فصل هشتم
قالالله تعالی: «یا ایهاالذین امنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم» الایه.
و قال النبی صلیالله علیه و سلم: «ان اطیب ما یأکل الرجل من کسب یده.»
بدانک حرفت و صنعت نتیجه علم و قدرت و شناخت روح است که تا این شایت دروی بقوت بوده است اکنون بواسطه استعمال آلات و ادوات جسمانی بکار فرمایی عقل که وزیر روح است و نایب او از قوت بفعل میآید و از غیب بشهادت میپیوندد.
عاقل صاحب بصیرت بدین دریچه بصانعی و صنع تواند نگریست تا همچنان که ذات روح خویش را بدین صفات موصوف شناخت و دانست که روح او حی بود که اگر حی نبودی فعل ازو صادر نشدی و دانست که عالم است که اگر عالم نبودی این صنعتهای لطیف مناسب ازو در وجود نیامدی و دانست که مرید است که بیارادت فعل از فاعل در وجود نیاید خاصه در زمانی دون زمانی تخصیص زمان در ایجاد فعل از فاعل اختیار و ارادت اثبات کند نه چنانک فلسفی سرگشته گوید که «صانع عالم را در ایجاد فعل ارادت و اختیار نیست» کفری بدین صریحی و جهلی بدین غایت و دلیری و گستاخیی بدین عظیمی «علیهم لعاینالله و علی محبیهم و مستبعیهم الی یومالدین» و دانست که روح سمیع و بصیر و متکلم است و اگر نه این صفات در قالب پدید نیامدی. و دانست که قادرست که بیقدرت فعل محال بود و دانست که باقی است که بقای قالب نتیجه بقای روح است.
و چون این هشت صفت ذاتی روح شناخت واثر این صفات در قالب خویش مشاهده کرد و از نتیجه این صفات قالب خودرا متحرک و متصرف دید تا چندین حرفتهای لطیف و صنعتهای ظریف از وی در وجود میاید و روح را هر روز علمی میافزاید بداند که روح را مکملی باید وجود او بدو نیست و او نبود پس ببود و او را موجدی باید که او را از عدم بوجود آورد و آن موجد حضرت خداوندی است جل وعلا.
و او – سبحانه و تعالی – باید که بدین هشت صفت که صفات کمال است موصوف باشدتاایجاد موجودات تواند کرد و باید که ذات او بخود قایم بود و الا باحتیاج و تسلسل انجامد. و این صفات باید که بذات او قایم بود و ازلی و ابدی باشد و الا از قبیل اعراض بود و ذات محل حوادث گردد و تباهی لازم آید و این روا نبود.
پس فاعل و قادر و صانع مطلقا حضرت خداوندی را شناسد و روح را بنیابت و خلافت حق در عالم صغری که قالب میخوانند بر کار کرده حق داند و افاعیل حق از دو نوع داند: یکی بواسطه شخص انسانی که خلیفه حق است و یکی بیواسطه. آنچ بواسطه است هم دو قسم است: یکی در عالم صغری دوم در عالم کبری آنچ در عالم صغری است و آن قالب انسان است بواسطه روح است و آلات و ادوات نفسانی روح چون نفس نامیه و نفس حیوانی و قوای بشری و اما آنچ در عالم کبری است که جهاین میخوانند بواسطه روح است و آلات و ادوات نفسانی چانک گفتیم. و جسمانی چون حواس پنجگانه و جوارح و اعضا. این حرفتها و صنعتها که ظاهر میشود از آدمی نتیجه آن افاعیل است و اما آنچ بیواسطه شخص انسانی است از افاعیل حق آن است که نتیجه آن در آفاق و انفس ظاهر میشود. اما در آفاق آسمانی بدین بلندی آراسته بدان کواکب درخشان که «وزیناها للناظرین» و از عکس آن کواکب در خاک تیره چندین گلها ولالهها وآبهای روشن وانواع اشجار و ازهار و اثمار و نبات و حیوان و عناصر مفرد و مرکب و معادن و غیر آن که «ان فی خلق السموات والارض و اختلاف اللیل و النهار و الفلک التی تجری فیالبحر...» الایه. و اما در انفس از یک قطره آب شخصی بدین ظریفی باسمع و بصر و کلام و جوارح و اعضای بدین لطیفی پدید آورده که «انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج بنتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا».
