گنجور

فصل چهارم

قال الله تعالی: «ما کان محمد ابا احد من رجا لکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین».

و قال النبی صلی‌الله علیه و سلم: «فضلت علی الانبیا بست جعلت لی الارض مسجد اوتر بها طهورا واحلت لی الغنائم و نصرت بالرعب واعطیت اشفاعه و بعثت الی الخلق کافه و ختم بی‌النبیون».

بدانک حضرت جلت از ععنایت بی علت خواجه علیه السلام نسبت از آدم و آدمیان منقطع میکند و نسبت او با عالم نبوت و رسالت درست میگرداند که «ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین». محمد نه از شما و عالم شما بود ولکن رسول خدا و خاتم انبیا بود همه عالم را از نور او روشنایی است او را با عالم آب و گل چه آشنایی است آدم طفیل محمد بود تو مپندار که محمد طفیل آدم بود.

تا ظن نبری که ما ز آدم بودیم
کان دم که نبود آدم آن دم بودیم
بی‌زحمت عین و شین و قاف و گل و دل
معشوقه و ما عشق همدم بودیم

اگر شهبازی بر دست شاهی پر باز کند و در طلب صیدی پرواز کند در میانه ساعتی از بهر استراحتی بر کنار دیوار پیر زنی نشیند باز پادشاه بدان سبب ملک پیر زن نگردد. هر چند دیر بماند چون آواز طبل یا صفیر بشنود پرواز کنان بدست شه باز آید. بیت.۰

با شمع رخت دمی چو دمساز شوم
پروانه مستمند جانباز شوم
و ان روز که این قفص بباید پرداخت
چون شهبازی بدست شه‌باز شوم

خواجه میگفت: «مالی و للدنیا انما مثلی کمثل راکب راح فی‌یوم صائف فنزل و استراح فی ظل شجره ثم رکب و راح». من از کجا و دنیا از کجا؟ من آنم که در مقام سدره هر چ در خزانه غیب جواهر و نفایس ملک و ملکوت بود جمله بر من عرضه کردند بگوشه چشم همت بهیچ چیز باز ننگریستم که «اذیغشی السدره ما یغشی مازاغ البصر و ماطغی» [ بلک نقد وجود نیز در ان قمار خانه که زدم و پرواز کنان از دروازه عدم بآشیان اصلی «اوادنی» باز شدم. شیخ فرماید رضی الله عنه.

بازی بودم پریده از عالم ناز
تابوک برم ز شیب صیدی بفر از
اینجا نیافتم کسی محرم راز
زان در که در آمدم بدر رفتم باز

هم شیخ فرماید رضی‌الله عنه».

آن روز که کار وصل را ساز آید
وین مرغ ازین قفص بپرواز آید
از شه‌چو صفیر «ارجعی» روح شیند
پرواز کنان بدست شه باز آید

من نسبت خود از دنیا و آخرت و هشت بهشت آن روز بریدم که نسب «انامن‌الله» درست کردم لاجرم هر نسب که بحدوث تعلق دارد منقطع شود و نسب من باقی ماند که «کل حسب و نسب ینقطع الاحسبی و نسبی» و دیگران را میفرمود «فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون». گوی اولیت و مسابقت در هر میدان من ربوده‌ام اگر در فطرت اولی بود اول نوباوه‌ای که بر شجره فطرت پدید آمد من بودم که «اول ما خلق الله نوری» و اگر بر دشت قیامت باشد اول گوهر که سر از صدف خاک بر آرد من باشم «انا اول من تنشق عنه الارض یوم القیامه» اگر در مقام شفاعت‌جویی اول کسی که غرقه گشتگان دریای معصیت را بشفاعت دستگیری کند من باشم که «انا اول شافع و مشفع»و اگر بپیشروی و پیشوایی صراط گویی اول کسی که قدم بر تیز نای صراط نهد من باشم که «انا اول من یجوز الصراط» و اگر بصاحب منصبی صدر جنت خواهی اول کسی که بر مشاهده او در بهشت گشایند من باشم که «انا اول من یفتح له ابواب الجنه» و اگر بسروری عاشقان و مقتدایی مشتاقان نگری اول عاشقی صادق که دولت وصال معشوق یابد من باشم که «انا اول من یتجلی له الرب». این طرفه که اینهمه من باشم و مرا خود من نباشم «اما انا فلا اقول انا». بیت.

چو آمدم روی مهرویم که باشم من باشم
که آنگه خوش بوم با او که من بی خویشتن باشم
مرا گرمایه‌ای بینی بدان کان مایه او باشد
برو گر سایه‌ای بینی بدان کان سایه من باشم

آنک شنیده‌ای که خواجه را سایه نبود راست است از دو وجه: یکی وجه آنک خواجه آفتاب بود که «و سراجا منیرا» و آفتاب را سایه نباشد [ دوم وجه آنک او سلطان دین بود و سلطان خود سایه حق باشد که «السلطان ظل الله» و سایه را سایه نباشد] چون سر و کار او با خلق بودی آفتاب نور بخش بودی خلق اولین و آخرین را از نور او آفریدند. و چون با حضرت عزت افتادی سایه آن حضرت بودی تا سر گشتگان تیه ضلالت چون خواستندی که در حق گریزند در پناه دولت و مطاوعت او گریختندی که «من یطع الرسول فقد اطاع الله» و هر وقت که با خود افتادی از خود بگریختی و در سایه حق گریختی که «لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لانبی مرسل» بیت.

چون سایه دویدم ز پسش روزی چند
وز صحبت او بسایه او خرسند
امروز چو آفتاب معلومم شد
کو سایه برین کار نخواهد افکند

خواجه اگر چه آفتاب عالمیان بود اما سایه پرورد «ابیت عند ربی» بود نواله از خوان «یطعمنی» میخورد شراب از جام «یسقینی» مینوشید [ جمال الدین عبدالرزاق گوید].

خوان تو «ابیت عند ربی»
خواب تو «ولا ینام قلبی»
ای کرده بزیر پای کونین
بگذشته ز حد «قاب قوسین»
خاک قدم تو اهل عالم
زیر علم تو نسل آدم
طاووس ملایکه بر یدت
سر خیل مقربان مریدت
چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت

اگر چه انبیا علیهم‌الصلوه و السلم هر یک قافله سالار کاروان امتی بودند که «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض» همه گزیدگان بودند و بعضی را بر بعضی بر گزیدند تا پیشروی امتی کنند و بعرصات از راه دین و دروازه یقین در آورند.

اما خواجه علیه‌الصلوه و السلام قافله سالاری بود که اول از کتم عدم قدم بیرون نهاد و کاروان موجودات را پیشروی کرد و بصحرای وجود آورد «نحن الآ خرون السابقون» و چون وقت باز گشتن کاروان آمد آنک پیشرو بود دمدار شد که «وختم بی‌النبیون».

فرمود که «فضلت علی الانبیا بست» مرا بر انبیا فضیلت دادند بشش چیز [ اول آنک هر پیغامبری را مسجدی معین بود که نماز در آن مسجد کردندی و جای دیگر نماز نشایستی کرد چون نوبت بمن رسید همه بساط زمین را از بهر من مسجد کردند تا هر کجا من و امت من نماز خواهیم کنیم. این چه اشارت است مسجد موضع سجده باشد انبیا دیگر را آن قدر طول و عرض ولایت بود که مقدار یک مسجد را از کیمیا گری نور نبوت مقدس کردندی و زمین دیناوی را روضه اخروی ساختندی. و دیگر آنک تنی چند معین را از امت هر کسی در زیر پر و بال نبوت پرورش داددندی تا هر پیغامبری بقومی معین بودی. و دیگر آنک تصرف کیمیای نبوت بدان کمال نبود هیچ کس را که مال نجس کافر را چون غنیمت شدی حلال و پاک کردی. و دیگر آنک هیچ پیغامبر از حجاب نفس خویش بکلی خلاص نیافته بود تا بشفاعت دیگری پردازد بل که جمله نفسی زنند. و دیگر آنک قوت و شوکت هر یک از انبیا چندان بود که چون در مقابله خصم افتادندی دفع خصم بکردندی ولیکن چون خصم دورتر افتادی او را هزیمت نتوانستندی کردن و دیگر آنک قوت نبوت چندان بودی هر کس را که در حال حیات رهبری امت کنند بعد از وفات بپیغمبری دیگر حاجت افتادی تا رهبری کنند.

ولیکن چون نبوت را نوبت بخواجه صلی‌الله علیه و سلم رسید که محبوب ازل وابد بود کیمیای نبوت او بکمال قوتی بود که تصرف آن چنان نفوذ یافت که جمله زمین دنیا را که اقطاع شیطان و نامنظور رحمن بود که «ما نظر الله الی الدنیا منذ خلقها بغضا لها» خانه خدای و مساجد عبادالرحمن گردانید که «جعلت لی‌الارض مسجدا» و خاک تیره را بمرتبه آب طهور رسانید که «وترابها طهورا» و غنیمت نجس کفار را مال حلال پاک کرد که «واحلت لی الغنایم» ورایت شفاعت را بدست کفایت او داد که «واعطیت الشفاعه» و هر خلق که تا منقرض عالم خواهد آمد جمله را امت او گردانید که «وبعثت الی الخلق کافه» و یک ماهه راه خصمان را از سطوات خوف و صدمات رعب او هزیمت کرد که «ونصرت بلرعب مسیره شهر»].

و چنانکه در اول خطبه نبوت در آسمانها بنام او بود که «کنت نبیا و آدم بین الما و الطین» بآخر در جمله زمین سکه ختم نبوت بنام او زدند. آری چه عجب که ختم نبوت بدو باشد پیش ازین شرح داده‌ایم که خواجه هم تخم شجره آفرینش بود هم ثمره آن شجره‌ و انبیا شاخ و برگ آن شجره بودند شاخ و برگ چندان بیرون آید که ثمره بیرون نیامده باشد چون ثمره بیرون آمد و بکمال خود رسید دیگر هیچ شاخ و برگ بیرون نیاید ثمره خاتم جمله باشد ختم برو بود.

