گنجور

شمارهٔ ٧ - انوشیروان و موبدان

بنام خدائی که هستی ازوست
ز بر دستی و زیر دستی ازوست
فروزنده شمع کیوان وهور
رساننده روزی مار و مور
نگارنده چهره ماه و مهر
برارنده سقف گردان سپهر
وز آن پس درودی که جان پرورد
بکردار دانش روان پرورد
از انکس که جانها بفرمان اوست
بدانکس که لولاک درشان اوست
محمد رسولی که یزدان پاک
بمهر وی آراست این تخت خاک
رسولی که از فره ایزدی
نپوید بجز بر ره بخردی
درود فراوان ز یزدان پاک
بر آن نازنین پیکر تابناک
پس آنگه بدانها که جان باختند
سر داد و دین را برافراختند
نخستین بر اولاد و اعقاب او
وز انپس بر اصحاب و احباب او
که بودند هریک بفرهنگ و رای
جهانرا بنویی یکی کدخدای
گذشتند وزان هر یکی یادگار
سخن ماند چون گوهر شاهوار
الا ایهنرمند پاکیزه رای
ز من بشنو ار هوش داری بجای
چو خواهی شدن زینسرای سپنج
بمان یادگار از پس خویش گنج
نه گنجی که باشد پر از خواسته
بزر و بگو هر بیاراسته
یکی گنج نو باید افکند بن
که باشد زر و گوهر آن سخن
کنون باز گویم یکی داستان
سخن جمله از گفته راستان
شنیدم که کسری شه دادگر
که دیهیم از و بود با زیب و فر
زهر کشوری موبدی را بخواند
فراوان سخنها ز حکمت براند
چنین گفت با موبدان شهریار
که تا من بگیتی شدم کامکار
نگشتم دمی از ره بخردی
نجستم بجز فره ایزدی
ببیچارگان بر نکردم ستم
جهان شد ز دادم چو باغ ارم
بداد و دهش عالم آراستم
همه نام نیک از جهان خواستم
کنون چون زمانم سرآید همی
بتلخی روانم بر آید همی
بخواهم که ماند ز من یادگار
یکی گنج پر گوهر شاهوار
که تا هر که بر خاک من بگذرد
از انگنج حکمت گهرها برد
بر او موبدان آفرین خواندند
مر او را شه پاکدین خواندند
چو شد گنج نوشیروان ساخته
ز خاکش بگردون برافراخته
وزانپس به دیوار آن دخمه بر
سخنها نوشت آنشه دادگر
بدان تا کسی کو شتابد براه
بدان دخمه آید ببالین شاه
از آن پندها بهره گیرد همی
ز داد و دهش توشه گیرد همی
کنون در دل ای نامور هوش دار
سخنهای نوشیروان گوش دار
نخست آنکه تا روز و شب را مدار
بود از حوادث شگفتی مدار
دگر آنک زنده مخوان خویش را
چو مرهم نیابی دل ریش را
ترا زنده گفتن نیاید درست
اگر زندگانی نه بر کام تست
دگر آنک بینا دل هوشیار
ز کاری پشیمان نگردد دو بار
دگر آنک باش از کسی بر کران
که شادی کند از غم دیگران
بزرگی بآزار جوید همی
گل راحت ار خار بوید همی
دگر آنک با مردم بیهنر
مکن دوستی رنج در وی مبر
که هرگز نیابی ازو ایمنی
نه در دوستی و نه در دشمنی
دگر آنک چون دادت ایزد خرد
که تا نیک را باز دانی ز بد
چرا با کسی دوستی میکنی
که با دوستانت کند دشمنی
دگر آنک حق گوی با هر کسی
وگرچه بتلخی گراید بسی
میندیش و حق گوی ابن یمین
قل الحق بفرمود دارای دین
دگر انک گر هوش دادت خدای
حذر کن ز نادان دانش نمای
بپرهیز ازو عمر ضایع مکن
ز من یاد دار این گرامی سخن
دگر انک هر کو ز خود داد داد
ازو پیش داور میارید داد
دگر آنک گر راز خواهی نهفت
ز دشمن-نبایدش با دوست گفت
دگر آنک از خویش کمتر زخویش
مجوی ای پسر نوش از درد نیش
که در آب مردن بر هوشیار
از آن به که غوکت دهد زینهار
دگر آنک هر کس که او خرده دید
زیانی بزرگش بباید کشید
دگر آنک باشد توانکر کسی
که بر اندکی شکر گوید بسی
دگر آنکه گر کهتری مه شود
ز همتای خود در هنر به شود
بخردیش دانی که داند کسی
که بهره ندارد ز دانش بسی
دگر آنک شرمنده ترانکس است
که گلهای دعویش خار و خس است
نگیردد گر شمع جانش فروغ
چو در انجمن گفته باشد دروغ
دگر آنک گر باز جوئی بسی
نیابی فرو مایه تر زان کسی
که دارد توانائی و دستگاه
نگردد دلش نرم بر داد خواه
دگر آنک مغرور تر آنکس است
که داد از پی نسیه نقدی ز دست
دگر آنک بی جرم اگر در پسی
سخنهای زشت از تو گوید کسی
چنان دشمن کز تو آن راز گفت
به از دوستی کان سخن باز گفت
دگر آنک هر کس که دارد خرد
