شمارهٔ ١۶٠
ما را شکایتیست ز گردون دون نواز
کانرا چو دور او سرو پائی پدید نیست
بس ماجری که خاسته بینم زهر کنار
واندر میان جمله صفائی پدید نیست
کردم نگاه در گل و بلبل بباغ فضل
در هیچ فصل برگ و نوائی پدید نیست
شد کارگاه فضل بدستان روزگار
وین غم بتر که عقده گشائی پدید نیست
گفتم بعقل جان نبرم از ره مخوف
زیرا چو عقل راهنمائی پدید نیست
دیدیم و آزموده بکرات حال عقل
زو نیز هم اصابت رائی پدید نیست
از خود طلب مراد خود ایدل که غیر تو
در خانه هیچ خانه خدائی پدید نیست
گردون بمهرت ار چه که دل گرمئی دهد
مغرور آن مشو که وفائی پدید نیست
ایدل علاج تو گر ازاینسان کند فلک
دمساز درد شو که دوائی پدید نیست
در شام غم بظلمت دلگیر خوش برای
کز صبح خرمیت ضیائی پدید نیست
از خشکسال مکرمت اغصان فضل را
در هیچ فصل نشو و نمائی پدید نیست
ابن یمین کرم مطلب در جهان که آن
عنقای مغربست که جائی پدید نیست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ما را شکایتیست ز گردون دون نواز
کانرا چو دور او سرو پائی پدید نیست
هوش مصنوعی: ما از آسمان پستی که زخمت ما را به یاد میآورد، شکایت داریم؛ زیرا مانند دوری آن، هیچ نشانی از سرو و پا در اینجا وجود ندارد.
بس ماجری که خاسته بینم زهر کنار
واندر میان جمله صفائی پدید نیست
هوش مصنوعی: بسیاری از مشکلات و حوادثی که میبینم، به مانند زهر در کنار هم جمع شدهاند و در میان تمام آنها هیچ نشانهای از زیبایی وجود ندارد.
کردم نگاه در گل و بلبل بباغ فضل
در هیچ فصل برگ و نوائی پدید نیست
هوش مصنوعی: در باغ علم و خلاقیت، وقتی به گل و بلبل نگاه میکنم، در هیچ فصلی نشانهای از جوانه و آواز وجود ندارد.
شد کارگاه فضل بدستان روزگار
وین غم بتر که عقده گشائی پدید نیست
هوش مصنوعی: زمانه، محلی برای نمایش مهارتهای اهل فضل و دانشمندان شده است، اما این درد عمیقتر است که هنوز راهی برای حل شدن مشکلات و گرههای ذهنی وجود ندارد.
گفتم بعقل جان نبرم از ره مخوف
زیرا چو عقل راهنمائی پدید نیست
هوش مصنوعی: گفتم که از مسیر خطرناک و تاریک نباید بروم، زیرا وقتی عقل راهنمایی نداشته باشد، عاقلانه نیست که جلو بروم.
دیدیم و آزموده بکرات حال عقل
زو نیز هم اصابت رائی پدید نیست
هوش مصنوعی: ما بارها دیدیم و تجربه کردیم که حال عقل نیز از او به خوبی نتیجهگیری میسر نیست.
از خود طلب مراد خود ایدل که غیر تو
در خانه هیچ خانه خدائی پدید نیست
هوش مصنوعی: از خودت بخواه که خواستههایت را به دست آوری، چون غیر از تو در وجود هیچ کس دیگری، نشانهای از خداوندی وجود ندارد.
گردون بمهرت ار چه که دل گرمئی دهد
مغرور آن مشو که وفائی پدید نیست
هوش مصنوعی: اگرچه آسمان به عشقت دلگرمی میدهد، اما فریب نخور، چرا که هیچ وفایی در کار نیست.
ایدل علاج تو گر ازاینسان کند فلک
دمساز درد شو که دوائی پدید نیست
هوش مصنوعی: ای دل، اگر سرنوشت اینگونه با تو رفتار کند، درد را تحمل کن زیرا هیچ درمانی برای آن وجود ندارد.
در شام غم بظلمت دلگیر خوش برای
کز صبح خرمیت ضیائی پدید نیست
هوش مصنوعی: در شب تاریک و غمانگیز، دلم گرفته است، زیرا هیچ نشانی از روشنایی و خوشحالی در صبح فردا دیده نمیشود.
از خشکسال مکرمت اغصان فضل را
در هیچ فصل نشو و نمائی پدید نیست
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ سبزینی و برکتی بدون مهربانی و فضل وجود ندارد، حتی در فصول مختلف هم نمیتوان شاهد رشد و شکوفایی آن بود.
ابن یمین کرم مطلب در جهان که آن
عنقای مغربست که جائی پدید نیست
هوش مصنوعی: ابن یمین در این بیت به این معنا اشاره دارد که در دنیای ما، بهترین و ارزشمندترین چیز بهمانند یک مرغ mythical و افسانهای است که هرگز در هیچجا یافت نمیشود. او به کیفیت و کمنظیری که در طلب دارد، اشاره میکند و میگوید که هرگز در عالم وجود، چیز ارزندهای به این شکل پیدا نخواهد شد.

ابن یمین