گنجور

شمارهٔ ۵ - وله ایضاً در مدح علاءالدین محمد

مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا
زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا
منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر
رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا
بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم
برد سوی طور همت پرتو یزدان مرا
گر چه بودم ساکن بیت الحزن یعقوب وار
نزد یوسف برد بخت از کلبه احزان مرا
صاحبی کانوار رای مملکت آرای او
وا رهاند از مضیق مشکلات آسان مرا
در حساب کار خود سرگشته بودم مدتی
ره نمود اقبال سوی صاحب دیوان مرا
صاحب اعظم علاء ملت و دین آنکه هست
مرهم لطفش ز بهر درد دل درمان مرا
آن محمد خلق عیسی دم که وصف ذات او
در نکو گوئی کند مشهور چون حسان مرا
در حضیض محنت ارچه پایمالم همچو خاک
سرفرازد دولتش بر ذروه کیوان مرا
گر چه کانرا سیم و زر بخشیدن آئین است لیک
پیش دریای کفش ممسک نماید کان مرا
تا همی بینم سخای دست گوهر بار او
ننگ میآید ز جود ابر در نیسان مرا
چون بمیدان اندر آید روز کین جولان کنان
حمله های رستم آید سر بسر دستان مرا
نیزه در کف چون کند آهنگ قلب دشمنان
در ید بیضا نماید پیکر ثعبان مرا
عقدهای گوهر موزون من در حضرتش
آید الحق بر مثال زیره و کرمان مرا
شعر بروی عرضه کردن مینماید راستی
همچو سحر سامری با موسی عمران مرا
با کمال فضلش الحق از فصاحت دم زدن
نطق با قل آید اندر حضرت سحبان مرا
صاحبا دانی که از یمن مدیحت مدتیست
تا عطارد مینهد سر بر خط فرمان مرا
بلبل خوشگوی طبعم در قفس فرسوده شد
وقت پرواز است و شادی بر گل و ریحان مرا
زینت و زیور روا باشد که سازد از شبه
گر نباشد دسترس بر گوهر عمان مرا
گر نبودی دور محنت چون ثوابت دیر پای
کی چنین سیاره وش کردی فلک حیران مرا
از خواص زعفران بر چهره باشد گر شود
با چنین دلتنگئی چون غنچه لب خندان مرا
پیش ازین با خود بهر وقتی تفکر کردمی
کز برای چیست دائم کار بی سامان مرا
تا که اینمعنی بپرسیدم ز پیر کاردان
کز چه میدارد فلک در حیز خذلان مرا
گفت عقل اکنون هنر عیب است الحق راست گفت
ورنه دیگر چیست چندین موجب حرمان مرا
چون همیدیدم که از روی حسد گردون دون
خواهد افکندن چو گوی اندر خم چوگان مرا
عید خود روزی همی داند سپهر بیوفا
کز جفا کاری و بد کیشی کند قربان مرا
بستم احرام همایون حضرتت کالطاف تو
در حوادث کوش دارد زافت دوران مرا
گر چه در صورت سفر باشد سقراما ولیک
اینسفر بگشاد در در روضه رضوان مرا
بنده خاص توأم باید که داند رأی تو
سهل باشد گر بداند عامه از خاصان مرا
جان نباشد در تن ابن یمین بی شکر تو
شکر تو فرض است تا باشد بتن در جان مرا
دولتت پاینده بادا تا ابد کز جود تست
هر چه میبینی ز رخت و بخت و خان و مان مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا
زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا
هوش مصنوعی: مدتی طولانی، آسمان به دلیل غیرت و شوق، مرا در حیرت و سرگردانی نگه داشت، زیرا من در علم و دانش، بر دیگران برتری یافتم.
منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر
رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا
هوش مصنوعی: شکرگزار پروردگار هستم که پس از مدتی غم و ناامیدی، مانند خضر که راهنمایی الهی است، شانس و بخت من به سمت چشمه حیات و امید برگشت.
بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم
برد سوی طور همت پرتو یزدان مرا
هوش مصنوعی: مدتی در اندیشه و سردرگمی بودم، مانند موسی که به کوه طور رفت، نور خداوند مرا هدایت کرد.
گر چه بودم ساکن بیت الحزن یعقوب وار
نزد یوسف برد بخت از کلبه احزان مرا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در جایی شبیه به یعقوب و غمگین زندگی می‌کردم، اما بخت مرا از آن کلبه ناراحتی به نزد یوسف برد.
