بخش ۳۲ - پیغام بردن صبا نزد معشوق
چون باد نسیم نوبهاری
دید آن همه عجز بیقراری
دانست که نیست احتمالش
دل سوخت بران شکسته حالش
آمد سوی آن نگار بدعهد
بگزارد پیام او به صد جهد
گفتش به طریق نکتهدانی
کای وصل تو اصل زندگانی
چون خسته و تشنه در بیابان
جان داد چه سودش آب حیوان
رحم آر برین شکستهخاطر
گر فرقت تست خسته خاطر
اکنون بچشان می وصال
شوامروز نظر فکن به حالش
فردا که ز فرقتت بمیرد
وصل تو کجاش دست گیرد
فرهاد چو داد جان شیرین
سودش نکند لبان شیرین
باز از سر ناز و کینهجویی
گفتش به طریق تندخویی
کای باد نگفتمت که دیگر
پیرامن آن دیار مگذر
اندیشه نمیکنی که ناگاه
یک روز برانمت ز درگاه
این بیادبی نمودنت بس
این گفتن و این شنودنت بس
دیگر مرو ای نسیم پیشش
بگذار به حال زار خویشش
لیک ار گذری فتد به سویش
گر زنده بود ز من بگویش
بخش ۳۱ - تمامی سخن: دردا که دل از غمت بفرسودبخش ۳۳ - نامۀ ششم از زبان معشوق: کای غمزده ترک این هوس کن
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون باد نسیم نوبهاری
دید آن همه عجز بیقراری
هوش مصنوعی: مثل نسیم بهاری، وقتی که با لطافت وزید، تمام ناتوانی و بیتابی را احساس کرد.
دانست که نیست احتمالش
دل سوخت بران شکسته حالش
هوش مصنوعی: او فهمید که امیدی برای بهبودش وجود ندارد و به همین خاطر دلش به حال شکستهاش سوخت.
آمد سوی آن نگار بدعهد
بگزارد پیام او به صد جهد
هوش مصنوعی: به سوی آن معشوق بیوفا رفت تا پیام او را با تلاش بسیار برساند.
گفتش به طریق نکتهدانی
کای وصل تو اصل زندگانی
هوش مصنوعی: او به او گفت که همانا پیوند تو، اساس و بنیان زندگی است.
چون خسته و تشنه در بیابان
جان داد چه سودش آب حیوان
هوش مصنوعی: وقتی در بیابان، کسی خسته و تشنه شود و جان خود را از دست بدهد، دیگر آب حیات هیچ فایدهای نخواهد داشت.
رحم آر برین شکستهخاطر
گر فرقت تست خسته خاطر
هوش مصنوعی: بر دل شکستهام رحم کن، زیرا که جدایی از تو، دلم را آزرده کرده است.
اکنون بچشان می وصال
شوامروز نظر فکن به حالش
هوش مصنوعی: الان از طعم وصال لذت ببر و امروز نگاهی به وضعیت او بینداز.
فردا که ز فرقتت بمیرد
وصل تو کجاش دست گیرد
هوش مصنوعی: اگر فردا بر اثر دوریات بمیرم، چه کسی میتواند به وصال تو دست یابد؟
فرهاد چو داد جان شیرین
سودش نکند لبان شیرین
هوش مصنوعی: فرهاد وقتی جانش را فدای عشق کرد، هیچ سودی نخواهد برد حتی اگر لبان معشوقش شیرین باشد.
باز از سر ناز و کینهجویی
گفتش به طریق تندخویی
هوش مصنوعی: او دوباره با ناز و زخمزبان به او گفت و رفتار تندی از خود نشان داد.
کای باد نگفتمت که دیگر
پیرامن آن دیار مگذر
هوش مصنوعی: ای باد، به تو نگفتم که دیگر از آن منطقه نگذری؟
اندیشه نمیکنی که ناگاه
یک روز برانمت ز درگاه
هوش مصنوعی: به فکر نیستی که ممکن است روزی از درگاهت دور شوند و دیگر به تو دسترسی نداشته باشی.
این بیادبی نمودنت بس
این گفتن و این شنودنت بس
هوش مصنوعی: این رفتار بیادبانهات کافی است، دیگر نه تو چیزی بگو و نه من چیزی بشنوم.
دیگر مرو ای نسیم پیشش
بگذار به حال زار خویشش
هوش مصنوعی: دیگر نرو، ای نسیم، بگذار او در حال بد خود بماند.
لیک ار گذری فتد به سویش
گر زنده بود ز من بگویش
هوش مصنوعی: اما اگر فرصتی پیش بیاید که به او نزدیک شوی، اگر زنده هستم، از من صحبت کن.