گنجور

شمارهٔ ۹

تا دلم شد به خم زلف رسای تو اسیر
بازوی عقل مرا کرد جنون در زنجیر
کرده آهوی دلم را به خطای تن من
در نیستان مژه شیر نگاهت نخجیر
از پی صید من از طرّه و ابروی و مژه
گه کمند آوری و گاه کمان گاهی تیر
صنما! سنگدلا! سر و قد! سیمبرا!
نیست بازیچه چنین عشق مرا سهل مگیر
من خود این فال زدم تا که بدیدم رخ تو
کاخرت سلطنت حسن شود عالمگیر
گر ز ابروی و مژه تیر و کمان برگیری
به یکی لحظه کنی ملک جهان را تسخیر
با غم عشق تو در عین جوانی پیرم
همچو من کیست که در عین جوانی شده پیر
حالیا تا که تو را دست دهد با من مست
باده پیمای و قدح نوش و ز می ساغر گیر
که به گوش دل من گفت سروشی امروز
روز جشن اسدالله بود و عید غدیر
اندرین روز به فرموده ی یزدان، احمد
کرد سلطان نجف را به همه خلق امیر
کیست سلطان نجف شیر خداوند علی
که نبی راست طرازنده ی دیهیم و سریر
آنکه چون ایزد دادار علیم است و حکیم
آنکه چون احمد مختار بشیر است و نذیر
جلوه ی شاهد غیب آنکه بود بی شک و ریب
از نهان راز دل خلق جهان جمله خبیر
آن امیری که نبودش ز پس پیغمبر
همچو ذات احدیت نه عدیل و نه نظیر
جزیی از دفتر وصفش نتوانند نگاشت
گر فلک صفحه شود اهل سماوات دبیر
جامه ی خالقی و کسوت مخلوقیّت
آن به بالاش طویل این به قدش بود قصیر
چو زر بیغش خورشید شود پاک عیار
مس قلبی که ببیند ز ولایش اکسیر
توتیا گر کشد از خاک در شاه به چشم
مور در چاه ببیند به شب تیره، ضریر
احمد ار شمس وجود است علی چون قمر است
در سپهر شرف این هر دو ندارد نظیر
این کلف بر رخ ماه فلکی دانی چیست؟
لطمه زد غیرت رایش به رخ بدر منیر
عذرخواه همه ی اهل گنه گر شود او
چه کند بار خدا گر نشود عذر پذیر
ای صفات احدیت شده از دست تو فاش
که حلیمیّ و کریمیّ و سمیعیّ و بصیر
دست تدبیر تو چون تیغ برآرد نه عجب
سپر اندازد اگر در بر تیغش تقدیر
کفر با مهر تو زان دین که نه با مهر تو بِه
بلکه جز مهر تو دینی نکند کس تصویر
دادخواه آمده ام بر درت از جور سپهر
ای غنی همچو خداوند بده داد فقیر
عرض حاجت نتوان کرد به درگاهت از آنک
همه ی اهل جهان را تویی آگه ز ضمیر
دست دست تو بود ز آنکه تویی دست خدای
زنده فرمای و بمیران و ببخشای و بگیر
لذت مهر توام کی رود از دل که مرا
با دل آمیخته مهر تو چو شکّر با شیر
زان به ملک سخنم گشت لقب الهامی
که مرا مدح تو الهام شد از حی قدیر
تا رخ باغ شود همچو طبرخون به بهار
تا شود چهره ی گلزار به دی مه چو زریر
یار و بدخواه تو را چون سحر و شام بود
دو رخ آموده به کافور و براندوده به قیر

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا دلم شد به خم زلف رسای تو اسیر
بازوی عقل مرا کرد جنون در زنجیر
هوش مصنوعی: وقتی قلبم به زنجیر زیبایی‌های موی تو گرفتار شد، عقل من در برابر عشق از پا درآمد و به دیوانگی کشیده شد.
کرده آهوی دلم را به خطای تن من
در نیستان مژه شیر نگاهت نخجیر
هوش مصنوعی: دل من مانند آهویی است که به خاطر گناه‌های جسمانی‌ام در دنیای فانی گرفتار شده است. مژه‌های زیبای تو مانند تله‌ای است که این آهوی بی‌نوا را در دام می‌اندازد.
از پی صید من از طرّه و ابروی و مژه
گه کمند آوری و گاه کمان گاهی تیر
هوش مصنوعی: من به دنبال شکار دل خود هستم و گاهی با جذابیت مو و ابرو و مژه‌ات مرا به دام می‌اندازی و گاهی با نگاه نافذ و تیر چشمانت.
