گنجور

فصل پنجم

قال الله تعالی: «و ابتغ فیما آتاک الله الدار الاخره... الایه.

و قال النبی صلی‌الله علیه وسلم: «من اصاب مالا حلالا فکف به وجهه و وصل به رحمه و قضی به دینه و اقام به علی جاره لقی الله یوم القیامه و وجهه علی ضوء القمر لیله البدر ومن اصاب مالا حراما و کان مکاثرا و مفاخرا و مرائیا لقی‌الله یوم القیامه و هو علیه عضبان».

بدانک مال ونعمت و جاه و دولت دنیا بر مثال نردبان است که بدان بر علو توان رفت و هم بدان بسفل فرو توان رفت. پس مال و جاه را هم وسیلت درجات بهشت و قربت حق میتوان ساخت و هم وسیلت درکات دوزخ و بعدحضرت میتوان کرد. چنانک حق تعالی بدین کیمیاگری سعادت اشارت کرد فرمود «واتبغ فیما آتیک الله الدار الاخره» یعنی بدانچ خدای ترا داده است از مال دنیا درجات اخروی را بطلب و آنچ نصیبه تست از دنیا فراموش مکن. اشارت بدان است که از مال دنیا نصیبه تو آن است که در راه خدای صرف کنی نه آنچ بهوا خرج کنی یا بنهی که «ما عندکم ینفد و ما عندالله باق».

و شرح آنچ در راه خدای صرف کنند آن است که مبین آیات بینات خواجه علیه‌الصلوه بیان فرمود که «من اصاب مالا حلالا فکف به وجهه». میفرماید هر که مالی حلال یابد و بدان آب روی و دین خویش نگاه دارد که از خلق استغنا جوید و مذلت طمع نکشد و با عزت قناعت بسازد.

«و وصل به رحمه» و با خویشان بدان مال صلت رحم بجای آورد. و خویشان دو نوع‌اند: بکی دنیاوی و ایشان را بمال مدد و معاونت کردن واجب است چنانک فرمود «و آتی المال علی حبه ذوی‌القربی» و جایی دیگر فرمود و ایتاء ذی القربی» و دوم خویشان دینی اند چنانک فرمود «انما المومنون اخوه» صلت رحم اخوت دینی هم واجب است و تفصیل آن اخوت آن است که میفرماید «دوی القربی و التیامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فی‌الرقاب».

و دیگر فرمود «وقضی به دینه» و بدان مال قضای حقوق و دیون کند. اگر کسی را در ذمه او مظلمه‌ای باشد یا بروی حقی بود یا دینی دارد بگزارد و زکوه بدهد بمستحقان آن چنانک از آفت ریا و سمعه و تفاخر و مباهات و تکبر و ترفع و ایذا و منت و توقع ثنا وصیت و شهرت و لاف و صلف و حیلت و مکر خدیعت محفوظ باشد که این جمله مبطل ثواب زکوه و صدقه است. چنانک میفرماید «یا ایهاالذین آمنوا لا تبیطلوا صدقاتکم بالمن و لاذی کالذی ینفق ما له رئاء الناس» و بزرگان گفته‌اند در مال بیرون از زکوه حقوق است چنانک میفرماید «و فی اموالهم حق للسائل والمحروم» و در روایت از خواجه علیه‌السلام میآید انه قال «فی المال حق سوی الزکوه» و دیگر فرمود «و اقام به علی جاره» بمال خویش بادای حقوق همسایگان قیام نماید که همسایه را حق بسیار متوجه است. خواجه علیه‌الصلوه میفرماید که پیوسته جبرئیل مرا وصیت میکرد از بهر همسایه تا گمانم آمد که هسمایه را میراث خوار گردانید و در حدیثی دیگر میآید که «من کان یومن بالله و الیوم الاخر فلیکرم جاره».

و بحقیقت بدانک مال وجاه دنیا بمثابت مس است اکسیر را چون کسی را علم اکسیر حاصل باشد هر چند مس بیش یابد زر بیش حاصل تواند کرد. و علم اکسیر آن است که از مس سیاهی و کدورت و خفت و بی‌ثباتی بیرون برند و سرخی و صفا و ثقل و ثبات در وی پدید آورند چون بدین صفت گشت زر خالص باشد یکی هفتصد یا بیشتر شده.

