گنجور

بخش ۳۵ - رفتن جناب مسلم به مدینه ی طیبه

شدآنگه زبطحا زمین رهسپار
سوی تربت شاه یثرب دیار
چو روشن جهان بین آن هوشمند
بیفتاد بر بارگاه بلند
پیاده شد از اسب و خم داد یال
به پوزش بدان پیشگاه جلال
غریوان درآن تربت تابناک
بمویید زار و ببوسید خاک
که ای درگهت قبله راستین
حریم تو را کعبه درآستین
تو تا در جهان سایه گستر بدی
ابر تارک دهر افسر بدی
به گرد اندرت دوده بودند جمع
بدانسان که پروانه برگرد شمع
زگیتی چو فرتو بگسسته شد
درفرهی بر همه بسته شد
همان دو گرانمایه پور جوان
که بد یادگار تو اندر جهان
یکی را جگر پاره از زهر گشت
زدیدار او دوده بی بهر گشت
دگر یک هم اکنون به یکباره گی
سپارد همی راه آواره گی
ز مرز تو ناچارپیموده راه
خدا خانه برده به خانه پناه
زبیداد و پرخاش اهل ستم
مکان درحرم کرده صید حرم
من ایدون به فرمان آن سرفراز
روانم به سوی عراق از حجاز
به عهدی کزین پیش بر بسته ام
بدان عهد محکم کمر بسته ام
نیندیشم ازرنج و تیمار راه
دژم هستم ازآنکه دورم زشاه
چو لختی درآن پیشگه راز گفت
به مژگان همی گوهر از اشک سفت
ببوسید خاکی که روح الامین
بسودش پی سجده رخ بر زمین
پس آنگه از آن تربت پاک تفت
خروشان سوی خانه خویش رفت
همه دوده گرد آمدندی به بر
پراز آب چشم و پر از خاک بر
که شیرا دلیرا بزرگا گوا
سوارا هژبرا یلا پهلوا
بدین سان شتابان کجا می روی؟
چه پیش آمدستت چرا می روی؟
چو افغانشان دید فرزانه مرد
به ایشان چنین گفت با داغ و درد
که با من چنین رفته فرمان زشاه
کازیدر سپارم سوی کوفه راه
نمود از سران شهریاری بزرگ
مرا نامزد بهر کاری بزرگ
من اینک برفتم شما بر به جای
بمانید در زینهار خدای
چو لختی بدان بیکسان راز راند
دو پور گرانمایه را پیش خواند
بگفت ای دو فرزند فرخنده فر
بسازید بامن بسیج سفر
ازآن پس سپهدار با یال و سفت
به پیکر سلیح اندر افکندروگفت
یکی باره ی نغز فربه سرین
میان لاغر و چابک و دوربین
چو باره که چون پویه جستی دمان
بجستی زنه باره ی آسمان
چو خنگ فلک زیر زین آورند
بر آن سوار گزین آورند
به فرمان او زین زرین لگام
نهادند بر باره ی تیز گام
برآمد برآن رخش صرصر شتاب
چو بر پشت چرخ بلند آفتاب
بگفتا ستایش کنان روزگار
فری زین ستور و فری زین سوار
سپس آن سرافراز فرخ گهر
زیثرب سوی کوفه شد رهسپر
به همراه آن آزموده سوار
پیاده دو تن رهبر هوشیار
دو فرزند دلبند فرخ رخش
صنوبر قدان شکر پا سخش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شدآنگه زبطحا زمین رهسپار
سوی تربت شاه یثرب دیار
هوش مصنوعی: در آن زمان، زمین از دشت‌ها به سوی قبری که متعلق به شاه یثرب است، حرکت کرد.
چو روشن جهان بین آن هوشمند
بیفتاد بر بارگاه بلند
هوش مصنوعی: زمانی که کسی با آگاهی و بینش، در جایگاه بلندی قرار می‌گیرد و نور دانش او بر عالم می‌تابد، روشنایی و روشن‌فکری او همه جا را پر می‌کند.
پیاده شد از اسب و خم داد یال
به پوزش بدان پیشگاه جلال
هوش مصنوعی: او از اسب پیاده شد و یال را به نشانه احترام به چهره‌اش نزدیک کرد و به مقام والایش ادای احترام کرد.
