گنجور

شمارهٔ ۵ - در تهنیت عید غدیر گوید

ساقیا می ده که می جان است گویی نیست هست
جان چه باشد باده ایمان است گویی نیست هست
گر نداری صاف، دردم می کشد دُردم بده
درد ما را دُرد درمان است گویی نیست هست
ساقیا عید غدیر است و به منبر مصطفی
شیر یزدان را ثناخوان است گویی نیست هست
ساقیا عید غدیر است و به منبر مصطفی
شیر یزدان را ثنا خوان است گویی نیست هست
وارث محراب و منبر از پس خیرالبشر
خسرو دین شاه مردان است گویی نیست هست
تخت احمد را به فرمان خداوند احد
حیدر کرّار سلطان است گویی نیست هست
در چنین عهد همایون فال جشن انبساط
در تمام ملک امکان است گویی نیست هست
باده ی وحدت بگیر از ساقی خمّ غدیر
کان شرابت روح ایمان است گویی نیست هست
بی شراب و شاهد ار باشی درین عید سعید
در حقیقت عین عصیان است گویی نیست هست
کشور توحید را از فتنه ی کفر و نفاق
شوهر زهرا نگهبان است گویی نیست هست
ساقیا دردِه شراب نابم از خمّ غدیر
کان ولای شیر یزدان است گویی نیست هست
ساقی کوثر علی مرتضی کز منزلت
عین دادار دو کیهان است گویی نیست هست
او یدالله است و دست اوست فوق دستها
شاهد او نصّ قرآن است گویی نیست هست
ذات او آیینه ای باشد بر حق کاندرو
آشکارا حیّ سبحان است گویی نیست هست
آن ولی حق وصیّ مطلق پیغمبر است
آیه ی تبلیغ است گویی نیست هست
آنکه اندر بیشه ی توحید شیر داور است
خوابگاهش عرش رحمان است گویی نیست هست
نوح کشتیبان بود هر کس که با او یار شد
فارغ از آسیب طوفان است گویی نیست هست
قدسیان را در سجود آدم او مسجود بود
منکر این قول شیطان است گویی نیست هست
دین حق را تیغ جانسوز امیرالمؤمنین
پاسبان از کفر و طغیان است گویی نیست هست
از برای نصرت دین نایب تیغ علی
پور شاهنشاه ایران است گویی نیست هست
دادگستر شاه مسعود آنکه در دوران او
گرگ اندر گله چوپان است گویی نیست هست
در سپهر حشمت و تمکین چو نیکو بنگری
مهر ظل ظل السلطان است گویی نیست هست
رمح او در نفی قبطی سیرتان دین حق
راستی مانند ثعبان است گویی نیست هست
لطمه زد خشمش به چهر آسمان هفتمین
زان شبه گون روی کیوان است گویی نیست هست
گر بخواهد چون خور آسان گیرد او ملک جهان
یار او شاه خراسان است گویی نیست هست
قرة العینش جلال الدوله نور انجم است
کاختر ملک سلیمان است گویی نیست هست
چاکران در گه او مهتران کشورند
میر آنها میرتومان است گویی نیست هست
آنکه سرهای عدو روز وغا او راست گو
تیغ او خم گشته چوگان است گویی نیست هست
رای او خورشید تابان است در برج اسد
دست او خود ابر نیسان است گویی نیست هست
سجده را در پیشگاه شاه مسعود این امیر
همچنان خم گشته مژگان است گویی نیست هست
گوید او را گر یمین الدوله در آتش بچم
چون سمندر عبد فرمان است گویی نیست هست
تیغ او باشد حصاری آهنین بر گرد ملک
فتنه در آن سوی بنیان است گویی نیست هست
هست اندر مغز چرخ از هیبتش رنج دوار
زین سبب پیوسته گردان است گویی نیست هست
شاخ آهو نیزه را ماند به دور عدل او
کافت ضرغان غژمان است گویی نیست هست
تا به بستان باد ننگیزد غبار از عدل او
خار جاروب گلستان است گویی نیست هست
گو نتابد آفتاب اندر زمان و آسمان
چهر او خورشید رخشان است گویی نیست هست
آن درخت بارور باشد که در باغ کرم
بار و برگ او ز احسان است گویی نیست هست
گر حسام الملک نبود مظهر الطاف حق
چون بری از عیب و نقصان است گویی نیست هست
ای حسام خسرو غازی که از ایمای تو
دشمنت ببریده شریان است گویی نیست هست
گو بتازد لشکر افراسیاب انقلاب
رستم عزمت به میدان است گویی نیست هست
احمد لطف تو یار من بود کاندر سخن
بنده ی من روح حسان است گویی نیست هست
باغ فردوس مرا در پر نویسد جبرئیل
کان امین وحی سبحان است گویی نیست هست
چون به الهامی کند روح القدس وحی سخن
طبع او مرغ سخندان است گویی نیست هست
تا جهان باشد تو را در مسند عزّ و شرف
یار الطاف جهانبان است گویی نیست هست
تا بود گیتی تو اندر او دل خرم بمان
عمر گیتی بس فراوان است گویی نیست هست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقیا می ده که می جان است گویی نیست هست
جان چه باشد باده ایمان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: ای ساقی، باده کن که نوشیدن آن، جان ما را زنده می‌کند و گویی وجودی ندارد. اگر جان نباشد، چه اهمیتی دارد؟ چون باده‌ای که می‌نوشیم، ایمان ماست و باز هم انگار وجودی ندارد.