صنما! سنگدلا! سر و قد! سیمبرا!
نیست بازیچه چنین عشق مرا سهل مگیر
هوش مصنوعی: ای محبوب! ای سخت دل! با زیبایی و قامت زیبا! عشق من همچون بازیچه‌ای نیست، آن را ساده نگیر.
من خود این فال زدم تا که بدیدم رخ تو
کاخرت سلطنت حسن شود عالمگیر
هوش مصنوعی: من خودم این فال را گرفته‌ام تا ببینم چهره‌ات، و بر اساس آن، متوجه شدم که مهارتت در حکمرانی و زیبایی‌ات در دنیا شناخته خواهد شد.
گر ز ابروی و مژه تیر و کمان برگیری
به یکی لحظه کنی ملک جهان را تسخیر
هوش مصنوعی: اگر از ابرو و مژه‌ات تیر و کمان بسازی، در یک لحظه می‌توانی تمام دنیا را به تسخیر خود درآوری.
با غم عشق تو در عین جوانی پیرم
همچو من کیست که در عین جوانی شده پیر
هوش مصنوعی: من با عشق تو در عین جوانی احساس پیری می‌کنم. آیا کسی مانند من وجود دارد که در حالی که جوان است، چنین احساسی داشته باشد؟
حالیا تا که تو را دست دهد با من مست
باده پیمای و قدح نوش و ز می ساغر گیر
هوش مصنوعی: اکنون که فرصتی دست داده، بیا با هم باده بنوشیم و از زیبایی زندگی لذت ببریم. با من در میخانه بنشین و ساغر را در دست بگیر.
که به گوش دل من گفت سروشی امروز
روز جشن اسدالله بود و عید غدیر
هوش مصنوعی: صدای دلنشینی به من گفت که امروز، روز جشن اسدالله و عید غدیر است.
اندرین روز به فرموده ی یزدان، احمد
کرد سلطان نجف را به همه خلق امیر
هوش مصنوعی: در این روز، به فرمان خداوند، احمد، سلطان نجف را به عنوان امیر و پیشوا برای تمام مردم قرار داد.
کیست سلطان نجف شیر خداوند علی
که نبی راست طرازنده ی دیهیم و سریر
هوش مصنوعی: چه کسی است که در نجف، شاه و رئیس است؟ او شیر خداوند علی است که نبی در واقعیت، تاج و تخت و پیشوایی او را تأسیس کرده است.
آنکه چون ایزد دادار علیم است و حکیم
آنکه چون احمد مختار بشیر است و نذیر
هوش مصنوعی: آن کسی که مانند خداوند دانا و حکیم است و همانند پیامبر اسلام، بشارت دهنده و هشداردهنده می‌باشد.
جلوه ی شاهد غیب آنکه بود بی شک و ریب
از نهان راز دل خلق جهان جمله خبیر
هوش مصنوعی: جلوه‌ی معشوق از عالم غیب، بدون تردید، کسی است که از دل‌های پنهان آگاه است و اسرار آدمیان را می‌داند.
آن امیری که نبودش ز پس پیغمبر
همچو ذات احدیت نه عدیل و نه نظیر
هوش مصنوعی: آن امیری که پس از پیامبر کسی چون او وجود نداشت، همانند ذات خداوند نه شریکی دارد و نه همتایی.
جزیی از دفتر وصفش نتوانند نگاشت
گر فلک صفحه شود اهل سماوات دبیر
هوش مصنوعی: هیچکس قادر به توصیف کامل او نیست؛ حتی اگر آسمان‌ها هم نویسندگان شوند، نمی‌توانند بخشی از ویژگی‌های او را بنویسند.
جامه ی خالقی و کسوت مخلوقیّت
آن به بالاش طویل این به قدش بود قصیر
هوش مصنوعی: لباس خداوندی بسیار بلند و با عظمت است، در حالی که لباس آفریدگی و مخلوقیت به اندازه‌ای کوتاه است که تنها به قد مخلوق می‌رسد.
چو زر بیغش خورشید شود پاک عیار
مس قلبی که ببیند ز ولایش اکسیر
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید مانند طلا خالص و بدون آلودگی می‌درخشد، ارزش دل‌هایی که از نور او باخبرند، به اندازه‌ی اکسیر ارزشمند می‌شود.
توتیا گر کشد از خاک در شاه به چشم
مور در چاه ببیند به شب تیره، ضریر
هوش مصنوعی: اگر توتیا از زمین در چشم یک شاه بیافتد، همانند یک مور در چاه در دل شب تیره، نابینا خواهد شد.
