شمارهٔ ٣ - وله در مدح علاءالدین محمد
اگر تو جلوه دهی قامت چو طوبی را
ز خلد باز ندانند دار دنیی را
گهی که سلسله زلف را بجنبانی
جنون شود متمنی عقول اولی را
ندید روی ترا بت پرست و گر بیند
گمان مبر که برد سجده لات و عزی را
از آنزمان که بدنیا شکفت چون تو گلی
نهاد دست قضا چار باغ عقبی را
بعهد لعل لب جانفزات طی کردست
زمانه ذکر دم روحبخش عیسی را
نموده تیرگی زلف و روشنی رخت
بچشم خلق شب پرتو تجلی را
شکسته زلف تو بازار عنبر سیراب
رخت نشانده بر آتش روان مانی را
ملامتم چه کنی ای رقیب در عشقش
ببین بدیده مجنون جمال لیلی را
لبت بخون دلم کرد مدتی دعوی
خوشا کنون که خط آورد صدق دعوی را
بخون خسته دلان رنگ کرده ئی انگشت
نهاده تهمت بیهوده برگ حنی را
اگر نه هیبت دستور شهریار بود
نهد دو زلف تو زنار اهل تقوی را
محیط مرکز همت که رای رفعت او
بسود تارک سر نه سپهر اعلی را
جهان جود که ایزد ز بهر صورت او
نهاد قاعده قابلی هیولی را
علاء دولت و دین مقتدای اهل کرم
که اعتصام بحبلش بود تمنی را
کفش نوشته ز دیوان همت عالی
ز بهر روزی خلقان برات اجری را
زمانه یافته از رشگ خاک درگه او
همیشه جفت تعب اوج طاق کسری را
ستاند قاضی عدلش برای میش ز گرگ
بحکم جزم مبرهن سجل ابری را
عقاب حادثه از بیم تیر معدلتش
بسان زاغ کمان گوشه جست مأوی را
بهر چه حکم کند امر آن قدر قدرت
زبان گشاده قضا در جوابش آری را
توئی که هر نفسی طعنها زند گردون
بدست و کلک تو دست و عصای موسی را
بیان همیکند اینک به پیش دشمن و دوست
زبان کلک تو معنی خوب و بشری را
نماند در تنق غیب هیچ سر محجوب
چو تنگ بست میان خامه توانهی را
فرو شود بزمین منشی سپهر زرشک
چو بر سپهر فرازد لوای انشی را
بهر قضیه که مفتی شرع درماند
ز لوح رأی تو گیرد جواب فتوی را
ز خاک پای تو گر توتیای دیده کنند
چو آفتاب دهد نور چشم اعمی را
نسیم لطف تو از بادیان تر سازد
ز مردی که برد نور چشم افعی را
سموم قهر تو در چشم خاکسار عدو
کند چو آتش سوزنده آب کسنی را
کسیکه فیض کف در فشانت را بیند
چگونه یاد کند جود معن و یحیی را
زرشک دست تو دریا فتاد در تب و لرز
بسست طبع و دهانش دلیل حمی را
عطای ابر فلک چون کفت بود هیهات
ز تره فرق توان کرد من و سلوی را
فلک جنابا ابن یمین بمدحت تو
زبان خامه چو بگشاد بهر املی را
بخاکپای تو از غایت بلندی شعر
بزیر پای کند پست فرق شعری را
گهی که آتش طبعم برآورد شعله
روان ز تاب بسوزد جریر واعشی را
دعای جاه تو از هر چه گویم اولیتر
کنون بصدق بپویم طریق اولی را
نظر بعین رضا باد تا جهان باشد
ببارگاه جلالت ملک تعالی را
شمارهٔ ٢ - وله: ای دل ار خواهی گذر بر گلشن دارالبقاشمارهٔ ۴ - وله ایضاً در مدح حضرت مولی علی (ع) والصلوه: مقتدای اهل عالم چون گذشت از مصطفا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر تو جلوه دهی قامت چو طوبی را
ز خلد باز ندانند دار دنیی را
هوش مصنوعی: اگر تو زیبایی خود را به نمایش بگذاری، مانند درخت طوبی که در بهشت است، دیگر کسی دنیا را نمیشناسد و به آن اهمیت نمیدهد.
گهی که سلسله زلف را بجنبانی
جنون شود متمنی عقول اولی را
هوش مصنوعی: هر از گاهی که موهای پیچیده و زیبا را به جنبش درآوری، باعث میشود که عقلهای نیکاندیش نیز دچار شیدایی و خواست شوند.
ندید روی ترا بت پرست و گر بیند
گمان مبر که برد سجده لات و عزی را
هوش مصنوعی: اگر کسی چهرهات را نبیند و به پرستش تو بپردازد، نباید گمان کنی که او سجدهی بتهای لات و عزی را فراموش کرده است.