گر نداری صاف، دردم می کشد دُردم بده
درد ما را دُرد درمان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: اگر تصفیه و پاکسازی نداری، درد من را تحمل کن و به من آن‌چه را که نیاز دارم بده. به نظر می‌رسد که درمان درد ما نیز وجود ندارد.
ساقیا عید غدیر است و به منبر مصطفی
شیر یزدان را ثناخوان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: ای ساقی! امروز عید غدیر است و بر منبر پیامبر، از شیر پاک خداوند ستایش می‌شود، گویی که هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
ساقیا عید غدیر است و به منبر مصطفی
شیر یزدان را ثنا خوان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: ای ساقی، امروز عید غدیر است و بر منبر پیامبر خدا، مدح و ستایش پروردگار را می‌خوانند؛ گویی که هیچ چیزی جز این وجود ندارد.
وارث محراب و منبر از پس خیرالبشر
خسرو دین شاه مردان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: وارث مسجد و منبر از نسل بهترین موجودات، شاه دین و سردار مردان است، اما گویی که هیچ‌کدام از این‌ها وجود ندارند.
تخت احمد را به فرمان خداوند احد
حیدر کرّار سلطان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: احمد، که به دستور خداوند، حیدر کرّار، سلطان و پادشاه است، بر تخت خود نشسته است؛ گویی که هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
در چنین عهد همایون فال جشن انبساط
در تمام ملک امکان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: در این زمان خوش و سعادتمند، جشن شادی و خوشی در سراسر جهان منتشر شده است، گویی که هیچ چیزی وجود ندارد.
باده ی وحدت بگیر از ساقی خمّ غدیر
کان شرابت روح ایمان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: از نوشیدنی اتحاد که از ساقی خم غدیر می‌ریزد بنوش، زیرا این نوشیدنی، روح ایمان است و به‌نظر می‌رسد که هیچ‌چیز در آن وجود ندارد.
بی شراب و شاهد ار باشی درین عید سعید
در حقیقت عین عصیان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: اگر در این عید خوش و سرور، بدون شراب و معشوق باشی، در واقع به نوعی به نافرمانی و عصیان کرده‌ای، چرا که بودن در این حالتی که احساس شادی و زیبایی نکنیم، به نوعی عدم وجود واقعی است.
کشور توحید را از فتنه ی کفر و نفاق
شوهر زهرا نگهبان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: کشور توحید تحت حمایت و حفاظت شوهر حضرت زهرا (ع) از فتنه‌های کفر و نفاق قرار دارد، به گونه‌ای که گویی هیچ چیزی وجود ندارد.
ساقیا دردِه شراب نابم از خمّ غدیر
کان ولای شیر یزدان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: ای ساقی، برایم شراب خالصی بیاور از خمّ غدیر، زیرا که ولایت حاکم بر آن، مانند شیر است که از یزدان سرچشمه می‌گیرد. گویی چیزی در واقعیت وجود ندارد.
ساقی کوثر علی مرتضی کز منزلت
عین دادار دو کیهان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: ای ساقی، که می‌نوشی از کوثر بهشتی و از مقام علی مرتضی، به نظر می‌رسد که این جایگاه تو، همانند عین یکی از دو جهان بزرگ است. گویی وجود ندارد در دنیای واقعی.
او یدالله است و دست اوست فوق دستها
شاهد او نصّ قرآن است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: او نشانه قدرت خداست و دست او از تمام دست‌ها بالاتر است. گویی شاهدی که بر این واقعیت دلالت می‌کند، خود قرآن است و به نظر می‌رسد که وجودی از او نیست، بلکه همه‌چیز به او وابسته است.
ذات او آیینه ای باشد بر حق کاندرو
آشکارا حیّ سبحان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: وجود او همچون آینه‌ای است که حقیقت را نشان می‌دهد و از آنجا که تجلی‌گاه صفات الهی است، به نظر می‌رسد که هیچ چیز جز او وجود ندارد.