غریوان درآن تربت تابناک
بمویید زار و ببوسید خاک
هوش مصنوعی: در آن مکان زیبا و درخشان، با دلbroken و اشک‌های بی‌پایان، خاک را بو کنید و ببوسید.
که ای درگهت قبله راستین
حریم تو را کعبه درآستین
هوش مصنوعی: ای مکان تو، کعبه و قبله راستین است و حریم مقدس تو در آستین من است.
تو تا در جهان سایه گستر بدی
ابر تارک دهر افسر بدی
هوش مصنوعی: تو زمانی که در این دنیا به قدرت و نفوذ رسیدی، به مانند ابری که بر سر دوران‌ها سایه افکنده و تاجی بر سر آنها نهاده‌ای.
به گرد اندرت دوده بودند جمع
بدانسان که پروانه برگرد شمع
هوش مصنوعی: در اطراف تو، مردم به گونه‌ای جمع شده‌اند که مانند پروانه‌هایی هستند که دور شمع می‌چرخند.
زگیتی چو فرتو بگسسته شد
درفرهی بر همه بسته شد
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا از هم جدا شد، در درخشش و فرزانگی بر همه چیز حاکم شد.
همان دو گرانمایه پور جوان
که بد یادگار تو اندر جهان
هوش مصنوعی: دو پسر باارزش و گرامی تو که در جهان به یاد تو باقی مانده‌اند.
یکی را جگر پاره از زهر گشت
زدیدار او دوده بی بهر گشت
هوش مصنوعی: یک نفر از دیدار معشوقش به شدت رنجور و ناراحت شد و دلش به درد آمد، در حالی که آن معشوق از احساس او بی‌خبر و بی‌اعتنا باقی ماند.
دگر یک هم اکنون به یکباره گی
سپارد همی راه آواره گی
هوش مصنوعی: اکنون دوباره به یک باره، راه سرگردانی را به دست می‌سپارد.
ز مرز تو ناچارپیموده راه
خدا خانه برده به خانه پناه
هوش مصنوعی: به خاطر تو، مجبور شدم راهی را بپیمایم که به خدا می‌رسد و خانه را به خانه‌ای امن منتقل کنم.
زبیداد و پرخاش اهل ستم
مکان درحرم کرده صید حرم
هوش مصنوعی: با ظلم و ستم، بی‌رحمانه به اهل حق حمله‌ور شده و در مکان مقدس خود، شکارچیان حرم را به دام انداخته‌اند.
من ایدون به فرمان آن سرفراز
روانم به سوی عراق از حجاز
هوش مصنوعی: من به دستور آن شخص بزرگ و محترم، به سمت عراق از سرزمین حجاز حرکت می‌کنم.
به عهدی کزین پیش بر بسته ام
بدان عهد محکم کمر بسته ام
هوش مصنوعی: به پیمانی که قبل از این بسته‌ام، به خاطر آن پیمان محکم و استوار گام برداشته‌ام.
نیندیشم ازرنج و تیمار راه
دژم هستم ازآنکه دورم زشاه
هوش مصنوعی: من درباره‌ی رنج‌ها و سختی‌ها فکر نمی‌کنم، زیرا در این حالت ناراحتی هستم که به خاطر فاصله‌ام از شاه است.
چو لختی درآن پیشگه راز گفت
به مژگان همی گوهر از اشک سفت
هوش مصنوعی: اندکی در آن مکان گفت و گوی پنهانی انجام شد، و اشک‌ها مانند گوهرها از مژگان او چکید.
ببوسید خاکی که روح الامین
بسودش پی سجده رخ بر زمین
هوش مصنوعی: ببوسید خاکی که فرشته وحی به خاطر آن، پیشانی بر زمین گذاشته است.
پس آنگه از آن تربت پاک تفت
خروشان سوی خانه خویش رفت
هوش مصنوعی: سپس او از آن خاک پاک و معطر خارج شد و به سمت خانه‌اش رفت.
همه دوده گرد آمدندی به بر
پراز آب چشم و پر از خاک بر
هوش مصنوعی: همه افراد به دور هم جمع شده‌اند و چشمانشان پر از اشک و صورت‌هایشان پر از غبار است.
که شیرا دلیرا بزرگا گوا
سوارا هژبرا یلا پهلوا
هوش مصنوعی: این بیت به وصف شخصی بزرگ و دلیر از شیراز اشاره دارد که او را به عنوان سوارکار و جنگجویی شجاع معرفی می‌کند. این فرد دارای ویژگی‌هایی است که او را متمایز و قابل احترام می‌سازد.