صاحبی کانوار رای مملکت آرای او
وا رهاند از مضیق مشکلات آسان مرا
هوش مصنوعی: ای صاحب نظر و رهبر کشور، تصمیمات و افکار تو مرا از مشکلات و سختی‌ها رها کند و به آسانی برساند.
در حساب کار خود سرگشته بودم مدتی
ره نمود اقبال سوی صاحب دیوان مرا
هوش مصنوعی: مدتی در محاسبه کارهایم گیج و سردرگم بودم، اما ناگهان شانس و اقبال به سوی کسی که صاحب مقام و منصب است، راهی را نشان داد.
صاحب اعظم علاء ملت و دین آنکه هست
مرهم لطفش ز بهر درد دل درمان مرا
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف فردی می‌پردازد که او را بزرگ‌ترین صاحب مقام در دین و ملت می‌داند. این شخص دارای محبتی است که می‌تواند به دردهای دل دیگران درمان بخشد و مانند مرهمی بر زخم‌ها عمل کند. احساس می‌شود که این فرد مراقب و دل‌سوز است و با لطف و مهربانی‌اش به دیگران کمک می‌کند.
آن محمد خلق عیسی دم که وصف ذات او
در نکو گوئی کند مشهور چون حسان مرا
هوش مصنوعی: محمد، که اخلاق و صفات عیسی را وصف می‌کند، به طوری مشهور است که هر کسی در وصف او سخن بگوید، مانند حسان.
در حضیض محنت ارچه پایمالم همچو خاک
سرفرازد دولتش بر ذروه کیوان مرا
هوش مصنوعی: در عمیق‌ترین نقطه‌ی رنج و درد اگر چه زیر پا قرار گرفته‌ام، اما مانند خاکی که بر زمین است، سرنوشت و خوشبختی‌ام بر بالای آسمان‌ها به اوج می‌رسد.
گر چه کانرا سیم و زر بخشیدن آئین است لیک
پیش دریای کفش ممسک نماید کان مرا
هوش مصنوعی: هرچند در بخشش نقره و طلا در این معانی مرسوم است، اما کسی که بر دریا می‌گذرد، باید احتیاط کند و پاهایش را مدیریت کند، چون این دریا برای او مهم‌تر از آن بخشش‌هاست.
تا همی بینم سخای دست گوهر بار او
ننگ میآید ز جود ابر در نیسان مرا
هوش مصنوعی: هر بار که سخاوت و generosity او را می‌بینم، شرم می‌کنم که به بخشندگی ابر در بهار نگاه کنم.
چون بمیدان اندر آید روز کین جولان کنان
حمله های رستم آید سر بسر دستان مرا
هوش مصنوعی: زمانی که روز جنگ فرا برسد و میدان نبرد پر از شور و هیجان شود، همه‌ی نیروهای من با قدرت و شوکت، به یاد حمله‌های رستم به میدان می‌آیند.
نیزه در کف چون کند آهنگ قلب دشمنان
در ید بیضا نماید پیکر ثعبان مرا
هوش مصنوعی: زمانی که نیزه را در دست دارم، قلب دشمنان را تحت تأثیر قرار می‌دهم و در عین حال، شکوه و قدرت خود را مانند اژدها نشان می‌دهم.
عقدهای گوهر موزون من در حضرتش
آید الحق بر مثال زیره و کرمان مرا
هوش مصنوعی: من در حضور او مانند زیره و کرمان، گوهری موزون و زیبا دارم که به حقیقت می‌رسد.
شعر بروی عرضه کردن مینماید راستی
همچو سحر سامری با موسی عمران مرا
هوش مصنوعی: شعر به زیبایی و به صورت واضح و دلنشین ارائه می‌شود، مانند سحری که سامری با موسی بن عمران انجام داد.
با کمال فضلش الحق از فصاحت دم زدن
نطق با قل آید اندر حضرت سحبان مرا
هوش مصنوعی: با لطف و بزرگی او، حقایق با بلاغت و eloquence بیان می‌شود و من در کنار او همچون موجودی خیره و شگفت‌زده هستم.
صاحبا دانی که از یمن مدیحت مدتیست
تا عطارد مینهد سر بر خط فرمان مرا
هوش مصنوعی: دوست عزیز، می‌دانی که به خاطر لطف و محبت تو، مدت‌هاست که ستاره عطارد بر سر فرمان من فرود آمده است؟
بلبل خوشگوی طبعم در قفس فرسوده شد
وقت پرواز است و شادی بر گل و ریحان مرا
هوش مصنوعی: بلبل از شوق پرواز و شادی بر گل و ریحان در قفس قدیمی خودش گرفتار شده است و زمان آن رسیده که این محدودیت را بشکند.