نباید که چیزی گزافی خرد
که هر کس که چیزی خرد بر گزاف
فروشد بحکم خرد بر گزاف
دگر بنده ئی کش خریدی بزر
بود از شکم بنده آزاد تر
دگر آنک گر مرد دانا بود
بمیدان دانش توانا بود
چو با دانشی بخردی یار نیست
گل دانش او جز از خار نیست
دگر آنک از دور گردان سپهر
کسی گر نشد آگه از کین و مهر
بآموختن رنج در وی مبر
که این شاخ هرگز نیاید ببر
دگر گر نخواهی توای نامجو
که بد گویدت کس بدکس مگوی
دگر آنک هر کس که بر نام تو
نهد یک دو گام از پی کام تو
بده پایمزدوی از گنج خویش
که تا کام دل یابد از رنج خویش
دگر آنک هر کو بود کینه دار
نباشد بر او مهربان هیچ یار
دگر آنک رنج فراوان کشی
چو کشتی براه بیابان کشی
دگر آنک دیوانه خوانند و بس
کسی را که نابوده جوید ز پس
دگر آنک پیکار با کس مجوی
سخن جز باندازه خود مگوی
دگر آنک سرگشته مانی همی
چو ناکرده را کرده دانی همی
دگر آنک آزرم مردم بجوی
کز آزرم ماند بجای آبروی
دگر آنک با زیر دستان خود
بکار آورد مکر و دستان خود
ز بر دست او دارد او را فسوس
رخش گردد از شرم چون سندروس
دگر آنک چون پرده کس دری
کند با تو گیتی همان داوری
دگر آنک هرگز پشیمان نشد
کسی کو هوا را بفرمان نشد
دگر آنک آئینه کار خویش
همی دار در پیش دیدار خویش
که چون دیده باشی بدو نیک کار
ز فرزانگان خواندت روزگار
دگر آنک نه بیم دارد کسی
که آزار مردم نجوید بسی
دگر آنک بر گفت خود کار کن
که تا از تو دارند باور سخن
دگر آنک قدر بزرگان بدان
سخن پیش ایشان باندازه ران
چو قدر بزرگان نگهداشتی
سر سر وری بر مه افراشتی
دگر آنک نان دادن آئین اوست
کند دشمن او را ستایش چه دوست
دگر آنک از بیخرد راز خود
نهان دار تا دور باشی ز بد
دگر آنک از مردم بیخرد
چه ترسی که نامت بزشتی برد
اثرهای خود را نکوهش مکن
بدیهای او را پژوهش مکن
بکام دل هر که گفتی سخن
دلش دوستی با تو افکند بن
دگر آنک عادلتر اندر جهان
کسی را شناس از کهان و مهان
که رنجی که او را نباشد پسند
نخواهد که یابد کسی ز آن گزند
دگر آنک بر زیر دستان خویش
بنوش کرم کوش میدار بیش
که هرکس که این شیوه بنیاد کرد
چو نوشین روان در جهان یاد کرد
باهش و بیدار دل و راد باش
از غم ایام دل آزاد باش
گر رسدت سال ازین پس بسی
در همه کامی و مرادی رسی
پس بچهل گر برسد سال تو
شیب دیگر سان کند احوال تو
ضعف نهد روی به بنیاد تو
میل خرابی کند آباد تو
پنجه اگر پنجه بتو در زند
وقت خوشت جمله بهم بر زند
گر برسد مدت عمرت بشست
شخص تو ماهی بود و سال شست
ور برسانید بهفتاد هم
مرگ توان یافت به افتاد هم
مرگ بهشتاد و نود در بسیست
و آنکه نمردست گرانجان کسیست
وانکه بود میل دلش سوی صد
هست ز خود بیخبر آن بی خرد
زنده نباشد بر بینندگان
لیک بود رنج دل زندگان
ابن یمین دل ننهد بر حیات
ز آنکه بود در عقب او ممات
وقت سحر چابک و چالاک و چست
قطع کند راه بعزم درست
چو خوش گفت فرزانه یی هوشمند
چو از درج یاقوت بگشاد بند
که بخشایش آئین مردان بود
کرا این هنر هست مرد آن بود
ولی جای بخشایش اول ببین
بدان حال او را بعلم الیقین
گرش نکبت از چرخ والا رسد
نه این نکبت او را به تنها رسد
درین اهل دانش همه عاجزند
گرفتار این بر کشیده درند
سبل در نه از بهر یاری قدم
بسر پوی در کار او چون قلم
بمانش در آنرنج تا جان کند
که این درد را مرگ درمان کند
اگر بشنوی قول ابن یمین
بود فعل تو از در آفرین
چو خوش گفت فرزانه ئی دور بین
که با هیچ نادان مشو همنشین
مکن دوستی با وی از هیچ روی
وز او چون ز دشمن همی پیچ روی
که دانا گرت دشمن جان بود
از آن دوست بهتر که نادان بود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بنام خدائی که هستی ازوست
ز بر دستی و زیر دستی ازوست
هوش مصنوعی: به نام خدایی که منبع وجود و هستی است. تمام رفتارها و روابط ما، چه از بالا و چه از پایین، از او ناشی می‌شود.
