گنجور

شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز

یا الهی مرا زمن بستان
تا نباشم حجاب چهره جان
هستیم را بخود حجاب مکن
پرتو خود بخود نقاب مکن
منما نیست را بصورت هست
مبر از یاد ما عهود الست
در ازل چون حجاب تو دیدیم
سخنی از لب تو بشنیدیم
در رخ تو هنوز حیرانیم
بهمان عهد خویش و پیمانیم
انچنان مست آن جمال شویم
محو و مستغرق وصال شویم
می ندانم که من کیم یا دوست
من نیم هر چه هست جمله هم اوست
باز ابن یمین چه میجوئی
ره بیدای عشق میپوئی
گوش کن ایخرد دمی سویم
چند حرفی ز عشق میگویم
حاصل کار و بار من عشقست
مونس و غمگسار من عشقست
عشق آتش بجان ما زده است
شعله بر خانمان ما زده است
عشق سودای خانه سوز بود
آتش عشق دلفروز بود
عشق در هر دلی که خانه کند
آتش شوق او زبانه کند
عشق هر خانه ئی که در بزند
از سر خانه دود سر بزند
آتش عشق مغز جان سوزد
شعله عشق استخوان سوزد
عشق در هر که شوق انگیزد
خون دل از دو دیده اش ریزد
عشق خود آتشیست سودائی
تا نسوزی در او نیاسائی
عشق هر جا که آتش انگیزد
بیگنه خون عاشقان ریزد
از بیابان عشق آن جانان
میرسد بوی خون ای یاران
صد هزاران ز عشق کشته شده
هر طرف صد هزار پشته شده
کوچه عشق بس خطر دارد
گو میا هر که فکر سر دارد
عاشقی موجب سرافرازیست
عشقبازی بدوست سربازیست
مرد را عشق بی وطن سازد
بلکه رسوای مرد و زن سازد
ذره را عشق آفتاب کند
قطره را چون در خوشاب کند
عشق جانرا به لامکان بکشد
عشق تن را بملک جان بکشد
عشقبازی بلند پروازیست
هر کجا هست او سرافرازیست
عشق چون باز لامکان باشد
آشیانش نه اینجهان باشد
عشق از پرده ها درون آید
وز دو عالم شده برون آید
عشق از ما دل شکسته خرد
عشق ما را ز عقل ما ببرد
در جهان بهر عشق آمده ایم
همه از شهر عشق آمده ایم
عشق ما راز ما و من برهاند
عشق ما را شراب شوق چشاند
عشق ما را چو شمع بگدازد
همچو پروانه بیخبر سازد
عشق ما را ز غم خلاص کند
عشق محرم ببزم خاص کند
گرچه مجنون طریق عشق سپرد
آخر از درد عشق لیلی مرد
گرچه فرهاد خانه سنگین داشت
تلخکامی ز عشق شیرین داشت
عشق ما را شراب خاص دهد
عشق ما را ز غم خلاص دهد
عشق ما را کشد بسوی و دود
عشق ما را برد بملک شهود
عشق پیرایه جمال بود
عشق سرمایه وصال بود
عشق ما را ز خون شراب دهد
عشق ما را ز دل کباب دهد
عشق ما را بشکل آدم ساخت
عشق ما را هزار عالم ساخت
عشق ما خون ما گواهی داد
خبر ما بماه و ماهی داد
عشق ما را درینجهان آورد
عشق ما را بخانمان آورد
در چمن جلوه گل از عشق است
ناله زار بلبل از عشق است
عشق در فرش میکشد کس را
عشق در عرش میکشد کس را
عشق در دل سرورها بخشد
عشق در دیده نورها بخشد
عشق با یار متحد سازد
عشق از غیر منفرد سازد
عشق در شور میکند کس را
عشق مشهور میکند کس را
عشق دیدار یار بنماید
عشق گلرا زخار بنماید
عشق باشد حیات جاویدان
عشق باشد خلاصه دل وجان
عشق افشای سر یار کند
عشق منصور را بدار کند
عشق بیخانمان کند کس را
عشق ز او ارگان کند کس را
عشق مستیست جام باده کجاست
عاشق دل ز دست داده کجاست
عشق ما را برد بمیخانه
عشق ما را کند چو دیوانه
عشق ما را بکوی یار برد
عشق ما را بسوی دار برد
عشق جامی بدست مست دهد
زلف معشوق را بدست دهد
گر نشد راز عشق بنهفته
از هزاران یکی نشد گفته
گر بگویم هزار سال مدام
نشود خود حدیث عشق تمام
سالها گر درین سخن رانم
شمه ئی در بیاض نتوانم
پس همان به که ما خموش کنیم
بنهان جام عشق نوش کنیم
ای که از حال عاشقان گوئی
گر توانی ز بی نشان گوئی
ما کجائیم تا نشان گوئیم
گر بگوئیم بی زبان گوئیم
بی زبانیم گنگ و لال همه
در ره عشق پایمال همه
بی زبانیست حال ما دیگر
عین حالیست قال ما دیگر
میگذشتیم ازین سرای غرور
بگروهی عجب فتاد عبور
گفتم از حال این کسان پرسم
زینجماعت یکی نشان پرسم
هم لب خشک و دیده پر نم
دل پر از درد و سینه ها پر غم
نی در ایشان قرار و نی آرام
همه مست شراب از یک جام
نعره ها میزدند مستانه
همه بیهوش و مست و دیوانه
گه گریبان خویش چاک زنند
گه گهی آه درد ناک زنند
هیچ از ایشان نشان و نام نماند
هم سخن هم زبان و کام نماند
گفتم ای زار و دلفکاری چند
مضطرب حال و بیقراری چند
دلتان را بتیره غمزه که دوخت
جانتانرا بنار عشق که سوخت
سینه ها تان زغم فکار که کرد
چهره هاتان بخون نگار که کرد
که شما را مه جمال نمود
هوش و آرام و صبرتان بربود
دیده بهر چه خون فشان شده است
سر چرا خاک و آستان شده است
آه و زاری و بیقراری چیست
این همه عجز و خاکساری چیست
که شما را در این بلا انداخت
که درین محنت و جفا انداخت
گریه زار زار بهر چه بود
ناله بیشمار بهر چه بود
همه گفتند عاشقان یکیم
سر نهاده بر آستان یکیم
جمع مدهوش بیسر و پائیم
شام یکجا و صبح یکجائیم
همه سر مست و رند و قلاشیم
بر سر کوی عشق اوباشیم
ما در این کوی دلبری داریم
که بسودای او سری داریم
روی او آرزوی دیده ماست
مهر او یار برگزیده ماست
آرزوی وصال او داریم
اشتیاق جمال او داریم
یارب آن ماه را که دیده بود
بر سر کوی او رسیده بود
چه شود گر بما خبر گوید
زانمه خانگی اثر گوید
مست از چشم پر خمار وییم
بیخود از زلف تابدار وییم
یکنفس آن جمال را بینیم
لحظه ئی در وصال بنشیینم
در دل از وی چه داغهاست که نیست
وه چه گلزار و باغهاست که نیست
سالها در فراق او گریان
عمرها ز اشتیاق او نالان
حال ما را خراب او دارد
دل ما را کباب او دارد
بهر او این چنین غریب شدیم
بهر او این چنین مصیب شدیم
در سر کوی او غریبانیم
همه در دست او اسیرانیم
چهره ما ببین و حال مپرس
ز خم هجران نگر وصال مپرس
آخر ای همنشین چه می پرسی
حال زار حزین چه می پرسی
خوار گشته عجب ذلیل شده
بهر او این چنین سبیل شده
در بدر از برای او شده ایم
کو بکو در هوای او شده ایم
سالها انتظار او بردیم
جان درین انتظار بسپر دیم
چشم خود حلقه درش کردیم
روی خود سوی منظرش کردیم
در رهش مست بی خبر رفتیم
گه بپاو گهی بسر رفتیم
بر امیدی که روی بنماید
پرده از روی خویش بگشاید
بعد ازین عجز و بیقراری ها
آمده در مقام زاریها
گفتم ای چاره ساز کار همه
بشنو این فغان زار همه
ای شفای قلوب بیماران
مرهم سینه دل افکاران
درد ما را دوا دهی چه شود
رنج ما را شفا دهی چه شود
چند بر درگه تو در بزنیم
تا بکی بر در تو سر بزنیم
گذری جانب غریبان کن
نظری سوی این اسیران کن
همه در دست غم اسیرانیم
بر سر کوی تو غریبانیم
بعد از این طاقت فراق تو نیست
تاب دوری و اشتیاق تو نیست
دید ناگه بخاکساری ما
رحمش آمد بآه و زاری ما
ناگه آن برقع از جمال گشود
صبر و آرام و هوش و عقل ربود
در نظر همچو آفتاب نشست
پرده بر داشت بیحجاب نشست
مست از دیدن عذار وییم
بیخود از زلف تابدار وییم
در شهود جمال او مستیم
می ندانیم نیست یا هستیم
از می عشق دوش بیهوشیم
تا ابد والهیم و مدهوشیم
گشته اندر وصال او فانی
او فتاده ببحر حیرانی
دل بسودای او نهاده همه
دو جهانرا ز دست داده همه
همه همچون جمال او گشتیم
غرق بحر وصال او گشتیم
قطره در بحر رفت و پنهان شد
ذره هم آفتاب تابان شد
در نظر غیر دوست هیچ نماند
همه شد مغز و پوست هیچ نماند
همه ما صورتیم و معنی اوست
بلکه ما هیچ و هر چه هست هموست
گه شده بیخود از تجلی ذات
گه فرو رفته در شهود صفات
باده ما تجلی یار است
ساغر ما جمال دلدار است
ما همه مست می همه از ازلیم
همه مست از شراب لم یزلیم
