گنجور

شمارهٔ ٣٣ - قصیده

هر که را توفیق ایزد یار و دولت یاورست
خاکپای آسمانسای تواش تاج سرست
این منم یارب که از بیدای حیرت چون کلیم
سوی طور عزتم نور تجلی رهبرست
سر بشاهی گر برارم عقل را ناید شگفت
زآنکه خاک پای تاج ملک و دینم افسرست
آن خضر تدبیر کاندر دفع یأجوج ستم
باره عدلش بجای سد شاه اسکندرست
مسند فیروزه گردون سریر قدر اوست
زانسبب چون تاج شاهان جمله زو با زیورست
آفتاب از نور رأیش ذره ئی کرد اقتباس
از حصول آن سعادت بر جهانی سرور است
کوه با چندان گران سنگی بنزد حلم او
در سبکساری چو برگ کاه پیش صرصرست
آتش افروزست باد قهر او در جان خصم
خاک پایش در لطافت رشگ آب کوثر است
زهر قاتل بر مثال نوشدارو خلق را
چون ز شربتخانه خلقش بود جانپرورست
دشمنش را افسر از افسار زیبد همچو خر
ورچو عیسی جایش این اورنگ مینا پیکرست
ز آتش قهرش بگردون شعله ئی گر سر کشد
هریکی گردد شراری هر چه بروی اخترست
در دل اعدای او نوک سنان آبدار
در میان ظلمت انگشت نور اخگرست
روی او چون بارز مجموع انوار آمدست
خط ترقین بهر آن بر روی ماه انورست
ز آستان حضرتش برتر نمی یارد پرید
طایر قدسی که عرش او را بزیر شهپرست
در گشاد حصن دشمن تیغش از روی قیاس
همچو در تسخیر خیبر ذوالفقار حیدرست
زآن جهانگیرست تیغش همچو تیغ آفتاب
کز پرند فتح و نصرت پیکرش را گوهرست
از نکو خلقی و زیبا خلقی اندر چشم خلق
خوش نیکو همچو منظر منظرش چون مخبر است
شاد باش ایشاه دین پرور که حد ملک تو
ز ابتدای باختر تا انتهای خاورست
روز بزم از ترک و هندو روم بر درگاه تو
در عداد بندگان خاقان ورای و قیصرست
جان خصمت را دهد چون خاک ره تیغت بباد
تیغ تو آبست و خصمت را گرفتم آذرست
در جهانی وز جهان افزونتری گویم که چون
همچو صد معنی که در یک لفظ موجز مضمر است
طوطی طبعم چو در اوصاف الطافت فتاد
نطق او را از خواص آن مزاج شکرست
روز بار ابن یمین چون عرضه دارد مدح تو
عقل گوید انوری مداح سلطان سنجرست
راستی را هر که فر شاه و شعر بنده دید
گر خرد یارست با او گفت عقلش یاورست
شهریارا دارم از دوران شکایتها ولیک
زوچه گویم چون ترا او نیز چون من چاکرست
با تو گویم حال خود چون رأی و روی کلک تست
آنکه بر دوران بحکم لایزالی داورست
چون یقین دانی که از بیش و کم دنیا مرا
هر زمانی بیشتر خرجی و دخلی کمترست
خود بفرما تا چه باید کرد چون از لطف حق
همت عالی تو خلق جهان را غمخورست
با چو تو ممدوح و مداحی چون من انصاف ده
شاخ امیدم روا باشد کزینسان بی برست
تا بهار و مهرگان گویند ابر و باد را
کان یکی گوهر فروش و این دگر یک زرگرست
شد بهار و مهرگان و حادثات از بزم تو
دور بادا کز خوشی بزمت بهاری دیگرست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر که را توفیق ایزد یار و دولت یاورست
خاکپای آسمانسای تواش تاج سرست
هوش مصنوعی: هر کس که خداوند به او کمک کند و کامیابی برایش فراهم آورد، همانند کسی است که زیر پای او آسمان قرار دارد و او را به مقام والایی می‌رساند.
این منم یارب که از بیدای حیرت چون کلیم
سوی طور عزتم نور تجلی رهبرست
هوش مصنوعی: من هستم، پروردگارا، که از سر اشتباه و حیرت همچون کلیم، به سوی کوه عزتم می‌روم، جایی که نور تجلی من را هدایت می‌کند.
سر بشاهی گر برارم عقل را ناید شگفت
زآنکه خاک پای تاج ملک و دینم افسرست
هوش مصنوعی: اگر سر شاهی را برتر بیاورم، عقل و درک نمی‌تواند تعجب کند؛ زیرا خاکی که زیر پای تاج پادشاهی و دینم است، خود به منزله افسر و زینت من است.