احمد ار شمس وجود است علی چون قمر است
در سپهر شرف این هر دو ندارد نظیر
هوش مصنوعی: اگر احمد را به عنوان خورشید وجود در نظر بگیریم، علی مانند ماهی است که در آسمان مقام و برجستگی دارد. این دو هیچ‌کدام همتایی ندارند.
این کلف بر رخ ماه فلکی دانی چیست؟
لطمه زد غیرت رایش به رخ بدر منیر
هوش مصنوعی: این خالی که بر چهرهٔ ماه آسمانی زده شده، چه چیزی است؟ غیرت و شرف او به صورت ماه درخشان لطمه زده است.
عذرخواه همه ی اهل گنه گر شود او
چه کند بار خدا گر نشود عذر پذیر
هوش مصنوعی: اگر فردی از همه کسانی که مرتکب گناه شده‌اند عذرخواهی کند و خداوند هم او را نبخشد، او چه می‌تواند بکند؟ در واقع، اگر خداوند پذیرای عذر او نباشد، او در برابر بار گناهانش چه کار می‌تواند انجام دهد؟
ای صفات احدیت شده از دست تو فاش
که حلیمیّ و کریمیّ و سمیعیّ و بصیر
هوش مصنوعی: ای ویژگی‌های خدای یکتا که از وجود تو شناخته و آشکار شده‌اند، تویی که مهربان، بخشنده، شنوا و بینایی.
دست تدبیر تو چون تیغ برآرد نه عجب
سپر اندازد اگر در بر تیغش تقدیر
هوش مصنوعی: اگر تدبیر و برنامه‌ریزی تو مانند تیغی جان‌سوز و تند باشد، تعجبی ندارد که تقدیر، سپری در برابر آن قرار دهد. این یعنی که سرنوشت هم قادر است با قدرتی که بر اثر تدبیر تو به وجود آمده، مواجهه کند.
کفر با مهر تو زان دین که نه با مهر تو بِه
بلکه جز مهر تو دینی نکند کس تصویر
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو، حتی در کنار کفر نیز برتر از هر دینی است. هیچ‌کس نمی‌تواند بدون عشق تو، ادعایی درباره دین داشته باشد.
دادخواه آمده ام بر درت از جور سپهر
ای غنی همچو خداوند بده داد فقیر
هوش مصنوعی: به درگاهت آمده‌ام تا از ظلم روزگار شکایت کنم، ای صاحب‌مال و ثروت، همچنان که پروردگار عطا می‌کند، به من که فقیر هستم، کمک کن و داد مرا بده.
عرض حاجت نتوان کرد به درگاهت از آنک
همه ی اهل جهان را تویی آگه ز ضمیر
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم خواسته‌ام را در پیشگاه تو مطرح کنم، زیرا تو به درون همه‌ی انسان‌ها آگاهی و از رازهای آن‌ها باخبری.
دست دست تو بود ز آنکه تویی دست خدای
زنده فرمای و بمیران و ببخشای و بگیر
هوش مصنوعی: دست تو تحت تأثیر خدای زنده است، که او می‌تواند زندگی ببخشد، به مرگ فرمان دهد و پذیرش کند.
لذت مهر توام کی رود از دل که مرا
با دل آمیخته مهر تو چو شکّر با شیر
هوش مصنوعی: لذت عشق تو هرگز از دل من نخواهد رفت، چرا که عشق تو مانند شکر در شیر به عمق وجودم نفوذ کرده است.
زان به ملک سخنم گشت لقب الهامی
که مرا مدح تو الهام شد از حی قدیر
هوش مصنوعی: از آن زمان که کلامم به عنوان الهام الهی شناخته شد، به خاطر ستایش تو، ای قدرتمند جاودانه، به من لقب ملک سخن داده شد.
تا رخ باغ شود همچو طبرخون به بهار
تا شود چهره ی گلزار به دی مه چو زریر
هوش مصنوعی: در بهار، زمانی که رنگ و زیبایی باغ به اوج می‌رسد، چهره‌ی گل‌ها مانند طلای خالص درخشان و زیبا می‌شود، انگار که در دی‌ماه، چهره‌ی باغ همواره هم شاداب و دل‌انگیز است.
یار و بدخواه تو را چون سحر و شام بود
دو رخ آموده به کافور و براندوده به قیر
هوش مصنوعی: دوست و دشمن تو همانند صبح و شب هستند، یکی با عطر خوش و دیگری با کثیفی و تاریکی.