باده ما خمارکی دارد
کس چو ما یار غارکی دارد
از نظر صورت دوئی رفته
معنی مائی و توئی رفته
گشته محو از مؤثر این آثار
و هوالفرد واحد القهار
همه آفاق عکس طلعت اوست
دو جهان پر ز نور وحدت اوست
لمعه حسن او هویدا شد
هر دو عالم ز غیب پیدا شد
آفتاب جمال دوست نمود
مغز اندر میان پوست نمود
حسن معنی شد از صور تابان
عقل ما شد در این صور حیران
ذره خود آفتاب خود باشد
روی خود را نقاب خود باشد
چهره با خط و خال خود پوشد
بجلالش جمال خود پوشد
هر دو عالم فروغ روی ویست
کعبه ما هوای کوی ویست
از نظر کعبه رفت و دیر نماند
همه شد یار و نقش غیر نماند
بی رخ او بهشت وا ویلاه
دوزخ ار با ویست واشوقاه
خار بی گل یکی بود آنجا
گل و بلبل یکی بود آنجا
همه جا روی یار جلوه نمود
گل هم از جان خار جلوه نمود
غیر او نیست تا بپردازد
خود بخود نرد عشق می بازد
در بساط وصال خود بخودست
دیگریرا در آن میان چه حداست
سالها خود بخویش عشق بباخت
تا نماید جمال بیرون تاخت
هر که در آرزوی دیدارست
خوش بیا گو که وقت اظهارست
هر که او عاشق نظر بازست
چشم وی بر جمال او بازست
هیچ بر غیر او نمینگرد
جانب ماسوا نمیگذرد
گر ترا میل صحبت لیلی است
مست و دیوانه بودنت اولی است
آنکه مجنون نبود و دیوانه
کی بلیلی بگشت همخانه
تا تو پروانه سان نمیسوزی
وصل شمعت کجا بود روزی
شمع حسن جمال جانانه
تا بر افروخت سوخت پروانه
دیده ئی کان جمالش در نظرست
غیر این دیده دیده دگرست
تو باین دیده کی توانی دید
همچو خفاش جلوه خورشید
دیده پیدا بکن که جان بیند
نه که اینعرصه جهان بیند
دیده در روی دوست بینا کن
روی او را به تماشا کن
چشم جان بین چو چشم دل باشد
نه که این نقش آب و گل باشد
بگذر از نقش جانب نقاش
مست و مغرور حسن خویش مباش
گر هوای وصال او داری
آرزوی جمال او داری
نقش خود را ز لوح وجود
تا تو بینی جمال او بشهود
تا تو هستی جمال کی بینی
کی ببزم وصال بنشینی
تو نباشی نقاب بگشاید
بیتو با تو جمال بنماید
گر تو از خویشتن برون نائی
بسرا پرده درون نائی
رخت هستی چو از جهان نبری
پی بدان ملک جاودان نبری
بتماشا چو سوی صحرا شد
در جهان محو آن تماشا شد
باغ و گلزار و سرو رعنا اوست
هم تماشا گه و تماشا اوست
آفتابی بتافت بر جانها
عاقبت سر زد از گریبانها
بر خود آن هم کرشمه ئی کردست
لیک ما را بهانه آوردست
تا گریبان هستیت ندری
پی بدان ملک جاودان نبری
او همه ماه و جمله ما اوئیم
لیک بشنو که ما چه میگوئیم
کرده است آنجمال خود پیدا
کرده ما را ز یک نظر شیدا
تا ز اندیشه ها جدا گشتیم
همه اندیشه خدا گشتیم
ما همه هوش و جان ما هوش است
آنچه باقیست جمله روپوش است
گشته با هوش خود ز خود بیخود
همه را کرده او ز خود بیخود
یک زمانی ز هم جدا نشویم
با کس دیگر آشنا نشویم
او زما لحظه ئی جدا نشود
بجفا هیچ بیوفا نشود
همره و همنشین بهر جا اوست
همدم و همنفس چو با ما اوست
هر کجائی رویم همدم ماست
در همه رازها چو محرم ماست
چه عجب دلبری وفا دارست
چه نکو خوی و مهربان یارست
پس چرا خود وفای او نشویم
خاک راه و فنای او نشویم
عمر خود صرف آن نگار کنیم
نقد جانرا به او نثار کنیم
جان خود را فدای او سازیم
سر خود را بپای او بازیم
او چو خورشید و ما همه سایه
سایه با آفتاب همسایه
سایه را چون بخود و جودی نیست
هستی او بجز نمودی نیست
تابش خور چو بیشتر گردد
سایه با آفتاب بر گردد
همه از نور خود فرو گیرد
برود سایه رنگ او گیرد
هر که با آن نگار جان بدهد
جای جان عمر جاودان بدهد
غیر او اشتیاق او چو نداشت
درد و سوز فراق او چون داشت
از حرم سوی ما برون نرود
بسرا پرده ئی درون نرود
تا که بر ما جمال دوست نمود
مغز اندر میان پوست نمود
گر بوحدت رسی ز عین شهود
پوست هم عین مغز خواهد بود
چون بوحدت دوئی نمیشاید
فکر ما و توئی نمیباید
همه جا رخ نموده از یارست
صد هزاران اگر بتکرارست
صورت هر دو کون پرتو اوست
گرچه این هر دو پرتو آن روست
پرده ئی در کشید آن دلدار
آمده مست بر سر بازار
یار ما خود امیر بازارست
زیر پرده بخود خریدارست
هرکه از جان بود خریدارش
یابد او را بروی بازارش
با یکی دست در کمر کرده
وان دگر را نهان نظر کرده
سر ز جیب یکی بر آورده
واندگر را ز در بدر کرده
یار را در کنار خود دیدیم
مونس و غمگسار خود دیدیم
همدم و همنشین بود آن یار
همره و همنفس بود دلدار
در کنار آن نگار می بینیم
خویش را بر کنار می بینیم
گفتگوی جمال او همه جاست
جستجوی وصال او همه جاست
هر کجائیم بی قرار وییم
مست آن چشم پر خمار وییم
غیر او نیست در نظر ما را
نیست جز وی کس دگر ما را
دایم از ساکنان کوی وییم
روز و شب منتظر بروی وییم
گاه در صومعه ازو گریان
گاه در میکده ازو نالان
گاه در مدرسه ببحث و جدل
گاه در خانقه بشعر و غزل
گاه چون نی ز درد او نالان
گاه چون می ز شوق او جوشان
هر زمان حال ما دگر گونست
کس چه داند که حال ما چونست
کل یوم هو بود فی شان
هست او را قرار در قرآن
خلق را زندگی گر از جانست
عاشقانرا حیات جانانست
مردمان زنده اند با دل و جان
ما باو زنده ایم جاویدان
میرود عقل و هوش از سر ما
که کند جلوه حسن دلبر ما
عاشق جلوه های آن یاریم
کشته عشوه های بسیاریم
سوی ما هر زمان نظر دارد
دمبدم جلوه ئی دگر دارد
تا بآن یار آشنا شده ایم
ساکن عالم بقا شده ایم
جان خود را اگر که بسپاریم
دامن او ز دست نگذاریم
جان خود را اگر نثار کنیم
نیست چیز دگر چکار کنیم
هیچ جائی نه ایم و با اوییم
نگران دائما بآن روییم
فانی از خود شده باو باقی
شد یکی گوئیا می و ساقی
هر گه آن یار در کنار آید
جان و دل گو دگر چکار آید
یار ما خوی بوالعجب دارد
که دل عاشقان بیازارد
هرگز او را ز ما جدائی نیست
با کس دیگر آشنائی نیست
گرچه از ما بسی جفا آید
لیکن از وی همه وفا آید
گرچه آن آفتاب بیرون شد
لیکن اندر نقاب بیرون شد
بی نقاب ار جمال افروزد
هر دو عالم بیکنفس سوزد
ما ز راه وفا بدر نرویم
از درش بر در دگر نرویم
روز و شب سر بر آستان وییم
کمتر از کمترین سگان وییم
سنگها گر خوریم ما بر سر
هم در آئیم از در دگر
باش با ما بکوی او شب و روز
تو طریق وفا ز ما آموز
پرده هم او و پردگی هم او
دل عشاق بردگی هم او
دیده ما از آن دیار آمد
بتماشای آن نگار آمد
ما ازان شهر و زان سر کوئیم
گشته بی خانمان ازان روییم
فارغ از یاد او زمانی نی
در غم سودی و زیانی نی
روز و شب منتظر بدیدارش
در برابر همیشه رخسارش
در خودان چهره نکو بینیم
ور بخود بنگریم او بینیم
ما دگر از میان برون رفتیم
نیک با آتش درون رفتیم
تو مپندار ما زبان داریم
پاره آتش درین دهان داریم
گر بگوئیم جان خود سوزیم
آتشی در جگر برافروزیم
دیگر اندر پی سخن پوئیم
شمه ئی حال خویشتن گوئیم
گر نشد راز عشق بنهفته
از هزاران یکی نشد گفته
نیک آتش که در درون بزنیم
شعله بیرون زند چه حیله کنیم
اشک خونین ز چشم تر برود
کاسه چون پر شدست سر برود
عاشق ار درد خود نهان سازد
چهره زرد خود عیان سازد
نسخه ئی دلفریب و جانسوزست
نام این نسخه مجلس افروزست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یا الهی مرا زمن بستان
تا نباشم حجاب چهره جان
هوش مصنوعی: خدایا، مرا از این دنیا بگیر تا نتوانم مانع و پرده‌ای بر چهره‌ی جانم باشم.
هستیم را بخود حجاب مکن
پرتو خود بخود نقاب مکن
هوش مصنوعی: وجود خود را پنهان نکن و نگذار نور وجودت در پس نقاب باقی بماند.
