فصل دوم
قال الله تعالی «کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیا کم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون».
و قال النبی صلیالله علیه و سلم «موتوا قبل ان تموتوا».
بدانک نفس ملهمه آن است که مشرف گشته بود بشرف الهامات حق و رتبت مرتبه قسم حق یافته باشد چنانک فرمود «و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها». و او آن است که در عالم ارواح در صف دوم بوده است و ذکر او در قرآن هم در مرتبه دوم است که «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد».
و اسم مقتصدی بر وی ازان وجه افتاد که او متوسط دو عالم است نه یک جهت عالم سابقان است که در صف اول بودند و نه یک جهت عالم ظالمان که صف سیم بودند و او نفس عوام اولیا و خواص مومنان است. و او شرف الهام حق بدان استعداد یافته است که در عالم ارواح میان او و حضرت عزت واسطه ارواح انبیا و خواص اولیا بود امداد فیض ربانی که بارواح اهل صف اول میرسید پرتو آن باهل صف دوم میرسید نصیبهای ازان الطاف مییافتند و ذوق مخاطبات حق از پس حجاب حاصل داشتند. چون بدین عالم پیوستند اگرچه بصفت امارگی مبتلا شدند اما ذوق فیض حق از کام جان ایشان نرفته بود و لذت استماع خطاب «الست بربکم» در سمع دل ایشان باقی بود.
پس باثر آن شوق که در تخم روحانیت باقی بود دل بر جهان فانی ننهادند و از اسفل سافلین طبیعت روی بذروه اعلی علیین عبودیت آوردند و بر قضیه «قد افلح من زکیها» در تزکیه نفس کوشیدند و تربیت آن تخم بآب اعمال صالحه شریعت و تقویت قوت طریقت میدادند تا اثر تربیت در تخم نفس اماره صفت ظاهر گشت و نور شریعت بر ظلمت نفس تافت.
و آن تخم را که نسبت دانه خرما دادهایم در فصل مقدم بر خود بجنبید و سبزه سر بیرون کرد.
چون قدری از بند و حجاب وجود خویش رهایی یافت و از زندان وجود دانگی دریچهای بر فضای هوای عبودیت و مقام شجر گیش گشاده شد خود را در حبس وجود دانه بودن ملامت کرد و گفت: چون میتوانی که بتربیت و تزکیت ازین حبس خلاص و فلاح یابی چرا توقف روا داری و کمر جد و اجتهاد بر میان نبندی و چون لئیمان بدین حضیض و اسفل راضی باشی؟ او را درین مقام نفس لوامه خوانند که بملامت خویش برخاست.
پس تاثیر عنایت ازلی او را در کار بندگی هر ساعت مجدتر میگرداند و شوق عشق او بغایتتر میرساند. و او بغلبات شوق و رغبات ذوق در کثرت مجاهده وجودت معامله میافزاید و از هر حرکتی که بر قانون فرمان میکند نوری دیگر تولد میکند و مدد قوت ایمان میشود که «لیز داد وا ایمانا مع ایمانهم»
و آن شجره عبودیت هر روز طراوتی دیگر میگیرد و از عالم سفلی بعالم علوم ترقی میکند تا شجره تمام از دانه بیرون آید که «و کنتم امواتا فاحیا کم» اول دانه مرده بود چون سبزه ازو بیرون آمد «فاحیا کم» زنده ببود «ثم یمیتکم» یعنی دانه را بکلی در شجره محو کنند «ثم یحییکم» یعنی دیگر باره آن دانه را در کسوت شکوفه از درخت بیرون آرد. اگرچه در دخت محو شده بود و مرده گشته دیگر باره بر سر شاخ زنده گشت و از گور شاخ سر بیرون کرد کفن شکوفه در دوش بسته. بیت
نفس درین حالت بمقام اصلی خویش باز رسید که شکوفهوار بر سر دخت عبودیت آمد اما چون ثمره بکمال نرسیده است هنوز یک قدم در مقام درختی دارد و از انجا غذا میکشد استکمال خویش را و یک قدم در مقام ثمرگی دارد و در خطر آنک باندک سرمایی یا ببادی سختتر «فجعلناه هبا منثورا»
بر رنجبرد چندین ساله او خوانند. و او درین مقام استحقاق آن یافته که صلاح و فساد خویش مشاهده میکند و ترسان و هراسان میباشد و مدد الهامات ربانی بدو متصل میشود که تقوی و فجور او با او مینماید. درین حال در خطری عظیم است زیراک مخلص است یعنی از جنس دانه شجره خلاص یافته و بر سر شاخ اخلاص آمده «والمخلصون علی خطر عظیم». پیش ازین که در شجره بند بود یا در دانه محبوس بود این خطر نداشت که بهر بادی و سرمایی باطل شود. بیت
اما اکنون که از رحم شجره بزاد و در قماط لطیف شکوفه پیچیدندش طفل نو عهدست باندک آسیبی باطل شود. اگر مراقبت احوال او بشرط نرود نفس درین مقام که ذوق الهامات حق یافته است و با عالم غیب آشنا گشته خطر آن دارد که بباد وسوسه شیطانی یا بسرمای عجب نفسانی از شجره عبودیت بلعام وار در افتد.حضرت جلت درین حالت یازده قسم یاد کرده است تاکید را تا سالک غفلت نبرزد. و نموده که اگر نفس پرورش یابد درین مقام فلاح یافت یعنی از شکوفه ملهمگی بثمره مطمئنگی رسد و اگر از تربیت محروم ماند بخسارت گرفتار شود یعنی در شکوفگی پژمرده شود و ناچیز گردد. چنانک فرمود «والشمس و ضحیها» تا آنجا که «قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها». و در هیچ موضع از قرآن چندین قسم بیک جا یاد نکرده است که درین موضع.