چون صاحب دولت صاحب بصیرت بنور ارائت حق که «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم» آیات حق را که نتیجه افاعیل اوست در آینه نفس خویش مشاهده کند و این قالب که جهان کوچک است و نبود پس ببود ساخته و پرداخته حق شناسد و روح را بخلافت در وی بر کار کرده حق داند و بیند که چون تصرف روح از وی منقطع میشود این قالب بر جای قایم نمیماند میافتد و خراب میشود یقین شناسد که در عالم بزرگ که جهان است صانعی فاعلی میباید که بر کار بود تا از نتیجه افاعیل او چندین احوال و آثار مختلف پدید میآید و صنعتهای بدین لطیفی آشکارا میشود که اگر متصرفی قادر کامل حکیم در وی بر کار نبودی چنین قایم نبودی و نماندی و هر وقت که تصرف قدرت قادر از ان منقطع شود در حال فرو افتد و خراب گردد و از وی اثر نماند. درین مقام حقیقت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» روی نماید و سر «و فی انفسکم افلا تبصرون» کشف افتد.
پس محقق گشت که چون محترفه و اهل صنایع را دیده بصیرت گشاده شود بدریچه صنع و صانعی خویش بیرون نگرند جمال صنع و صانعی بر نظر ایشان تجلی کند چنانک آن بزرگ گفت «ما نظرت فی شیء الا و رأیت الله فیه» ودیده بصیرت ایشان آنگاه گشاده شود که دیده هوای نفس از مطالعه مزخرفات دنیاوی و مستلذات نفسانی وشهوات حیوانی بربندند و بحقیقت بداند که جهان بر مثال خانقاهی است و حضرت خداوندی در وی بمثابت شیخ و خادم آن خواجه علیهالصلوه ازینجا فرمود «سیدالقوم خادمهم» و باقی خلایق بر دو نوعاند: یا خدمتکاران یا مخدومان. چنانک در خانقاه ازین دونوع بیرون نباشد یا عمله خانقاه باشند که شیخ هر یک را بخدمتی نصب کرده باشد و عهده آن در گردن او کرده یا جمعی طالبان مجد باشند که از غلبات شوق محبت و دردطلب پروای هیچ کار و هیچ کس ندارند و روی از خلق وهوای نفس بگردانیده باشند و سوی دیوار ریاضت و مجاهدت آورده.
برکار میدارد و مدد و معاونت مینماید. و دلالت و ارشاد میفرماید. تاآنها که عملهاند خدمت طلبه میکنند و طلبه بفراغت و جمعیت بطاعت و عبودیت مشغول میباشند. که اگر در خانقاه جمله طلبه بودندی هریک را خدمت خویش بایستی کرد همه مشغول ماندندی و از طلب فرو افتادندی زیراک طلب کار فارغان است. چنانک حق تعالی خواجه را علیهالصلوه والسلم فرمود «فاذا فرغت فآنصب».
پس در خانقاه دنیا خلق دو طایفهاند: یکی مخدومان که روی بعالم آخرت و خدمت حق آوردهاند حق تعالی که شیخ این خانقاه است دنیا را با هر که دروست خدمت ایشان فرموده است که «یا دنیای اخدمی من خدمنی و استخدمی من خدمک» و دیگر طایفه دنیا طلبانند که بمثابت عملهاند هر یک را درین خانقاه بخدمتی نصب کردهاند از پادشاهان تا بازاریان هر که هستند مگر آن طایفه که بعبودیت خاص مشغولاند و خلاصه آفرینشاند که «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون». معنی این آیت چنان بود که از جن وانس هر که بر کاری و در کاریاند جمله از برای آنند تا آن مخلصان که از محبت دنیا و هوای نفس وتصرف شیطان خلاص یافتهاند بفراغت بعبودیت حق و پرورش دین مشغول باشند که و ما امروا الا لیعبدوالله مخلصین له الدین». پس چنانک در خانقاه عمله بکار طلبه مشغول باشند و آن را وسیلت تقرب بحق سازند حق تعالی از آنچ بدان خواص میرساند از الطاف خداوندی نصیبی بعمله که خدمتکارانند میرساند.
وقتی این ضعیف در خراسان جمعی درویشان را بخلوت نشانده بود و درویشی را بخدمت ایشان نصب کرده در بعضی مکاشفات چنان میدید که از حضرت خداوندی امداد لطف بهر یک از خلوتیان میرسید و از هر خلوتیی نصیبی خاص بدان خادم میرسید که خدمت ایشان میکرد.
همچنین اهل دنیا که عمله خانقاه جهانند اگر دران حرفت و صنعت خویش هریک نیت چنان کند که این شغل از برای بندگان خدای میکنم که بدین حرفت محتاج باشند تا قضای حاجت مسلمانی براید و مطیعی بفراغت بحق مشغول شود که اگر هر کسی بمایحتاج خویش از حرفتها و صنعتها مشغول شد از کار دین و دنیا بازماندی دنیا خراب گشتی و کس را فراغت طاعت و جمعیت مخلصانه نماندی.