منما نیست را بصورت هست
مبر از یاد ما عهود الست
هوش مصنوعی: ما را فراموش نکنید و از یاد نبرید، چون ما با هم عهدی داریم که هرگز نباید فراموش شود.
در ازل چون حجاب تو دیدیم
سخنی از لب تو بشنیدیم
هوش مصنوعی: در آغاز، وقتی که حجاب تو را مشاهده کردیم، سخنی از زبان تو را شنیدیم.
در رخ تو هنوز حیرانیم
بهمان عهد خویش و پیمانیم
هوش مصنوعی: ما هنوز در چهره‌ی تو شگفت‌زده‌ایم و به همان عهد و پیمانی که بسته‌ایم وفاداریم.
انچنان مست آن جمال شویم
محو و مستغرق وصال شویم
هوش مصنوعی: به قدری تحت تأثیر زیبایی او قرار می‌گیریم که در عشق و وصالش غرق و محو می‌شویم.
می ندانم که من کیم یا دوست
من نیم هر چه هست جمله هم اوست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم من چه کسی هستم یا آیا دوستی دارم یا نه، هر چه هست، همه چیز به او مربوط می‌شود.
باز ابن یمین چه میجوئی
ره بیدای عشق میپوئی
هوش مصنوعی: ابن یمین، چرا در جستجوی راهی برای بیداری عشق هستی؟ آیا نمی‌دانی که در این مسیر باید تلاش بیشتری کنی؟
گوش کن ایخرد دمی سویم
چند حرفی ز عشق میگویم
هوش مصنوعی: بیا و لحظه‌ای به من توجه کن، می‌خواهم چند کلامی درباره عشق برایت بگویم.
حاصل کار و بار من عشقست
مونس و غمگسار من عشقست
هوش مصنوعی: کار و زندگی من بر پایه عشق بنا شده و این عشق است که با من است و در عین حال همدم غم‌های من نیز می‌باشد.
عشق آتش بجان ما زده است
شعله بر خانمان ما زده است
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش به جان ما افتاده و باعث بروز مشکلات و آتش سوزی در زندگی‌مان شده است.
عشق سودای خانه سوز بود
آتش عشق دلفروز بود
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش است که می‌تواند وجود انسان را بسوزاند و در عین حال، احساساتی گرم و دلنشین را در قلب به وجود آورد.
عشق در هر دلی که خانه کند
آتش شوق او زبانه کند
هوش مصنوعی: وقتی عشق در دل کسی جا می‌گیرد، اشتیاق و حرارت آن دل را فرا می‌گیرد و شعله‌ور می‌شود.
عشق هر خانه ئی که در بزند
از سر خانه دود سر بزند
هوش مصنوعی: عشق به هر خانه‌ای که وارد شود، عواقب و احساسات شدید و دلنشینی را به همراه دارد که به مانند دودی از آن خانه به بیرون می‌آید.
آتش عشق مغز جان سوزد
شعله عشق استخوان سوزد
هوش مصنوعی: عشق همچون آتشی است که از عمق جان انسان را می‌سوزاند و شعلۀ آن به حدی قوی است که حتی استخوان‌ها را نیز درگیر می‌کند.
عشق در هر که شوق انگیزد
خون دل از دو دیده اش ریزد
هوش مصنوعی: عشق در هر کسی که احساس شوق و اشتیاق ایجاد کند، دلش را پر از غم و اندوه کرده و از چشمانش اشک می‌ریزد.
عشق خود آتشیست سودائی
تا نسوزی در او نیاسائی
هوش مصنوعی: عشق همچون آتشی است که اگر در آن نسوزی، آرامش نخواهی داشت.
عشق هر جا که آتش انگیزد
بیگنه خون عاشقان ریزد
هوش مصنوعی: عشق هر جا شعله‌ور شود، بدون اینکه گناهی از سوی عاشقان باشد، خون این دل‌باختگان را بر زمین می‌ریزد.
از بیابان عشق آن جانان
میرسد بوی خون ای یاران
هوش مصنوعی: در بیابان عشق، بوی خون جانان به مشام می‌رسد، ای دوستان.
صد هزاران ز عشق کشته شده
هر طرف صد هزار پشته شده
هوش مصنوعی: در گوشه و کنار، به خاطر عشق، افراد زیادی جان باخته‌اند و به همین دلیل، انبوهی از جسدها روی هم انباشته شده است.
کوچه عشق بس خطر دارد
گو میا هر که فکر سر دارد
هوش مصنوعی: کوچه عشق پر از خطر است، پس به آن پا نگذار؛ زیرا هر کسی که در این مسیر فکر و اندیشه دارد، باید محتاط باشد.
عاشقی موجب سرافرازیست
عشقبازی بدوست سربازیست
هوش مصنوعی: عشق باعث افتخار و سربلندی می‌شود و پرداختن به عشق همانند خدمت به راستی و وفاداری است.
مرد را عشق بی وطن سازد
بلکه رسوای مرد و زن سازد
هوش مصنوعی: عشق می‌تواند انسان را متزلزل کند و باعث شود که او در جامعه به وضعیتی رسوا و شرم‌آور دچار شود، به طوری که نه تنها خود را به مخاطره می‌اندازد، بلکه دیگران را نیز تحت تاثیر قرار می‌دهد.
ذره را عشق آفتاب کند
قطره را چون در خوشاب کند
هوش مصنوعی: عشق همچون آفتابی، ذره را تابناک و بزرگ می‌کند و قطره را در یک ماده خوشبو و خوش‌نقش تبدیل می‌کند.
عشق جانرا به لامکان بکشد
عشق تن را بملک جان بکشد
هوش مصنوعی: عشق می‌تواند روح را به مکان‌های ناشناخته و بی‌نهایت ببرد و همچنین جسم را به دنیای روحانی و معنوی متصل کند.
عشقبازی بلند پروازیست
هر کجا هست او سرافرازیست
هوش مصنوعی: عشق و محبت مانند یک پرنده بزرگ و آزاد است که هر جا که برود، با خود افتخار و عظمت را به همراه دارد.
عشق چون باز لامکان باشد
آشیانش نه اینجهان باشد
هوش مصنوعی: عشق به اندازه‌ای فراخ و بی‌نهایت است که جایی برای سکونت آن در این دنیا وجود ندارد.
عشق از پرده ها درون آید
وز دو عالم شده برون آید
هوش مصنوعی: عشق از پشت پرده‌ها نمایان می‌شود و از هر دو عالم خارج می‌گردد.
عشق از ما دل شکسته خرد
عشق ما را ز عقل ما ببرد
هوش مصنوعی: عشق باعث شده که دل‌های ما بشکند و عقل ما را از دست بدهیم.
در جهان بهر عشق آمده ایم
همه از شهر عشق آمده ایم
هوش مصنوعی: ما در این جهان به خاطر عشق آمده‌ایم و همه از دنیای عشق و محبت آمده‌ایم.
عشق ما راز ما و من برهاند
عشق ما را شراب شوق چشاند
هوش مصنوعی: عشق ما برای خودمان یک راز است و من می‌خواهم که عشق ما را از قید و بند آزاد کند و به ما طعم شوق و سرمستی بچشاند.
عشق ما را چو شمع بگدازد
همچو پروانه بیخبر سازد
هوش مصنوعی: عشق ما همچون شمعی است که می‌سوزد و مانند پروانه‌ای ما را بی‌خبر و غرق در خود می‌کند.
عشق ما را ز غم خلاص کند
عشق محرم ببزم خاص کند
هوش مصنوعی: عشق ما می‌تواند ما را از اندوه رهایی ببخشد و به ما اجازه می‌دهد تجربه‌ای ویژه و خاص از خوشبختی داشته باشیم.
گرچه مجنون طریق عشق سپرد
آخر از درد عشق لیلی مرد
هوش مصنوعی: با اینکه مجنون راه عشق را انتخاب کرد، اما در نهایت به خاطر درد عشق لیلی جان خود را از دست داد.
گرچه فرهاد خانه سنگین داشت
تلخکامی ز عشق شیرین داشت
هوش مصنوعی: اگرچه فرهاد به طور ظاهری زندگی سخت و دشواری داشت، اما در دلش درد و تلخی عشق را تجربه می‌کرد.
عشق ما را شراب خاص دهد
عشق ما را ز غم خلاص دهد
هوش مصنوعی: عشق ما به ما حال خوشی می‌بخشد و از غم و اندوه رهایمان می‌سازد.
عشق ما را کشد بسوی و دود
عشق ما را برد بملک شهود
هوش مصنوعی: عشق ما ما را به سمت خود می‌کشد و شعلۀ عشق‌مان ما را به دنیای درک و مشاهده می‌برد.
عشق پیرایه جمال بود
عشق سرمایه وصال بود
هوش مصنوعی: عشق زینت زیبایی‌هاست و همچنین عشق اصلی‌ترین عنصر برای رسیدن به اتحاد و نزدیکی است.
عشق ما را ز خون شراب دهد
عشق ما را ز دل کباب دهد
هوش مصنوعی: عشق ما مانند شرابی است که از خون ما ریخته می‌شود و همچنین مانند آتش کبابی است که دل ما را می‌سوزاند. یعنی عشق ما هم ایجاد لذت می‌کند و هم درد و رنج.
عشق ما را بشکل آدم ساخت
عشق ما را هزار عالم ساخت
هوش مصنوعی: عشق ما باعث شد که ما مانند انسان‌ها زندگی کنیم و به ما هویت و گستردگی در دنیای مختلف بخشید.
عشق ما خون ما گواهی داد
خبر ما بماه و ماهی داد
هوش مصنوعی: عشق ما مانند خونی است که بر حقانیت ما گواهی می‌دهد و خبر ما را به ماه و ماهی می‌رساند.