در مال و جاه دنیاوی نیز چند صفت ذمیمه و آفت مودع است که اگر آن از ان بیرون کنند و چند صفت دیگر درآن افزایند اکسیری کرده باشند که سعادت ابدی و دولت سرمدی بدان حاصل شود.

اما صفات ذمیمه و آفات که در مال و جاه دنیا حاصل است ده است:

اول طغیان است که «ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی» و طغیان غفلت و بعد است از حق.

دوم بغی است که «و لو بسط‌الله الرزق لعباده لبغوا فی‌الارض» و بغی فساد و ظلم است بر بلاد و عباد.

سیم اعراض است که «و اذا انعمنا علی‌الانسان اعرض و نای بجا نبه» و اعراض روی از خدای گردانیدن است و بهوا مشغول شدن و کفران نعمت کردن.

چهارم کبر و عجب است چنانک فرعون را بود بواسطه مال و جاه میگفت: «الیس لی ملک مصر و هذه الانهار تجری من تحتی».

پنجم تفاخرست «و تفاخر بینکم و تکاثر فی‌الاموال». و تفاخر فخر و خیلا کردن است بر اقران و تکبر و ترفع جستن براخوان و فراموش کردن حق.

ششم تکاثرست که «الهیکم التکاثر» و تکاثر مباهات نمودن و لاف زدن است بسیاری مال و از خدای غافل شدن.

هفتم مشغولی است که «سیقول لک المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا». و مشغولی تضییع عمرست در جمع و حفظ مال و صرف و خرج آن در تحصیل مرادات دنیاوی و مستلذات نفسانی و تمتعغات حیوانی.

هشتم بخل است «ولا یحسبن الذین یبخلون بما اتیهم الله من فضله هو خیرا بل هو شر لهم» الایه. و بخل منع حقوق مال است از ز کوه و صدقه و مدداخوان وصله رحم و اجابت سایل و اکرام ضعیف و اکرام جار و توسع نفقه بر عیال و خدم و حول تعهد علما و صلحا و تفقد غربا و ضعفا و امثال این.

نهم تبذیرست که «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین». و تبذیر اسراف است در انفاق بر خلاف رضای خدای و فرمان حق و تصنییع مال در طلب جاه و منصب و سخاوت برای شهرت وصیت و ثنای خلق و نفقه کردن بر سفها و فاق و ظلمه و غلو و مبالغت نمودن در اتلاف بر ماکول و ملبوس و عمارت سرای و مسکن و مواضع فساد از کوشک و باغ و ایوان و در گاه و تکلف در اوانی فرشها و پرده‌ها و ایزار دیوارها و دیگر امتعه و آلات خانه و صرف مال در غلامان و کنیزکان و چهارپایان زیادت از حاجب ضروری و شرعی و مانند این اخراجات.

دهم غرورست که «فلا تغر نکم الحیوه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور» غرور دل بر دنیا نهادن است و بمزخرفات او فریفته شدن و از آخرت و مرگ و حساب و ترازو و صراط و ثواب و عقاب فراموش کردن و از هیبت و عظمت و قهاری و جباری حق بیخبر ماندن و بکرم و لطف و رحمت خدای مغرور گشتن بی‌آنک طاعت او دارد یا از معصیت توبه کند.

این جمله آفاتی است که از مال و جاه دنیا تولد کند و سبب فتنه صاحب مال شود. چنانک حق تعالی میفرماید «انما اموالکم و اولادکم فتنه». پس هر صاحب دولت را که سعادت مساعدت نماید و توفیق رفیق گردد تا اکسیر شریعت را بدستکاری طریقت بر مال و جاه مس صفت اندازد بعد از انک تنقیه آن ازین ده آفت که گفته آمد کرده باشد و ده خاصیت که ضد آن آفت است حاصل کرده جمله عین قربت و قبول حضرت و رفع درجت و مزید مرتبت و یافت حقیقت گردد که «نعم المال الصالح للرجل الصالح».