فروزنده شمع کیوان وهور
رساننده روزی مار و مور
هوش مصنوعی: نور افشانی شمع آسمان و خورشید، روزی را به جان‌ها و زندگی مار و مور می‌رساند.
نگارنده چهره ماه و مهر
برارنده سقف گردان سپهر
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلنشین او مانند ماه می‌درخشد و وجودش به مانند پرچم بلند آسمان بر فراز همه چیز است.
وز آن پس درودی که جان پرورد
بکردار دانش روان پرورد
هوش مصنوعی: پس از آن، درود و سلامی که روح را زنده می‌کند، با رفتار و کردار دانش، جان را پرورش داد.
از انکس که جانها بفرمان اوست
بدانکس که لولاک درشان اوست
هوش مصنوعی: از کسی که جان‌ها در اختیار اوست، به کسی که مقام و منزلتش بر اساس او می‌باشد.
محمد رسولی که یزدان پاک
بمهر وی آراست این تخت خاک
هوش مصنوعی: محمد، پیامبری است که خداوند با مهر و محبتش، زمین را به زیباییِ وجود او آراسته است.
رسولی که از فره ایزدی
نپوید بجز بر ره بخردی
هوش مصنوعی: پیامبری که از دانایی و حکمت الهی نشأت نگیرد، جز بر مسیر دانایی و خرد نخواهد رفت.
درود فراوان ز یزدان پاک
بر آن نازنین پیکر تابناک
هوش مصنوعی: سلام و درود بسیار از سوی خداوند بر آن جسم زیبا و نیکو.
پس آنگه بدانها که جان باختند
سر داد و دین را برافراختند
هوش مصنوعی: پس از آن، کسانی که جان خود را فدای اصول و اعتقادات کردند، سر خود را بلند کردند و دین را با افتخار به نمایش گذاشتند.
نخستین بر اولاد و اعقاب او
وز انپس بر اصحاب و احباب او
هوش مصنوعی: نخستین به فرزندان و نسل‌های او و سپس به یاران و دوستان او توجه شده است.
که بودند هریک بفرهنگ و رای
جهانرا بنویی یکی کدخدای
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها با فرهنگ و اندیشه خود، به مانند رئیسی برای مردم جهان شناخته می‌شدند.
گذشتند وزان هر یکی یادگار
سخن ماند چون گوهر شاهوار
هوش مصنوعی: گذشتند و هر یک از آن‌ها یادگاری از سخن‌هایشان باقی ماند که چون جواهر با ارزش است.
الا ایهنرمند پاکیزه رای
ز من بشنو ار هوش داری بجای
هوش مصنوعی: ای هنرمند با کردار پاک، به من گوش کن اگر هوش و درک داری.
چو خواهی شدن زینسرای سپنج
بمان یادگار از پس خویش گنج
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که از این دنیای پرآشوب برگردی، پس از خودت چیزی برای یادگاری بگذار که همچون گنجی ارزشمند باشد.
نه گنجی که باشد پر از خواسته
بزر و بگو هر بیاراسته
هوش مصنوعی: نه باید به دنبال گنجی باشی که پر از آرزوها و خواسته‌ها باشد، بلکه باید به دیگران بگویی که خود را بیارایند و زیبا کنند.
یکی گنج نو باید افکند بن
که باشد زر و گوهر آن سخن
هوش مصنوعی: باید راز و نکته‌ای تازه را پیدا کنی که در آن ارزش و زیبایی نهفته باشد.
کنون باز گویم یکی داستان
سخن جمله از گفته راستان
هوش مصنوعی: حالا می‌خواهم داستانی را بیان کنم که در آن همه‌ی سخنان درست و راست گفته شده‌اند.
شنیدم که کسری شه دادگر
که دیهیم از و بود با زیب و فر
هوش مصنوعی: شنیدم که کسری، پادشاه دادگر، تاج و تخت خود را با زیبایی و زیبایی‌ها دارد.
زهر کشوری موبدی را بخواند
فراوان سخنها ز حکمت براند
هوش مصنوعی: موبدی از سرزمین زهر، بسیار سخن می‌گوید و کلماتش سرشار از حکمت و دانش است.
چنین گفت با موبدان شهریار
که تا من بگیتی شدم کامکار
هوش مصنوعی: پادشاه به موبدان شهر گفت که تا زمانی که من بر این دنیا هستم، موفق و سعادتمند خواهم بود.
