گنجور

بخش ۲۴ - دربیان آمدن جناب محمد حنفیه به خدمت امام

بیامد به نزد شه راستین
محمد گزین پور ضر غام دین
چو آمد به نزدیک فرخنده شاه
توگفتی قرین شد به خورشید ماه
دو تا کرد بالا و بوسید خاک
کشید از درون ناله ی دردناک
که ای چون پدر برتر ازهر چه هست
زبر دست شاهان تو را زیر دست
بفرما که عزم کجا می کنی؟
ازاین مرز دوری چرا می کنی؟
چنین دانم ای شه که جویی فراق
ازاین پاک تربت به سوی عراق
بدانجا مرو سوی بطحا شتاب
که انجاست کارتو با چاه و آب
درآنجا درنگ ار نبودت به کام
سبک سوی مرز یمن کن خرام
که اهل یمن دوستار تواند
به فرماندهی خواستار تواند
درآنجا درنگ ار نبودت به کام
سبک سوی مرز یمن کن خرام
که اهل یمن دوستار تواند
به فرماندهی خواستار تواند
در آنجا هم ار شد دگرگونه کار
سوی بادیه بند از آن مرز- بار
مرو زی عراق ای برادر مرو
یکی پند کهتر برادر شنو
تو دیدی که با مرتضی و حسن
چه کردند آن قوم پیمانشکن
مکن دوده را بی خداوندگار
مکن شهر دین را تو بی شهریار
چو فرخ برادرش را دید شاه
بدان پوزش و ناله و اشگ و آه
مراورا چو جان تنگ دربر گرفت
به افغان او مویه اندر گرفت
سرودش که ای پر دل نامور
به مردی مرا یادگار از پدر
همه هر چه گفتی پسندم درست
مرا دربه سوی تو و رای توست
ولی رفتنم زی عراق ازحجاز
بود حکم دانای پوشیده راز
مرا غیر فرمانبری چاره نیست
وزین پس نیارم درین ملک زیست
یکی نامه پس شاه فرخ سرشت
به اندرز فرخ برادر نوشت
بدو داد واو رفت و شه باز ماند
به رخ بر همی از مژه خون

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیامد به نزد شه راستین
محمد گزین پور ضر غام دین
هوش مصنوعی: محمد، فرزند ارزشمند و حقیقی، به نزد پادشاه آمد.
چو آمد به نزدیک فرخنده شاه
توگفتی قرین شد به خورشید ماه
هوش مصنوعی: وقتی به نزد پادشاه خوشبخت رسیدی، گفتی که او به مانند خورشید و ماه با هم هماهنگ شده‌اند.
دو تا کرد بالا و بوسید خاک
کشید از درون ناله ی دردناک
هوش مصنوعی: او دو دستش را بالا برد و پس از بوسیدن زمین، از عمق وجودش ناله‌ای دردناک سر داد.
که ای چون پدر برتر ازهر چه هست
زبر دست شاهان تو را زیر دست
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند پدری، بالاتر از هر چیز هستی و برتر از تمام پادشاهان، تو همیشه در جایگاه بالاتری قرار داری.
بفرما که عزم کجا می کنی؟
ازاین مرز دوری چرا می کنی؟
هوش مصنوعی: بفرما ببینم قصدت کجا است؟ چرا از این مرز دور می‌شوی؟
چنین دانم ای شه که جویی فراق
ازاین پاک تربت به سوی عراق
هوش مصنوعی: ای پادشاه، می‌دانم که در این زمین پاک و مقدس، احساس دوری و جدایی به سمت عراق در وجودم سرازیر می‌شود.
بدانجا مرو سوی بطحا شتاب
که انجاست کارتو با چاه و آب
هوش مصنوعی: به آن مکان شتاب نکن که در آنجا به چاه و آب گرفتار می‌شوی.
درآنجا درنگ ار نبودت به کام
سبک سوی مرز یمن کن خرام
هوش مصنوعی: اگر در آنجا نمانی و خوشحال نباشی، به آرامی به سمت مرز یمن برو.
که اهل یمن دوستار تواند
به فرماندهی خواستار تواند
هوش مصنوعی: اهل یمن به دوستی و محبت تو تمایل دارند و به رهبری تو علاقه‌مند هستند.
درآنجا درنگ ار نبودت به کام
سبک سوی مرز یمن کن خرام
هوش مصنوعی: اگر در آنجا نتوانی آرام بگیری، به سمت مرز یمن برو و با احتیاط حرکت کن.
که اهل یمن دوستار تواند
به فرماندهی خواستار تواند
هوش مصنوعی: کسانی از یمن که به دوستی شما معروفند، قطعاً خواهان فرماندهی شما خواهند بود.
در آنجا هم ار شد دگرگونه کار
سوی بادیه بند از آن مرز- بار
هوش مصنوعی: در آنجا اگر هم کارها تغییر کند، باید به بیابان بروی و از آن مرز فاصله بگیری.
مرو زی عراق ای برادر مرو
یکی پند کهتر برادر شنو
هوش مصنوعی: برادر، به عراق نرو، زیرا که به تو نصیحت می‌کنم که از این کار پرهیز کنی.
تو دیدی که با مرتضی و حسن
چه کردند آن قوم پیمانشکن
هوش مصنوعی: تو شاهدی که آن قوم پیمان‌شکن با مرتضی و حسن چه کردید.
مکن دوده را بی خداوندگار
مکن شهر دین را تو بی شهریار
هوش مصنوعی: نه دوده را بی صاحبش رها کن و نه شهر دین را بی رهبر.
چو فرخ برادرش را دید شاه
بدان پوزش و ناله و اشگ و آه
هوش مصنوعی: وقتی شاه برادر فرخ را دید، به خاطر احساساتش شروع به عذرخواهی و ابراز ناراحتی کرد و اشک و آه کشید.
مراورا چو جان تنگ دربر گرفت
به افغان او مویه اندر گرفت
هوش مصنوعی: وقتی مرا همچون جان در آغوش فشرد، صدای او باعث شد که من هم به گریه بیفتم.
سرودش که ای پر دل نامور
به مردی مرا یادگار از پدر
هوش مصنوعی: تو ای پرچم دلیر و نامدار، یادگاری از پدری به من باقی مانده‌ای.
همه هر چه گفتی پسندم درست
مرا دربه سوی تو و رای توست
هوش مصنوعی: من هر چه تو بگویی را قبول دارم و درست می‌دانم، زیرا تمام توجه و تمایلات من به سمت تو و نظر توست.
ولی رفتنم زی عراق ازحجاز
بود حکم دانای پوشیده راز
هوش مصنوعی: رفتنم از حجاز به عراق، پیروی از فرمان دانایی است که رازها را می‌داند.
مرا غیر فرمانبری چاره نیست
وزین پس نیارم درین ملک زیست
هوش مصنوعی: من چاره‌ای جز اطاعت از او ندارم و از این پس نمی‌توانم در این سرزمین زندگی کنم.
یکی نامه پس شاه فرخ سرشت
به اندرز فرخ برادر نوشت
هوش مصنوعی: یک نفر نامه‌ای برای شاهی با ویژگی‌های نیک نوشت و در آن نامه به برادرش که خوش یمن بود، اندرز داد.
بدو داد واو رفت و شه باز ماند
به رخ بر همی از مژه خون
هوش مصنوعی: او را به سرعت ترک کرد و شاه همچنان در آنجا ایستاد، در حالی که از چشمانش اشک جاری بود.