حضرت خداوندی از کمال حکمت و غایت قدرت هر شخصی را بخدمتی و حرفتی نصب کرده است که پنجاه سال و صد سال بدان خدمت و حرفت مشغول باشند که زهره ندارند که یک روز کاری دیگر کنند. و چون اهل هر حرفت و صنعت که درین خانقاه بدان خدمت قیام مینماید آنچ کند بر وفق فرمان شیخ کند که حضرت جلت است و بدلالت و هدایت و ارشاد خادم که محمد رسولالله است صلیالله علیه و سلم و شفقت و امانت و دیانت بجای آرد ودر کل احوال بر جاده شریعت ثابتقدم باشد و کسب خویش را از مال حرام و مال با شبهت محفوظ دارد چنانک زیادت نستاند و کم ندهد. و با کسی که مال او حرام باشد معامله نکند مگر که نداند و هرگز در حرفت و صنعت خویش کار معیوب و روی کشیده نکند وانصاف نگاه دارد و چون کسی را یابد که در ان حرفت نداند و بهای آن متاع نشناسد بر وی اسب ندواند و بقیمت افزون بدو نفروشد الا بهمان که بشناسنده فروشد. و از غل و غش نیک احتراز کند که خواجه علیهالسلام روزی در بازار میرفت قدری گندم دید ریخته و میفروختند. دست مبارک در میان گندم برآورد دستش تر ببود. گفت: این چیست؟ صاحب گندم گفت یا رسولالله بارانش رسیده است خواجه علیهالصلوه فرمود: چرا آنچتر بود بر روی نکردی تا همه کس بدیدی آنگه فرمود که «من غشنا فلیس منا» یعنی هر که با امتان من خیانت اندیشید و کار مغشوش کند از امت من نیست.
و در آن کوشد که از دسترنج و کسب او نصیبی بعزیزی و راحتی بدرویشی رسد. در روایت میآید که داود علیهالسلام با حق تعالی مناجات کرد گفت: خداوندا میخواهم که همنشین خویش را در بهشت ببینم. حق تعالی فرمود فردا از شهر بیرون رو اول کسی که ترا پیش آید او بود. چون داود علیهالسلام بیرون رفت شخصی را دید که پشتواری هیزم در پشت میامد. بر وی سلام کرد و از احوال پرسید که معامله تو با حضرت خداوندی چه چیز است که بدان وسیلت مرتبه مرافقت و مجالست انبیا یافتهای در بهشت؟ گفت من هر روز ازین پشتواری هیزم بدست خویش جمع کنم و بر پشت بشهر آرم و بیک درم بفروشم. مادری دارم ودودانگ در وجه نفقه اونهم و دودانگ در وجه نفقه عیال و دودانگ بر درویشان و محتاجان صرف کنم. داود علیهالسلام گفت برو که حق است ترا که رفیق انبیا باشی. پس داود علیهالسلام گفت بیا بنزدیک من میباش تامن هر روز یک درم بتو میدهم و تو چنانک در بهشت رفیق من خواهی بود اینجا هم رفیق من باشی.
آن درویش گفت من این مرتبه که در بهشت رفیق تو خواهم بود بکسب دست و رنجبری و بارکشی یافتهام چون دست ازان بدارم این مرتبه نماند. من هم برین منوال بار میکشم و خدمت خدای و بندگان خدای میکنم تا اجل در رسد مرا درین یابد.
و حق تعالی بندگان خویش را بلطف خداوندی هم برین مرتبه دلالت میکند و این وظیفه در پیش مینهد که «یا ایهاالذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم». میفرماید نفقه کنید از مال حلال که شما کسب کردهاید. و اینجا نفقه بمعنی صدقه است یعنی از آنچ کسب میکنید هم نفقه خویش میکنید و هم بدرویشان صدقه میدهید. و تاکید این معنی جایی دیگر میفرماید «فکلوا منها و اطعموا البائس الفقیر» و خواجه علیهالسلام کسب را حلالترین مالها نهاده چنانک فرمود «ان اطیب ما یأکل الرجل من کسب یده».
چون محترفه که عمله خانقاه جهانند بدین شرایط که نمودیم قیام نمایند حضرت خداوندی از هر ثواب و درجه ومقام که بخاصگان و مقربان و محبوبان خویش دهد از انبیا و اولیا علیهمالسلام نصیبی از آن بدین جماعت دهد که خدمتکاران و محبان ایشان بودهاند و فردا ایشان را با آن بزرگان حشر کنند. چنانک میفرماید «فاولئک مع الذین انعمالله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء والصالحین و حسن اولئک رفیقا».