نگشتم دمی از ره بخردی
نجستم بجز فره ایزدی
هوش مصنوعی: دقیقاً به خاطر یک لحظه هم از مسیر خرد و عقل دور نشدم و جز لطف و برکت خداوند هیچ چیز دیگری را نپذیرفتم.
ببیچارگان بر نکردم ستم
جهان شد ز دادم چو باغ ارم
هوش مصنوعی: من به بیچارگان ظلمی نکردم و به همین خاطر، جهان مانند باغ ارم برای من زیبا و سرسبز شده است.
بداد و دهش عالم آراستم
همه نام نیک از جهان خواستم
هوش مصنوعی: با بخشش و کمک به دیگران، جهان را زینت بخشیدم و تنها از زندگی خواستم که نام نیکی برای خود به جا بگذارم.
کنون چون زمانم سرآید همی
بتلخی روانم بر آید همی
هوش مصنوعی: اکنون که زمانم به پایان می‌رسد، حس تلخی در وجودم به وجود می‌آید و این احساس به آرامی از درونم بیرون می‌آید.
بخواهم که ماند ز من یادگار
یکی گنج پر گوهر شاهوار
هوش مصنوعی: می‌خواهم که از من یادگاری بماند، گنجینه‌ای پر از ارزش و زیبایی که همچون تاج شاهانه باشد.
که تا هر که بر خاک من بگذرد
از انگنج حکمت گهرها برد
هوش مصنوعی: هر کسی که از روی خاک من عبور کند، از این سرزمین حکمت و ارزش‌های گرانبها بهره‌مند خواهد شد.
بر او موبدان آفرین خواندند
مر او را شه پاکدین خواندند
هوش مصنوعی: موبدان برای او دعا و تمجید کردند و او را شاهی از نسل پاک و نیکو لقب دادند.
چو شد گنج نوشیروان ساخته
ز خاکش بگردون برافراخته
هوش مصنوعی: زمانی که گنجی از نوشیروان، از خاک به وجود آمد، به قدری باارزش و بزرگ بود که به سمت آسمان بلند شد.
وزانپس به دیوار آن دخمه بر
سخنها نوشت آنشه دادگر
هوش مصنوعی: پس از آن، آن دادگر بر دیوار آن دخمه سخنانی نوشت.
بدان تا کسی کو شتابد براه
بدان دخمه آید ببالین شاه
هوش مصنوعی: هر کس که به سوی این مکان برود، به نزد پادشاه می‌آید.
از آن پندها بهره گیرد همی
ز داد و دهش توشه گیرد همی
هوش مصنوعی: انسان از نصیحت‌ها و تجربه‌ها استفاده می‌کند و از بخشش‌ها و کمک‌های دیگران بهره‌مند می‌شود.
کنون در دل ای نامور هوش دار
سخنهای نوشیروان گوش دار
هوش مصنوعی: اکنون ای مشهور، به دل خود توجه کن و به سخنان شیرین نوشیروان گوش بده.
نخست آنکه تا روز و شب را مدار
بود از حوادث شگفتی مدار
هوش مصنوعی: اولین نکته این است که باید توجه کنیم از روز و شب به عنوان زمان هایی که پر از حوادث و اتفاقات شگفت انگیز هستند، ناامید نشویم.
دگر آنک زنده مخوان خویش را
چو مرهم نیابی دل ریش را
هوش مصنوعی: اگر زنده‌ای و دلی پُر از درد و رنج داری، خودت را دیگر زنده ننام، چون درمانی برای دل دردناک‌ات پیدا نخواهی کرد.
ترا زنده گفتن نیاید درست
اگر زندگانی نه بر کام تست
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به درستی از توصیف زندگی بگویی، وقتی که زندگی بر وفق مرادت نیست، پس بهتر است سکوت کنی.
دگر آنک بینا دل هوشیار
ز کاری پشیمان نگردد دو بار
هوش مصنوعی: انسان عاقل و آگاه، وقتی از کاری پشیمان می‌شود، به اشتباهاتش دوباره برنمی‌گردد و از آن تجربه درس می‌گیرد.
دگر آنک باش از کسی بر کران
که شادی کند از غم دیگران
هوش مصنوعی: بهتر است از افرادی که با خوشحالی خود از ناراحتی دیگران لذت می‌برند، دوری کنیم.
بزرگی بآزار جوید همی
گل راحت ار خار بوید همی
هوش مصنوعی: بزرگان معمولاً در جستجوی راحتی و آسایش هستند، اما اگر برایشان در زندگی مشکلاتی مانند خارپشتی پیش آید، آن را تحمل می‌کنند.
دگر آنک با مردم بیهنر
مکن دوستی رنج در وی مبر
هوش مصنوعی: از دوستی با افرادی که هنر و لیاقت ندارند خودداری کن، زیرا این ارتباط می‌تواند برای تو دردسر ساز باشد.
