گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷

غمی دارم که وا گفتن نشاید
مرا زان غم به شب خفتن نشاید
غم دُردانه ای دارم که نامش
به الماس قلم سفتن نشاید
غباری کز سرکوی تو دارم
زلوح چهره ام رفتن نشاید
زگریه سوز دل ننشسته کآتش
به آب دیده بنهفتن نشاید
نصیحت می کند ابن حسامم
ولیک از دل پذیرفتن نشاید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: منابع ابن‌حسام

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غمی دارم که وا گفتن نشاید
مرا زان غم به شب خفتن نشاید
هوش مصنوعی: من غمی دارم که نمی‌توانم آن را بیان کنم و به خاطر این غم، حتی نمی‌توانم شب‌ها بخوابم.
غم دُردانه ای دارم که نامش
به الماس قلم سفتن نشاید
هوش مصنوعی: من غم عمیقی دارم که به قدری ارزشمند و گرانبهاست که نمی‌توان آن را با کلمات یا نوشتن توصیف کرد.
غباری کز سرکوی تو دارم
زلوح چهره ام رفتن نشاید
هوش مصنوعی: غبار و کثیفی که از سمت کوی تو به چهره‌ام نشسته، نشان می‌دهد که نباید از آنجا دور شوم.
زگریه سوز دل ننشسته کآتش
به آب دیده بنهفتن نشاید
هوش مصنوعی: از گریه و سوختن دل، آرامش به دست نمی‌آید، چرا که پنهان کردن آتش در زیر آب ممکن نیست.
نصیحت می کند ابن حسامم
ولیک از دل پذیرفتن نشاید
هوش مصنوعی: ابن حسام به من نصیحت می‌کند، اما من از دل نمی‌توانم آن را بپذیرم.