آن خضر تدبیر کاندر دفع یأجوج ستم
باره عدلش بجای سد شاه اسکندرست
هوش مصنوعی: آن خضر تدبیر که در جلوگیری از ظلم یأجوج و مأجوج به کار گرفته شده، عدالت او به جای دیوار اسکندر است.
مسند فیروزه گردون سریر قدر اوست
زانسبب چون تاج شاهان جمله زو با زیورست
هوش مصنوعی: سریر قدر، که به رنگ فیروزه‌ای است، نشانه‌ای از مقام و مرتبه‌ی اوست. به همین دلیل، چون تاج شاهان، همه چیز از او زینت یافته و زیباست.
آفتاب از نور رأیش ذره ئی کرد اقتباس
از حصول آن سعادت بر جهانی سرور است
هوش مصنوعی: خورشید به دلیل نور و روشنایی خاص خود، به همه موجودات نور و انرژی می‌بخشد و این نور، منجر به ایجاد شادی و سعادت در جهان می‌شود.
کوه با چندان گران سنگی بنزد حلم او
در سبکساری چو برگ کاه پیش صرصرست
هوش مصنوعی: کوه با سنگ‌های فراوانش در برابر آرامش و بردباری او مانند برگ سبکی در برابر بادی تند و قوی است.
آتش افروزست باد قهر او در جان خصم
خاک پایش در لطافت رشگ آب کوثر است
هوش مصنوعی: نسیم خشمگین او همچون آتش‌افروز در دل دشمنانش تأثیر می‌گذارد و خاک پای او در لطافت به اندازه‌ای است که به آب کوثر حسادت می‌ورزد.
زهر قاتل بر مثال نوشدارو خلق را
چون ز شربتخانه خلقش بود جانپرورست
هوش مصنوعی: زهر کشنده به مانند داروی نجات‌بخش، جان مردم را به دلیل اینکه از منبعی شاداب و زندگی‌بخش سرچشمه می‌گیرد، زنده می‌کند.
دشمنش را افسر از افسار زیبد همچو خر
ورچو عیسی جایش این اورنگ مینا پیکرست
هوش مصنوعی: دشمنش را باید به گونه‌ای محدود کرد که مانند یک خر باشد که افسار بر گردن دارد. اما اگر مانند عیسی باشد، در آن صورت او باید در جایی خاص و با شکوه قرار گیرد.
ز آتش قهرش بگردون شعله ئی گر سر کشد
هریکی گردد شراری هر چه بروی اخترست
هوش مصنوعی: اگر قهر او به آتش بگراید و بر آسمان شعله‌ای با خود بیاورد، هر کسی که از او سر برآورد، به شرار و آتش تبدیل می‌شود؛ هر چه به سمت او برود، در تقدیرش رقم خورده است.
در دل اعدای او نوک سنان آبدار
در میان ظلمت انگشت نور اخگرست
هوش مصنوعی: در دل دشمنان او، نوک نیزه‌های تیز و خیس وجود دارد و در میان تاریکی، انگشت نوری مانند جرقه‌ی آتش درخشندگی دارد.
روی او چون بارز مجموع انوار آمدست
خط ترقین بهر آن بر روی ماه انورست
هوش مصنوعی: چهره‌اش چون روشنایی‌های متفاوتی در هم آمیخته است، و آثار زیبایی بر پوستش به چشم می‌خورد که به خاطر آن، چهره‌اش به دختری ماه‌رو می‌ماند.
ز آستان حضرتش برتر نمی یارد پرید
طایر قدسی که عرش او را بزیر شهپرست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که از مقام و منزلت الهی برخوردار است، نمی‌تواند از درگاه او فراتر رود؛ چرا که عرش الهی، زیر بال و پر آن پرنده قرار دارد.
در گشاد حصن دشمن تیغش از روی قیاس
همچو در تسخیر خیبر ذوالفقار حیدرست
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، شمشیر دشمن بر اساس محاسباتش عمل می‌کند، مانند زمانی که علی (ع) با شمشیر ذوالفقار به تسخیر خیبر پرداخت و موفق شد.
زآن جهانگیرست تیغش همچو تیغ آفتاب
کز پرند فتح و نصرت پیکرش را گوهرست
هوش مصنوعی: تیغ او همانند تیغ آفتاب است که درخشش و قدرتی فراوان دارد و پیروزی و موفقیت او را مانند جواهر می‌سازد.
از نکو خلقی و زیبا خلقی اندر چشم خلق
خوش نیکو همچو منظر منظرش چون مخبر است
هوش مصنوعی: از زیبایی و نیکوخلق بودن، در نگاه مردم خوشایند و دلنشین است، مانند نمایی که همواره خبر از خوبی می‌دهد.
