا چنان هوشت ازسر ببرد
که ازخاطرت یاد یاران سترد
هوش مصنوعی: دنیا آنقدر انسان را مشغول و دچار حواس پرتی می‌کند که او دیگر خاطرات و دوستانش را فراموش کند.
چون لختی سخن با وی اندر گرفت
زسر پیر دستار خود برگرفت
هوش مصنوعی: زمانی که کمی با او صحبت کرد، از روی سرش عمامه‌اش را برداشت.
به پیش اندر افکند و بازش گشاد
دگر باره پیچید و بر سرنهاد
هوش مصنوعی: او را به جلو پرتاب کرد و دوباره آزادش کرد؛ سپس دوباره او را پیچاند و بر سرش گذاشت.
ز سوز تب آورد آوا بلند
به تازی زبان خواند اشعار چند
هوش مصنوعی: از شدت تب، فریاد بلندی برخاست و به زبان عربی چند شعر خواند.
که تا چند سلمی برون نایدا
مگر بندم ازپای بگشایدا
هوش مصنوعی: تا کی باید صبر کنم و بیرون نروم؟ آیا ممکن است تا آن زمان دستانم را از این بندهای سخت رها کنند؟
همی کرد زینگونه تا چند بار
نیامد برون مسلم نامدار
هوش مصنوعی: او به همین شیوه تا مدت زیادی ادامه داد و در نهایت، کسی که شناخته شده و مسلم بود، نتوانست به بیرون بیاید.
چو پور زیاد از وی آن کار دید
برآشفت و چون وحشی از وی رمید
هوش مصنوعی: وقتی پسر زیاد آن کار را دید، بسیار عصبانی شد و مثل یک حیوان وحشی از او فرار کرد.
به خود گفت هانی چه جوید همی
کزین گونه بیهوده گوید همی
هوش مصنوعی: به خود گفت هانی، چه چیزی را جستجو می‌کنم که اینگونه بیهوده صحبت می‌کنم؟
همانا زتن برده رنجش توان
که یاوه سراید همی هر زمان
هوش مصنوعی: هر کس از رنج و درد تن خود رنجیده باشد، توانایی ندارد که هر لحظه سخنان بیهوده و بی محتوا بگوید.
زجا جست و شد سوی ایوان خویش
زرفتنش شد پیر خاطر پریش
هوش مصنوعی: او از جای خود بلند شد و به سوی خانه‌اش رفت، چون این حرکت او باعث شد تا یادهای قدیمی و خاطراتش به سراغش بیاید و او را دچار حزن کند.
چو بیدادگر رفت آن نیکنام
برون شد به کردار شیر از کنام
هوش مصنوعی: وقتی ستمکار رفت، آن شخص نیکوکار مانند شیر از لانه‌اش بیرون آمد.
بدو گفت هانی که ای نامور
چرا نامدی ازکمینگه به در
هوش مصنوعی: هانی، چرا از کمینگاه بیرون نیامدی؟ تو که مشهور و معروف هستی.
نیفکندی ازپا بداندیش را
پلید سیه کار بد کیش را
هوش مصنوعی: توی این بیت می‌گوید که کسی که بداندیش و پلید است، از پای خود نمی‌افتد و از خویشتن نمی‌زاری. در واقع، پلیدی و بدی افراد در بسیاری از موارد به سادگی قابل مشاهده نیست و آنها همچنان به اعمال ناپسند خود ادامه می‌دهند.
چه خوش گفت دانا بینی چو مار
بکش پیش ازآن کت برآرد دمار
هوش مصنوعی: چقدر خوب گفته که باید قبل از اینکه مار نیش بزند، آن را بکشیم. یعنی باید پیش از اینکه مشکلی به وجود بیاید، جلوی آن را بگیریم.
بدو پاسخ آورد پور عقیل
که بشنیدم ازساقی سلسبیل
هوش مصنوعی: پسر عقیل به او پاسخ داد که من از ساقی در مورد نیایش و نوشیدن آب زلال خبرهایی شنیده‌ام.
که هر کس کشد مسلمی بی گناه
بوددین اوسست و ایمان تباه
هوش مصنوعی: هر کس که به یک مسلمان بی‌گناه ظلم کند، در واقع دین و ایمانش را از دست داده است.
بدوگفت هانی که ای نامور
به یکتا خداوند پیروزگر
هوش مصنوعی: او به هانی گفت: ای بزرگ و نامور، به خداوند یکتا که پیروزی را به ارمغان دارد.
نمی کردی ازکشتنش گر دریغ
یکی کافر افکنده بودی به تیغ
هوش مصنوعی: اگر می‌دانستی که این کافر را نمی‌کشتید، حتی اگر به خاطرش دلتنگی نمی‌کردی.
ولیکن ز تقدیر پرودگار
نیاید به تدبیر کس زینهار
هوش مصنوعی: اما باید دانست که هیچ‌کس نمی‌تواند با تدبیر خود تقدیر خداوند را تغییر دهد، پس باید مراقب بود.