بخش ۳۷ - باز آمدن صبا از نزد معشوق
چون دید صبا که آن دلآزار
بگشود در جفا دگر بار
شد دور ز راه دوستداری
بیگانه شد از طریق یاری
بر عادت بیوفایی خویش
آیین جفا گرفت در پیش
آمد سوی آن ستمکشیده
گفت آنچه شنیده بود و دیده
چون دید که زار و بیقرار است
آشفته چو زلف آن نگاراست
گفت از ره پند و چارهسازی
آن دلشده را به دلنوازی
کای کشتۀ تیغ بیقراری
سرگشتۀ راه دوستداری
هشدار که عاشقی چنین است
دایم دل عاشقان حزین است
عشاق همیشه زار باشند
محنتزده و نزار باشند
آخر نشنیدهای که مجنون
بود از غم عشق زار و محزون
وامق ز فراق روی عذرا
میکشت به تیغ غصه خود را
افتادۀ عشق بود فرهاد
کز کوه بدان صفت درافتاد
در هجر صبور باش یکچند
کز صبر گشاده گردد این بند
صبر است کلید گنج مقصود
از صبر به کام دل رسی زود
چون یار سر وفا ندارد
کاری به جز از جفا ندارد
آشفتهدلان بینوا را
با یار چه چاره جز مدارا
آنجا که ملاحت و جمال است
گر میطلبی وفا محال است
فریاد ز جور دلربایان
وز دست جفای بیوفایان
شوخاند و ستمگر و جفاکار
عاشقکش و سرکش ودلآزار
تندیست کمینه کار ایشان
جور است همه شعار ایشان
عشاق گر از نیاز گویند
ایشان ز مقام ناز گویند
گر تو مکنی به جز وفا هیچ
ایشان نکنند جز جفا هیچ
در قصد دل شکستگانند
در بند هلاک خستگانند
دایم به فریب نرگس مست
عقل و دل و دین برند از دست
جمعی که نهند دل بر ایشان
باشند همیشه دلپریشان
با او چو نسیم صبحدم گفت
این قصه چو جان خود برآشفت
خوناب جگر ز دیده بگشاد
از روی نیاز گفت با باد
کای راحت جان دردمندان
وی همنفس نیازمندان
چون حکم قضای آسمانی
دور است ز راه کاردانی
با حکم قضا چه چاره سازم
با نقش فلک چه مهره بازم
با عشق خرد کجا برآید
با مهر ستاره کی نماید
زین غصه به جان رسید کارم
معذورم اگر فغان برآرم
فریاد ز دست عشق فریاد
کو خاک مرا به باد برداد
چون عشق به اختیار من نیست
جز سوز و گداز کار من نیست
عشق آمد و برد هوشم از دل
از پند توام کنون چه حاصل
با من سخن تو در نگیرد
پند تو دلم کجا پذیرد
هرچند که آن نگار سرمست
از حال منش فراغتی هست
شرح غم هجر آن ز من پرس
احوال فراق جان ز من پرس
مردم ز غم فراق برخیز
در طرۀ مشکبارش آویز
حالم همه مو به مو بیان کن
راز من خستهدل عیان کن
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون دید صبا که آن دلآزار
بگشود در جفا دگر بار
هوش مصنوعی: وقتی صبا دید که معشوقش دوباره به دلآزاری ادامه میدهد، احساس ناامیدی و اندوهی در دلش پیدا شد.
شد دور ز راه دوستداری
بیگانه شد از طریق یاری
هوش مصنوعی: از محبت و دوستی دور شدم و از راه یاری و کمک به دیگران فاصله گرفتم.
بر عادت بیوفایی خویش
آیین جفا گرفت در پیش
هوش مصنوعی: بر اساس عادت بیوفاییاش، روش بیرحمی را در پیش گرفته است.
آمد سوی آن ستمکشیده
گفت آنچه شنیده بود و دیده
هوش مصنوعی: به سمت آن فرد ستمدیده رفت و گفت آنچه را که شنیده و دیده بود.
