گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰

حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت
یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت
یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید
از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت
دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر
مرغ حریم کعبه نباشد برو گرفت
این آهوی رمیده که اندر کمند تست
او را مران که با سگ کوی تو خو گرفت
گفتم سخن ز کوی تو گویم به خنده گفت
بگذار گفت و گو که جهان گفت و گو گرفت
مه با عذار یار برابر همی نمود
زلفش به شیوه شد طرف روی او گرفت
سر تا به پای هستی ابن حسام سوخت
آه این چه آتش است که ناگه درو گرفت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: منابع ابن‌حسام

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت
یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند آفتابی است که روشنایی و جلوه‌اش دل‌ها را تسخیر کرده و همه جا را پر کرده است.
یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید
از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت
هوش مصنوعی: یک تار از آن دو سنبل به چین رسید و بوی زلف مشک تو را در مشک گرفت.
دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر
مرغ حریم کعبه نباشد برو گرفت
هوش مصنوعی: دل عاشق به دور از دنیا و مشغله‌های آن است و نمی‌خواهد تحت فشار قرار بگیرد. اگر مرغی به حریم و مکانی مقدس نزدیک شود، جایگاه او تنها برای پرواز و عشق است و نباید در آنجا گرفتار یا محصور شود.
این آهوی رمیده که اندر کمند تست
او را مران که با سگ کوی تو خو گرفت
هوش مصنوعی: این آهو که در دام تو گرفتار شده، او را از خود دور نکن، زیرا او به همراهی با سگ محل تو عادت کرده است.
گفتم سخن ز کوی تو گویم به خنده گفت
بگذار گفت و گو که جهان گفت و گو گرفت
هوش مصنوعی: گفتم از زیبایی‌ها و ویژگی‌های تو بگویم، اما او با خنده گفت بگذار این بحث را کنار بگذاریم، چرا که دنیا پر از صحبت و حرف زدن است.
مه با عذار یار برابر همی نمود
زلفش به شیوه شد طرف روی او گرفت
هوش مصنوعی: ماه با زیبایی و چهره دلربای معشوق در کنار هم جلوه‌گر می‌شد، و زلف‌های او به شیوه‌ای خاص، طرف روی او را پوشانده بود.
سر تا به پای هستی ابن حسام سوخت
آه این چه آتش است که ناگه درو گرفت
هوش مصنوعی: تمام وجود ابن حسام در آتش عشق سوزانده شده است. آه، این چه آتش عجیبی است که ناگهان او را فراگرفته!

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰ به خوانش عبدالله حیدری