آن ولی حق وصیّ مطلق پیغمبر است
آیه ی تبلیغ است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: ولی حق، جانشین کامل پیامبر است و آیه‌ای که در مورد تبلیغ نازل شده، نشان می‌دهد که وجودش ضروری و غیرقابل انکار است.
آنکه اندر بیشه ی توحید شیر داور است
خوابگاهش عرش رحمان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: آن کس که در دنیای یکتایی و حقیقت الهی زندگی می‌کند، مکانی همچون عرش (بالای آسمان) دارد و گویی هیچ چیز از دنیای مادی برایش وجود ندارد.
نوح کشتیبان بود هر کس که با او یار شد
فارغ از آسیب طوفان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: هر کسی که نوح را در سفرش همراهی کرد، از خطرات طوفان در امان است و گویی هیچ آسیب یا مشکلی متوجه او نیست.
قدسیان را در سجود آدم او مسجود بود
منکر این قول شیطان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: فرشتگان در حال سجده به آدم، او را محترم می‌شمردند و این حقیقتی است که انکار آن نشان‌دهنده نادانی است. گویی منکران وجود این حقیقت را نمی‌بینند.
دین حق را تیغ جانسوز امیرالمؤمنین
پاسبان از کفر و طغیان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: دین واقعی با حمایت و حفاظت امیرالمؤمنین در برابر کفر و ظلم محافظت می‌شود، گویی که وجود ندارد.
از برای نصرت دین نایب تیغ علی
پور شاهنشاه ایران است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: برای یاری رساندن به دین، نایب و نماینده‌ی تیغ علی، پسر شاهنشاه ایران است و به نظر می‌رسد که هیچ چیز وجود ندارد.
دادگستر شاه مسعود آنکه در دوران او
گرگ اندر گله چوپان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: در زمان شاه مسعود، کسی که قضاوت و عدالت را بر عهده دارد، به گونه‌ای است که گرگ در میان گوسفندان مانند یک چوپان به نظر می‌رسد؛ گویا تمام واقعیت‌ها در پرده‌ای از ناباوری و دروغ پنهان شده است.
در سپهر حشمت و تمکین چو نیکو بنگری
مهر ظل ظل السلطان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: در آسمان بزرگی و قدرت، اگر با دقت نگاه کنی، دیده می‌شود که مهر سایه پادشاه بوده و گویی چیزی وجود ندارد، در حالی که همه چیز هست.
رمح او در نفی قبطی سیرتان دین حق
راستی مانند ثعبان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالتی می‌پردازد که در آن، چیزی که به نظر می‌رسد، در واقع واقعی نیست. اشاره به این دارد که مانند یک ثعبان (مار) که از دور به نظر می‌رسد وجود دارد، ولی در حقیقت ممکن است هیچ چیز نباشد. این احساس به نوعی سردرگمی در درک واقعیت و حقایق دینی و معنوی اشاره دارد.
لطمه زد خشمش به چهر آسمان هفتمین
زان شبه گون روی کیوان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: خشم او به اندازه‌ای شدید بود که مانند آسیب به چهره آسمان هفتم، احساس می‌شود. گویی روی سیاره کیوان به شکلی شبه‌گون و غیرواقعی است و هیچ چیز واقعی به نظر نمی‌رسد.
گر بخواهد چون خور آسان گیرد او ملک جهان
یار او شاه خراسان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: اگر بخواهد، می‌تواند به سادگی تمام جهان را به دست آورد. یار او شاه خراسان است، که انگار هیچ چیز در مقابل او وجود ندارد.
قرة العینش جلال الدوله نور انجم است
کاختر ملک سلیمان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: آنکه چشم و دل را به او خوشحال می‌سازند و مایه‌ی افتخار است، جلال‌الدوله نام دارد. نور ستاره‌ها به مانند فرزند سلیمان، همچون چیزی است که وجود ندارد، اما در دل‌ها زنده است.
چاکران در گه او مهتران کشورند
میر آنها میرتومان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: در درگاه او، خدمت‌گزاران مانند سران کشور هستند، و رهبر آنها مانند فرزندش است، گویی که چیزی وجود ندارد که وجود داشته باشد.
آنکه سرهای عدو روز وغا او راست گو
تیغ او خم گشته چوگان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: آن کسی که در روز جنگ، سر دشمنان را قطع می‌کند، مانند تیغی است که به خوش‌تراشی چرخیده و انگار هیچ وجودی ندارد.
رای او خورشید تابان است در برج اسد
دست او خود ابر نیسان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: فکر و نظر او مانند خورشید درخشان است که در ماه مرداد دیده می‌شود و قدرت او مانند ابر در فصل باران است. به طوری که گویی چیزی هم وجود ندارد.
سجده را در پیشگاه شاه مسعود این امیر
همچنان خم گشته مژگان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: در برابر شاه مسعود، این امیر بزرگ، سجده به خاطر عظمت او چنان است که مژه‌ها به زمین افتاده‌اند. گویی وجودی ندارد و همه چیز در احترام و خضوع برای او است.