بدین سان شتابان کجا می روی؟
چه پیش آمدستت چرا می روی؟
هوش مصنوعی: این طور که تو با عجله در حال حرکت هستی، به کجا می‌روی؟ چه اتفاقی برایت افتاده که این‌گونه شتابزده هستی؟
چو افغانشان دید فرزانه مرد
به ایشان چنین گفت با داغ و درد
هوش مصنوعی: هنگامی که آن مرد آگاه و فرزانه پرچم غم و اندوه را در نظر گرفت، به آنها چنین گفت که خود را با این درد و رنج مواجه کنند.
که با من چنین رفته فرمان زشاه
کازیدر سپارم سوی کوفه راه
هوش مصنوعی: با من این‌گونه رفتار کردند که باید از طرف شاه، راه خود را به سوی کوفه بیابم.
نمود از سران شهریاری بزرگ
مرا نامزد بهر کاری بزرگ
هوش مصنوعی: من به خاطر مقام و رونق بزرگ شهریاری، برای انجام کارهای مهم پیشنهاد داده شدم.
من اینک برفتم شما بر به جای
بمانید در زینهار خدای
هوش مصنوعی: من اکنون می‌روم و شما در این مکان بمانید. در پناه خدا باشید.
چو لختی بدان بیکسان راز راند
دو پور گرانمایه را پیش خواند
هوش مصنوعی: پس از مدتی که به طور یکسان به رازها پرداخته شد، دو پسر با ارزش و گرانبها را فراخواند.
بگفت ای دو فرزند فرخنده فر
بسازید بامن بسیج سفر
هوش مصنوعی: دو فرزند عزیزم، به من بگویید که سفر خوبی را با هم بسازیم و برنامه‌ریزی کنیم.
ازآن پس سپهدار با یال و سفت
به پیکر سلیح اندر افکندروگفت
هوش مصنوعی: پس از آن، فرمانده با شجاعت و اعتماد به نفس به جنگجویان حمله کرد و به آنها گفت که آماده نبرد باشند.
یکی باره ی نغز فربه سرین
میان لاغر و چابک و دوربین
هوش مصنوعی: یک بار، در میان کسانی که لاغر و چابک و تیزبین هستند، فردی چاق و مرفه به چشم می‌آید.
چو باره که چون پویه جستی دمان
بجستی زنه باره ی آسمان
هوش مصنوعی: زمانی که تو مانند آبی که در حال حرکت است، سریع و پرشتاب، از زیر باران به سوی آسمان پرواز کردی.
چو خنگ فلک زیر زین آورند
بر آن سوار گزین آورند
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت و تقدیر مانند اسبی رام نشده به زیر زین می‌آید، در آن حال تنها بهترین و خاص‌ترین سوارکاران را برمی‌گزینند.
به فرمان او زین زرین لگام
نهادند بر باره ی تیز گام
هوش مصنوعی: به دستور او، بر یال زیبای اسب تندرو، افساری از طلا گذاشتند.
برآمد برآن رخش صرصر شتاب
چو بر پشت چرخ بلند آفتاب
هوش مصنوعی: باد تندی به سرعت بر چهره او تابید، مانند تیرگی که بر پشت آسمان بلند آفتاب می‌تابد.
بگفتا ستایش کنان روزگار
فری زین ستور و فری زین سوار
هوش مصنوعی: او گفت که روزگار را ستایش کن و از این اسب و سوار فریب نخور.
سپس آن سرافراز فرخ گهر
زیثرب سوی کوفه شد رهسپر
هوش مصنوعی: سپس آن فرد بزرگ و خوشبخت زیبا به سوی کوفه حرکت کرد.
به همراه آن آزموده سوار
پیاده دو تن رهبر هوشیار
هوش مصنوعی: در کنار یک سوار باتجربه، دو نفر پیاده به عنوان رهبران هوشیار در مسیر حرکت می‌کنند.
دو فرزند دلبند فرخ رخش
صنوبر قدان شکر پا سخش
هوش مصنوعی: دو فرزند عزیز و دوست‌داشتنی فرخ رخش، که یکی از آن‌ها قدبلند و مانند درخت صنوبر است و دیگری با پاهایی زیبا و شبیه به شکر می‌باشد.