چون دید که زار و بیقرار است
آشفته چو زلف آن نگاراست
هوش مصنوعی: وقتی متوجه شد که محبتش چقدر بیقرار و آشفته است، حال و وضعش شبیه موهای آن معشوق درهم و برهم شد.
گفت از ره پند و چارهسازی
آن دلشده را به دلنوازی
هوش مصنوعی: او در مورد راهحلها و نصیحتهایی صحبت میکند که به یک فرد دلبسته میتواند کمک کند، و برای این کار بر استفاده از محبت و لطافت دل اشاره میکند.
کای کشتۀ تیغ بیقراری
سرگشتۀ راه دوستداری
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر عشق و محبت به معشوق، در درد و رنج به سر میبری و جانت به خاطر خواستههای او در تلاطم و انتظار است.
هشدار که عاشقی چنین است
دایم دل عاشقان حزین است
هوش مصنوعی: مواظب باش که عشق اینگونه است؛ همیشه دل عاشقان غمگین و ناراحت است.
عشاق همیشه زار باشند
محنتزده و نزار باشند
هوش مصنوعی: عاشقان همیشه در حال گریه و ناله هستند و از درد و رنج رنج میبرند.
آخر نشنیدهای که مجنون
بود از غم عشق زار و محزون
هوش مصنوعی: شاید نشنیدهای که مجنون به خاطر غم عشقش بسیار غمگین و افسرده بود.
وامق ز فراق روی عذرا
میکشت به تیغ غصه خود را
هوش مصنوعی: وامق به خاطر دوری و جدایی از چهره عذرا، دلش به شدت ناراحت و غمگین است و این غم او را به شدت آزار میدهد.
افتادۀ عشق بود فرهاد
کز کوه بدان صفت درافتاد
هوش مصنوعی: فرهاد به خاطر عشق به شیرین، از کوه فرو افتاده است. این نشاندهنده شدت عشق و احساساتی است که او را به این کار واداشته.
در هجر صبور باش یکچند
کز صبر گشاده گردد این بند
هوش مصنوعی: در هنگام دوری و جدایی، اندکی صبور و شکیبا باش، زیرا با صبر و تحمل، این وابستگی و بندها کمکم گشوده خواهند شد.
صبر است کلید گنج مقصود
از صبر به کام دل رسی زود
هوش مصنوعی: تحمل و شکیبایی، راهی است برای رسیدن به اهداف و آرزوها. با صبر کردن، میتوان به آنچه که دل میخواهد به سرعت دست یافت.
چون یار سر وفا ندارد
کاری به جز از جفا ندارد
هوش مصنوعی: وقتی که محبوب به وفا پایبند نیست، دیگر هیچ کارش جز ظلم و ناامیدی نیست.
آشفتهدلان بینوا را
با یار چه چاره جز مدارا
هوش مصنوعی: افراد دلشکسته و ناراحت، با وجود یار و همراه، چه راهی جز تحمل و سازگاری دارند؟
آنجا که ملاحت و جمال است
گر میطلبی وفا محال است
هوش مصنوعی: در جایی که زیبایی و دلربایی وجود دارد، انتظار وفا و صداقت کردن کار دشواری است.
فریاد ز جور دلربایان
وز دست جفای بیوفایان
هوش مصنوعی: به خاطر ستم دلربایان فریاد میزنم و از جفای بیوفایان شکایت دارم.
شوخاند و ستمگر و جفاکار
عاشقکش و سرکش ودلآزار
هوش مصنوعی: آنها با طنازی و ستمگری، محبوبان را غمگین و دلآزار میکنند و باعث درد و رنج عاشقان میشوند.
تندیست کمینه کار ایشان
جور است همه شعار ایشان
هوش مصنوعی: کار آنها به شدت ناپسند است و تمام نشانههایشان نیز نشاندهندهی همین ناپسندگی است.
عشاق گر از نیاز گویند
ایشان ز مقام ناز گویند
هوش مصنوعی: عشاق وقتی از نیاز و خواستههای خود صحبت میکنند، در واقع از مقام و جایگاه عشق و محبت خود سخن میگویند.
گر تو مکنی به جز وفا هیچ
ایشان نکنند جز جفا هیچ
هوش مصنوعی: اگر تو به جز وفا کاری نکنی، هیچکس جز خیانت با تو رفتار نخواهد کرد.