و آن ده خاصیت اول علو همت است. تا اگر جمله جهان مال و ملک او باشد بدان بر نشود و بدان بازننگرد و همه خدای و ازان خدای بیند و بچشم خوش آمد دران ننگرد تا طاغی نگردد تا متابعت خواجه علیه السلام کرده باشد «اذ یغشی السدره ما یغشی مازاغ البصر و ما طغی».

دوم عفت است چون عفیف النفس بود ظلم و فساد بر خود و دیگران روا ندارد.

سیم توجه بحق است که «انی وجهت و جهی للذی فطر السموات و الارض». خود را و مال و ملک را همه از برای حق دارد و از دوستی همه روی بگرداند و روی بدوستی حق آرد. و جمله را دشمن شناسد و دشمن را در دوست بازد که «فا نهم عدو لی الا رب العالمین».

چهارم شکرست که «و اشکر وا نعمه الله ان کنتم ایاه تعبدون».

بدین اشارت شکر مجرد الحمدلله گفتن نیست شکر حقیقی انفاق مال خدای است در راه خدای برای خدای بفرمان خدای بادید توفیق از خدای و شناخت عجز خویش از گزارد شکر خدای از بهی نهایتی نعمت خدای.

پنجم تواضع است که «من تواضع لله رفعه الله». و تواضع خویشتن شناسی است که باول حالت خویشتن نظر کند یک قطره آب مهین بود.

هر چه بران قطره زیادت بیند از قوت و شوکت و آلت و عدت و مال و نعمت و جاه و حرمت و عقل و کیاست و علم و معرفت جمله فضل و کرم و عاطفت و رافت و رحمت و نعمت حق شناسد بدان مفاخرت و مکاثرت و مباهات و تکبر و ترفع بر خلق خدای نکند تا بدین کفران آن عاریت بازنستاند که «ولئن کفر تم ان عذابی لشدید».

ششم سخاوت است «السخاء شجره تنبت فی الجنه» و حقیقت سخاوت آن است که مال خویش از خویش دریغ ندارد و مال او آن است که بدهد نه آنک بنهد. چنانک درین معنی گفته‌اند:

منه مال کان ترا نیست
ترا گردد چو در دادن شتابی
اگر خواهی بنه تا باز یابند
وگر خواهی بده تا باز یابی

خواجه علیه الصلوه وقتی صحابه را گفت «ایکم احب الیه ما له من مال وارثه». فرمود کیست از شما که مال خویش از مال وارث خویش دوستر دارد؟ جمله گفتند مامال خویش از مال وارث خویش دوست‌تر داریم. خواجه علیه السلام فرمود مال شما آن است که بآخرت فرستید و مال وارث شما این است که اینجا بگذارید.

هفتم فراغت است که «رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله» فراغت آن است که مال و ملک در دست دارد نه در دل و دل را خاص بذکر حق مشغول دارد تا بدان از حق باز نماند.

غیرت سلطان عشقش چون ز سر معلوم شد
حجره دل خاص با سودای او پرداختند
در گذشتند از زمان و از مکان مرغان او
در هوای بی نیازی آشیانها ساختند

اگر صاحب مال و جاه از مشغولی بدین مقامات و درجات نتوانست رسید باری بمال و جاه خویش طایفه‌ای را که اهل سلوک این مقامانند مدد و معاونت و تربیت فرماید و اسباب جمعیت و فراغت ایشان ساخته کند تا هر درجه که ایشان بمدد او حاصل کنند ثواب آن در دیوان او نویسند و ببرکت خدمت و محبت ایشان او را ازیشان گردانند و با ایشان برانگیزانند که «المرء مع من احب».

هشتم تقوی است که «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» تقوی آن است که از مال حرام و لقمه باشبهت و شهوات حرام و رعونات نفس و اخلاق بد و مخالفت فرمان اجتناب کند و در ادای او امر و واجبات و مفترضات جد بلیغ نماید و در اخلاص نیت کوشد تا آنچ کند از ریا و سمعت و مکر و حلیت پاک باشد.