اما اگر جهودان و ترسایان مارا سوال کنند و گویند بچه دلیل محمد پیغامبرست و اگر پیغامبری او ثابت شود چرا دین او باید که ناسخ ادیان بود وچه لازم است که هر قومی دین نبی خویش رها کنند و متابعت او کنند چون هر پیغامبری کتابی دارد از خدای چرا باید که منسوخ گردد [ و جمله دینها برافتد تا این یک دین باشد] و چرا نشاید که هر قومی متابعت دین خویش کنند چون عهد دیگر انبیا تا جمله دینها و کتابها بر قرار ماند؟ جواب آن از دو وجه است: معقول و تحقیق.

اما معقول آن است که گوئیم که همین سوال بر شما وارد است شما بچه دلیل دانستید که موسی و عیسی علیهما الصلوه و السلم پیغامبر بودند و شما ایشان را و معجزات ایشان را ندیدید. جواب ایشان از دو وجه بیرون نباشد: یا گویند بتواتر خبر معجزات ایشان بما رسید و تواتر موجب علم است و معجزه دلیل صحت نبوت باشد یا گویند تصدیق دل که نتیجه نور ایمان است حاصل آمد محتاج هیچ دلیل دیگر نگشتیم. گوئیم همین بعینه دلیل ماست که ما نیز معجزات محمد علیه‌الصلوه و السلم بتواتر معلوم کرده‌ایم دیگر تصدیق دل که نتیجه نور ایمان است بحقیقت ما را حاصل است که بجملگی انبیا و کتب ایشان ایمان داریم نه چنانک شما را که ببعضی انبیا ایمان دارید و ببعضی کتابها و ببعضی ایمان ندارید. چنانک جهودان بعیسی علیه‌الصلوه و السلم و کتاب او ایمان ندارند. و ترسایان بموسی علیه‌الصلوه و السلم و کتاب او ایمان ندارند و عیسی را فرزند خدای و ثالث و ثلاثه گویند «تعالی الله عما یقول الظالمون علو اکبیرا».

[و دیگر آنک معجزه هر پیغامبر در عهد او بود و چون او برفت معجزه با خود ببرد و خاصیت دین محمدی آن است که بعد از و معجزه قرآن که یکی از معجزات اوست تا منقرض عالم باقی خواهد ماند و اعجاز قرآن آن است که از عهد خواجه علیه‌الصلوه و السلم الی یومنا هذا جمله فصحا عرب و عجم که معاندان بودند عاجز بودند از مثل آن آوردن چنانک هم از معجزه قرآن خبر میدهد که «قل لئن اجتمعت الانس علی‌ ان یاتوا مثل هذا القرآن لایاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا».

معجزه ازین شگرف‌تر چگونه بود که با وجود چندین خصمان و معاندان که در شرق و غرب بودند و فصحا و بلغا عرب و عجم از اهل کتاب و فلاسفه و حکمای ز نادقه که عالم قدیم گفتند و حشر و نشر را منکر بودند و قرآن سخن محمد دانستند؛ دعوی بدین عظیمی بکرد و خبری چنین باز داد که تا مدت ششصد و اند سال کسی این دعوی باطل نتوانست کرد و چنین کتابی نتوانستند آورد نه بتنهائی نه بموافقت و مظاهرت یکدیگر.

و صدق این اخبار که عین معجزه است حال را هر چه ظاهر‌ترست تا بدیگر اخبارات چه رسد که خواجه علیه الصلوه و السلم فرموده است و یک بیک ظاهر میشود. خصوصا واقعه کفار ملاعین تتار- دمر هم‌الله- که فرموده است قیامت بر نیاید تا قتال نکنند امت من با قومی ترکان که چشمهای کوچک دارند و بینیهای پهن و رویهای فراخ چون سپر پوست در کشیده و قتلی بسیار بباشد. این معنی ظاهر شد.

و هنوز ایمن نمی‌توان بود که حدیث خواجه علیه‌الصلوه و السلم اشارتهای دیگرست که هنوز ظاهر نشده اللهم انا نسالک العفو و العافیه و المعافات فی‌‌الدین و الدنیا و الخاتمه المرضیه بجودک و کرمک].

پس اهل کتاب همچنانک نبوت عیسی و موسی بخبر تواتر معجزات ایشان قبول کردند اگر عناد نکنند بایستی که نبوت محمد بهتر قبول کردندی که عهد قریب‌ترست و اخبار متواتر ترست از کذب دورتر باشد و معجزه قرآن و اخبارات خواجه هر چه ظاهر‌ترست.

ولکن ایمان جهودان وترسایان نه از نتیجه نظر عقل و نور تصدیق دل است بل که از مادر و پدر بتقلید یافته‌اند بی‌برهان واضح چنانک فرمود‌ «انا وجدنا آبا نا علی امه و انا علی آثارهم مهتدون». و خواجه خبر داد که «کل مولود یولد علی الفطره فابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه» و دین که [ از مادر و پدر] بتقلید گیرند بی‌نور ایمان و نظر عقل [آن را اعتباری نباشد و ]کفر بود.

اما جواب آنک چون نبوت محمد علیه‌الصلوه السلم ثابت شود و مسلم داریم چرا دین او باید که ناسخ ادیان دیگر گردد گوئیم چون نبوت او مسلم داشتید او را صادق القول باید دانستن و کتاب او را قبول باید کرد در قرآن مجید که کتاب اوست چنین فرمود که «هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی‌الدین کله و لو کره المشرکون» [ از بهر آنک آنچه در جمله کتب انبیا بود در کتاب او هست و آنچ در جمله شرایع بود در شریعت او داخل است ولیکن آنچه در کتاب و شریعت او بود از کمالات دین در کتب و شرایع ایشان نیست] یعنی بدین او جمله ادیان منسوخ شود نسخ ادیان و کتب دیگر نه بدان معنی است که آنها را بکلی باطل کند و حق ندانند و بدان ایمان نیارند [ بلک چون حقایقی که در کتب دیگر بود و اسراری که در شرایع مختلف متفرق بود در قرآن و شریعت محمد علیه‌الصلوه و السلم جمع کند]

که «ولا رطب و لایابس الا فی‌کتاب مبین» و آنچ تمامی نعمت دین است که بروش خاص محمدی تعلق داشت با آن ضم کند که «واتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» تا اگر هر امتی اقتدا بیک نبی داشتند و برخورداری از متابعت یک صاحب دولت یافتند این امت اقتدا بجمله انبیا کنند و برخوردار متابعت همه شوند که «اولئک الذین هدی الله فبهد یهم اقتده»

[مثال نبوت خواجه علیه‌الصلوه و السلم با دیگر انبیا مثال آفتاب بود و ستارگان ابتدا که دین هنوز کمال نیافته بود خلایق در شب دین بودند هر امتی در هر قرنی بستاره نبوتی دیگر راه می‌یافتند که «وبالنجم هم یهتدون» چون کار دین بکمال «الیوم اکملت لکم دینکم» رسید آفتاب وجود محمدی را آفتاب صفت بکافه خلایق عالم فرستادند که «وما ارسلناک الا کافه للناس» شب دین بروز دین مبدل شد، صفت «مالک یوم الدین» آشکارا گشت، لاجرم دلیلی و رهبری ستارگان چندان باشد که آفتاب طالع نشده است «اذا طلع الصباح استغنی عن المصباح» چون شاه‌ ستارگان جمال بنماید سر ضیا ستارگان بتیغ اشعه برباید. بیت

هر کجا آفتاب طالع شد
ماه در حال مهره برچیند]

[مثال این چنان است که پادشاهی خواهد تا جهانگیری کند و آثار معدلت و احکام سلطنت خویش بجملگی بلاد و عباد ممالک برساند و کافه رعایا را از انعام و اکرام و اعزاز و اجلال شاهانه محظوظ و ممتع گرداند بهر دیار و هر قوم رسولی فرستد. و فراخور ایشان نامه‌ای نویسد و تهدید و عید کند و وعده و طمع دهد و با هر طایفه سخن فراخور عقل و استعداد ایشان راند بعضی را باستمالت و لطف بحضرت خواند و بعضی را بکراهیت و عنف که مزاجها مختلف است آن را که مستحق عنف باشد اگر بلطف خوانند قدر آن نداند و آن را که شایسته لطف باشد اگر بعنف خوانند از ان دولت محروم ماند «ولوکنت فظا غلیظ القلب لانفظوا من حولک» و طایفه‌ای را فرمود «واغلظ علیهم».

پس هر رسولی بطرفی رفتند و با هر قومی بزبان حال ایشان سخن گفتند و بتدریج احکام سلطنت در پیش ایشان نهادند تا خلق خوی فرابندگی پادشاه کردند و ممتثل فرمان شدند و مشتاق جمال پادشاه گشتند.

پادشاه از کمال عاطفت شاهی خواست تا جملگی خلایق از کمال انعام و احسان او برخوردار شوند و آنچ ابتدا هر طایفه از نوعی انعام او نصیبه یافتند و نوعی بندگی کردند اکنون از جمله نصیبه یابند و با نواع عبودیت قیام نمایند و روی بحضرت نهند و بشرف قربت پادشاه مشرف شوند. رسولی دیگر فرستد بهمه جهان نامه‌ای نویسد و جمله احکام که در نامه‌های دیگر بود در ان جمع کند و جمله را بواسطه آن رسول و آن نامه بحضرت خواند و آنچ تا اکنون از کمالات عبودیت بریشان ننهاده بود بنهد و آن قربت که بواسطه دیگر رسولان ایشان را نداده بود بدهد. ابتدا چندین رسول میبایست تا ایشان را مستعد قبول این کمالات گردانند والا چون بیگانه بودندی در بدایت بکمال عبودیت قیام ننمودندی و جملگی احکام سلطنت قبول نکردندی و بدرجه قربت نرسیدندی و شایستگی ملازمت خدمت و منادمت حضرت نیافتندی و مستحق نیابت و خلافت نشدندی.