عشق ما را درینجهان آورد
عشق ما را بخانمان آورد
هوش مصنوعی: عشق ما را به این دنیا آورد و عشق ما را به خانواده‌مان پیوند داد.
در چمن جلوه گل از عشق است
ناله زار بلبل از عشق است
هوش مصنوعی: در باغ، زیبایی گل ناشی از عشق است و ناله‌های بلبل نیز از همین عشق برمی‌خیزد.
عشق در فرش میکشد کس را
عشق در عرش میکشد کس را
هوش مصنوعی: عشق می‌تواند انسان‌ها را به سطوح مختلفی از تجربه و احساس بکشاند؛ گاهی این احساس در زمین و در زندگی روزمره نمایان می‌شود و گاهی به اوج و عرش معنوی و روحانی می‌رسد. عشق قدرتی دارد که افراد را در جهات مختلف هدایت می‌کند.
عشق در دل سرورها بخشد
عشق در دیده نورها بخشد
هوش مصنوعی: عشق می‌تواند شادی و سرور را به دل‌ها ببخشد و همچنین روشنی و زیبایی را به چشم‌ها هدیه دهد.
عشق با یار متحد سازد
عشق از غیر منفرد سازد
هوش مصنوعی: عشق انسان را به یار متصل می‌کند و او را از دیگران مستقل می‌سازد.
عشق در شور میکند کس را
عشق مشهور میکند کس را
هوش مصنوعی: عشق باعث شور و هیجان در وجود انسان می‌شود و همچنین می‌تواند فرد را به شهرت برساند.
عشق دیدار یار بنماید
عشق گلرا زخار بنماید
هوش مصنوعی: عشق باعث می‌شود که ما دیدار محبوب خود را به یاد آوریم و به نوعی عشق مانند گلی است که از خارهایش می‌روید، یعنی زیبایی و سختی را یکجا دارد.
عشق باشد حیات جاویدان
عشق باشد خلاصه دل وجان
هوش مصنوعی: عشق، لحظه‌ای جاودانه است که به زندگی معنا می‌بخشد و سرشت دل و روح را در بر می‌گیرد.
عشق افشای سر یار کند
عشق منصور را بدار کند
هوش مصنوعی: عشق رازهای معشوق را فاش می‌کند و باعث می‌شود که عشق مانند عشق منصور به او وابسته شود.
عشق بیخانمان کند کس را
عشق ز او ارگان کند کس را
هوش مصنوعی: عشق می‌تواند انسان را بی‌خانمان کند و همچنین می‌تواند او را به آرامش و سکون برساند.
عشق مستیست جام باده کجاست
عاشق دل ز دست داده کجاست
هوش مصنوعی: عشق حالتی شبیه به مستی دارد، پس جام شراب کجاست؟ و عاشقی که دلش را از دست داده کجا است؟
عشق ما را برد بمیخانه
عشق ما را کند چو دیوانه
هوش مصنوعی: عشق ما را به میخانه می‌برد و ما را شبیه دیوانگان می‌کند.
عشق ما را بکوی یار برد
عشق ما را بسوی دار برد
هوش مصنوعی: عشق ما ما را به سمت محبوب می‌برد و همچنین عشق ما می‌تواند ما را به سرنوشت نهایی‌مان برساند.
عشق جامی بدست مست دهد
زلف معشوق را بدست دهد
هوش مصنوعی: عشق مانند جامی است که مستی و شوری به انسان می‌بخشد و با زیبایی‌های معشوق، دل را پر می‌کند.
گر نشد راز عشق بنهفته
از هزاران یکی نشد گفته
هوش مصنوعی: اگر راز عشق پنهان نشود، از میان هزاران نفر تنها یک نفر هم سخن نگفته است.
گر بگویم هزار سال مدام
نشود خود حدیث عشق تمام
هوش مصنوعی: اگر بگویم که هزار سال هم به طور مداوم صحبت کنم، باز هم نمی‌توانم داستان عشق را به طور کامل بیان کنم.
سالها گر درین سخن رانم
شمه ئی در بیاض نتوانم
هوش مصنوعی: اگر سال‌ها درباره این موضوع صحبت کنم، نمی‌توانم حتی کمی از آن را به وضوح بیان کنم.
پس همان به که ما خموش کنیم
بنهان جام عشق نوش کنیم
هوش مصنوعی: بهتر است که ما ساکت بمانیم و به طور پنهانی از جام عشق بهره‌مند شویم.
ای که از حال عاشقان گوئی
گر توانی ز بی نشان گوئی
هوش مصنوعی: ای کسی که حال عاشقان را می‌دانی، اگر می‌توانی از دل بی‌نشانی‌ها بگو.
ما کجائیم تا نشان گوئیم
گر بگوئیم بی زبان گوئیم
هوش مصنوعی: ما در کجا هستیم که بخواهیم خود را معرفی کنیم؟ حتی اگر بخواهیم صحبت کنیم، بدون کلام هم می‌توانیم حالتمان را نشان دهیم.
بی زبانیم گنگ و لال همه
در ره عشق پایمال همه
هوش مصنوعی: ما در عشق گویی بی‌زبان و خاموشیم و همه در این راه زیر پا می‌رویم.
بی زبانیست حال ما دیگر
عین حالیست قال ما دیگر
هوش مصنوعی: حال ما به قدری نابسامان است که نیازی به گفتن نداریم، وضعیت ما به گونه‌ای شده که دیگر نیازی به بیان آن نیست.
میگذشتیم ازین سرای غرور
بگروهی عجب فتاد عبور
هوش مصنوعی: ما از این مکان پر از غرور می‌گذشتیم که ناگهان گروهی عجیب به مسیر ما برخورد کردند.
گفتم از حال این کسان پرسم
زینجماعت یکی نشان پرسم
هوش مصنوعی: گفتم از وضعیت این افراد بپرسم و از میان این جمع، یکی را معرفی کنم.
هم لب خشک و دیده پر نم
دل پر از درد و سینه ها پر غم
هوش مصنوعی: لبانم خشک و چشمانم پر از اشک است، دل پر از درد و سینه‌هایم مملو از غم.
نی در ایشان قرار و نی آرام
همه مست شراب از یک جام
هوش مصنوعی: در میان آن‌ها نه سکون وجود دارد و نه آرامش، همه در حال مستی هستند و از یک جام شراب می‌نوشند.
نعره ها میزدند مستانه
همه بیهوش و مست و دیوانه
هوش مصنوعی: همه در حال شادی و سرور بودند و با شور و هيجان فریاد می‌زدند، در حالی که دیوانه‌وار و از شدت مستی بی‌خبر و بیهوش شده بودند.
گه گریبان خویش چاک زنند
گه گهی آه درد ناک زنند
هوش مصنوعی: گاهی خود را می‌زنند و به خود آسیب می‌زنند و گاهی هم از درد و رنج خود آه و ناله می‌کنند.
هیچ از ایشان نشان و نام نماند
هم سخن هم زبان و کام نماند
هوش مصنوعی: هیچ نشانی از آنها باقی نمانده و نه صحبت آنها، نه زبانشان و نه خواسته‌هاشان.
گفتم ای زار و دلفکاری چند
مضطرب حال و بیقراری چند
هوش مصنوعی: گفتم ای دل غمگین و پریشان، چقدر مضطرب و بی‌قرار هستی؟
دلتان را بتیره غمزه که دوخت
جانتانرا بنار عشق که سوخت
هوش مصنوعی: دل‌های‌تان را به زخم نگاه‌های عاشقانه‌ای که به هم زده‌اید، و جان‌های‌تان را به آتش عشق و جذبه‌ای که فروزان کرده‌اید گره زده‌اید.
سینه ها تان زغم فکار که کرد
چهره هاتان بخون نگار که کرد
هوش مصنوعی: فکر کنید، دل‌های شما از غم پر است؛ چهره‌های شما چگونه به رنگ خون درآمده است؟
که شما را مه جمال نمود
هوش و آرام و صبرتان بربود
هوش مصنوعی: شما به خاطر زیبایی و جذابیت خیره‌کننده‌تان، عقل و آرامش و صبر خود را از دست داده‌اید.
دیده بهر چه خون فشان شده است
سر چرا خاک و آستان شده است
هوش مصنوعی: چرا دیده‌ام به خاطر چیزی اشک می‌ریزد و سرم به خاک و آستان افتاده است؟
آه و زاری و بیقراری چیست
این همه عجز و خاکساری چیست
هوش مصنوعی: این چه درد و ناله و بی‌قرار بودن است؟ این همه ناتوانی و تواضع برای چیست؟
که شما را در این بلا انداخت
که درین محنت و جفا انداخت
هوش مصنوعی: شما را در این مصیبت گرفتار کرد و به این زحمت و سختی دچار ساخت.
گریه زار زار بهر چه بود
ناله بیشمار بهر چه بود
هوش مصنوعی: چرا اینقدر گریه و زاری می‌کنید؟ چرا ناله‌های بی‌پایان دارید؟
همه گفتند عاشقان یکیم
سر نهاده بر آستان یکیم
هوش مصنوعی: همه گفتند که ما عاشق یکدیگریم و در یک مکان، سر به سجده آورده‌ایم.
جمع مدهوش بیسر و پائیم
شام یکجا و صبح یکجائیم
هوش مصنوعی: ما همه در حالتی از سرگشتگی هستیم؛ شب‌ها در کنار هم جمع می‌شویم و صبح‌ها نیز همچنان در کنار هم هستیم.
همه سر مست و رند و قلاشیم
بر سر کوی عشق اوباشیم
هوش مصنوعی: ما همه در مستی و سرخوشی هستیم و در این راه، بی‌نظم و سرکش، در کوی عشق او زندگی می‌کنیم.
ما در این کوی دلبری داریم
که بسودای او سری داریم
هوش مصنوعی: در این محله، شخصی هست که دل همه ما را به خودش مشغول کرده و به خاطر او دلمان پر از آرزو و اشتیاق است.