در قصد دل شکستگانند
در بند هلاک خستگانند
هوش مصنوعی: دلشکستگان در تلاشند و در حالت آسیبدیده هستند و نمیتوانند از وضعیت ناگوار خود خارج شوند.
دایم به فریب نرگس مست
عقل و دل و دین برند از دست
هوش مصنوعی: فریب نرگس همیشه باعث میشود که عقل، دل و دین ما از دست بروند.
جمعی که نهند دل بر ایشان
باشند همیشه دلپریشان
هوش مصنوعی: افرادی که دلشان را به دیگران میسپارند، همیشه در دل خود نگران و آشفته خواهند بود.
با او چو نسیم صبحدم گفت
این قصه چو جان خود برآشفت
هوش مصنوعی: با او مانند نسیم صبحگاهی صحبت کردم، زمانی که این داستان باعث شد که جانم به تلاطم بیفتد.
خوناب جگر ز دیده بگشاد
از روی نیاز گفت با باد
هوش مصنوعی: چشمهای او از شدت دلسوزی و درد، اشک میریزد و با حالتی نیازمند، با باد به گفتگو میپردازد.
کای راحت جان دردمندان
وی همنفس نیازمندان
هوش مصنوعی: ای آرامش جان کسانی که در درد و رنج هستند و همصحبت نیازمندان.
چون حکم قضای آسمانی
دور است ز راه کاردانی
هوش مصنوعی: وقتی که اراده و فرمان خداوند از دسترسی ما دور است، نمیتوان با تدبیر و دانش خود به نتیجهای رسید.
با حکم قضا چه چاره سازم
با نقش فلک چه مهره بازم
هوش مصنوعی: با تقدیر الهی چه کاری از دستم برمیآید، و در بازی زندگی با موقعیتهای پیشرو چه توانایی دارم؟
با عشق خرد کجا برآید
با مهر ستاره کی نماید
هوش مصنوعی: با محبت و عشق، خرد و عقل چگونه به نتیجه میرسد؟ و با عشق، ستارهها چگونه میتوانند نمایان شوند؟
زین غصه به جان رسید کارم
معذورم اگر فغان برآرم
هوش مصنوعی: از این غم به جانم رسیده است و به خاطر این وضعیت، معذورم اگر آه و ناله کنم.
فریاد ز دست عشق فریاد
کو خاک مرا به باد برداد
هوش مصنوعی: فریادی به خاطر عشق، فریادی که نالهام را به زمین میبرد و به باد میسپارد.
چون عشق به اختیار من نیست
جز سوز و گداز کار من نیست
هوش مصنوعی: چون عشق در دست من نیست، تنها درد و رنج سهم من است.
عشق آمد و برد هوشم از دل
از پند توام کنون چه حاصل
هوش مصنوعی: عشق به سراغ من آمد و عقل و هوشم را از دل و ذهنم برد. حالا از نصیحت تو دیگر چه فایدهای دارد؟
با من سخن تو در نگیرد
پند تو دلم کجا پذیرد
هوش مصنوعی: با من صحبت نکن، حرفهای تو تاثیری بر من ندارد و قلبم هم توان پذیرش آنها را ندارد.
هرچند که آن نگار سرمست
از حال منش فراغتی هست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه آن معشوق زیبا از حال و روز من بیخبر است، اما او به راحتی و فراغت زندگی میکند.
شرح غم هجر آن ز من پرس
احوال فراق جان ز من پرس
هوش مصنوعی: اگر میخواهی دربارهی درد و غم دوری و جداییام اطلاعاتی بگویی، از من بپرس که چه احساسی دارم.
مردم ز غم فراق برخیز
در طرۀ مشکبارش آویز
هوش مصنوعی: ای مردم، از غم جدایی بلند شوید و به زلف مشکین او آویزان شوید.
حالم همه مو به مو بیان کن
راز من خستهدل عیان کن
هوش مصنوعی: احساسات و حال و روز من را به دقت شرح بده و راز دل خستهام را برای دیگران فاش کن.