همچنین خداوند تعالی خواست تا برین مشتی خاک نظر فضل خداوندی کند و هر یک را بشرف خلافت «وجعلکم خلایف الارض» مشرف گرداند در هر عصر بهر قوم رسولی فرستاد و احکام شریعت در کتاب ایشان فراخور همت آن قوم بیان فرمود و از بعضی کمالات دین شرح داد تا هر قومی بنوعی عبودیت قیام نمودند و از مرتبه‌ای از مراتب دین برخوددار گشتند و از بیگانگی کفر بآشنایی دین آمدند و از تاریکی طبع بروشنایی شرع پیوستند.

آنگه محمد را علیه الصلوه و السلام از جمله انبیا بر کشید و بر همه بر گزید و قرآن مجید را بدوفرستاد و جمله احکام که در کتب متفرق بود درو جمع کرد که «ولارطب ولایابس الا فی کتاب مبین».

و او برسالت بکافه خلق فرستاد «و ما ارسلناک الا کافه للناس» تا اگر دیگر انبیا دعوت خلق بهشت کردند او دعوت خلق بخدا کند که «وداعیا الی الله باذنه» و رهبر و دلیل جمله باشد بحضرت «وسراجا منیرا» و دیگر مراتب دینی که بواسطه او بکمال خواست پیوست بدیشان رساند و نعمت دین را بدیشان تمام گرداند که «واتممت علیکم نعمتی» و ایشان را باعلا درجه اسلام که مرضیه حق است دلالت کند که «ورضیت لکم الاسلام دینا». چه بحقیقت دین کامل در حضرت عزت اسلام است چنانک فرمود «ان الدین عندالله الاسلام» الآیه و هر چه جز دین اسلام است مردود است که «ومن یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی‌الاخره من الخاسرین».

و اما از وجه تحقیق بدانک مقصود از آفریدن موجودات وجود انسان بود و مقصود از وجود انسان معرفت بود و آنچ حق تعالی آن را امانت خواند معرفت است. و قابل تحمل بار امانت انسان آمد و معرفت در دین تعبیه است. چندانک آدمی را از دین بر خورداری بیش است او را معرفت زیادت است و هرکه را از دین نصیبه نیست از معرفت بی نصیب است و آنچ بار کمال دین است انسان مطلق متحمل آن توانست بود نه یک شخص معین چنانک شجره تواند متحمل ثمره بودن نه یک شاخ ابتداکه یک شاخ از زمین بر آید ثمره برو پدید نیاید تا آنگه که شجره شود ثمره بر شجره پدید آید بر هر شاخ.

پس شخص انسانی در عالم یکی است و هر شخص معین چون عضوی برای شخص انسانی و انبیا علیهم الصلوه و السلم اعضای رئیسه‌اند بر آن شخص و اعضا رئیسه آن باشدکه بی آن حیات شخص مستحیل بود چون سر و دل و جگر و سپرز و شش و غیر آن. و محمد علیه‌الصلوه و السلم از انبیا بمثابت دل بود بر شخص انسانی و دل خلاصه وجود شخص انسانی است زیرا که در آدمی محلی که مظهر انوار روح است و جسمانیت دارد دل است.

اگر چه دل بتنهایی دین برزیی که مثمر معرفت است نتواند کرد و بمدد و معاونت جمله اعضا حاجت افتد اما آنچ ثمره دین است از معرفت در دل پدید آید و برخورداری بکمال از معرفت دل را بود اگر چه هر عضوی را بنسبت حال خویش بر خورداری بود.

و دل را خاصیتی دیگرست که هیچ عضو را نیست آنک دل را جانی خاص هست و از آن جان که هر عضو را بدان حیاتی هست دل را هم هست. دیگر آنک صورت دل را از خلاصه عالم اجسام ساختند و جان دل را از خلاصه عالم ارواح پرداختند چنانک هرچه لطافت اجسام مفرد و مرکب بود بستدند و از آن غذای نباتیات ساختند، و هرچه لطافت نباتیات بود بستدند و غذای حیوانات ساختند و هر چ لطافت حیوانات بود بستدند و غذای آدمی ساختند و هر چ لطافت غذا بود بستدند و از ان تن آدمی ساختند و هر چ لطافت تن بود بستدند و از ان صورت دل ساختند.

و همچنین ارواح انسانی از لطافت ارواح ملکی بود و ارواح ملکی از لطافت ارواح جن بود و ارواح جن از لطافت ملکوتیات مختلف بود. آنچ لطافت روح انسانی بود بستدند و از ان جان دل ساختند.

پس دل خلاصه هر دو عالم جسمانی و روحانی آمد لاجرم مظهر معرفت دل آمد. ازینجا فرمود «کتب فی قلوبهم الایمان» از انسان هیچ محل قابل کتابت حق نیامد الا دل و هیچ موضع شایستگی «مقربین الاصبعین» نیافت الادل.

و چون خواجه علیه‌السلام بمثابت دل بود بر شخص انسانی و انبیا دیگر اعضا استحقاق «فاوحی الی عبده ما اوحی» او یافت که بمثابت «کتب فی قلوبهم الایمان» بود و تشریف قرب «اوادنی» او را حاصل شد که بمثابت «مقربین الاصبعین» است.

پس چنانک در معرفت جمله اعضا تبع دل آمد و همچنین در نبوت انبیا تبع محمد باشند. ازینجا میفرمود «لوکان موسی و عیسی حیا لما و سعهما الا اتباعی» اگرچه جمله انبیا در دین پروری بر کار بودند اما کمال دین را مظهر عهد نبوت خواجه علیه‌السلام بود.

حق تعالی از کمال حکمت خداوندی آنچ حقیقت دین بود در تصرف پرورش انبیا انداخت. چون گندم که تا نان شود بر دست چندین خلق گذر کند و هر کس صنعت خویش برومینماید: یکی گندم پاک کند یکی آرد کند یکی خمیر کند یکی نواله کند یکی پهن کند‌یکی در تنور بندد نان تمام بر دست او شود اما آن همه بر کار می‌بایستند.

از عهد آدم تا وقت عیسی هر یک از انبیا بر خمیره مایه دین دستکاری دیگر میکردند اما تنور تافته پر آتش محبت محمد را بود علیه‌الصلوه چون آن نواله پرورده صد و بیست و اندهزار نقطه نبوت بدست او دادند که «اولئک الذین هدی الله فبهد یهم اقتده» در تنور محبت بست و نان دین در مدت بیست و سه سال نبوت بکمال رسید که «الیوم اکملت لکم دینکم» از تنور محبت بر آورد و بر در دکان دعوت «بعثت علی الاحمر و الاسود» نهاد. تا گرسنگان قحط زده «علی فتره من الرسل» در بهای آن نان جان و مال بذل میکنند که «وجاهدوا باموالکم وانفسکم فی‌سبیل‌الله» و آن نان پخته دین که چندین هزار امت در آرزوی آن جان بدادند صاحب دولتان «کنتم خیر امه» بدان محظوظ میشوند.

اگرچه انبیا علیهم‌السلام که برین نان کار میکردند ازان عهد که گندم بود تا این غایت هر کس ازین نصیبه خویش بکار میبردند و قوم خویش را از ان میدادند از بهر بقای حیات اما هر طایفه‌ای از ان میخوردند که بران کار میکردند. چون اول کار کننده آدم بود علیه‌السلام و در آن عهد این نان هنوز گندم بود او بگندمی بخورد تشنیع «وعصی آدم» در ملکوت برو زدند. این چه سر بود؟ از بهر آنک آن گندم تا آن روز در دست دهقانان و مزارعان ملایکه بوده بود و در زمین بهشت بکشته بودند و پرورش میدادند تا بوقت آدم در پرورش بود تا حق تعالی آب و گل آدم را در میان مکه وطایف پرورش میداد از بهر غذای او ملایکه آن گندم در زمین بهشت کشته بودند و پرورش میدادند.

چون آدم تمام شد غذای او هم تمام شده بود امتحانی بکردند تا او خود غذای خود باز خواهد شناخت؟ گفتند: ای آدم درین بهشت رو و هر چه خواهی میخور ولکن گرد آن درخت مگرد. او بفرمان گرد آن درخت نمیگشت اما نفس او با هیچ طعام انس نمیگرفت ومیلش همه بدان میبود.

همچنانک اسب را توبره‌ای جو از دور بنهند و قدری کاه در پیش او کنند که این میخور و گرد توبره جو مگرد. او بحکم ضرورت کاه میخورد و همگی میل و قصد او سوی جو باشد و او را پای بند بر نهاده باشند نتواند که بنزدیک جو شود تا آنگه که کسی بیاید بند ازو بردارد.

آدم را اگر چه نعیم هشت بهشت در پیش نهاده بودند اما نسبت با آن گندم همه کاه بود و پابند «ولاتقر با هذه الشجره» بر پای داشت.

تا ابلیس بیامد و گفت «هل ادلک علی شجره الخلد و ملک لایبلی» آدم گفت من آن را می‌شناسم مرا بمعلمی تو حاجت نیست که نه من ملایکه‌ام تا چون تو معلمی بایدم من در مکتب «و علم آدم الاسما کلها» آموخته‌ام که آن درخت کدام است و آن را چه نام است؟ تو راست می‌بینی که شجره الخلد و واسطه ملک ابدی است ولکن از سر دشمنی و کژی میگوئی تا مرا در مخالفت فرمان اندازی. مرا بدل و جان آرزوی آن است ولکن مانع پای بند فرمان است. ابلیس دست بسوگند برد و بدستبرد سوگند «و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین» پای بند فرمان از پای آدم باز گشود.

آدم از سلامت دل خویش بدونگریست گمان نبرد که کسی بعظمت و کبریای حق سوگند بدروغ خورد هم از غایت نیکو دلی چون نام خدای و صفات خدای شنید بخدای فریفته شد. نشان عاشقان این است که بمهر دو جهان فریفته نشوند بمعشوق فریفته شوند «من خدعنا بالله انخدعنا».