شاد باش ایشاه دین پرور که حد ملک تو
ز ابتدای باختر تا انتهای خاورست
هوش مصنوعی: شاد باش ای بزرگ دین‌پرور، زیرا قلمرو پادشاهی تو از آغاز غرب تا پایان شرق گسترده است.
روز بزم از ترک و هندو روم بر درگاه تو
در عداد بندگان خاقان ورای و قیصرست
هوش مصنوعی: در روز جشن و شادمانی، از میان ترک و هندو، بر درگاه تو به شمار بندگان خاقانی و قیصری می‌آیم.
جان خصمت را دهد چون خاک ره تیغت بباد
تیغ تو آبست و خصمت را گرفتم آذرست
هوش مصنوعی: اگر جان دشمن تو مانند خاکی در مسیر تیغ تو باشد، تیغ تو به مانند آب است و دشمن را در آتش گرفتم.
در جهانی وز جهان افزونتری گویم که چون
همچو صد معنی که در یک لفظ موجز مضمر است
هوش مصنوعی: در دنیایی فراتر از این جهان می‌گویم که مانند صدها معنی که در یک عبارت کوتاه نهفته است.
طوطی طبعم چو در اوصاف الطافت فتاد
نطق او را از خواص آن مزاج شکرست
هوش مصنوعی: طوطی طبیعت من وقتی درباره زیبایی‌های تو صحبت می‌کند، سخن او شیرین و دلنشین است، زیرا تحت تأثیر ویژگی‌های وجود تو قرار دارد.
روز بار ابن یمین چون عرضه دارد مدح تو
عقل گوید انوری مداح سلطان سنجرست
هوش مصنوعی: در روزی که ابن یمین در مدح تو سخن می‌گوید، عقل می‌گوید که انوری در تمجید سلطان سنجر است.
راستی را هر که فر شاه و شعر بنده دید
گر خرد یارست با او گفت عقلش یاورست
هوش مصنوعی: هر کسی که در کنار پادشاه و شعرای بزرگ قرار بگیرد و با آن‌ها هم‌صحبت شود، اگر عقل درستی داشته باشد، نشانه‌اش این است که عقل او پشتیبان و یاور اوست.
شهریارا دارم از دوران شکایتها ولیک
زوچه گویم چون ترا او نیز چون من چاکرست
هوش مصنوعی: من در این شهر از دوران‌های ناآرامی و شکایت‌ها دارم اما نمی‌دانم چطور از او بگویم، چون او هم مانند من، دل‌باخته و خدمتگزار است.
با تو گویم حال خود چون رأی و روی کلک تست
آنکه بر دوران بحکم لایزالی داورست
هوش مصنوعی: با تو درباره حال و روز خود صحبت می‌کنم، چون نظر و چهره‌ات همچون قلمی است که بر زمان به حکم ابدیت نقش می‌زند.
چون یقین دانی که از بیش و کم دنیا مرا
هر زمانی بیشتر خرجی و دخلی کمترست
هوش مصنوعی: وقتی مطمئن هستی که در دنیا هر لحظه هزینه‌ام بیشتر و درآمدم کمتر است، باید به فکر چاره‌ای باشی.
خود بفرما تا چه باید کرد چون از لطف حق
همت عالی تو خلق جهان را غمخورست
هوش مصنوعی: خودت بگو که چه باید انجام داد، زیرا بخاطر لطف خدا و اراده بزرگ تو، موجودات جهان نگران حال خود هستند.
با چو تو ممدوح و مداحی چون من انصاف ده
شاخ امیدم روا باشد کزینسان بی برست
هوش مصنوعی: به خاطر تو که مورد ستایش و مدح هستی و من چنین شخصیتی دارم، انصافاً امید من برآورده می‌شود، زیرا امید من از انسان‌هایی که بدون لیاقت و ویژگی‌های خاص هستند، تأمین نمی‌شود.
تا بهار و مهرگان گویند ابر و باد را
کان یکی گوهر فروش و این دگر یک زرگرست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دو عنصر طبیعی ابر و باد می‌پردازد و آن‌ها را به دو شخصیت مختلف تشبیه می‌کند. یکی از آن‌ها به عنوان فروشنده سنگ‌های قیمتی و دیگری به عنوان زرگر معرفی می‌شود. به طور کلی، این تصویر نشان‌دهنده تفاوت‌ها و ویژگی‌های خاص هر عنصر است، که در نهایت به خلق زیبایی‌ها و نعمت‌های طبیعی در فصل بهار و مهر کمک می‌کند.
شد بهار و مهرگان و حادثات از بزم تو
دور بادا کز خوشی بزمت بهاری دیگرست
هوش مصنوعی: بهار و جشن مهرگان فرا رسیده و حوادثی که در بزم تو اتفاق می‌افتد، دور است. از خوشحالیِ بزم تو، بهاری دیگر در حال آمدن است.