که هرگز نیابی ازو ایمنی
نه در دوستی و نه در دشمنی
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه نمی‌توانی از او در امان باشی، نه زمانی که با تو دوست است و نه زمانی که دشمنی می‌کند.
دگر آنک چون دادت ایزد خرد
که تا نیک را باز دانی ز بد
هوش مصنوعی: خداوند به تو عقل و درک عطا کرده است تا بتوانی خوب را از بد تشخیص دهی.
چرا با کسی دوستی میکنی
که با دوستانت کند دشمنی
هوش مصنوعی: چرا باید با فردی دوست شوی که با دوستان تو دشمنی می‌کند؟
دگر آنک حق گوی با هر کسی
وگرچه بتلخی گراید بسی
هوش مصنوعی: در مورد حق و حقیقت با هر کسی صحبت کن، حتی اگر برخی از کلمات به تلخی بیان شوند.
میندیش و حق گوی ابن یمین
قل الحق بفرمود دارای دین
هوش مصنوعی: فکر نکن و حق را بگو، ابن یمین (نویسنده) حق را گفت، کسی که دارای دین و ایمان است.
دگر انک گر هوش دادت خدای
حذر کن ز نادان دانش نمای
هوش مصنوعی: اگر خدا به تو هوش و فهم عطا کرده است، از نادانانی که خود را صاحب دانش می‌پندارند دوری کن.
بپرهیز ازو عمر ضایع مکن
ز من یاد دار این گرامی سخن
هوش مصنوعی: از او دوری کن و عمر خود را هدر نده. به یاد داشته باش این سخن با ارزش را.
دگر انک هر کو ز خود داد داد
ازو پیش داور میارید داد
هوش مصنوعی: هر کسی که از خود چیزی دهد، در روز قیامت نمی‌تواند از خود دفاع کند و دیگران باید او را محاکمه کنند.
دگر آنک گر راز خواهی نهفت
ز دشمن-نبایدش با دوست گفت
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی رازی را پنهان کنی، نباید آن را با دوستانت در میان بگذاری بلکه باید از دشمنان دور نگه‌داری.
دگر آنک از خویش کمتر زخویش
مجوی ای پسر نوش از درد نیش
هوش مصنوعی: دیگر از خودت کمتر به خودت توجه نکن، پسر! از طعم تلخ درد، نوشیدنی می‌ساز.
که در آب مردن بر هوشیار
از آن به که غوکت دهد زینهار
هوش مصنوعی: مردن در آب برای فرد هوشیار بهتر از این است که در خیابان دچار هیاهو و آشفتگی شود.
دگر آنک هر کس که او خرده دید
زیانی بزرگش بباید کشید
هوش مصنوعی: هر کسی که در روح و شخصیت دیگران عیب و ایرادی ببیند، باید خودش را با آسیب بزرگی مواجه کند.
دگر آنک باشد توانکر کسی
که بر اندکی شکر گوید بسی
هوش مصنوعی: آن کس که بر چیزهای کوچک شکرگزاری کند، دارای قدرت و توانایی بیشتری است.
دگر آنکه گر کهتری مه شود
ز همتای خود در هنر به شود
هوش مصنوعی: اگر که کسی در هنر از خود بالاتر برود، دیگر ارزش و مقام او کمتر می‌شود.
بخردیش دانی که داند کسی
که بهره ندارد ز دانش بسی
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که دانشمند واقعی کسی است که حتی اگر از علم بهره‌ای ندارد، به خوبی این را می‌داند؟
دگر آنک شرمنده ترانکس است
که گلهای دعویش خار و خس است
هوش مصنوعی: کسی که در دعوا و ادعاهایش ظاهری زیبا دارد، اما در حقیقت چیزی جز دردسر و مشکل نیست، شرمنده و خجالت‌زده خواهد بود.
نگیردد گر شمع جانش فروغ
چو در انجمن گفته باشد دروغ
هوش مصنوعی: اگر شمع وجودش در جمع درخشان باشد، اما در دلش حقیقتی نداشته باشد، ارزش واقعی ندارد.
دگر آنک گر باز جوئی بسی
نیابی فرو مایه تر زان کسی
هوش مصنوعی: اگر دوباره به دنبال کسی بروی، دیگر کسی را نخواهی یافت که از آن شخص، درخشان‌تر و ارزشمندتر باشد.
که دارد توانائی و دستگاه
نگردد دلش نرم بر داد خواه
هوش مصنوعی: کسی که قدرت و وسایل لازم را دارد، دلش بر کسانی که به دنبال عدالت هستند، نرم نخواهد شد.
دگر آنک مغرور تر آنکس است
که داد از پی نسیه نقدی ز دست
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال خوشبختی و آسایش است، در واقع خود را گول می‌زند. آن کسی که به امید آینده نسیه می‌گیرد، در حقیقت چیزی ارزشمند را از دست می‌دهد.