از آنزمان که بدنیا شکفت چون تو گلی
نهاد دست قضا چار باغ عقبی را
هوش مصنوعی: از زمانی که تو به دنیا آمدی و شکفتی مانند یک گل، سرنوشت دستش را بر چهار باغ بهشتی گذاشت.
بعهد لعل لب جانفزات طی کردست
زمانه ذکر دم روحبخش عیسی را
هوش مصنوعی: در دوران گذشته، یادآوری لحظههای زیبای زندگی و درمان بخشی مانند عیسی، برای ما ارزشمند بوده است.
نموده تیرگی زلف و روشنی رخت
بچشم خلق شب پرتو تجلی را
هوش مصنوعی: زلفهای تیره و چهرهی روشن تو، مانند نوری در شب تار، در چشم مردم خود را نمایان میکند.
شکسته زلف تو بازار عنبر سیراب
رخت نشانده بر آتش روان مانی را
هوش مصنوعی: موهای شکسته و رها شدهی تو همانند بازاری پر از عطر و خوشبوئی است که چهرهات را در حالی که به آتش عشق میسوزد، نمایان میکند.
ملامتم چه کنی ای رقیب در عشقش
ببین بدیده مجنون جمال لیلی را
هوش مصنوعی: ای رقیب، ملامتهای تو چه فایدهای دارد؟ در عشق او، نگاه کن که مجنون چگونه به زیبایی لیلی مینگرد.
لبت بخون دلم کرد مدتی دعوی
خوشا کنون که خط آورد صدق دعوی را
هوش مصنوعی: لبهای تو به قدری زیبا هستند که دل من را به چالش کشیدند. اکنون که نشانههای صدق گفتههایت را با خط زیبا میبینم، خوشحالم.
بخون خسته دلان رنگ کرده ئی انگشت
نهاده تهمت بیهوده برگ حنی را
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از دلهای خسته و غمزده صحبت میکند که به طور ناخواسته دچار اتهامهای نادرست شدهاند. او به نوعی احساس میکند که این افراد به خاطر مشکلات و دردهای خود، مورد قضاوت یا برداشتهای نادرست قرار گرفتهاند. در واقع، این تعبیر احساسات عمیق و ناراحتیهای درونی آنها را بازگو میکند.
اگر نه هیبت دستور شهریار بود
نهد دو زلف تو زنار اهل تقوی را
هوش مصنوعی: اگر نبود قدرت و شکوه حکمران، موهای زیبای تو چون زنجیری برای اهل تقوا قرار نمیگرفت.
محیط مرکز همت که رای رفعت او
بسود تارک سر نه سپهر اعلی را
هوش مصنوعی: فضای اطراف کسی که هدفش بلندپروازی است، آنچنان است که حتی آسمان بلند نیز برای او کافی نیست و او به دنبال چیزهایی بسیار بزرگتر و والاتر از آن است.
جهان جود که ایزد ز بهر صورت او
نهاد قاعده قابلی هیولی را
هوش مصنوعی: جهانِ بخشش و generosity، به خاطر وجود انسان، توسط خداوند اصول و قوانین ماده را شکل داد.
علاء دولت و دین مقتدای اهل کرم
که اعتصام بحبلش بود تمنی را
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی میپردازد که در زمینههای دینی و اجتماعی بسیار مورد احترام و تقدیر است. او به عنوان پیشوای نیکوکاران شناخته میشود و افرادی که به او وابستهاند، امید و آرزوهای خود را به او وصل کردهاند. در واقع، این شخصیت میتواند به عنوان منبعی برای امید و قدرت معنوی در نظر گرفته شود.
کفش نوشته ز دیوان همت عالی
ز بهر روزی خلقان برات اجری را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تلاش و کوشش فرد در زندگی، نه تنها برای خود او که برای رفاه دیگران نیز است و در این مسیر، پاداش و اجر خوبی نصیبش خواهد شد.
زمانه یافته از رشگ خاک درگه او
همیشه جفت تعب اوج طاق کسری را
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر حسادت، به خاک آن درگاه دست یافته و همیشه به وصف آرزوی اوج طاق کسری مشغول است.
ستاند قاضی عدلش برای میش ز گرگ
بحکم جزم مبرهن سجل ابری را
هوش مصنوعی: قاضی با عدالت خود، میش را از چنگال گرگ نجات میدهد و با حكمی واضح و محکم، به دفاع از او میپردازد.
عقاب حادثه از بیم تیر معدلتش
بسان زاغ کمان گوشه جست مأوی را
هوش مصنوعی: پرندهای بزرگ و خشک از ترس تیر عادلانهات، مانند یک زاغ، به گوشهای پناه میبرد.