نهم قوام است «و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما» قوام آن است که اعتدال نگاه دارد تا در وقت انفاق اسراف نکند. و اسراف آن باشد که بر خلاف رضای حق بحظ نفس خرج کند اگر همه یک لقمه باشد. وقتر آن بود که آنجا که نفقه باید کرد بروفق فرمان و رضای حق بازگیرد و نکند. و قوام و اعتدال آن باشد که بانفاق در راه خدای مبالغت نماید اگر خود بجملگی مال بود چون ابوبکر رضی‌الله عنه. و بدانچ بخاصه خود تعلق دارد ترک تکلف و رعونت کند در ماکول و ملبوس و مسکن و مرکوب و آلات خانه و اقمشه و امتعه میانه نگاه دارد تا بدان محجوب نشود.

دهم تسلیم و رضاست که «الرضاء بالقضاء باب الله الاعظم» تسلیم آن است که نفس و مال را چنانک در میثاق «الست بربکم» بخداوند فروخته است و بهشت خریده امروز تسلیم کند که وقت تسلیم امروز است. تا فردا که وقت تسلیم بهشت باشد حق تعالی بهشت تسلیم کند که «ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه». و تسلیم نفس و مال بدان وجه باشد که نفس و مال ازان خود نداند ازان حق داند و خود را وکیل خرج حق بیند و خلق را بندگان حق داند تا تواند بنفس خویش بقول و فعل بمصالح ایشان قیام نماید. و مال را برایشان بامر حق نفقه کند و بچشم حقارت بکس ننگرد و خود راتبع ایشان بیند و لقمه و خرقه بتبعیت بنفس فروخته میدهد و او را یکی بنده کمینه از بندگان خدای شناسد و منت بر کس ننهد و هر کس که ازو احسانی قبول کند او را برخود حقی واجب داند و منت دار او بود.

و بحکمی که خدای بر نفس و مال او راند راضی بود و در بلای او صابر باشد و دل بر جهان ننهد و بعشوه نفس و غرور شیطان مغرور نگردد و جان در معرض تسلیم دارد تا چه وقت طلب کنند و در حال تسلیم کند. و دران کوشد که ازو مالی و ملکی که باز خواهد ماند وقف باشد بر بقاع خیر تا بعد از وفات او هر طاعت که دران بقاع میرود در دیوان او مینویسند همچنان بود که زنده باقی. که هر کرا در حال حیات طاعت نیست او مرده است و هر کرا بعد از وفات طاعت است او زنده است.

پس اصحاب اموال و ارباب نعم چون مال و جاه دنیا را ازان ده آفت که نمودیم پاک گردانند و بدین ده خاصیت و خصلت مخصوص گردانند بکیمیای سعادت ابدی رسیده باشند و مال و جساه دنیای فانی را یکی صد و هفتصد و اضعاف مضاعفه درجات و مثوبات آخرت باقی و قربت و جوار حق گردانیده که «مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل فی کل سنبله مائه حبه و الله یضاعف لمن یشاء».

و اگر در مدت عمر که بدست نیاز دام ارادت نهاده است و دانه مال و جاه پاشیده سپید بازی از خاصگان و محبوبان حق ازان دام دانه‌ای بر دارد و آن دانه اگر همه یک لقمه بود که جزوی از وی گردد و بهر تعبد که او حق را کند آن جزو دران شریک باشد ثواب آن نصیبه بصاحب این لقمه میرسد. و آن صاحب دولتان را بعضی اوقات است که دران وقت قابل تصرفات جذبات الوهیت گردند دران حالت یک نفسه طاعت ایشان بمعامله اهل زمین و آسمان براید «جذبه من جذبات الحق توازی عمل آلثقلین». آنچ ازین حالت نصیبه آن صیاد آید اهل شرق و غرب محاسبه آن نتوانند کرد زیراک از عالم بی‌نهایتی الطاف حق مآید نظر هر کوته بین بر جمال کمال این حدیث نرسد. و صلی الله علی محمد و آله.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.