باز خوغاست حق تعالی از آدم نه از بهر گندم بود که آن خود از بهر او آفریده بود اگرچه ملایکه پروردند اما غذا خواره آن نبودند آدم غذاخواره آن بود ولیکن بازخواست بدان بود که بفرمان ابلیس خورد ندای «وعصی آدم» بجهان دردادند حق تعالی را دران سرها و حکمتهای دیگر بود همانا این سر تا این غایت مکنون غیب بود اما ملایکه نمیدانستند.

ایشان را نظر بر آن بود که چنین درختی چندین هزار سال است تا میپروریم تا درختی بدین لطیفی ببود که آرایش هشت بهشت از جمال اوست.

این طفل نارسیده در آمد وبی فرمانی کرد و کودکانه شاخ آن بشکست و بخورد و ناچیز کرد. و ما راست دیده بودیم که «اتجعل فیها من یفسد فیها» اثر فساد اینجا ظاهر کرد که آن گندم را اگر بنخوردی هر دانه‌ای شایستگی آن داشت که چون بکاشتندی درختی دیگر ازو بر آمدی. ندانستند که چون بکاری درختی شود و چون بخوری مردی شود. و این سر بزرگ است فهم هر کس اینجا نرسد.

غرض آنک تشنیع بر آدم از بهر آن بود که آن گندم دین تا در عهد او در پرورش بود و هنوز کسی از آن تناول نکرده بود. چون آدم را بر آن دستکاری خویش می‌بایست نمود تا دیگر انبیا هر کسی دستکاری خویش بنمایند تا چون وقت پختن در آید به دست استادی محمد دهند. هر کس را هم از آن قوت خویش می‌بایست ساخت. در مثل گویند که «هر که گل کند گل خورد». آدم که بر گندم کار کرد از گندم خورد و دیگران که آرد کردند از ان آرد خوردند و آنها که خمیر کردند خمیر خوردند تا نان پخته محمد و محمدیان خوردند که از تنور محبت محمدی پخته بر آمده بود.

پس آن نان دین که پخته آتش محبت بود بر در دوکان دعوت محمد نهادند و منادی در دادند که هر را نان دین پخته به آتش محبت می‌باید تا بخورد محبوب حضرت گردد به در دوکان محمد علیه‌السلام آید «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» تا انبیا نیز اگر خواهند که نان ایشان پخته شود هم به در این دوکان آیند فردای قیامت که «الناس یحتاجون الی شفاعتی یوم القیامه حتی ابراهیم».

پس تربیت دین چون بمطلق انسان حاصل میشد هر یک از انبیا که عضوی بودند بر شخص انسانی بر خمیر مایه دین دستکاری خویش بکمال مینمودند تا کار بمحمد علیه‌السلام رسید که دل شخص انسانی بود بران دستکاری بنمود دین بکمال خویش رسید محتاج تصرف هیچ مربی نگشت. زیراک کمالیت «الیوم اکملت دینکم» دین بهیچ عهد نیافته بودالا بعهد خواجه‌علیه‌السلام و هر زیادتی که بر کمال افزایی نقصان بود «الزیاده علی‌الکمال نقصان» و خواجه ازینجا میفرمود «من احدث فی‌دیننا مالیس منه فهورد» و میفرمود «ایاکم و المحدثات فان کل محدث بدعه و کل بدعه ضلاله».

دین را صفات بسیارست هر صفتی را یکی از انبیا میبایست تا بکمال رساند چنانک آدم صفت صفوت بکمال رسانید و نوح صفت دعوت و ابراهیم صفت خلت و موسی صفت مکالمت و ایوب صفت صبر و یعقوب صفت حزن و یوسف صفت صدق و داود صفت تلاوت و سلیمان صفت شکر و یحیی صفت خوف و عیسی صفت رجا و همچنین دیگر انبیا هر یک پرورش یک صفت بکمال رسانیدند اگرچه پرورش دیگر صفات دادند اما هر یک پرورش یک صفت غالب آمد.

اما آنچ دره‌التاج و واسطه العقداین همه بود صفت محبت بود و این صفت دین را محمد علیه‌السلام بکمال رسانید از بهرآنک او دل شخص انسانی بود و محبت پروردن جز کار دل نیست.

[و کمالیت دین در کمالیت محبت است و تشریف «فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه» قبایی بود بر قد این امت دوخته و کرامت «وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره» شمعی بود برای این خرمن سوختگان پروانه صفت افروخته. قوم موسی را اگر من و سلوی دادند و قوم عیسی را اگر از آسمان مائده فرستادند «ذرهم یاکلوا و یتمتعوا» این درد نوشان ژنده پوش را و رندان خانه فروش را تجرع آن شراب شهود بس که ساقی «و سیقهم ربهم» از جام جمال در کام وجود ایشان می‌ریزد هر چند از تصرف آن شراب عربده «انا الحق» و «سبحانی» می‌خیزد لیکن خانه وجود برانداختن قبایی است که جز بر قد این مقامران پشولیده حال چست نمی‌آید و بر شمع شهود جان باختن جز ازین پروانگان شکسته بال درست نمی‌آید لاجرم هر دو جهان باقطاع بامتان دیگر می‌دهند و خرگاه عزت در بارگاه دولت این گدایان می‌زنند که انا عندالمنکسره قلوبهم من احلی و [حضرت] عزت بر زبان این گدا میگوید. بیت:

گفتا هر دل بعشق ما بینا نیست
هر جان صدف گوهر عشق ما نیست
سودای وصال ما تراتنها نیست
لیکن قد این قبا بهر بالا نیست

چون کمالیت دین موقوف کمالیت صفت محبت بود و آن بواسطه خواجه که دل شخص انسانی بود باتمام پیوست] خواجه حبیب الله آمد و خاتم انبیا هر کرا دین بکمال می‌باید و مرتبه محبوبی سر بر خط متابعت او نهد که «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله»

و چون کمال درین دین آمد دینهای دیگر منسوخ گشت که هر کجا آب آمد تیمم بخاک نتوان کرد. شرح داده‌ایم که در عهد دیگر انبیا گندم و آرد و خمیر میبایست خورد اکنون که نان پخته شد خوردن آنها منسوخ گشت بل که آن انبیا علیهم‌السلام فردا جمله رو بدر این دوکان نهند و نان هم از نانوای ما برند که «آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیمه ولافخر». و از فراخ حوصلگی و بلند همتی خواجه علیه‌السلام هنوز بدین نان و ناتوایی سیر نمیشود و سر فرو نمیآرد که میگوید: «انا سید ولد آدم و لافخر».

این چه اشارت است؟ اشارتی سخت لطیف و لطیفه‌ای سخت ظریف است یعنی این همه نانوایی و سیادت و رایت‌داری و پیشوایی نصیبه خلایق است از من که «وما ارسلناک الارحمه للعالمین» پس این همه محل تفاخر ایشان است که چون من سروری و پیشوایی و شفیعی و مقتدایی و دلیلی و رهنمایی دارند.

اما آنچ نصیبه من است در بی‌نصیبی است و کام من در ناکامی و مراد من در نامرادی و هستی من در نیستی و توانگری و فخر من در فقرست «الفقر فخری» این ضعیف میگوید:

ما را نه خراسان نه عراق است مراد
وز یار نه وصل و نه فراق است مراد
با هیچ مراد جفت نتوانم شد
طاقم ز مرادها که طاق است مراد

ای محمد این چه سر است که تفاخر بپیشوایی و سروری انبیا نمیکنی و بفقر فخر میکنی زیرا که راه‌ها بر عشق و محبت است و این راه بنیستی توان رفت و پیشوائی و سروری و نبوت همه هستی است. بیت

این آن راه است که جز بکم نتوان زد
تا کم نشوی درو قدم نتوان زد
روزی صد ره ترا درین ره بکشند
کاندر طلب قصاص دم نتوان زد

جماعت کفار لب و دندان خواجه علیه السلام بسنگ ابتلا میشکستند خواست تا بدعا دندانی بدیشان نماید هنوز لب نجنبانیده بود که خرسنگ خطاب «لیس لک من الامرشی» در پایش انداختند. عجب کاری است! بانوح ازین معامله هیچ نرفته بود میگفت «رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیارا». در حال طوفان بهمه جهان‌ بر آورد و جمله را هلاک کرد. آری نوح مظهر صفت قهر بود راه خویش میرفت «قل کل یعمل علی شا کلته‌» محمد علیه السلام مظهر صفت لطف و محبت بود راه او رعایت حق نصیبه دیگران است بعد از آنک سنگ میزدند خواجه میگفت «اللهم اهد قومی فانهم لایعلمون».

این چه تصرف بود؟ خواجه را راه کم زدن و نیستی در پیش می‌نهادند تاهستی در نیستی بازد. بیت

تا کم نشوی و کمتر از کم نشوی
اندر صف عاشقان تو محرم نشوی

که با وجود هستی مجازی از وجود هستی حقیقی برخورداری بکمال نتوان یافت الا بدان مقدار که بذل هستی مجازی کنی در راه هستی حقیقی.

هیزم را از آتش بر خورداری بوجود هستی هیزمی تواند بود ولکن بقدر آنک از هستی هیزمی فدای هستی آتشی میکند برخورداری بکمال وقتی یابد که جملگی هستی هیزمی فدای آتشی کند تا هیزم کثیف ظلمانی سفلی آتش لطیف نورانی علوی گردد و تا از هستی هیزم چیزی باقی ماند هنوز دودی میکند. آن دود چیست؟ طلب آتش میکند که هیزم ذوق آتش باز یافته است بهیزمی‌ خویش راضی نمیشود میخواهد همه وجود آتش گردد. بیت.

این مرتبه یارب چه حد مشتاقی است
کامروز او حریف و هم او ساقی است
هان ای ساقی باده فرا افزون کن
کز هستی ما هنوز چیزی باقی است

پس درین حال هر آتش که هیزم یابد اورا از بهر خود یابد چیزی بدیگران نتوان داد. بیت

قدر سوز تو چه دانند ازین مشتی خام
هم مرا سوز که صدبار دگر سوخته‌ام

و چون هیزم تمام فدای آتش گشت بعد ازین وجود خویش و هر آتش که یابد از بهر وجود هیزمهای دیگر خواهد.

