شمارهٔ ٧٣٩
ای نسیمی ز لبت معجزه روحالله
صفت حسن تو گردان چو زبان در افواه
یوسف حسنی و این طرفه که در موکب تو
چون سلیمان بود از لشکر جان خیل و سپاه
به لطافت خط چون خضروَشَت کمتر نیست
کز لب چشمه حیوان بدمد مهر گیاه
بجز از سبزه خط و گل رخسار ترا
من ندیدم که بود قوس قزح هاله ماه
تا کی آخر دل عشاق ربائی به ستم
چون نداری دل یک کس به همه عمر نگاه
لیک در وصف نیاید که چه شکرست مرا
از خیال تو که بر چشم رهی دارد راه
هیچ دانی ز چه آئینه مه زنگ گرفت
ز آنکه هر شب به فلک میبرم از هجر تو آه
امشب از دوش گذشتهست مرا اشک روان
به صفت راست نیاید بلغالسیل ذباه
گرچه از عین عنایت به سوی ابن یمین
نکنی ای مه تابان همهٔ عمر نگاه
دوش پنهان ز تو همخانه من بود خیال
چون برآورد سر از خوابش امروز به گاه
گفتمش خیز صبوحی کن و اندیشه مکن
که کند عفو خداوند جهان غرق گناه
گفت با طاعت قطب ملک افضل را
بر چنین معصیتی مینتوان کرد اکراه
دُر دریای حقیقت گهر کان یقین
سر اخوان صفا شیخ جهان فضل الله
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای نسیمی ز لبت معجزه روحالله
صفت حسن تو گردان چو زبان در افواه
هوش مصنوعی: ای نسیمی که از لبت میوزد، مانند معجزهای از روحالله، زیبایی تو را به گونهای نمایان کن که زبان در کامها باشد.
یوسف حسنی و این طرفه که در موکب تو
چون سلیمان بود از لشکر جان خیل و سپاه
هوش مصنوعی: یوسف حسنی، تو که مانند سلیمان در صفی از نیروهای روحانی و با قدرتی بزرگ قرار داری، در حقیقت از بیرق و ارتش جانها تشکیل شدهای.
به لطافت خط چون خضروَشَت کمتر نیست
کز لب چشمه حیوان بدمد مهر گیاه
هوش مصنوعی: خطی که به نرمی و لطافت کلام خضر به تصویر کشیده شده است، هرگز از لبی که بر چشمه حیات دم میزند کمتر نیست، چرا که این لب، عشق و محبت گیاه را به هدیه میآورد.
بجز از سبزه خط و گل رخسار ترا
من ندیدم که بود قوس قزح هاله ماه
هوش مصنوعی: جز سبزه و گل، چهرهٔ زیبای تو را ندیدم که همچون رنگینکمان، جلوهای مانند هالهٔ ماه دارد.
تا کی آخر دل عشاق ربائی به ستم
چون نداری دل یک کس به همه عمر نگاه
هوش مصنوعی: تا کی باید دل عاشقان را بشکنی؟ چون تو هیچ علاقهای به هیچکس نداری و تمام عمر فقط نظارهگر هستی.
لیک در وصف نیاید که چه شکرست مرا
از خیال تو که بر چشم رهی دارد راه
هوش مصنوعی: اما نمیتوانم به خوبی توصیف کنم که چقدر شیرین است فکر تو برای من، حتی اگر خیالت به چشمان من راه پیدا کند.
هیچ دانی ز چه آئینه مه زنگ گرفت
ز آنکه هر شب به فلک میبرم از هجر تو آه
هوش مصنوعی: هیچ میدانی چرا ماه به زنگار نشسته است؟ زیرا هر شب برای دوری تو، به آسمان ناله میزنم.
امشب از دوش گذشتهست مرا اشک روان
به صفت راست نیاید بلغالسیل ذباه
هوش مصنوعی: امشب اشکهایم به راحتی از چشمانم سرازیر شدند و به نظرم میرسد که قدرتی در برابر این احساسات ندارم. مثل این است که سیلی خروشان در حال غرق کردن همه چیز است.
گرچه از عین عنایت به سوی ابن یمین
نکنی ای مه تابان همهٔ عمر نگاه
هوش مصنوعی: هرچند که تو به فرزند یمین نگری نکنی، ای ماه تابان، اما در تمام عمرت به او نگاه کن.
دوش پنهان ز تو همخانه من بود خیال
چون برآورد سر از خوابش امروز به گاه
هوش مصنوعی: دیروز، در خواب، خیال تو همچون همخانهام بود، اما امروز صبح که از خواب بیدار شدم، دوباره به یاد تو افتادم.
گفتمش خیز صبوحی کن و اندیشه مکن
که کند عفو خداوند جهان غرق گناه
هوش مصنوعی: به او گفتم برخیز و صبحگاهی را جشن بگیر و نگران نباش، زیرا خداوند که بر جهان تسلط دارد، بخشایشش بیپایان است و گناهان را میتواند ببخشد.
گفت با طاعت قطب ملک افضل را
بر چنین معصیتی مینتوان کرد اکراه
هوش مصنوعی: گفت که به خاطر اطاعت از قطب ملک، نمیتوان به چنین معصیتی مجبور شد.
دُر دریای حقیقت گهر کان یقین
سر اخوان صفا شیخ جهان فضل الله
هوش مصنوعی: در اعماق حقیقت، جوهر و گنجی از یقین وجود دارد که برادران پاکی و دوستی در آن هستند و شیخ فضلالله در این عالم سرآمد است.