دگر آنک بی جرم اگر در پسی
سخنهای زشت از تو گوید کسی
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون اینکه مرتکب جرم خاصی شده باشی، به تو نسبت‌های ناپسند بدهد، این نشان‌دهنده‌ی نادرستی و بی‌انصافی اوست.
چنان دشمن کز تو آن راز گفت
به از دوستی کان سخن باز گفت
هوش مصنوعی: چنان دشمنی که راز تو را فاش کرد، بهتر از دوستی است که آن را در خفا نگه داشت.
دگر آنک هر کس که دارد خرد
نباید که چیزی گزافی خرد
هوش مصنوعی: هر کس که عقل و تدبیر دارد، نباید به چیزهای بیهوده و اضافی اهمیت دهد.
که هر کس که چیزی خرد بر گزاف
فروشد بحکم خرد بر گزاف
هوش مصنوعی: هر فردی که چیزی را به طور ناچیز و بی‌مقدار بفروشد، بر اساس خرد و منطقی که دارد، باید بداند که این کار او بی‌دلیل است.
دگر بنده ئی کش خریدی بزر
بود از شکم بنده آزاد تر
هوش مصنوعی: تو دیگری را خریدی که بزرگ‌تر است و از شکم (یعنی زادگاه) کسی که آزاد است، آزادتر به نظر می‌رسد.
دگر آنک گر مرد دانا بود
بمیدان دانش توانا بود
هوش مصنوعی: اگر مردی دانا و آگاه باشد، در میدان دانش قدرت و توانایی خواهد داشت.
چو با دانشی بخردی یار نیست
گل دانش او جز از خار نیست
هوش مصنوعی: اگر با کسی که دانش و خرد دارد، همراهی نباشد، پس دانش او هیچ ارزش و زیبایی ندارد و فقط مانند خاری خواهد بود.
دگر آنک از دور گردان سپهر
کسی گر نشد آگه از کین و مهر
هوش مصنوعی: اگر کسی از دور روزگار خبر نداشته باشد، نه از دشمنی‌ها باخبر است و نه از محبت‌ها.
بآموختن رنج در وی مبر
که این شاخ هرگز نیاید ببر
هوش مصنوعی: با یادگیری سختی‌ها، سختی‌ها را از خود دور نکن؛ زیرا این درخت هرگز نمی‌تواند ویران شود.
دگر گر نخواهی توای نامجو
که بد گویدت کس بدکس مگوی
هوش مصنوعی: اگر تو از کسی که دشمنی می‌کند نخواهی، پس خودت هم چیزی بد درباره او نگو.
دگر آنک هر کس که بر نام تو
نهد یک دو گام از پی کام تو
هوش مصنوعی: هر کس که برای رسیدن به خواسته‌ات قدمی به سمت نامت بردارد، به دنبال نتیجه‌ات خواهد بود.
بده پایمزدوی از گنج خویش
که تا کام دل یابد از رنج خویش
هوش مصنوعی: از ثروت خود به من پاداش بده تا من نیز بتوانم از سختی‌ها و زحمت‌هایم لذت ببرم.
دگر آنک هر کو بود کینه دار
نباشد بر او مهربان هیچ یار
هوش مصنوعی: هر کس که کینه‌ای در دل دارد، دیگران بر او مهربان نخواهند بود.
دگر آنک رنج فراوان کشی
چو کشتی براه بیابان کشی
هوش مصنوعی: وقتی در زندگی زحمت و رنج بسیار بکشی، مانند کشتی‌ای که در دل بیابان حرکت می‌کند، به سوی هدف خود پیش می‌روی.
دگر آنک دیوانه خوانند و بس
کسی را که نابوده جوید ز پس
هوش مصنوعی: دیگر کسی را که به دنبال چیزهایی است که از دست رفته، دیوانه می‌نامند.
دگر آنک پیکار با کس مجوی
سخن جز باندازه خود مگوی
هوش مصنوعی: دیگر در جستجوی درگیری با دیگران نباش، فقط به اندازه‌ توانایی و دانش خود صحبت کن.
دگر آنک سرگشته مانی همی
چو ناکرده را کرده دانی همی
هوش مصنوعی: دیگر این که تو همچنان گیج و پریشان به نظر می‌رسی، انگار که فردی را می‌شناسی که هیچ کار خاصی انجام نداده است.
دگر آنک آزرم مردم بجوی
کز آزرم ماند بجای آبروی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از مردم آزرم و شرم را کسب کنی، بهتر است که از آنچه که باعث شرم و آبرو می‌شود، دوری کنی.
دگر آنک با زیر دستان خود
بکار آورد مکر و دستان خود
هوش مصنوعی: آن کس که با افرادی که از او پایین‌تر هستند، با فریب و نیرنگ رفتار کند.
ز بر دست او دارد او را فسوس
رخش گردد از شرم چون سندروس
هوش مصنوعی: از دستان او نگه‌داری می‌کند و به همین خاطر، چهره‌اش از شرم مثل چهره‌ی چوب سدر رنگین می‌شود.