این سری بزرگ است. صدو بیست واند هزار نقطه نبوت هیزم وجود بشری را فدای آتش محبت و تجلی صفات حق کرده بودند ولیکن از هر کسی نیمسوخته‌ای بازمانده بود تا فردای قیامت ازیشان دود نفسی نفسی بر میآید.

اما محمد علیه‌السلام پروانه صفت بر شمع جلال احدیت همگی وجود درباخته بود و جملگی وجود محمدی را فدای ز فانه آتش محبت شمع جلال احدیت ساخته لاجرم امتی امتی میزند و زبانه شمع جلال احدیت زبان او شده و باجملگی فرزندان آدم در انقطاع نسب میگفت «ماکان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول‌الله و خاتم النبین» این ضعیف راست بیت.

ماییم ز خود وجود پرداختگان
واتش بوجود خود در انداختگان
پیش رخ چون شمع تو شبهای وصال
پروانه صفت وجود خود باختگان

آنک شنوده‌ای که محمد را علیه السلام سایه نبود ازینجاست که او همه نور شده بود که «یا ایها الناس قدجاءکم نور من ربکم» و نور را سایه نباشد چون خواجه علیه‌السلام از سایه خویش خلاص یافته‌ بود همه عالم در پناه نور او گریختندد که «آدم و من دو نه تحت لوائی یوم القیمه و لافخر». نور محمدی خود اول سر حد وجود گرفته بود که «اول ما خلق الله نوری» اکنون سر حد ابد بگرفت که «لانبی بعدی».

بعد ازین که آفتاب دولت محمدی طلوع کرد ستارگان ولایت انبیا رخت بر گرفتند آیت شب ادیان دیگر منسوخ گشت زیرا که آیت «مالک یوم الدین» آمد بروز این را چراغی می‌نباید «اذاطلع الصباح استغنی عن المصباح». بیچاره آن نابینا که با وجود این همه نور از روشنایی محروم است.بیت

خرشید بر آمد ای نگارین دیرست
بر بنده اگر نتابد از ادبارست

اگرچه آفتاب صورت من بمغرب «کل نفس ذائقه الموت» فروشود اما آفتاب دولت دین من تا منقرض عالم بواسطه علمای دین پرور حق گستر باقی مانده که «لایزال طایفه من قائمین علی‌ الحق» بعد ازین بانبیا چه حاجت که هر یک از ان علما بمثابت پیغمبرثی اند که «علما امتی کانبیا بنی‌اسرائیل».

دین را ظاهری است و باطنی ظاهر دین بواسطه علم علمای متقی محفوظ میماند و باطن دین بواسطه مشایخ راه رفته راهبر ملوک میماند که «الشیخ فی قومه کالنبی فی‌امته» و خداوند تعالی در ذمت کرم خویش محافظت دین بواسطه این هر دو طایفه واجب گردانید که «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون».