روی او آرزوی دیده ماست
مهر او یار برگزیده ماست
هوش مصنوعی: چهره او آرزوی چشم‌های ماست و محبت او، یار منتخب ماست.
آرزوی وصال او داریم
اشتیاق جمال او داریم
هوش مصنوعی: ما آرزو داریم به وصال او برسیم و به زیبایی‌اش تمایل داریم.
یارب آن ماه را که دیده بود
بر سر کوی او رسیده بود
هوش مصنوعی: پروردگارا، آن ماهی که من دیده‌ام، حالا به سر کوی او رسیده است.
چه شود گر بما خبر گوید
زانمه خانگی اثر گوید
هوش مصنوعی: چه ایرادی دارد اگر به ما از آن عشق خانگی حرفی بزند و اثری از آن را بازگو کند؟
مست از چشم پر خمار وییم
بیخود از زلف تابدار وییم
هوش مصنوعی: ما به خاطر چشم‌های آرامش‌بخش او مست و شیدا هستیم و از زیبایی‌های موهای فر و درخشانش بی‌خود و حیران شده‌ایم.
یکنفس آن جمال را بینیم
لحظه ئی در وصال بنشیینم
هوش مصنوعی: در یک لحظه، زیبایی او را با تمام وجود مشاهده کنیم و برای مدتی در آغوش هم باشیم.
در دل از وی چه داغهاست که نیست
وه چه گلزار و باغهاست که نیست
هوش مصنوعی: در درون قلب، غم‌ها و دردهای زیادی وجود دارد که قابل بیان نیست. همچنین زیبایی‌ها و شادی‌هایی که در واقعیت وجود ندارند، به چشم می‌آید.
سالها در فراق او گریان
عمرها ز اشتیاق او نالان
هوش مصنوعی: سال‌ها به خاطر دوری او اشک ریختم و مدت‌ها به خاطر عشقش نالیدم.
حال ما را خراب او دارد
دل ما را کباب او دارد
هوش مصنوعی: حال ما بد است و او باعث این وضعیت شده، دل ما هم در آتش عشق او سوخته است.
بهر او این چنین غریب شدیم
بهر او این چنین مصیب شدیم
هوش مصنوعی: برای او به این شکل غریب و دور افتاده شدیم و به خاطر او به این شدت دچار مشقت و سختی شدیم.
در سر کوی او غریبانیم
همه در دست او اسیرانیم
هوش مصنوعی: در خیابان او ما همه غریب هستیم و در دست او به نوعی اسیر و وابسته‌ایم.
چهره ما ببین و حال مپرس
ز خم هجران نگر وصال مپرس
هوش مصنوعی: به چهره من نگاه کن و حال و وضعیت من را نپرس، فقط به درد ناشی از جدایی توجه کن و از خوشی‌های وصال سوال نکن.
آخر ای همنشین چه می پرسی
حال زار حزین چه می پرسی
هوش مصنوعی: آخر ای دوست چه فایده‌ای دارد که از حال بد من بپرسی؟
خوار گشته عجب ذلیل شده
بهر او این چنین سبیل شده
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیت تحقیر و خاری اشاره دارد که برای شخصی به وجود آمده است. او به خاطر عشق یا دلبستگی‌اش به کسی به نوعی ذلیل و مفتضح شده و این احساسات باعث شده که به طور خاص و عجیبی تغییر کند. در واقع، او به خاطر این عشق، حرمت و شخصیت خود را تا حدی از دست داده است.
در بدر از برای او شده ایم
کو بکو در هوای او شده ایم
هوش مصنوعی: ما در شرایط سخت و دشوار قرار گرفته‌ایم، چرا که عشق او ما را به این حالت کشانده است.
سالها انتظار او بردیم
جان درین انتظار بسپر دیم
هوش مصنوعی: سال‌ها در انتظار او بودیم و جان‌مان را در این انتظار فدا کردیم.
چشم خود حلقه درش کردیم
روی خود سوی منظرش کردیم
هوش مصنوعی: با نگاه خود به دروازه زیبایی‌اش طمع کردیم و چشممان را به سمت تماشای او دوختیم.
در رهش مست بی خبر رفتیم
گه بپاو گهی بسر رفتیم
هوش مصنوعی: در مسیر او، غرق در شوق و بی‌خبر از زمان، گاهی با پا و گاهی با سر پیش رفتیم.
بر امیدی که روی بنماید
پرده از روی خویش بگشاید
هوش مصنوعی: به امید اینکه کسی با روی خود به ما نشان دهد، همچون پرده‌ای از صورت خود کنار می‌زند.
بعد ازین عجز و بیقراری ها
آمده در مقام زاریها
هوش مصنوعی: بعد از این همه ناتوانی و بی‌قراری، حالا به جای ناله و زاری آمده‌ام.
گفتم ای چاره ساز کار همه
بشنو این فغان زار همه
هوش مصنوعی: به کسی که می‌تواند مشکلات همه را حل کند، گفتم: به این ناله و زاری همه گوش کن.
ای شفای قلوب بیماران
مرهم سینه دل افکاران
هوش مصنوعی: ای تو درمان‌بخش دل‌های بیمار، تو تسکینی برای سینه کسانی که در اندیشه‌اند.
درد ما را دوا دهی چه شود
رنج ما را شفا دهی چه شود
هوش مصنوعی: اگر تو به ما کمک کنی و مشکلات‌مان را درمان کنی، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر بتوانی درد و رنج ما را برطرف کنی، نتیجه‌اش چیست؟
چند بر درگه تو در بزنیم
تا بکی بر در تو سر بزنیم
هوش مصنوعی: چند بار باید به درگاه تو بیاییم و درخواست کنیم تا بالاخره یک بار فرصتی برای دیدن تو پیدا کنیم؟
گذری جانب غریبان کن
نظری سوی این اسیران کن
هوش مصنوعی: برو و نگاهی به غریبه‌ها بینداز و به این اسیران توجه کن.
همه در دست غم اسیرانیم
بر سر کوی تو غریبانیم
هوش مصنوعی: همه ما به خاطر غم و اندوهمان در سختی و گلویمان هستیم و در مسیر تو احساس بیگانگی می‌کنیم.
بعد از این طاقت فراق تو نیست
تاب دوری و اشتیاق تو نیست
هوش مصنوعی: دیگر تحمل جدایی تو را ندارم و اشتیاق به تو در من باقی نمانده است.
دید ناگه بخاکساری ما
رحمش آمد بآه و زاری ما
هوش مصنوعی: ناگهان دیده شد که خاکساری ما (افراد محجوب و بی‌ادعا) بر دل او اثر گذاشت و او را تحت تأثیر آه و زاری ما قرار داد.
ناگه آن برقع از جمال گشود
صبر و آرام و هوش و عقل ربود
هوش مصنوعی: ناگهان او چادر خود را کنار زد و زیبایی‌اش باعث شد که صبر، آرامش، هوش و عقل همه را از دست بدهند.
در نظر همچو آفتاب نشست
پرده بر داشت بیحجاب نشست
هوش مصنوعی: در دیدار، مانند آفتاب، ظاهر شد و پرده را کنار زد و بدون پوشش نمایان گردید.
مست از دیدن عذار وییم
بیخود از زلف تابدار وییم
هوش مصنوعی: ما به خاطر زیبایی چهره‌اش سرشار از شادی و مستی هستیم و از زیبایی موهای تابدارش غافل شده‌ایم.
در شهود جمال او مستیم
می ندانیم نیست یا هستیم
هوش مصنوعی: ما در تماشای زیبایی او غرق هستیم و نمی‌دانیم وجود داریم یا نه.
از می عشق دوش بیهوشیم
تا ابد والهیم و مدهوشیم
هوش مصنوعی: دیروز به خاطر عشق مست بودیم و حالا به همین حالت همیشه فرورفته و شیدا خواهیم ماند.
گشته اندر وصال او فانی
او فتاده ببحر حیرانی
هوش مصنوعی: در پی رسیدن به او، تمام وجودش را از دست داده و در دریای شک و سردرگمی غرق شده است.
دل بسودای او نهاده همه
دو جهانرا ز دست داده همه
هوش مصنوعی: دل به عشق او داده‌ام و به خاطر او هر دو جهان را از دست داده‌ام.
همه همچون جمال او گشتیم
غرق بحر وصال او گشتیم
هوش مصنوعی: همه ما به زیبایی او شبیه شدیم و در دریای ارتباط نزدیک با او فرو رفتیم.
قطره در بحر رفت و پنهان شد
ذره هم آفتاب تابان شد
هوش مصنوعی: قطره‌ای در دریا ناپدید شد و ذره‌ای نیز به مانند خورشید درخشان گردید.
در نظر غیر دوست هیچ نماند
همه شد مغز و پوست هیچ نماند
هوش مصنوعی: در نگاه دیگران، هیچ چیزی از ارزش و ماهیت دوست باقی نمی‌ماند و همه چیز فقط به ظاهر و پوست او خلاصه می‌شود.
همه ما صورتیم و معنی اوست
بلکه ما هیچ و هر چه هست هموست
هوش مصنوعی: همه ما فقط ظاهر هستیم و حقیقت اصلی اوست؛ در واقع، ما هیچ هستیم و هر آنچه وجود دارد، همان اوست.
گه شده بیخود از تجلی ذات
گه فرو رفته در شهود صفات
هوش مصنوعی: گاهی از شدت شگفتی و زیبایی ذات الهی دچار حیرت می‌شوم و گاهی هم در درک و مشاهده صفات او غرق می‌شوم.
باده ما تجلی یار است
ساغر ما جمال دلدار است
هوش مصنوعی: شراب ما نشانه‌ای از زیبایی محبوب است و جام ما نمایانگر جذابیت معشوق.