دگر آنک چون پرده کس دری
کند با تو گیتی همان داوری
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی با تو به گونه‌ای صمیمانه و نزدیک ارتباط برقرار کند، دنیا همانند یک قاضی عمل خواهد کرد.
دگر آنک هرگز پشیمان نشد
کسی کو هوا را بفرمان نشد
هوش مصنوعی: کسی که هرگز به خواسته‌ها و آرزوهایش تسلیم نشود، هرگز پشیمان نخواهد شد.
دگر آنک آئینه کار خویش
همی دار در پیش دیدار خویش
هوش مصنوعی: آن کس که آینه‌ای از اعمال خود در برابر خود نگه می‌دارد، باید به خوبی به تماشای رفتار و کارهایش بپردازد.
که چون دیده باشی بدو نیک کار
ز فرزانگان خواندت روزگار
هوش مصنوعی: وقتی که کسی را ببینی که کارهای نیک انجام می‌دهد، در نظر خردمندان او را روزگار می‌نامند.
دگر آنک نه بیم دارد کسی
که آزار مردم نجوید بسی
هوش مصنوعی: کسی که به دیگران آسیب نمی‌زند، دیگر نگرانی و ترسی ندارد.
دگر آنک بر گفت خود کار کن
که تا از تو دارند باور سخن
هوش مصنوعی: دیگر وقتی که چیزی می‌گویی، بر روی آن عمل کن تا دیگران به گفته‌هایت اعتماد کنند.
دگر آنک قدر بزرگان بدان
سخن پیش ایشان باندازه ران
هوش مصنوعی: افراد بزرگ باید بدانند که سخن گفتن در حضور افراد با دانش و مقام چه اندازه اهمیت دارد و باید به اندازه‌ی مقام و جایگاه آنها رفتار کنند.
چو قدر بزرگان نگهداشتی
سر سر وری بر مه افراشتی
هوش مصنوعی: وقتی به ارزش و مقام بزرگ‌ترها توجه کردی، سر خود را بالا بردی و همچون ماه بر افراشتی.
دگر آنک نان دادن آئین اوست
کند دشمن او را ستایش چه دوست
هوش مصنوعی: آن کسی که نان دادن به دیگران برایش عادت و رسم است، دشمنش هم او را ستایش می‌کند، مانند یک دوست.
دگر آنک از بیخرد راز خود
نهان دار تا دور باشی ز بد
هوش مصنوعی: هر کسی که بی‌خود است، باید رازهای خود را پنهان نگه‌دارد تا از بدی‌ها دور بماند.
دگر آنک از مردم بیخرد
چه ترسی که نامت بزشتی برد
هوش مصنوعی: دیگر از مردم بی‌خود نمی‌ترسی، چرا که نامت به خاطر بدی‌هایت بر سر زبان‌هاست.
اثرهای خود را نکوهش مکن
بدیهای او را پژوهش مکن
هوش مصنوعی: به کارهای خودت انتقاد نکن و به بدی‌های دیگران فکر نکن.
بکام دل هر که گفتی سخن
دلش دوستی با تو افکند بن
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو چیزی می‌گوید، در دلش دوستی و محبت نسبت به تو دارد.
دگر آنک عادلتر اندر جهان
کسی را شناس از کهان و مهان
هوش مصنوعی: در دنیا کسی را پیدا نخواهی کرد که به اندازه او عادل باشد، نه از میان نیکان و نه از میان افراد معروف و مهم.
که رنجی که او را نباشد پسند
نخواهد که یابد کسی ز آن گزند
هوش مصنوعی: هر کس از دردی که خودش نمی‌پسندد، نمی‌خواهد که کسی دیگر نیز آن را تحمل کند.
دگر آنک بر زیر دستان خویش
بنوش کرم کوش میدار بیش
هوش مصنوعی: به دیگران مؤدب و مهربان باش و در ارتباط با آن‌ها زیاده‌روی نکن.
که هرکس که این شیوه بنیاد کرد
چو نوشین روان در جهان یاد کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که این روش را پایه‌گذاری کرد، مانند نوشین روان (شخصیتی لطیف و فرح‌بخش) در دنیا به یاد سپرده خواهد شد.
باهش و بیدار دل و راد باش
از غم ایام دل آزاد باش
هوش مصنوعی: در زندگی با دل شاد و هوشیار باش و از نگرانی‌ها و غم‌های روزگار رهایی پیدا کن.
گر رسدت سال ازین پس بسی
در همه کامی و مرادی رسی
هوش مصنوعی: اگر از این پس به سال‌های زیادی برسدی، به هر آنچه بخواهی و آرزومندی دست پیدا خواهی کرد.
پس بچهل گر برسد سال تو
شیب دیگر سان کند احوال تو
هوش مصنوعی: اگر به چهل سالگی برسی، زندگی‌ات دگرگون خواهد شد و در حالت و حال تو تغییراتی ایجاد می‌شود.