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قال الله تعالی: «ما کان محمد ابا احد من رجا لکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین».
هوش مصنوعی: خداوند متعال فرمود: «محمد (ص) پدر هیچ‌یک از مردان شما نیست، بلکه او فرستاده خدا و خاتم پیامبران است».
و قال النبی صلی‌الله علیه و سلم: «فضلت علی الانبیا بست جعلت لی الارض مسجد اوتر بها طهورا واحلت لی الغنائم و نصرت بالرعب واعطیت اشفاعه و بعثت الی الخلق کافه و ختم بی‌النبیون».
هوش مصنوعی: پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و سلم فرمودند: «من نسبت به پیامبران دیگر برتری‌هایی دارم؛ زمین برای من مسجد و مکان پاکیزه‌ای قرار داده شده است. غنائم برای من حلال شده و من با ترس بر دشمنان پیروز شدم. شفاعت به من داده شده و به سوی همه مردم فرستاده شده‌ام و نبوت با من به پایان رسیده است.»
بدانک حضرت جلت از ععنایت بی علت خواجه علیه السلام نسبت از آدم و آدمیان منقطع میکند و نسبت او با عالم نبوت و رسالت درست میگرداند که «ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین». محمد نه از شما و عالم شما بود ولکن رسول خدا و خاتم انبیا بود همه عالم را از نور او روشنایی است او را با عالم آب و گل چه آشنایی است آدم طفیل محمد بود تو مپندار که محمد طفیل آدم بود.
هوش مصنوعی: بدان که خداوند با رحمت بی‌دلیل خود، ارتباط خواجه علیه السلام را با آدم و آدمیان قطع می‌کند و ارتباط او را با عالم نبوت و رسالت برقرار می‌سازد. محمد (ص) نه از شما و از دنیای شما بود، بلکه پیامبر خدا و خاتم انبیا بود. همه‌ی جهان از نور او روشنایی می‌گیرد و او هیچ ارتباطی با دنیای مادی و جسمانی ندارد. آدم به تبعیت از محمد (ص) بود و نباید تصور کنی که محمد (ص) تابع آدم بود.
تا ظن نبری که ما ز آدم بودیم
کان دم که نبود آدم آن دم بودیم
هوش مصنوعی: نگو که ما از انسان‌ها هستیم، چون در زمانی که هنوز آدمی وجود نداشت، ما هم در آن حالتی بودیم که هنوز شکل نگرفته بودیم.
بی‌زحمت عین و شین و قاف و گل و دل
معشوقه و ما عشق همدم بودیم
هوش مصنوعی: ما بدون تلاش، به زیبایی‌ها و دلکشی‌های معشوق و احساسات عاطفی‌مان به یکدیگر پیوند خورده بودیم.
اگر شهبازی بر دست شاهی پر باز کند و در طلب صیدی پرواز کند در میانه ساعتی از بهر استراحتی بر کنار دیوار پیر زنی نشیند باز پادشاه بدان سبب ملک پیر زن نگردد. هر چند دیر بماند چون آواز طبل یا صفیر بشنود پرواز کنان بدست شه باز آید. بیت.۰
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای در دست پادشاهی پرواز کند و برای شکار پرواز کند، اگر در میانه راه برای خستگی کنار دیواری به استراحت بنشیند، این باعث نمی‌شود که آن پیرزن صاحب ملک و سلطنت شود. حتی اگر مدت طولانی‌تری بماند، هنگامی که صدای طبل یا سوت را بشنود، دوباره به سوی پادشاه پرواز خواهد کرد.
با شمع رخت دمی چو دمساز شوم
پروانه مستمند جانباز شوم
هوش مصنوعی: با شمع تو لحظه‌ای همدم می‌شوم و مانند پروانه‌ای که در کنار شعله می‌چرخد، به عشق تو فدای تو می‌شوم.
و ان روز که این قفص بباید پرداخت
چون شهبازی بدست شه‌باز شوم
هوش مصنوعی: روز افتادن این قفس به پایان، مانند پرنده‌ای قوی که به دست تازه‌ای سپرده می‌شود، آزاد و پرواز می‌کنم.
خواجه میگفت: «مالی و للدنیا انما مثلی کمثل راکب راح فی‌یوم صائف فنزل و استراح فی ظل شجره ثم رکب و راح». من از کجا و دنیا از کجا؟ من آنم که در مقام سدره هر چ در خزانه غیب جواهر و نفایس ملک و ملکوت بود جمله بر من عرضه کردند بگوشه چشم همت بهیچ چیز باز ننگریستم که «اذیغشی السدره ما یغشی مازاغ البصر و ماطغی» [ بلک نقد وجود نیز در ان قمار خانه که زدم و پرواز کنان از دروازه عدم بآشیان اصلی «اوادنی» باز شدم. شیخ فرماید رضی الله عنه.
هوش مصنوعی: خواجه می‌گوید: «مال و دنیا برای من شبیه رکابی است که در یک روز گرم به راه می‌افتد، سپس در سایه درختی توقف کرده و استراحت می‌کند، و بعد دوباره به راهش ادامه می‌دهد». من چه کسی هستم و دنیا چه چیزی است؟ من همان کسی هستم که در مقام «سدره» (مرز حضرت حق) قرار دارم و تمام گنجینه‌های غیبی و ارزش‌های ملک و ملکوت برای من مطرح شده، اما با یک نگاه به هیچ‌کدام از آن‌ها توجه نکرده‌ام. چرا که «سدره» به چیزی که به نظر می‌رسد پوشیده است، نمی‌نگرد. من به وجود خودم در این قمارخانه می‌پردازم و با پرواز از دروازه عدم، به آشیانه اصلی‌ام بازگشتم. شیخ می‌فرماید: رحمت بر او باد.
بازی بودم پریده از عالم ناز
تابوک برم ز شیب صیدی بفر از
هوش مصنوعی: من چون بازیچه‌ای هستم که از دنیای ناز و زیبایی فرار کرده‌ام، در حالتی هستم که به دنبال رهایی از جاذبه‌ها و موانع زندگی هستم.
اینجا نیافتم کسی محرم راز
زان در که در آمدم بدر رفتم باز
هوش مصنوعی: در اینجا نتوانستم کسی را پیدا کنم که به رازهای درونم آگاه باشد، از آن در که وارد شدم خارج شدم.
هم شیخ فرماید رضی‌الله عنه».
هوش مصنوعی: هم شیخ می‌فرماید: خداوند از او راضی باشد.
آن روز که کار وصل را ساز آید
وین مرغ ازین قفص بپرواز آید
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که وقتی عشق و ارتباط فراهم شود، این پرنده از قفس خود پرواز خواهد کرد.
از شه‌چو صفیر «ارجعی» روح شیند
پرواز کنان بدست شه باز آید
هوش مصنوعی: از فرمان پادشاه، روح به سوی او برمی‌گردد و پرواز می‌کند.
من نسبت خود از دنیا و آخرت و هشت بهشت آن روز بریدم که نسب «انامن‌الله» درست کردم لاجرم هر نسب که بحدوث تعلق دارد منقطع شود و نسب من باقی ماند که «کل حسب و نسب ینقطع الاحسبی و نسبی» و دیگران را میفرمود «فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون». گوی اولیت و مسابقت در هر میدان من ربوده‌ام اگر در فطرت اولی بود اول نوباوه‌ای که بر شجره فطرت پدید آمد من بودم که «اول ما خلق الله نوری» و اگر بر دشت قیامت باشد اول گوهر که سر از صدف خاک بر آرد من باشم «انا اول من تنشق عنه الارض یوم القیامه» اگر در مقام شفاعت‌جویی اول کسی که غرقه گشتگان دریای معصیت را بشفاعت دستگیری کند من باشم که «انا اول شافع و مشفع»و اگر بپیشروی و پیشوایی صراط گویی اول کسی که قدم بر تیز نای صراط نهد من باشم که «انا اول من یجوز الصراط» و اگر بصاحب منصبی صدر جنت خواهی اول کسی که بر مشاهده او در بهشت گشایند من باشم که «انا اول من یفتح له ابواب الجنه» و اگر بسروری عاشقان و مقتدایی مشتاقان نگری اول عاشقی صادق که دولت وصال معشوق یابد من باشم که «انا اول من یتجلی له الرب». این طرفه که اینهمه من باشم و مرا خود من نباشم «اما انا فلا اقول انا». بیت.
هوش مصنوعی: من از دنیا و آخرت و بهشت‌های آن روز فاصله گرفتم چون نسبت «انامن‌الله» را به خود گرفتم. بنابراین، هر نسبی که به دنیای فانی مربوط باشد، قطع می‌شود و تنها نسب من باقی می‌ماند. او به دیگران می‌فرماید که در آن روز هیچ نسبی بین آن‌ها نیست و کسی از حال دیگری نمی‌پرسد. خود را در هر زمینه‌ای صاحب نخستین‌ها می‌دانم. اگر در فطرت خویش نخستین باشم، من نخستین نوری هستم که خداوند آفرید. اگر در قیامت باشد، من نخستین کسی هستم که از زمین برمی‌خیزم. اگر در مقام شفاعت باشد، من نخستین کسی هستم که به گمشدگان در گناه کمک می‌کنم. اگر پیشوایی صراط باشد، من نخستین کسی هستم که قدم بر آن می‌گذارم. اگر بهشت را در نظر بگیریم، من نخستین کسی هستم که درهای بهشت به رویش باز می‌شود. و اگر به عشق و محبت نگاه کنیم، من نخستین عاشق صادقی هستم که به وصال معشوق می‌رسد. با تمام این اوصاف، باز هم خود را از خودم دور می‌دانم و نمی‌گویم «من» .
چو آمدم روی مهرویم که باشم من باشم
که آنگه خوش بوم با او که من بی خویشتن باشم
هوش مصنوعی: وقتی به نزد چهره مهربانش آمدم، تصمیم گرفتم که خودم را فراموش کنم تا در کنار او احساس شادی و خوشحالی کنم.
مرا گرمایه‌ای بینی بدان کان مایه او باشد
برو گر سایه‌ای بینی بدان کان سایه من باشم
هوش مصنوعی: اگر مرا در حال گرمایی دیدی، بدان که آن گرما به خاطر وجود اوست. و اگر سایه‌ای از من دیدی، بدان که آن سایه من هستم.
آنک شنیده‌ای که خواجه را سایه نبود راست است از دو وجه: یکی وجه آنک خواجه آفتاب بود که «و سراجا منیرا» و آفتاب را سایه نباشد [ دوم وجه آنک او سلطان دین بود و سلطان خود سایه حق باشد که «السلطان ظل الله» و سایه را سایه نباشد] چون سر و کار او با خلق بودی آفتاب نور بخش بودی خلق اولین و آخرین را از نور او آفریدند. و چون با حضرت عزت افتادی سایه آن حضرت بودی تا سر گشتگان تیه ضلالت چون خواستندی که در حق گریزند در پناه دولت و مطاوعت او گریختندی که «من یطع الرسول فقد اطاع الله» و هر وقت که با خود افتادی از خود بگریختی و در سایه حق گریختی که «لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لانبی مرسل» بیت.
هوش مصنوعی: در این متن به این نکته اشاره شده که خواجه (در اصطلاح، شخصی بزرگ و محترم) سایه‌ای ندارد. این موضوع از دو جنبه قابل بررسی است: اول اینکه خواجه مانند آفتاب است که نورش هیچ‌گاه سایه نمی‌اندازد. دوم اینکه او به عنوان سلطان دین، خود سایه‌ای از حق است. خواجه به دلیل ارتباطش با مردم، نورافکن آن‌هاست و وجود آن‌ها را از نور خود به وجود آورده است. زمانی که با مقام بالایش مواجه می‌شود، در حقیقت تحت سایه آن مقام قرار می‌گیرد و افرادی که از گمراهی دور می‌شوند، به حمایت و پیروی از او پناه می‌برند. در واقع، در هر زمان که با خودش در تداخل باشد، به دنیای درونی‌اش پناه می‌برد و در سایه‌ی وجود حق قرار می‌گیرد.
چون سایه دویدم ز پسش روزی چند
وز صحبت او بسایه او خرسند
هوش مصنوعی: مدتی به دنبال او دویدم و از همصحبتی‌اش چنان خوشحال شدم که گویی در سایه‌اش قرار گرفتم.
امروز چو آفتاب معلومم شد
کو سایه برین کار نخواهد افکند