ما همه مست می همه از ازلیم
همه مست از شراب لم یزلیم
هوش مصنوعی: ما همه تحت تأثیر شراب الهی هستیم و در حال نشئه‌ایم که این نشئه ما را از عالم و ماوراء خودمان می‌برد.
باده ما خمارکی دارد
کس چو ما یار غارکی دارد
هوش مصنوعی: شراب ما ویژگی خاصی دارد، زیرا هیچ کس مانند ما یار و همراه ندارد.
از نظر صورت دوئی رفته
معنی مائی و توئی رفته
هوش مصنوعی: در ظاهر، دوئیت و جدایی وجود دارد، اما در حقیقت، ما و تو به یکدیگر پیوسته‌ایم و جدایی معنایی ندارد.
گشته محو از مؤثر این آثار
و هوالفرد واحد القهار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آثار و نشانه‌های تأثیرگذار از یک منبع واحد و قهار محو و ناپدید شده‌اند. در واقع، وجود یک نیروی یگانه و قدرتمند به وضوح بر این آثار تأثیر گذاشته و آنها را تحت تأثیر خود قرار داده است.
همه آفاق عکس طلعت اوست
دو جهان پر ز نور وحدت اوست
هوش مصنوعی: تمام جهان مانند تصویری از زیبایی اوست و هر دو جهان پر از نور یکتایی اوست.
لمعه حسن او هویدا شد
هر دو عالم ز غیب پیدا شد
هوش مصنوعی: زیبایی او نمایان شد و هر دو جهان از ناپیدا به وضوح آشکار گردید.
آفتاب جمال دوست نمود
مغز اندر میان پوست نمود
هوش مصنوعی: دوست زیبا و دلربا مانند خورشید درخشان است که زیبایی‌اش را از درون به نمایش می‌گذارد و به‌ گونه‌ای ارزش و عمق را در پس ظاهرش پنهان کرده است.
حسن معنی شد از صور تابان
عقل ما شد در این صور حیران
هوش مصنوعی: زیبایی در معنا به واسطه‌ی چهره‌های درخشان تجلی پیدا کرده و عقل ما از این چهره‌ها گیج و سردرگم شده است.
ذره خود آفتاب خود باشد
روی خود را نقاب خود باشد
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از وجود ما در حقیقت نماینده و تجلی‌کننده نور و ماهیت خود است و هرکس با ویژگی‌های خاص خود، جنبه‌ای از این نور را می‌پوشاند.
چهره با خط و خال خود پوشد
بجلالش جمال خود پوشد
هوش مصنوعی: چهره‌اش با نشانه‌ها و خطوطی که دارد، زیبایی‌اش را می‌پوشاند و با شکوه نمایان می‌سازد.
هر دو عالم فروغ روی ویست
کعبه ما هوای کوی ویست
هوش مصنوعی: تمام زیبایی‌ها و نورها به خاطر وجود اوست، همان‌طور که کعبه به عنوان یک مکان مقدس، تنها به خاطر عشق و تمایل به اوست.
از نظر کعبه رفت و دیر نماند
همه شد یار و نقش غیر نماند
هوش مصنوعی: پس از اینکه از دیدگاه حقیقت دور شد، دیگر در آنجا نماند و همه چیز به یار محبت تعلق گرفت و هیچ نشانه‌ای از غیر او باقی نماند.
بی رخ او بهشت وا ویلاه
دوزخ ار با ویست واشوقاه
هوش مصنوعی: اگر چهره او را نبینم، بهشت برایم بی‌ارزش است و اگر با او نباشم، جهنم نیز چیزی جز عذاب نیست.
خار بی گل یکی بود آنجا
گل و بلبل یکی بود آنجا
هوش مصنوعی: در آنجا که خار وجود دارد، باید گلی هم باشد؛ و در جایی که بلبل هست، آنجا حتماً گلی نیز هست.
همه جا روی یار جلوه نمود
گل هم از جان خار جلوه نمود
هوش مصنوعی: در هر جایی، زیبایی محبوب خود را به نمایش گذاشته است و حتی گل هم از دل خود، به مانند یک خار، جلوه‌گری می‌کند.
غیر او نیست تا بپردازد
خود بخود نرد عشق می بازد
هوش مصنوعی: هیچ کسی جز او نیست که بتواند به طور طبیعی و بی‌هوا خود را در عشق نشان دهد و در بازی عشق شکست بخورد.
در بساط وصال خود بخودست
دیگریرا در آن میان چه حداست
هوش مصنوعی: در کنار محبوب، خود به خود کسانی دیگر هم حضور دارند. در چنین شرایطی، چه اندازه می‌توان به این افراد توجه کرد؟
سالها خود بخویش عشق بباخت
تا نماید جمال بیرون تاخت
هوش مصنوعی: سال‌ها بر روی عشق خود تلاش کرد و خود را به آن سپرد تا زیبایی حقیقت را به نمایش بگذارد و در نهایت به سوی آن برود.
هر که در آرزوی دیدارست
خوش بیا گو که وقت اظهارست
هوش مصنوعی: هر کس که مشتاق دیدار است، خوشحال باش و بگو که زمان ابراز احساسات فرا رسیده است.
هر که او عاشق نظر بازست
چشم وی بر جمال او بازست
هوش مصنوعی: هر کسی که عاشق زیبایی است، چشمانش به سوی جمال و زیبایی محبوبش همیشه گشوده است.
هیچ بر غیر او نمینگرد
جانب ماسوا نمیگذرد
هوش مصنوعی: هیچ نگاهش به غیر او نمی‌افتد و توجهی به باقی جهان ندارد.
گر ترا میل صحبت لیلی است
مست و دیوانه بودنت اولی است
هوش مصنوعی: اگر به گفتگو با لیلی تمایل داری، بهتر است که ابتدا دیوانه و شیدا شوی.
آنکه مجنون نبود و دیوانه
کی بلیلی بگشت همخانه
هوش مصنوعی: کسی که مجنون و دیوانه نیست، هرگز نمی‌تواند مانند مجنون عاشق و دلباخته بلبل شود و با او هم‌خانه گردد.
تا تو پروانه سان نمیسوزی
وصل شمعت کجا بود روزی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو مانند پروانه نمی‌سوزی، پیوستگی با نور تو چه زمانی ممکن است؟
شمع حسن جمال جانانه
تا بر افروخت سوخت پروانه
هوش مصنوعی: وقتی که شمع زیبایی و جذابیت محبوب روشن شد، پروانه به خاطر آن شعله‌ور و سوخت.
دیده ئی کان جمالش در نظرست
غیر این دیده دیده دگرست
هوش مصنوعی: هر کس که زیبایی او را می‌بیند، تنها با چشمان خود او را می‌بیند و نگاه دیگری نمی‌تواند جز این چشم‌ها وجود داشته باشد.
تو باین دیده کی توانی دید
همچو خفاش جلوه خورشید
هوش مصنوعی: تو با این چشمان نمی‌توانی مانند خفاش تابش خورشید را ببینی.
دیده پیدا بکن که جان بیند
نه که اینعرصه جهان بیند
هوش مصنوعی: چشم خود را باز کن تا جان و حقیقت را ببینی، نه اینکه فقط ظواهر و دنیای مادی را درک کنی.
دیده در روی دوست بینا کن
روی او را به تماشا کن
هوش مصنوعی: به چشم خود زیبایی‌های دوست را ببین و بی‌وقفه به تماشای او بپرداز.
چشم جان بین چو چشم دل باشد
نه که این نقش آب و گل باشد
هوش مصنوعی: زمانی که در درون دل، بینش و بصیرت عمیق وجود دارد، آن چشم جان به واقعیت‌های عمیق‌تر عالم نگاه می‌کند. این دیدگاه نباید تنها به دنیای ظاهری و مادی محدود شود، بلکه باید فراتر از اشیای فیزیکی و تغییرپذیر برود.
بگذر از نقش جانب نقاش
مست و مغرور حسن خویش مباش
هوش مصنوعی: از طرح و صورت زیبای آن هنرمند مست و مغرور بگذر و خودت را درگیر زیبایی‌های او نکن.
گر هوای وصال او داری
آرزوی جمال او داری
هوش مصنوعی: اگر مشتاق به وصال او هستی و آرزوی زیبایی‌اش را در دل داری،
نقش خود را ز لوح وجود
تا تو بینی جمال او بشهود
هوش مصنوعی: نقش و نگاره‌ات را از صفحه وجود فراموش نکن تا زیبایی او را به وضوح ببینی.
تا تو هستی جمال کی بینی
کی ببزم وصال بنشینی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو وجود داری و زیبایی‌ات در پیش روست، چطور می‌توانم به وصال کسی دیگر فکر کنم یا خود را به او نزدیک کنم؟
تو نباشی نقاب بگشاید
بیتو با تو جمال بنماید
هوش مصنوعی: در غیاب تو، زیبایی‌ها نمی‌توانند نمایان شوند و فقط در کنار توست که جلوه‌ی واقعی خود را نشان می‌دهند.
گر تو از خویشتن برون نائی
بسرا پرده درون نائی
هوش مصنوعی: اگر از خودت خارج نشوی، نمی‌توانی به عمق درونت پی ببری.
رخت هستی چو از جهان نبری
پی بدان ملک جاودان نبری
هوش مصنوعی: وقتی که از دنیای مادی جدا می‌شوی، به آن سرای ابدی هم نخواهی رسید.
بتماشا چو سوی صحرا شد
در جهان محو آن تماشا شد
هوش مصنوعی: وقتی که به تماشای دشت و صحرا می‌نگرم، در جهان غرق در آن تماشا می‌شوم.
باغ و گلزار و سرو رعنا اوست
هم تماشا گه و تماشا اوست
هوش مصنوعی: باغ و گل و درختان زیبا همه از آن او هستند و جای دیدن و تماشا نیز اوست.