بهر چه حکم کند امر آن قدر قدرت
زبان گشاده قضا در جوابش آری را
هوش مصنوعی: هر آنچه که تقدیر و سرنوشت تعیین کند، قدرت و حکم آن به قدری قوی است که زبان در پاسخ به آن همیشه میگوید بله و تسلیم است.
توئی که هر نفسی طعنها زند گردون
بدست و کلک تو دست و عصای موسی را
هوش مصنوعی: تو هستی که هر لحظه آسمان بر تو خرده میگیرد و قدرت و قلم تو همچون عصای موسی است.
بیان همیکند اینک به پیش دشمن و دوست
زبان کلک تو معنی خوب و بشری را
هوش مصنوعی: زبان نیکوی تو در برابر دشمن و دوست، مفهوم واقعی خوبی و انسانیت را بیان میکند.
نماند در تنق غیب هیچ سر محجوب
چو تنگ بست میان خامه توانهی را
هوش مصنوعی: در جمعی که محجوب و پنهان هستند، هیچ سروی نمیماند؛ زیرا وقتی که فضای تنگی برای بیان وجود داشته باشد، تواناییها نیز محدود میشوند.
فرو شود بزمین منشی سپهر زرشک
چو بر سپهر فرازد لوای انشی را
هوش مصنوعی: با پایین آمدن طبع آسمان به زمین، گلهای زرشکی که بر آسمان گسترش یافتهاند، هر کدام نمایانگر بویی و حالتی خاص هستند.
بهر قضیه که مفتی شرع درماند
ز لوح رأی تو گیرد جواب فتوی را
هوش مصنوعی: هرگاه که محققان و فقیهان در موضوعات شرعی به بن بست برسند و نتوانند نظر روشنی ارائه دهند، به اندیشه و نظر تو مراجعه میکنند تا از آن راهنمایی گرفته و پاسخ سوالات خود را بیابند.
ز خاک پای تو گر توتیای دیده کنند
چو آفتاب دهد نور چشم اعمی را
هوش مصنوعی: اگر کسی از خاک پای تو، گردی برای چشمش بسازد، مانند این است که آفتاب به چشم یک شخص نابینا روشنی ببخشد.
نسیم لطف تو از بادیان تر سازد
ز مردی که برد نور چشم افعی را
هوش مصنوعی: نسیم محبت و مهربانی تو روح را شاداب میکند، همچون کسی که با نگاهش از خطر و آلودگی دوری کند.
سموم قهر تو در چشم خاکسار عدو
کند چو آتش سوزنده آب کسنی را
هوش مصنوعی: زهر قهر تو مانند آتش، خاکسار و فروتن را میسوزاند و دشمن را نابود میکند.
کسیکه فیض کف در فشانت را بیند
چگونه یاد کند جود معن و یحیی را
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند برکات دست تو را ببیند، چگونه میتواند به فرخندگی و بخشندگی معنوی یحیی فکر کند؟
زرشک دست تو دریا فتاد در تب و لرز
بسست طبع و دهانش دلیل حمی را
هوش مصنوعی: زرشکهایی که در دست تو افتاده، دچار تب و لرز شدهاند و طبع و دهانشان گواهی بر وجود حمی دارد.
عطای ابر فلک چون کفت بود هیهات
ز تره فرق توان کرد من و سلوی را
هوش مصنوعی: هدیهی آسمانی مانند ابرها، با تمام بزرگی و زیباییاش، نمیتواند جایگزینی برای نیازهای واقعی من باشد. من نمیتوانم خود را با چیزهای ظاهری و متلوّن مانند مرغ سلوى مقایسه کنم.
فلک جنابا ابن یمین بمدحت تو
زبان خامه چو بگشاد بهر املی را
هوش مصنوعی: فلک، ای پسر یمین! وقتی به ستایش تو زبان قلم باز شد، به خاطر امیدی که به تو دارم، به سادگی به بیان احساساتم پرداختم.
بخاکپای تو از غایت بلندی شعر
بزیر پای کند پست فرق شعری را
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت وجود تو، شعر میتواند به اندازهای پایین بیفتد که زیر پای تو قرار گیرد و ارزشش را از دست بدهد.
گهی که آتش طبعم برآورد شعله
روان ز تاب بسوزد جریر واعشی را
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آتش طبع من به شدت شعلهور میشود و این سبب میشود که جریر و واعشی را بسوزاند.
دعای جاه تو از هر چه گویم اولیتر
کنون بصدق بپویم طریق اولی را
هوش مصنوعی: دعای تو که به مقام و موقعیت تو مربوط است، از هر چیزی که بگویم، سزاوارتر است. اکنون با صداقت به سوی راهی بهتر و شایستهتر میروم.
نظر بعین رضا باد تا جهان باشد
ببارگاه جلالت ملک تعالی را
هوش مصنوعی: نگاه کردنت با رضایت، سبب میشود تا جهان در درگاه بزرگیت، مورد توجه قرار گیرد.