هوش مصنوعی: امروز به وضوح روشن شدم، مانند آفتاب که دیگر سایه‌ای بر این کار ایجاد نخواهد کرد.
خواجه اگر چه آفتاب عالمیان بود اما سایه پرورد «ابیت عند ربی» بود نواله از خوان «یطعمنی» میخورد شراب از جام «یسقینی» مینوشید [ جمال الدین عبدالرزاق گوید].
هوش مصنوعی: خواجه با وجود اینکه برترین نور عالم بود، اما از پروردگار خود می‌خواست که در نزد او باشد. او از سفره‌ای که خداوند بر او فرود می‌آورد، خوشه‌های نعمت می‌چشید و از جامی که او برایش می‌نوشاند، شراب می‌نوشید.
خوان تو «ابیت عند ربی»
خواب تو «ولا ینام قلبی»
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که خواب و آرامش انسان در نزد خداوند است، و دل او هرگز نمی‌خوابد و همواره بیدار و توجه به خدا دارد.
ای کرده بزیر پای کونین
بگذشته ز حد «قاب قوسین»
هوش مصنوعی: تو که از مرزها و محدودیت‌های دنیا گذشته‌ای و به مرتبه‌ای عالی دست یافته‌ای، همچون کسی هستی که از قوسین عبور کرده و به مقام‌های بالا تر رسیده است.
خاک قدم تو اهل عالم
زیر علم تو نسل آدم
هوش مصنوعی: محل قدمت، زمین را به زیر علم و دانش تو درآورده و نسل آدم به خاطر تو ارج و مقام می‌یابد.
طاووس ملایکه بر یدت
سر خیل مقربان مریدت
هوش مصنوعی: پرنده زیبای بهشتی که از فرشتگان است، بر دستان توست و گروهی از نزدیکان تو به تو علاقه‌مندند.
چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت
هوش مصنوعی: از آنجا که ما نمی‌توانیم در کارهای نیک به اندازه کافی عمل کنیم، گناه‌های ما را ببخش و از تو به خاطر شفاعت می‌طلبیم.
اگر چه انبیا علیهم‌الصلوه و السلم هر یک قافله سالار کاروان امتی بودند که «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض» همه گزیدگان بودند و بعضی را بر بعضی بر گزیدند تا پیشروی امتی کنند و بعرصات از راه دین و دروازه یقین در آورند.
هوش مصنوعی: انبیا همگی رهبران کاروان جامعه‌ای بودند و هر یک از آن‌ها برگزیده‌ شده بودند. برخی از آن‌ها نسبت به دیگران برتری داشتند تا بتوانند ملت‌ها را هدایت کنند و مردم را به سوی دین و یقین رهنمون سازند.
اما خواجه علیه‌الصلوه و السلام قافله سالاری بود که اول از کتم عدم قدم بیرون نهاد و کاروان موجودات را پیشروی کرد و بصحرای وجود آورد «نحن الآ خرون السابقون» و چون وقت باز گشتن کاروان آمد آنک پیشرو بود دمدار شد که «وختم بی‌النبیون».
هوش مصنوعی: خواجه، با درود و سلام، رهبر و پیشوایی بود که ابتدا از عدم خارج شد و کاروان موجودات را به جلو برد. او در صحرای وجود حاضر شد و جمله «ما آخرین پیشگامان هستیم» را تحقق بخشید. و زمانی که زمان بازگشت کاروان فرارسید، او که پیشرو بود، به عنوان آخرین پیامبر معرفی شد.
فرمود که «فضلت علی الانبیا بست» مرا بر انبیا فضیلت دادند بشش چیز [ اول آنک هر پیغامبری را مسجدی معین بود که نماز در آن مسجد کردندی و جای دیگر نماز نشایستی کرد چون نوبت بمن رسید همه بساط زمین را از بهر من مسجد کردند تا هر کجا من و امت من نماز خواهیم کنیم. این چه اشارت است مسجد موضع سجده باشد انبیا دیگر را آن قدر طول و عرض ولایت بود که مقدار یک مسجد را از کیمیا گری نور نبوت مقدس کردندی و زمین دیناوی را روضه اخروی ساختندی. و دیگر آنک تنی چند معین را از امت هر کسی در زیر پر و بال نبوت پرورش داددندی تا هر پیغامبری بقومی معین بودی. و دیگر آنک تصرف کیمیای نبوت بدان کمال نبود هیچ کس را که مال نجس کافر را چون غنیمت شدی حلال و پاک کردی. و دیگر آنک هیچ پیغامبر از حجاب نفس خویش بکلی خلاص نیافته بود تا بشفاعت دیگری پردازد بل که جمله نفسی زنند. و دیگر آنک قوت و شوکت هر یک از انبیا چندان بود که چون در مقابله خصم افتادندی دفع خصم بکردندی ولیکن چون خصم دورتر افتادی او را هزیمت نتوانستندی کردن و دیگر آنک قوت نبوت چندان بودی هر کس را که در حال حیات رهبری امت کنند بعد از وفات بپیغمبری دیگر حاجت افتادی تا رهبری کنند.
هوش مصنوعی: حضرت فرمودند که مرا بر پیامبران دیگر فضیلت داده‌اند به شش ویژگی. اول اینکه هر پیامبری مسجد خاصی داشت که در آن نماز می‌خواند و نمی‌توانستند در جای دیگری نماز بگذارند. اما در مورد من، تمام زمین را برای نماز گذاشته‌اند، به این معنا که من و امت من می‌توانیم هر جا که بخواهیم نماز بخوانیم. این نشان می‌دهد که مسجد محل سجده است. پیامبران دیگر تنها به اندازه یک مسجد از نور نبوت بهره‌مند بودند و زمین را به آن خوبی که می‌شد تبدیل به باغی از آخرت می‌کردند. ویژگی دوم این است که هر پیامبری پیروانی مشخص داشت، اما من از جانب خداوند پرورش‌یافتگانی از امت خود دارم. سوم این است که هیچ پیامبر دیگری نتوانسته بود اموالی که از کفار به دست آمده را پاک و حلال کند، در حالی که من توانستم. ویژگی چهارم این است که هیچ پیامبری نتوانسته بود به طور کامل از حجاب نفس خود عبور کند تا بتواند فقط به واسطه شفاعت دیگری عمل کند. پنجم اینکه قدرت و شهامت هر پیامبر به گونه‌ای بود که وقتی در برابر دشمن قرار می‌گرفتند، می‌توانستند او را شکست دهند، اما وقتی دشمن دور می‌شد، نمی‌توانستند او را به عقب برانند. و در نهایت، ویژگی ششم این است که قدرت نبوت به قدری است که هر رهبری بعد از فوت خود نیازی به پیامبر جدید ندارد تا امت را راهنمایی کند.
ولیکن چون نبوت را نوبت بخواجه صلی‌الله علیه و سلم رسید که محبوب ازل وابد بود کیمیای نبوت او بکمال قوتی بود که تصرف آن چنان نفوذ یافت که جمله زمین دنیا را که اقطاع شیطان و نامنظور رحمن بود که «ما نظر الله الی الدنیا منذ خلقها بغضا لها» خانه خدای و مساجد عبادالرحمن گردانید که «جعلت لی‌الارض مسجدا» و خاک تیره را بمرتبه آب طهور رسانید که «وترابها طهورا» و غنیمت نجس کفار را مال حلال پاک کرد که «واحلت لی الغنایم» ورایت شفاعت را بدست کفایت او داد که «واعطیت الشفاعه» و هر خلق که تا منقرض عالم خواهد آمد جمله را امت او گردانید که «وبعثت الی الخلق کافه» و یک ماهه راه خصمان را از سطوات خوف و صدمات رعب او هزیمت کرد که «ونصرت بلرعب مسیره شهر»].
هوش مصنوعی: اما زمانی که نوبت نبوت به پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله وسلم رسید، او که محبوب ازل بود، به عنوان کیمیای نبوت با قدرت کامل ظهور کرد. نفوذ و تاثیر او به حدی بود که تمام زمین دنیا، که تحت تسلط شیطان و مورد نظر خداوند رحمان نبود، به خانه خدا و مساجد بندگان رحمان تبدیل شد. او همچنین خاک تیره را به مرتبه آب پاک رسانید و اموال غنیمت کفار را حلال و پاک کرد. شفاعت نیز به او اعطا شده بود و او تمامی مخلوقات آینده را به عنوان امت خود معرفی کرد. علاوه بر این، او توانست با ایجاد ترس و رعب در دل دشمنان، آنها را به عقب براند و قدرت خود را به وضوح نشان دهد.
و چنانکه در اول خطبه نبوت در آسمانها بنام او بود که «کنت نبیا و آدم بین الما و الطین» بآخر در جمله زمین سکه ختم نبوت بنام او زدند. آری چه عجب که ختم نبوت بدو باشد پیش ازین شرح داده‌ایم که خواجه هم تخم شجره آفرینش بود هم ثمره آن شجره‌ و انبیا شاخ و برگ آن شجره بودند شاخ و برگ چندان بیرون آید که ثمره بیرون نیامده باشد چون ثمره بیرون آمد و بکمال خود رسید دیگر هیچ شاخ و برگ بیرون نیاید ثمره خاتم جمله باشد ختم برو بود.
هوش مصنوعی: در آغاز رسالت نبوت، در آسمان‌ها نام او با عبارت «من در حالی که آدم بین آب و گل بودم، نبی بودم» آمده است. سپس در زمین، اخرین نشانه نبوت به نام او زده شده است. چه شگفت‌انگیز است که ختم نبوت به او تعلق دارد. پیش‌تر اشاره شده که او هم منبع آفرینش است و هم میوه آن. پیامبران مانند شاخه‌ها و برگ‌های این درخت بودند و هنگامی که میوه کامل و به ثمر رسید، دیگر برگی نخواهد بود که بیرون بیفتد. میوه نهایی، حاصل کار همه آنهاست و ختم نبوت به او مربوط می‌شود.
اما اگر جهودان و ترسایان مارا سوال کنند و گویند بچه دلیل محمد پیغامبرست و اگر پیغامبری او ثابت شود چرا دین او باید که ناسخ ادیان بود وچه لازم است که هر قومی دین نبی خویش رها کنند و متابعت او کنند چون هر پیغامبری کتابی دارد از خدای چرا باید که منسوخ گردد [ و جمله دینها برافتد تا این یک دین باشد] و چرا نشاید که هر قومی متابعت دین خویش کنند چون عهد دیگر انبیا تا جمله دینها و کتابها بر قرار ماند؟ جواب آن از دو وجه است: معقول و تحقیق.
هوش مصنوعی: اگر یهودیان و مسیحیان از ما بپرسند که دلیل بر پیغمبر بودن محمد چیست و اگر نبوت او ثابت شود، چرا دین او باید جایگزین دیگر ادیان شود؟ و چه نیازی است که هر قومی دین خود را رها کرده و از او پیروی کنند، در حالی که هر پیامبری کتابی از جانب خدا دارد؟ چرا باید دیگر ادیان و کتاب‌ها از بین بروند تا تنها یک دین باقی بماند؟ و چرا این درست نیست که هر قومی به دین خود پایبند بماند و عهد پیامبران دیگر حفظ شود؟ پاسخ به این سوالات از دو جنبه قابل بحث است: جنبه منطقی و جنبه تحقیقی.
اما معقول آن است که گوئیم که همین سوال بر شما وارد است شما بچه دلیل دانستید که موسی و عیسی علیهما الصلوه و السلم پیغامبر بودند و شما ایشان را و معجزات ایشان را ندیدید. جواب ایشان از دو وجه بیرون نباشد: یا گویند بتواتر خبر معجزات ایشان بما رسید و تواتر موجب علم است و معجزه دلیل صحت نبوت باشد یا گویند تصدیق دل که نتیجه نور ایمان است حاصل آمد محتاج هیچ دلیل دیگر نگشتیم. گوئیم همین بعینه دلیل ماست که ما نیز معجزات محمد علیه‌الصلوه و السلم بتواتر معلوم کرده‌ایم دیگر تصدیق دل که نتیجه نور ایمان است بحقیقت ما را حاصل است که بجملگی انبیا و کتب ایشان ایمان داریم نه چنانک شما را که ببعضی انبیا ایمان دارید و ببعضی کتابها و ببعضی ایمان ندارید. چنانک جهودان بعیسی علیه‌الصلوه و السلم و کتاب او ایمان ندارند. و ترسایان بموسی علیه‌الصلوه و السلم و کتاب او ایمان ندارند و عیسی را فرزند خدای و ثالث و ثلاثه گویند «تعالی الله عما یقول الظالمون علو اکبیرا».