آفتابی بتافت بر جانها
عاقبت سر زد از گریبانها
هوش مصنوعی: آفتاب پس از مدت‌ها بر دل‌ها تابید و سرانجام از پرده‌ها بیرون آمد.
بر خود آن هم کرشمه ئی کردست
لیک ما را بهانه آوردست
هوش مصنوعی: او به خود شیوه‌ای خاص و فریبنده به خرج داده، اما به ما بهانه‌ای داده است.
تا گریبان هستیت ندری
پی بدان ملک جاودان نبری
هوش مصنوعی: تا زمانی که به خودت و وجودت آگاه نیستی، نمی‌توانی به قلمرو ابدی و پایدار دست یابی.
او همه ماه و جمله ما اوئیم
لیک بشنو که ما چه میگوئیم
هوش مصنوعی: او نشان‌دهنده تمام ماه‌ها و همه ما است، اما به حرف‌هایی که ما می‌زنیم توجه کن.
کرده است آنجمال خود پیدا
کرده ما را ز یک نظر شیدا
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبای خود را ظاهر کرده و با یک نگاهش ما را به خود مجذوب کرده است.
تا ز اندیشه ها جدا گشتیم
همه اندیشه خدا گشتیم
هوش مصنوعی: وقتی از تفکرات و نگرانی‌های خود آزاد شدیم، به درک و فهمی از اندیشه‌های الهی دست یافتیم.
ما همه هوش و جان ما هوش است
آنچه باقیست جمله روپوش است
هوش مصنوعی: همه ما دارای هوش و جان هستیم و در واقع، آنچه که باقی می‌ماند تنها ظاهر است.
گشته با هوش خود ز خود بیخود
همه را کرده او ز خود بیخود
هوش مصنوعی: او با عقل و هوش خود به حدی رسیده که از خود بی‌خبر شده و دیگران را نیز از خود بی‌خبر کرده است.
یک زمانی ز هم جدا نشویم
با کس دیگر آشنا نشویم
هوش مصنوعی: داریم به زمانی فکر می‌کنیم که هیچ‌گاه از هم جدا نشویم و با هیچ کس دیگری آشنا نشویم.
او زما لحظه ئی جدا نشود
بجفا هیچ بیوفا نشود
هوش مصنوعی: او از من هیچگاه دور نمی‌شود و هیچ خیانتی نمی‌کند.
همره و همنشین بهر جا اوست
همدم و همنفس چو با ما اوست
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، او همراه و همدم توست. وقتی که با ماست، مثل یک نفس و هم صحبت در کنار ماست.
هر کجائی رویم همدم ماست
در همه رازها چو محرم ماست
هوش مصنوعی: هر جا که برویم، همواره همراه ماست و در تمام اسرار زندگی، به عنوان یک دوست نزدیک و آشنا در کنار ما قرار دارد.
چه عجب دلبری وفا دارست
چه نکو خوی و مهربان یارست
هوش مصنوعی: چه شگفت است که محبوبی وفادار و یاری نیکو اخلاق و مهربان وجود دارد.
پس چرا خود وفای او نشویم
خاک راه و فنای او نشویم
هوش مصنوعی: چرا ما به عنوان وفادارانی که در خدمت او هستیم، تواضع نکرده و خود را فدای راه او نکنیم؟
عمر خود صرف آن نگار کنیم
نقد جانرا به او نثار کنیم
هوش مصنوعی: ما عمر خود را صرف محبوب می‌کنیم و جان‌مان را به خاطر او فدای او می‌نماییم.
جان خود را فدای او سازیم
سر خود را بپای او بازیم
هوش مصنوعی: ما جان خود را برای او فدای می‌کنیم و سر خود را برای او آماده‌ایم تا تقدیم کنیم.
او چو خورشید و ما همه سایه
سایه با آفتاب همسایه
هوش مصنوعی: او مانند خورشید است و ما همه در سایه او هستیم، همچنان که سایه‌ها در کنار نور آفتاب قرار دارند.
سایه را چون بخود و جودی نیست
هستی او بجز نمودی نیست
هوش مصنوعی: سایه وجود ندارد، مگر اینکه به چیزی وابسته باشد. لذا وجود سایه تنها به خاطر وجود یک واقعیت دیگر است و خود به تنهایی وجود مستقل ندارد.
تابش خور چو بیشتر گردد
سایه با آفتاب بر گردد
هوش مصنوعی: هر چه خورشید بیشتر و روشن‌تر تابیده شود، سایه نیز به دنبال آن قوی‌تر و واضح‌تر خواهد شد.
همه از نور خود فرو گیرد
برود سایه رنگ او گیرد
هوش مصنوعی: همه چیز در جهان از نور خود الهام می‌گیرد و سایه به وجود می‌آید که نمایانگر رنگ و هویت هر چیز است.
هر که با آن نگار جان بدهد
جای جان عمر جاودان بدهد
هوش مصنوعی: هر کسی که برای آن معشوق جان خود را فدای عشق او کند، عمر جاودانی به او داده می‌شود.
غیر او اشتیاق او چو نداشت
درد و سوز فراق او چون داشت
هوش مصنوعی: اگر کسی غیر از او اشتیاقی نداشته باشد، درد و سوز جدایی او را هم نخواهد داشت.
از حرم سوی ما برون نرود
بسرا پرده ئی درون نرود
هوش مصنوعی: هیچ کس از حرم به سوی ما خارج نمی‌شود و هیچ چیزی نیز به درون نمی‌آید.
تا که بر ما جمال دوست نمود
مغز اندر میان پوست نمود
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی دوست بر ما جلوه‌گر شد، این زیبایی باعث شد تا محتوا و حقیقت درون، بر قالب و ظاهر چیره شود.
گر بوحدت رسی ز عین شهود
پوست هم عین مغز خواهد بود
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت یکتا برسید و از تجربه واقعی آن آگاه شوید، حتی ظاهر نیز مانند باطن خواهد شد.
چون بوحدت دوئی نمیشاید
فکر ما و توئی نمیباید
هوش مصنوعی: وقتی که به اتحاد برسیم، دیگر جایی برای دوگانگی وجود ندارد؛ بنابراین نباید به تفکرات فردی من و تو بپردازیم.
همه جا رخ نموده از یارست
صد هزاران اگر بتکرارست
هوش مصنوعی: در هر جا که نظر می‌کنی، نشانه‌هایی از محبوب دیده می‌شود؛ حتی اگر این نشانه‌ها بارها تکرار شوند.
صورت هر دو کون پرتو اوست
گرچه این هر دو پرتو آن روست
هوش مصنوعی: صورت هر دو عالم از نور اوست، هرچند که این دو عالم در نهایت بازتاب آن نور هستند.
پرده ئی در کشید آن دلدار
آمده مست بر سر بازار
هوش مصنوعی: دلبر زیبا و دلنشینی مانند نقابی را کنار زده و با حالت خماری و سرخوشی به میان بازار آمده است.
یار ما خود امیر بازارست
زیر پرده بخود خریدارست
هوش مصنوعی: دوست ما خود رئیس بازار است و در خفا مشتری خودش را دارد.
هرکه از جان بود خریدارش
یابد او را بروی بازارش
هوش مصنوعی: هر کسی که در جستجوی حقیقت و ارزش‌های عمیق باشد، می‌تواند آن را در دنیای اطرافش پیدا کند.
با یکی دست در کمر کرده
وان دگر را نهان نظر کرده
هوش مصنوعی: کسی که یک دستش را به کمر گرفته و با دست دیگرش به طور مخفیانه به شخص دیگری نگاه می‌کند.
سر ز جیب یکی بر آورده
واندگر را ز در بدر کرده
هوش مصنوعی: یکی از مردم چیزی را از جیبش بیرون آورده و فرد دیگری را از در بیرون کرده است.
یار را در کنار خود دیدیم
مونس و غمگسار خود دیدیم
هوش مصنوعی: دوست را در کنار خود مشاهده کردیم، همان کسی که همدم و دلدار ماست و در غم‌ها همراه ماست.
همدم و همنشین بود آن یار
همره و همنفس بود دلدار
هوش مصنوعی: یار و همراهی که همیشه در کنارم بود، همگام و همدل بود و دل من را می‌شناخت.
در کنار آن نگار می بینیم
خویش را بر کنار می بینیم
هوش مصنوعی: در کنار آن معشوق، خود را نیز مشاهده می‌کنیم و احساس می‌کنیم کنار او هستیم.
گفتگوی جمال او همه جاست
جستجوی وصال او همه جاست
هوش مصنوعی: زیبایی او در هر جا به چشم می‌خورد و داشتن ارتباط با او در همه جا حس می‌شود.
هر کجائیم بی قرار وییم
مست آن چشم پر خمار وییم
هوش مصنوعی: هر جا که باشیم، در آرامش نیستیم و دل‌مشغول یار هستیم؛ ما مجذوب آن چشمان زیبا و خواب‌آلود او هستیم.
غیر او نیست در نظر ما را
نیست جز وی کس دگر ما را
هوش مصنوعی: علاوه بر او، هیچ‌کس دیگری در نظر ما وجود ندارد. فقط اوست که برای ما اهمیت دارد و هیچ فرد دیگری در زندگی‌مان معنا ندارد.
دایم از ساکنان کوی وییم
روز و شب منتظر بروی وییم
هوش مصنوعی: ما همیشه در حال انتظار هستیم، چه روز باشد و چه شب، تا به دیدار او بیاییم و از ساکنان شهر او باشیم.
گاه در صومعه ازو گریان
گاه در میکده ازو نالان
هوش مصنوعی: گاهی در محلی مذهبی به خاطر او اشک می‌ریزم و گاهی در میخانه به خاطر او ناله می‌کنم.