و سرش آن که هیچ چیز از مخلوقات شریفتر از نفس انسان نیست و نفس را در هیچ مقام آن نازکی نیست و آن خطر که در مقام ملهمگی چه از خویش تمام خلاص نیافته است و ذوق غیب و الهامات باز یافته غرور آن تواند بود که مگر مقام کمال است دم و عشوه شیطان بخورد و بنظر عجب و خوش آمد و بزرگی و خیریت بخود بازنگرد ابلیس وقت شود و به تند باد لعنت شکوفهوار از درخت قبول بر خاک مذلت افتد.
و نفس را درین مقام بعد از آنک چون شکوفه اول از دانه بزاد و در شجره مدتی بند بود و دیگر باره از شجره بزاد و بر سر شاخ آفرینش آمد تا ذوق الهامات حق باز یافت دیگر باره از شکوفه بمیباید زاد تا ثمره شود و در ثمره بکمال پختگی رسیدن تا کامل این مقام شود زیراکه در هر مقام از مقامات نفس را ابتدا و انتهایی هست.
در مقام ملهمگی ابتدای او آن است که در خود ذوق الهامات حق یابد بر هر تقوی و فجور که بسر آن رسد تا حق از باطل باز شناسد و باطل از حق بداند و تتبع حق کند و از باطل اجتناب نماید. خواجه علیه السلام درین مقام دعا میکرد «اللهم ارناالحق حقا و ارزقنا اتباعه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه». در بدایت حق و باطل دیدن و شناختن است و در نهایت توفیق و قوت یافتن برترک باطل و اتباع حق. و این معنی در مردگی نفس از صفات ذمیمه و زندگی دل بصفات حمیده میسر شود که «موتوا قبل ان تموتوا».
و مرید صادق را سماع درین مقام حلال شود از چند وجه: یکی آنک چون نفس از صفات ذمیمه بمرد عرس او را سماع باید کرد از اینجاست که چون صوفیان را عزیزی وفات کند بعرس او سماع کنند.
دوم برای تهنیت دل که او را بامعانی غیب ازدواجی پدید آمده است و معاقده با صفات حمیده کرده در اعلان نکاح سماع سنت است که «اعلنوا النکاح ولوبضرب دف».
سیم چون نفس را دیده حق بینی و گوش حق شنوی پدید آمد و ذوق الهامات بازیافت در هر چ مناسبتی باشد ازان ذوق الهامات غیب یابد و جنبش او سوی حق بود. چنانک فرمود «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه».
پس هر قول که از قوال شنود در کسوت و وزنی موزون ازان قول ذوق خطاب «الست» یابد و بدان صوت خوش جنبش شوق سوی حق پدید آورد. آخر کم از شتری نیست که بصوت حدی جنبش شوق بوطن مالوف و مرعی معروف خود پدید میآورد.
و بدان وزن موزون مرغ روحانیت قصد مرکز اصلی و آشیان حقیقی کند. و چون خواهد که در پرواز آید قفص قالب که مرغ روح درو بپنج قید حواس مقیدست مزاحمت نماید. چون ذوق خطاب یافته است مرغ روح آرام نتواند کرد در اضطراب آید خواهد که قفص قالب بشکند و با عالم خویش رود. بیت
قفص قالب بتبعیت در اضطراب آید رقص و حالت عبارت ازان اضطراب است.
