گنجور

بخش ۳۴ - غزل

حقا که نیابی از لبم کام
ضایع چه کنی درین غم ایام
چون عود وجود خویشتن را
در مجمر غم چه سوزی ای خام
در طرۀ من مپیچ چون باد
کاشفته‌ترت کند سرانجام
ترک سر خویش بایدت کرد
گر در ره عشق می‌نهی گام
همچون تو مرا بسی است عاشق
افتاده به پای خویش در دام
گر ناله کنی ز شام تا صبح
ور گریه کنی ز صبح تا شام
کامی ز وصال من نبینی
زین کام طمع ببر به ناکام

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حقا که نیابی از لبم کام
ضایع چه کنی درین غم ایام
هوش مصنوعی: واقعاً که نمی‌توانی از لبانم چیزی بدست آوری، حالا چه کار می‌کنی در این غم روزگار؟
چون عود وجود خویشتن را
در مجمر غم چه سوزی ای خام
هوش مصنوعی: وقتی وجود خود را مانند عود در آتش غم می‌سوزانی، بی‌خبر از این که چه درد و رنجی را به خود تحمیل می‌کنی، ای ساده‌دل.
در طرۀ من مپیچ چون باد
کاشفته‌ترت کند سرانجام
هوش مصنوعی: موهایم را نپیچان، زیرا این کار در نهایت تو را بیشتر دلسرد و آشفته می‌کند.
ترک سر خویش بایدت کرد
گر در ره عشق می‌نهی گام
هوش مصنوعی: اگر در راه عشق قدم می‌گذاری، باید از تمام خودخواهی‌ها و خواسته‌های خود دست برداری و از سر خود بگذری.
همچون تو مرا بسی است عاشق
افتاده به پای خویش در دام
هوش مصنوعی: مانند تو، افرادی بسیاری در عشق به دام افتاده و به پای خود خاضع و خاشع هستند.
گر ناله کنی ز شام تا صبح
ور گریه کنی ز صبح تا شام
هوش مصنوعی: اگر از غم و درد خود به‌طور مداوم ناله کنی تا صبح یا اگر از صبح تا شب بگویی و بگریی، اثر آن نمی‌تواند حال تو را تغییر دهد.
کامی ز وصال من نبینی
زین کام طمع ببر به ناکام
هوش مصنوعی: از پیوند و وصل من هرگز کام نخواهی یافت، پس از این کام‌ها هیچ امیدی نداشته باش، که به ناامیدی می‌رسی.