گاه در مدرسه ببحث و جدل
گاه در خانقه بشعر و غزل
هوش مصنوعی: گاهی در مدرسه درباره موضوعات مختلف بحث و گفتگو می‌کنم، و گاهی در خانقاه به شعر و غزل پرداخته و از زیبایی‌های ادبی لذت می‌برم.
گاه چون نی ز درد او نالان
گاه چون می ز شوق او جوشان
هوش مصنوعی: گاهی از شدت دردش مانند نی ناله می‌زنم و گاهی از شوق او مانند می در حال جوش و خروش هستم.
هر زمان حال ما دگر گونست
کس چه داند که حال ما چونست
هوش مصنوعی: هر لحظه وضعیت و حالت ما تغییر می‌کند و هیچ‌کس نمی‌داند که ما در حال حاضر چه احساسی داریم.
کل یوم هو بود فی شان
هست او را قرار در قرآن
هوش مصنوعی: هر روز او در کار و امری جدید مشغول است و هیچ چیز او را از این کار منصرف نمی‌کند.
خلق را زندگی گر از جانست
عاشقانرا حیات جانانست
هوش مصنوعی: اگر زندگی برای مردم از روح و جان باشد، برای عاشقان زندگی واقعی در عشق محبوبشان نهفته است.
مردمان زنده اند با دل و جان
ما باو زنده ایم جاویدان
هوش مصنوعی: افراد به واسطه احساسات و زندگی ما از نظر روحی و عاطفی زنده هستند و ما نیز به خاطر عشق و ارتباطی که با آن‌ها داریم، همیشه در دل و یادشان زنده باقی می‌مانیم.
میرود عقل و هوش از سر ما
که کند جلوه حسن دلبر ما
هوش مصنوعی: عقل و هوش ما از سرمان می‌رود زیرا زیبایی دلبر ما توجه‌مان را کاملاً جلب کرده است.
عاشق جلوه های آن یاریم
کشته عشوه های بسیاریم
هوش مصنوعی: عاشق زیبایی‌های آن محبوب هستیم و به خاطر شیطنت‌ها و نازهای او مجروح شده‌ایم.
سوی ما هر زمان نظر دارد
دمبدم جلوه ئی دگر دارد
هوش مصنوعی: هر لحظه که به ما توجه می‌کند، جلوه‌ای جدید و متفاوت از خود را نمایش می‌دهد.
تا بآن یار آشنا شده ایم
ساکن عالم بقا شده ایم
هوش مصنوعی: از زمانی که با آن یار آشنا شده‌ایم، در دنیای جاودانه سکونت یافته‌ایم.
جان خود را اگر که بسپاریم
دامن او ز دست نگذاریم
هوش مصنوعی: اگر جان خود را به کسی بسپاریم، هرگز دامن آن شخص را رها نمی‌کنیم.
جان خود را اگر نثار کنیم
نیست چیز دگر چکار کنیم
هوش مصنوعی: اگر جان خود را فدای چیزی کنیم، دیگر هیچ کار دیگری نمی‌توانیم انجام دهیم.
هیچ جائی نه ایم و با اوییم
نگران دائما بآن روییم
هوش مصنوعی: ما در هیچ جایی نیستیم و در عین حال همیشه با او هستیم و همواره به سوی او نگاه می کنیم.
فانی از خود شده باو باقی
شد یکی گوئیا می و ساقی
هوش مصنوعی: انسانی که خود را از میان برده و به حقیقت وجود پیوسته، حالا گویا به یک وجود واحد تبدیل شده است. این شخص می‌تواند به آرامی از می و ساقی (نوشیدنی و نوشانده) صحبت کند، چون در این حالت پیوندی عمیق با هستی و عشق برقرار کرده است.
هر گه آن یار در کنار آید
جان و دل گو دگر چکار آید
هوش مصنوعی: هر زمان که آن محبوب به نزد من می‌آید، جان و دل من می‌گوید که دیگر چه کار اهمیت دارد.
یار ما خوی بوالعجب دارد
که دل عاشقان بیازارد
هوش مصنوعی: دوست ما ویژگی عجیبی دارد که دل عاشقان را می‌آرمد و می‌آزارد.
هرگز او را ز ما جدائی نیست
با کس دیگر آشنائی نیست
هوش مصنوعی: هرگز از ما جدا نمی‌شود و با کسی دیگر هم رابطه‌ای ندارد.
گرچه از ما بسی جفا آید
لیکن از وی همه وفا آید
هوش مصنوعی: با اینکه از جانب ما زیاد بی‌مهری و ستم دیده می‌شود، اما او به ما همیشه وفادار و مهربان است.
گرچه آن آفتاب بیرون شد
لیکن اندر نقاب بیرون شد
هوش مصنوعی: اگر چه آن خورشید به بیرون آمده، اما هنوز در زیر پوششی قرار دارد.
بی نقاب ار جمال افروزد
هر دو عالم بیکنفس سوزد
هوش مصنوعی: اگر زیبایی بدون هیچ پوششی خود را نشان دهد، هر دو جهان با یک دم به آتش می‌افتند.
ما ز راه وفا بدر نرویم
از درش بر در دگر نرویم
هوش مصنوعی: ما به خاطر وفاداری‌مان از این راه خارج نمی‌شویم و هرگز از در آن به در دیگری نمی‌رویم.
روز و شب سر بر آستان وییم
کمتر از کمترین سگان وییم
هوش مصنوعی: ما همیشه در کنار او هستیم و به او احترام می‌گذاریم، حتی از کم‌ترین موجودات هم کمتر هستیم.
سنگها گر خوریم ما بر سر
هم در آئیم از در دگر
هوش مصنوعی: اگر ما با هم بر سر سنگ‌ها بیفتیم، از در دیگری وارد خواهیم شد.
باش با ما بکوی او شب و روز
تو طریق وفا ز ما آموز
هوش مصنوعی: با ما دمی باش و بگذار که شب و روز را در کنار هم بگذرانیم، تا از ما راه وفا و صداقت را بیاموزی.
پرده هم او و پردگی هم او
دل عشاق بردگی هم او
هوش مصنوعی: پرده‌دار و پرده‌داری هر دو از آنِ اوست؛ دل عاشقان به خاطر او در بند است.
دیده ما از آن دیار آمد
بتماشای آن نگار آمد
هوش مصنوعی: چشم ما از آن سرزمین آمده تا به تماشای آن معشوق بپردازد.
ما ازان شهر و زان سر کوئیم
گشته بی خانمان ازان روییم
هوش مصنوعی: ما از آن شهر و آن سرزمین بی‌خانمان شده‌ایم و در پی آن رویای بی‌سرپناهی داریم.
فارغ از یاد او زمانی نی
در غم سودی و زیانی نی
هوش مصنوعی: دور از یاد او هیچ زمانی نه در غم مشغولم و نه در مشکلات زندگی نگرانم.
روز و شب منتظر بدیدارش
در برابر همیشه رخسارش
هوش مصنوعی: هر روز و شب به امید دیدن او هستم و همیشه در مقابل زیبایی چهره‌اش منتظرم.
در خودان چهره نکو بینیم
ور بخود بنگریم او بینیم
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی‌های درون خود نگاه کنیم، چهره‌ای زیبا خواهیم دید و اگر به عمق وجود خود بنگریم، حقیقت خود را خواهیم شناخت.
ما دگر از میان برون رفتیم
نیک با آتش درون رفتیم
هوش مصنوعی: ما دیگر از جمع خارج شدیم و با شوق و هیجان در دل خود به سمت نار و آتش پیش رفتیم.
تو مپندار ما زبان داریم
پاره آتش درین دهان داریم
هوش مصنوعی: هرگز خیال نکن که ما فقط با کلمات سخن می‌گوییم؛ ما در دل خود آتش و احساسات عمیقی داریم که از زبان فراتر است.
گر بگوئیم جان خود سوزیم
آتشی در جگر برافروزیم
هوش مصنوعی: اگر بگوییم که جان خود را فدای عشق می‌کنیم، باید آتش عشق را در دل‌مان روشن کنیم.
دیگر اندر پی سخن پوئیم
شمه ئی حال خویشتن گوئیم
هوش مصنوعی: ما دیگر به دنبال حرف و گفتگو نیستیم، بلکه حال و وضعیت خود را بازگو می‌کنیم.
گر نشد راز عشق بنهفته
از هزاران یکی نشد گفته
هوش مصنوعی: اگر راز عشق برای کسی فاش نشود، از میان هزاران نفر، هیچ‌کدام نتوانند آن را بیان کنند.
نیک آتش که در درون بزنیم
شعله بیرون زند چه حیله کنیم
هوش مصنوعی: اگر درون خود شعله‌ای از احساسات و انرژی مثبت داشته باشیم، این شعله به خوبی نمایان می‌شود و به دیگران تاثیر می‌گذارد. پس باید تلاش کنیم که این انرژی را بروز دهیم.
اشک خونین ز چشم تر برود
کاسه چون پر شدست سر برود
هوش مصنوعی: وقتی که کاسه پر می‌شود، اشک تلخ و خونینی از چشم جاری می‌شود و در نهایت باعث می‌شود که سر به درد بیفتد.
عاشق ار درد خود نهان سازد
چهره زرد خود عیان سازد
هوش مصنوعی: اگر عاشق درد و رنج خود را پنهان کند، رنگ چهره‌اش به وضوح افشاگر حال او خواهد بود.
نسخه ئی دلفریب و جانسوزست
نام این نسخه مجلس افروزست
هوش مصنوعی: این نسخه‌ای که در دست داریم، بسیار جذاب و دلنشین است و تأثیر عمیقی بر روح و احساسات دارد. این اثر به گونه‌ای طراحی شده است که می‌تواند مجلس را زینت بخشد و فضایی سرشار از شادی و زندگی ایجاد کند.