گوید او را گر یمین الدوله در آتش بچم
چون سمندر عبد فرمان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: اگر یمین‌الدوله او را در آتش بخورد، مانند سمندر می‌گوید که عبد فرمان است، گویی وجود ندارد.
تیغ او باشد حصاری آهنین بر گرد ملک
فتنه در آن سوی بنیان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: تیغ او مانند حصاری محکم و مقاوم دور ملک قرار دارد و در آن سمت، فتنه‌ای در حال شکل‌گیری است که به نظر می‌رسد هیچ نشانی از وجود ندارد.
هست اندر مغز چرخ از هیبتش رنج دوار
زین سبب پیوسته گردان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: در فکر و اندیشه ما، به خاطر جلال و شکوه چرخ (جهان) دچار رنج و ناراحتی هستیم. به همین دلیل، چرخ روزگار همیشه در حال چرخش است، گویی که وجود واقعی ندارد و همه چیز از دست رفته به نظر می‌رسد.
شاخ آهو نیزه را ماند به دور عدل او
کافت ضرغان غژمان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: شاخ آهو به شکل نیزه‌ای است که در اطراف عدالت او می‌چرخد و گویی برخی در این دور به تماشا ایستاده‌اند، اما در واقع هیچ چیزی وجود ندارد.
تا به بستان باد ننگیزد غبار از عدل او
خار جاروب گلستان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: تا وقتی که به باغ وزش باد شائبه‌ای از گرد و غبار برنمی‌خیزد، عدل او مانند خار جاروب، گلستان را پاک و تمیز می‌کند؛ گویی هیچ چیزی وجود ندارد.
گو نتابد آفتاب اندر زمان و آسمان
چهر او خورشید رخشان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که حتی اگر آفتاب در آسمان درخشش نداشته باشد، چهره‌ی او همچنان مانند خورشید می‌درخشد و به نظر می‌رسد که وجودی ندارد. به عبارتی، زیبایی و درخشش او به قدری زیبا و منحصر به فرد است که نیازی به نور آفتاب ندارد و حتی اگر نور نباشد، او هنوز هم جذاب و نورانی جلوه می‌کند.
آن درخت بارور باشد که در باغ کرم
بار و برگ او ز احسان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: درختی که در باغ است و میوه می‌دهد، نشان از بخشش و نیکی دارد. گویی هیچ چیز از خود ندارد و فقط به دیگران خدمت می‌کند.
گر حسام الملک نبود مظهر الطاف حق
چون بری از عیب و نقصان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: اگر حسام‌الملک نبود، مظهر نعمت‌های الهی همچنان از عیب و نقص به دور است و گویی هیچ وجودی ندارد.
ای حسام خسرو غازی که از ایمای تو
دشمنت ببریده شریان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: ای حسام خسرو غازی، تو قدرتی که با نگاه و اشاره‌ات دشمنان را از پای درمی‌آوری، انگار که وجودشان به کلی ناپدید شده است.
گو بتازد لشکر افراسیاب انقلاب
رستم عزمت به میدان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: اگر لشکر افراسیاب به حمله بیافتد، رستم با عزتی در میدان حاضر می‌شود که گویی هیچ چیزی در برابر او وجود ندارد.
احمد لطف تو یار من بود کاندر سخن
بنده ی من روح حسان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: احمد، لطف تو همیشه یار من بوده است. گویی در کلام من روح حسان وجود دارد و چیزی به نام هستی وجود ندارد.
باغ فردوس مرا در پر نویسد جبرئیل
کان امین وحی سبحان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: باغ بهشت برای من به وسیله جبرئیل، که فرشته‌ای مطمئن در انتقال پیام‌های الهی است، نوشته شده است. با این حال، به نظر می‌رسد که آنچه وجود دارد، در واقع وجود ندارد.
چون به الهامی کند روح القدس وحی سخن
طبع او مرغ سخندان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: زمانی که روح القدس الهاماتی می‌دهد، کلامی که از دل برمی‌خیزد، مانند پرنده‌ای سرودخوان به نظر می‌رسد و به نظر می‌آید این کلام از وجود واقعی جداست.
تا جهان باشد تو را در مسند عزّ و شرف
یار الطاف جهانبان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان پابرجاست، تو در جایگاه عزت و شرافت قرار داری و به نظر می‌رسد که این فضا برای تو همچون لطفی از جانب فرمانرواست؛ انگار هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
تا بود گیتی تو اندر او دل خرم بمان
عمر گیتی بس فراوان است گویی نیست هست
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، دل شاداب خود را حفظ کن، زیرا عمر این دنیا بسیار طولانی است، گویی هیچ چیزی وجود ندارد.