ضعف نهد روی به بنیاد تو
میل خرابی کند آباد تو
هوش مصنوعی: ضعف و ناتوانی به سمت بنیاد و اساس تو می‌کشد و می‌خواهد که ساختار و آبادانی‌ات را ویران کند.
پنجه اگر پنجه بتو در زند
وقت خوشت جمله بهم بر زند
هوش مصنوعی: اگر دستت به دست من بیفتد و زمان خوشی را بگذرانیم، همه چیز به هم می‌خورد و دگرگون می‌شود.
گر برسد مدت عمرت بشست
شخص تو ماهی بود و سال شست
هوش مصنوعی: اگر زمان عمرت به پایان برسد، تو همچون ماهی‌ای هستی که در آب شسته شده و سال‌ها به این شکل زندگی کرده‌ای.
ور برسانید بهفتاد هم
مرگ توان یافت به افتاد هم
هوش مصنوعی: اگر به هفتاد سالگی هم برسیم، باز هم می‌توان در لحظه‌ای ناگهان مرد.
مرگ بهشتاد و نود در بسیست
و آنکه نمردست گرانجان کسیست
هوش مصنوعی: مرگ به چهل سالگی نزدیک است و کسی که هنوز نمرده، بار سنگینی بر دوش دارد.
وانکه بود میل دلش سوی صد
هست ز خود بیخبر آن بی خرد
هوش مصنوعی: کسی که دلش به هزاران چیز تمایل دارد، بی‌خبر از خود و درک خود، از واقعیات دور است.
زنده نباشد بر بینندگان
لیک بود رنج دل زندگان
هوش مصنوعی: اگر کسی در منظر دیگران نباشد، اما هنوز درد و رنج دل زنده‌ها وجود دارد.
ابن یمین دل ننهد بر حیات
ز آنکه بود در عقب او ممات
هوش مصنوعی: ابن یمین به زندگی دل نمی‌سپارد، زیرا از مرگ در پی خود آگاه است.
وقت سحر چابک و چالاک و چست
قطع کند راه بعزم درست
هوش مصنوعی: در صبح زود، با انرژی و شتاب، تصمیم می‌گیرد که مسیر صحیحی را انتخاب کند.
چو خوش گفت فرزانه یی هوشمند
چو از درج یاقوت بگشاد بند
هوش مصنوعی: وقتی کسی دانا و باهوش به خوبی صحبت کند، مانند آن است که بند یاقوت را باز کند.
که بخشایش آئین مردان بود
کرا این هنر هست مرد آن بود
هوش مصنوعی: بخشایش و مهربانی نشانه واقعی مردانگی است؛ کسی که به این هنر دست یافته، حقیقتاً مرد است.
ولی جای بخشایش اول ببین
بدان حال او را بعلم الیقین
هوش مصنوعی: اما قبل از هر چیزی، وضعیت او را با چشم یقین نگریست.
گرش نکبت از چرخ والا رسد
نه این نکبت او را به تنها رسد
هوش مصنوعی: اگر بلا و بدبختی از آسمان به او برسد، این بدبختی فقط به خودش نخواهد رسید.
درین اهل دانش همه عاجزند
گرفتار این بر کشیده درند
هوش مصنوعی: در میان دانشمندان، همه ناتوانند و گرفتار مشکلاتی هستند که بر دوششان سنگینی می‌کند.
سبل در نه از بهر یاری قدم
بسر پوی در کار او چون قلم
هوش مصنوعی: برای کمک و یاری نیامده‌اند، بلکه در این مسیر باید با دقت و توجه حرکت کنیم، همانند قلمی که برای نوشتن تلاش می‌کند.
بمانش در آنرنج تا جان کند
که این درد را مرگ درمان کند
هوش مصنوعی: بگذار او در آن رنج بماند تا وقتی که جان بدهد، چون این درد تنها با مرگ درمان می‌شود.
اگر بشنوی قول ابن یمین
بود فعل تو از در آفرین
هوش مصنوعی: اگر به سخن ابن یمین توجه کنی، عمل تو همچون آفرینش خواهد بود.
چو خوش گفت فرزانه ئی دور بین
که با هیچ نادان مشو همنشین
هوش مصنوعی: وقتی انسان عاقل و دوراندیش می‌گوید که نباید با افرادی نادان و بی‌فکر ارتباط داشته باشی، باید به این نکته توجه کنی.
مکن دوستی با وی از هیچ روی
وز او چون ز دشمن همی پیچ روی
هوش مصنوعی: دوستی با او را هرگز نکن و اگر هم روزی به او رو بیاوری، مانند دشمنان با او رفتار کن.
که دانا گرت دشمن جان بود
از آن دوست بهتر که نادان بود
هوش مصنوعی: اگر دانا دشمن تو باشد، از آن بهتر است که دوستی نادان داشته باشی.