چون مرید صاحب ریاضت درین حالت و این مقام باشد شاید که وقت وقتی بسماع دف ونی حاضر شود. بشرط آنک در خدمت شیخ خویش باشد یا در صحبت جمعی یاران که همدرد او باشند. و از صحبت اغیار تا تواند احتراز کند مگر کسانی که از سر نیاز و اعتقادی تمام حاضر شوند و صحبت به ادب و حرمت دارند.
و مرید باید که در سماع حرکت بتکلف نکند و دل خویش بامعانی بیت و اشارات نغمات نی حاضر دارد. و بهر وارد که بر دل آید یا بهر حالت که روی نماید در حرکت نیاید. تا تواند سماع بدل فرو میخورد اگر بروی غالب شود و بی اختیار او را در حرکت آورد آنگه روا بود. و در موافقت یاران تو اجد هم روا داشتهاند چون از رعونت نفس خالی باشد. و در سماع آداب بسیارست که این موضع تحمل آن نکند. اما تا تواند حرمت یاران گوش دارد تا دلی از حرکات او نخراشد. و سماع از سر شرب نکند و در کتمان معنی و ترک دعاوی کوشد. و در کل احوال منتظر الهامات حق باشد تا آنچ کند بنور الهام کند نه از ظلمت طبع. و ابتدا درین مقام صلاح و فساد احوال خویش بالهام توان دانست و در وسط مقام باشارت حق.
و فرق میان الهام حق و اشارت و کلام آن است که الهام خطابی باشد از حق به دل با ذوق ولیکن بیشعور و اشارت خطابی باشد با ذوق و شعور ولیکن بر مز نه صریح. و کلام خطابی باشد با ذوق و شعور و صریح. ولیکن در مقام ملهمگی نفس کلام پدید نیاید کلام در مقام مطمئنگی نفس پدید آید که «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک» این خطاب صریح است.
و نهایت مقام ملهمگی آن است که نور حق در دل متمکن شود تا بهر چ نگرد بنور حق نگرد که «المومن ینظر بنور الله». ازان وقت که الهام پدید آید مرتبه خواص مومنان است تا آن وقت که «نورالله» در دل متمکن گردد آنگه مرتبه عوام اولیاست که «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور».
چون بدین مقام رسید کمال معاد این طایفه است که مقتصداناند و در عالم ارواح اهل صف دوم بودهاند انوار الطاف و فیض حق از پس حجاب صف ارواح انبیا و خواص اولیا بدیشان میرسیده است.
پس هر کسی را از اهل صف دوم بقدر اصابت نور فیض اینجا در متابعت انبیا و اولیا سعی وجد و طلب پدید آید و چنانک در هر صف تفاوت قرب و بعدی و یمین و یساری بوده است بعضی ارواح را بر بعضی اثر آن در سعی و طلب هر کس ظاهر شود و دریافت و نایافت هم موثر باشد.
و چون در صف دوم هر روحی در مقابله روحی دیگر افتاده باشد از صف اول که صف ارواح انبیا و خواص اولیاست اینجا بهمان مناسبت این کس را با آن نبی یا ولی ارادت و محبت زیادت باشد از دیگران چنانک خواجه علیه السلام فرمود «الارواح جنود مجتده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف».
هر که آنجا یکدیگر را شناخته باشد یا د رمقابله یا در جوار افتاده بدان نسبت اینجا معرفت و الفت و مودت پدید آید. و اگر آن شخص را بصورت در نیابد باشد که در خواب یا در واقعه او را بیند و ازوی مدد یابد.
و این طایفه را که اهل صف دوماند در مثال تخم ارواح ایشان را ثمره خرما نهاده بودیم در فصل مقدم. و خرما را اگر چه ذوقی و حلاوتی هست اما پوست اوست دانه آن مغزی ندارد که منتفع باشد. اشارت بدان معنی است که معاد این طایفه اگرچه اعلی علیین بهشت باشد و قربت وجوار انبیا و خواص اولیا که «اولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین» الایه و با ایشان باشند و ازیشان نباشند در مقام عندیت «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر».
خواجه علیه السلام این تشریف معیت جمله مریدان و محبان را ثابت میکرد «المر مع من احب» اما دولت اختصاص اهلیت و منت منیت به سلمان سوخته رسید که «السلمان منا اهل البیت». شرح این مقام و اهل این مقام در فصل موخر بیاید انشاءالله و صلیالله علی محمد و آله.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.