زینت و زیور روا باشد که سازد از شبه
گر نباشد دسترس بر گوهر عمان مرا
هوش مصنوعی: زینت و زیور شایسته است که به گونه‌ای ساخته شود که از زیبایی‌های ظاهری باشد، چون اگر به جواهرهای خاص و باارزش دسترسی نداشته باشی، این کار هیچ اشکالی ندارد.
گر نبودی دور محنت چون ثوابت دیر پای
کی چنین سیاره وش کردی فلک حیران مرا
هوش مصنوعی: اگر پیش از این، سختی‌های زندگی به مدت طولانی وجود نداشت، چگونه می‌توانستی به این زیبایی زندگی را برای من پر از شگفتی کنی؟
از خواص زعفران بر چهره باشد گر شود
با چنین دلتنگئی چون غنچه لب خندان مرا
هوش مصنوعی: اگر زعفران بر چهره باشد، حتماً زیبایی می‌بخشد؛ اما وقتی که دل من تحت تأثیر غم و دلتنگی است، به اندازه‌ای که غنچه‌ای لبخند می‌زند، من نمی‌توانم شاداب و خوشحال باشم.
پیش ازین با خود بهر وقتی تفکر کردمی
کز برای چیست دائم کار بی سامان مرا
هوش مصنوعی: قبل از این، مدام در فکر بودم که دلیل این همه بی‌نظمی و فعالیت‌های ناهماهنگ من چیست.
تا که اینمعنی بپرسیدم ز پیر کاردان
کز چه میدارد فلک در حیز خذلان مرا
هوش مصنوعی: وقتی از فردی با تجربه و دانا پرسیدم که چرا سرنوشت مرا در حال شکست و ناامیدی قرار داده است، او چه جوابی دارد؟
گفت عقل اکنون هنر عیب است الحق راست گفت
ورنه دیگر چیست چندین موجب حرمان مرا
هوش مصنوعی: عقل به من گفت که هنر حالا به نوعی عیب شده است و واقعاً هم راست می‌گوید. در غیر این صورت، چه چیز دیگری باعث گرفتار شدن من شده است؟
چون همیدیدم که از روی حسد گردون دون
خواهد افکندن چو گوی اندر خم چوگان مرا
هوش مصنوعی: زمانی که دیدم به خاطر حسادت، دنیا می‌خواهد مرا مانند گوی در بازی چوگان سرنگون کند.
عید خود روزی همی داند سپهر بیوفا
کز جفا کاری و بد کیشی کند قربان مرا
هوش مصنوعی: آسمان بی‌وفا می‌داند که روز عید، من را با بدی‌ها و ستمگری‌هایش قربانی می‌کند.
بستم احرام همایون حضرتت کالطاف تو
در حوادث کوش دارد زافت دوران مرا
هوش مصنوعی: من جامه‌ی احترام و تقدس خود را به نشانه‌ی ارادت به حضرت تو بر تن کرده‌ام، همان‌طور که لطف و رحمت تو در برابر چالش‌ها و سختی‌های زندگی پشتیبان من است.
گر چه در صورت سفر باشد سقراما ولیک
اینسفر بگشاد در در روضه رضوان مرا
هوش مصنوعی: هر چند که سفر به دوزخ (سقر) باشد، اما این سفر در واقع دروازه‌ای به بهشت (روضه رضوان) برای من گشوده است.
بنده خاص توأم باید که داند رأی تو
سهل باشد گر بداند عامه از خاصان مرا
هوش مصنوعی: بنده خاص تو باید بداند که نظر تو آسان است، اگر مردم عادی از بین خاصان، جایگاه مرا بشناسند.
جان نباشد در تن ابن یمین بی شکر تو
شکر تو فرض است تا باشد بتن در جان مرا
هوش مصنوعی: وجود من بدون تو هیچ معنایی ندارد. شکر و سپاس من باید از تو باشد، چون تا زمانی که جانم در بدنم قرار دارد، وجود تو برای من ضروری است.
دولتت پاینده بادا تا ابد کز جود تست
هر چه میبینی ز رخت و بخت و خان و مان مرا
هوش مصنوعی: این شعر آرزوی دوام و پایداری را برای زندگی و خوشبختی شخصی دیگر بیان می‌کند. شاعر از نعمت‌ها و خوشی‌هایی که به واسطه generosity و سخاوت آن شخص شامل حالش شده، صحبت می‌کند و به گونه‌ای ابراز امیدواری می‌کند که این سعادت‌ها همیشه ادامه داشته باشند.