اما هر چند که ازین جماعت طوایف مختلف که درین باب بر هشت صنف نهادیم و در هشت فصل شرح سلوک واحوال ایشان دادیم خواهند که از ذوق مشارب مردان و مقامات مقربان با نصیبهتر باشند در اوراد طاعات و ظایف ذکر و بیداری شب و تجرد باطن از محبت دنیا و تقلیل طعام و کسر نفس و ترک شهوات و مراقبه دل و ترک رعونات میافزایند و بدانچ از تزکیت نفس و تصفیه دل و تحلیه روح در فصول آن بیان کردهایم قیام مینمایند بقدر وسع و یقین دانند که هر چند رنج بیش برد ثمره بیش یابد.
و اگر از اتفاقات حسنه آن اقبال دست دهد که بخدمت شیخی از مشایخ طریقت که سلوک این راه بعنایت حق یافته است و طبیب حاذق وقت گشته مشرف گردد و معالجت دینی بنظر و استصواب او کند تا بر شهپر همت او و پناه دولت او بادیه خونخوار نفس اماره قطع کند که در هر منزل و مرحله صدهزار هزار صادق و صدیق چون بیدلیل رفتند جان نازنین بباد دادند و جمال کعبه مقصود در نیافتند و چنین مشایخ که طبیبان حاذقاند و دلیلی و رهبری راشایند اگرچه در هر قرن و عصر عزیز الوجود و عدیمالنظیر بودهاند اما درین روزگار بیکبارگی کبریت احمر و عنقای مغرب گشتهاند. و عجبتر آنک اگر نبادری آن کبریت احمر یافته شود در آن موضع از خاک تیره نامتلفت ترست و آن عنقای مغرب از غراب غربت محرومتر از غایت بینظری اهل روزگار و استغراق خلق بدنیا و بیخبری از مرگ و کار آخرت و حساب وصراط و ثواب و عقاب و مرجع و معاد «یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون» در نظر نابینا کحل اغبر چه قیمت آرد و جال خرشد چه قدر دارد. و مع هذا از غیرتی که حق را بر خاصگان خویش است تتق عزت بواسطه مدعیان کذاب که درین عصر خود را چون کابلی ناک ده بطبیبی حاذق فرا مینمایند بر روی خواص خویش فرو گذاشته است ومدعی را قبه غیرت صاحب معنی گردانیده تا از نظر نامحرمان این حدیث محفوظ مانند که «اولیائی تحت قبایی لا یعرفهم غیری».
ولیکن هر صاحب سعادت را که بمیل عنایت از مکحله هدایت کحل درد طلب در دیده جان کشند باد عاطفت را از مهب رأفت بحاجبی بفرستند تا پرده غیرت از درخرگاه عزت براندازد و جمال کمال آن طبیب حاذق دین و دلیل و رهبر عالم یقین بر نظر او عرضه کنند و اگر طالب صادق در مشرق بود و طبیب حاذق در مغرب که یا طالب را بسر مطلوب رساند یا مطلوب را بدر طالب آرد.
«اللهم اجعلنا من عبادک الصالحین و خواصک المقربین الهادین المهدیین و انزلنا حظیره قدسک مع اهل انسک من الانبیاء و المرسلین و اختم لنا ولامه محمد علیه الصلوه السلام بخاتمه الفائزین» و صلی الله علی محمد و آله اجمعین آمین ربالعالمین.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
7- آلات و ادوات نفسانی روح چون نفس نامیه و نفس حیوانی و قوای بشری و اما آنچ در عالم کبری است که جهاین میخوانند بواسطه روح است.
***
[شهابالدین یحیی سهروردی Suhrawardi Shahab al-Din Yahya ibn Habash] (1)
نور اسپهبد [بر بدن و قوای آن] محیط است و حکم میکند.
[یزدانپناه عسکری Yazdanpanah Askari]
فیض و صدور فیض و فرمان و نیروی وادار گری.
فرمان و حکم نور اسپهبد_____
1- حکمۀالاشراق، شهابالدین سهروردی ، ترجمه دکتر فتحعلی اکبری – تهران : انتشارات علم 1388- صفحه 242
انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج بنتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا
***
[یزدانپناه عسکری]
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً - الإنسان : 2
همانا ما انسان را در نطفه به اراده مقتدر و نبتلیه به موت و حیات و آگاهی و سمیع و بصیر خلق کردیم.
___________
أمشاج، المَشِیج- [مشج]: دو رشته سیمین بهم آمیخته ( یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ - طه : 110)
مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَه - عبس : 19 (فقدره : به او در ذات و صفات و افعالش اقتدار و اراده داد.)
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً - احزاب : 38 (مقدور: موت و حیات پیاپی در شکاف نطفه فروزان انسان تقدیر و حادث می شود. الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزیزُ الْغَفُور - الملک : 2)