گنجور

غزل شمارهٔ ۶۵

شب عیش است و ساقی با شراب ناب می‌آید
ز عکس طلعت او شعلهٔ مهتاب می‌آید
شب اندوه و تنهایی مرا از مطلع دولت
بشارت داد کان خورشید عالم‌تاب می‌آید
چو اندر دیده می‌آید خیال لعل میگونت
به جای آبم از دیده همه خوناب می‌آید
برفت از نالهٔ من خواب خوش از دیدهٔ مردم
الا ای مردم دیده ترا چون خواب می‌آید
خیال ابرویت در چشم من پیوسته می‌گردد
مه نو بین که چون ماهی میان آب می‌آید
زتاب زلف مشکینت صبا بر خویش می‌پیچد
صبا را غالبا از پیچ زلفت تاب می‌آید
سواد ابن حسام از نامه می‌شوید به آب چشم
چو در وقت کتابت یادش از احباب می‌آید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: منابع ابن‌حسام

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب عیش است و ساقی با شراب ناب می‌آید
ز عکس طلعت او شعلهٔ مهتاب می‌آید
هوش مصنوعی: شب زمانی برای شادی و خوشگذرانی است و ساقی با نوشیدنی خالص و خوش‌طعمش می‌آید. نور رخسار او همچون شعله‌ای از روشنایی ماه در آمده است.
شب اندوه و تنهایی مرا از مطلع دولت
بشارت داد کان خورشید عالم‌تاب می‌آید
هوش مصنوعی: در شب‌های غم و تنهایی‌ام، ندا و بشارتی از آغاز خوشبختی به من رسید که می‌گوید: آن خورشید درخشان که روشنی‌بخش است، در راه است.
چو اندر دیده می‌آید خیال لعل میگونت
به جای آبم از دیده همه خوناب می‌آید
هوش مصنوعی: وقتی که تصویر لب‌های زیبای تو در نظرم می‌آید، به جای اشک، از چشمانم فقط خونریز می‌شود.
برفت از نالهٔ من خواب خوش از دیدهٔ مردم
الا ای مردم دیده ترا چون خواب می‌آید
هوش مصنوعی: از ناله‌ها و بداخلاقی‌های من، خوشی و آرامش خواب از چشمان مردم رفت. ای مردم، آیا دیدگان تو هم چون خواب به سراغت می‌آید؟
خیال ابرویت در چشم من پیوسته می‌گردد
مه نو بین که چون ماهی میان آب می‌آید
هوش مصنوعی: تصویر ابرویت همیشه در چشمان من در حال چرخش است، مانند ماهی که در میان آب ظاهر می‌شود.
زتاب زلف مشکینت صبا بر خویش می‌پیچد
صبا را غالبا از پیچ زلفت تاب می‌آید
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی با بادی نرم، موهای گیسوان سیاه تو را در هم می‌پیچد و این زیبایی باعث می‌شود که نسیم هم تحت تأثیر قرار گیرد و از زیبایی تو منبع انرژی بگیرد.
سواد ابن حسام از نامه می‌شوید به آب چشم
چو در وقت کتابت یادش از احباب می‌آید
هوش مصنوعی: ابن حسام از دیدن نامه به گریه می‌افتد و اشک‌هایش مانند آب، کلمات را شستشو می‌دهد. او در حین نوشتن، وقتی به دوستانش فکر می‌کند، احساساتی می‌شود.