هوش مصنوعی: اما منطقی است بگوییم که همین سوال برای شما نیز مطرح است. شما دلایل محکمی برای نبوت موسی و عیسی علیهماالسلام دارید، در حالی که خود این پیامبران و معجزاتشان را ندیده‌اید. پاسخ شما از دو حالت خارج نیست: یا می‌گویید که اخبار معجزات آنها به صورت متواتر به ما رسیده و تواتر موجب علم است و معجزه دلیل بر صحت رسالت آنان است، یا می‌گویید که ایمان شما به این پیامبران بدون نیاز به دلایل دیگر به دست آمده است. ما نیز همین استدلال را درباره معجزات محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله داریم که به صورت متواتر به ما رسیده‌اند و ایمان ما هم به تمامی پیامبران و کتب آسمانی آنهاست، نه مانند شما که به برخی از پیامبران و کتب ایمان دارید و به برخی دیگر نه. به عنوان مثال، یهودیان به عیسی علیه‌السلام و کتاب او ایمان ندارند و مسیحیان به موسی علیه‌السلام و کتاب او ایمان ندارند، و آن‌ها عیسی را فرزند خدا می‌دانند. خداوند از آنچه ظالمین می‌گویند بسیار بزرگتر است.
[و دیگر آنک معجزه هر پیغامبر در عهد او بود و چون او برفت معجزه با خود ببرد و خاصیت دین محمدی آن است که بعد از و معجزه قرآن که یکی از معجزات اوست تا منقرض عالم باقی خواهد ماند و اعجاز قرآن آن است که از عهد خواجه علیه‌الصلوه و السلم الی یومنا هذا جمله فصحا عرب و عجم که معاندان بودند عاجز بودند از مثل آن آوردن چنانک هم از معجزه قرآن خبر میدهد که «قل لئن اجتمعت الانس علی‌ ان یاتوا مثل هذا القرآن لایاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا».
هوش مصنوعی: معجزات هر پیامبری در زمان خود او وجود داشت و وقتی که آن پیامبر از دنیا می‌رود، معجزاتش نیز با او می‌پیوندند. اما ویژگی دین محمدی این است که معجزه قرآن، که یکی از معجزات اوست، تا زمان پایان جهان باقی خواهد ماند. اعجاز قرآن به این صورت است که از زمان پیامبر اسلام تا به امروز، همه بلاغت‌شناسان عرب و غیرعرب که با دین او مقابله کرده‌اند، نتوانسته‌اند حتی یک متن مشابه با آن تولید کنند. این مطلب خود گویای معجزه قرآن است که در آن آمده است اگر انس و جان پدیدار شوند تا مثالی از قرآن بیاورند، هرگز نخواهند توانست، حتی اگر برخی از آن‌ها به کمک یکدیگر بیایند.
معجزه ازین شگرف‌تر چگونه بود که با وجود چندین خصمان و معاندان که در شرق و غرب بودند و فصحا و بلغا عرب و عجم از اهل کتاب و فلاسفه و حکمای ز نادقه که عالم قدیم گفتند و حشر و نشر را منکر بودند و قرآن سخن محمد دانستند؛ دعوی بدین عظیمی بکرد و خبری چنین باز داد که تا مدت ششصد و اند سال کسی این دعوی باطل نتوانست کرد و چنین کتابی نتوانستند آورد نه بتنهائی نه بموافقت و مظاهرت یکدیگر.
هوش مصنوعی: چه معجزه‌ای بالاتر از این که با وجود تعداد زیادی دشمن و معارض در شرق و غرب، از ادیبان و فصیحان عرب و عجم گرفته تا اهل کتاب و فلاسفه و حکما که نسبت به مفاهیم بنیادی مانند حشر و نشر تردید داشتند و قرآن را سخن محمد می‌دانستند، چنین ادعایی مطرح شد و خبری چنین را بیان کرد که برای مدت ششصد سال و بیشتر، هیچ‌کس نتوانست این ادعا را باطل کند و هیچ‌کس نتوانست کتابی مشابه آن بیاورد نه به تنهایی و نه با همکاری یکدیگر.
و صدق این اخبار که عین معجزه است حال را هر چه ظاهر‌ترست تا بدیگر اخبارات چه رسد که خواجه علیه الصلوه و السلم فرموده است و یک بیک ظاهر میشود. خصوصا واقعه کفار ملاعین تتار- دمر هم‌الله- که فرموده است قیامت بر نیاید تا قتال نکنند امت من با قومی ترکان که چشمهای کوچک دارند و بینیهای پهن و رویهای فراخ چون سپر پوست در کشیده و قتلی بسیار بباشد. این معنی ظاهر شد.
هوش مصنوعی: و درستی این اخبار که مانند معجزه است، هر چه بیشتر روشن می‌شود تا به دیگر اخبار برسد. به ویژه در مورد واقعه کفار ملعون از تاتار، که فرموده‌اند قیامت برپا نخواهد شد تا اینکه امت من با قومی از ترکان که چشمان کوچک و بینی‌های پهن و صورت‌های عریضی دارند، به جنگ نپردازند و قتل و کشتاری بسیار صورت گیرد. این معنا به خوبی روشن شده است.
و هنوز ایمن نمی‌توان بود که حدیث خواجه علیه‌الصلوه و السلم اشارتهای دیگرست که هنوز ظاهر نشده اللهم انا نسالک العفو و العافیه و المعافات فی‌‌الدین و الدنیا و الخاتمه المرضیه بجودک و کرمک].
هوش مصنوعی: انسان هنوز نمی‌تواند به طور کامل احساس امنیت کند، زیرا سخنان خواجه نشانه‌هایی دیگر را مطرح می‌کند که هنوز نمایان نشده‌اند. خدایا، از تو طلب forgiveness و سلامتی و رفاه در زندگی و دین و همچنین پایان نیکو می‌طلبیم به لطف و بخشش تو.
پس اهل کتاب همچنانک نبوت عیسی و موسی بخبر تواتر معجزات ایشان قبول کردند اگر عناد نکنند بایستی که نبوت محمد بهتر قبول کردندی که عهد قریب‌ترست و اخبار متواتر ترست از کذب دورتر باشد و معجزه قرآن و اخبارات خواجه هر چه ظاهر‌ترست.
هوش مصنوعی: اهل کتاب باید مانند آنچه درباره نبوت عیسی و موسی معتقدند، اگر به تعصب و دشمنی نپردازند، نبوت محمد (ص) را نیز بهتر بپذیرند. چرا که او در زمانی نزدیک‌تر به آنان آمده و اخبار بیشتری نیز درباره‌اش وجود دارد که از صدق بیشتری برخوردار است. همچنین معجزه قرآن و پیام‌های او هر چه که بیشتر آشکار باشند، بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرند.
ولکن ایمان جهودان وترسایان نه از نتیجه نظر عقل و نور تصدیق دل است بل که از مادر و پدر بتقلید یافته‌اند بی‌برهان واضح چنانک فرمود‌ «انا وجدنا آبا نا علی امه و انا علی آثارهم مهتدون». و خواجه خبر داد که «کل مولود یولد علی الفطره فابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه» و دین که [ از مادر و پدر] بتقلید گیرند بی‌نور ایمان و نظر عقل [آن را اعتباری نباشد و ]کفر بود.
هوش مصنوعی: این متن به این مسئله اشاره دارد که ایمان یهودیان و مسیحیان ناشی از استدلال عقلانی و تأییدات درونی نیست، بلکه از والدین به آنها منتقل شده است. این دیدگاه بر این باور است که افراد در انتخاب دین خود از الگوهای خانوادگی پیروی می‌کنند و این تقلید بدون شواهد روشن و قوی، به عنوان نوعی کفر محسوب می‌شود. به عبارت دیگر، اعتقادات دینی که تنها بر اساس یادگیری از والدین بنا شده‌اند، از نظر عقل و ایمان واقعی ارزش ندارند.
اما جواب آنک چون نبوت محمد علیه‌الصلوه السلم ثابت شود و مسلم داریم چرا دین او باید که ناسخ ادیان دیگر گردد گوئیم چون نبوت او مسلم داشتید او را صادق القول باید دانستن و کتاب او را قبول باید کرد در قرآن مجید که کتاب اوست چنین فرمود که «هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی‌الدین کله و لو کره المشرکون» [ از بهر آنک آنچه در جمله کتب انبیا بود در کتاب او هست و آنچ در جمله شرایع بود در شریعت او داخل است ولیکن آنچه در کتاب و شریعت او بود از کمالات دین در کتب و شرایع ایشان نیست] یعنی بدین او جمله ادیان منسوخ شود نسخ ادیان و کتب دیگر نه بدان معنی است که آنها را بکلی باطل کند و حق ندانند و بدان ایمان نیارند [ بلک چون حقایقی که در کتب دیگر بود و اسراری که در شرایع مختلف متفرق بود در قرآن و شریعت محمد علیه‌الصلوه و السلم جمع کند]
هوش مصنوعی: اگر نبوت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله ثابت شده باشد و ما آن را مسلم بدانیم، می‌پرسیم چرا دین او باید جانشین ادیان دیگر شود. پاسخ این است که چون نبوت او مورد تأیید است، باید او را راستگو دانسته و کتاب او را قبول کنیم. در قرآن مجید، که کتاب اوست، آمده است که او فرستاده‌ایست که با راستی و دین حق آمده تا بر سایر ادیان غالب شود، هرچند که مشرکان ناراضی باشند. در واقع، آنچه در کتاب‌های دیگر انبیا آمده و در شریعت‌های مختلف موجود است، در کتاب و شریعت او نیز آمده، اما کمالاتی که دین او دارد، در آن کتب و شریعت‌ها وجود ندارد. بنابراین، این بدان معنا نیست که سایر ادیان و کتاب‌ها کاملاً باطل شده‌اند، بلکه بلکه به این معناست که حقایق و اسراری که در آن کتب پراکنده بود، در قرآن و شریعت محمد گردآوری شده است.
که «ولا رطب و لایابس الا فی‌کتاب مبین» و آنچ تمامی نعمت دین است که بروش خاص محمدی تعلق داشت با آن ضم کند که «واتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» تا اگر هر امتی اقتدا بیک نبی داشتند و برخورداری از متابعت یک صاحب دولت یافتند این امت اقتدا بجمله انبیا کنند و برخوردار متابعت همه شوند که «اولئک الذین هدی الله فبهد یهم اقتده»
هوش مصنوعی: هیچ چیز نیست جز در یک کتاب روشن. تمام نعمت‌های دین که به روش خاص پیامبر محمد تعلق دارد، با این آیه مرتبط است که خداوند فرموده است: «نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین شما برگزیدم». بنابراین اگر هر قومی به یک پیامبر اقتدا کند و از رهبری یک شخص قدرتمند بهره‌مند شود، این امت باید از همه پیامبران پیروی کند و از هدایت آنها برخوردار گردد، همان‌گونه که در آیه آمده است: «اینها هستند کسانی که خداوند آنها را هدایت کرده و باید به هدایت آنها اقتدا کرد».
[مثال نبوت خواجه علیه‌الصلوه و السلم با دیگر انبیا مثال آفتاب بود و ستارگان ابتدا که دین هنوز کمال نیافته بود خلایق در شب دین بودند هر امتی در هر قرنی بستاره نبوتی دیگر راه می‌یافتند که «وبالنجم هم یهتدون» چون کار دین بکمال «الیوم اکملت لکم دینکم» رسید آفتاب وجود محمدی را آفتاب صفت بکافه خلایق عالم فرستادند که «وما ارسلناک الا کافه للناس» شب دین بروز دین مبدل شد، صفت «مالک یوم الدین» آشکارا گشت، لاجرم دلیلی و رهبری ستارگان چندان باشد که آفتاب طالع نشده است «اذا طلع الصباح استغنی عن المصباح» چون شاه‌ ستارگان جمال بنماید سر ضیا ستارگان بتیغ اشعه برباید. بیت
هوش مصنوعی: مثال نبوت خواجه علیه‌السلام با دیگر پیامبران مانند مثال آفتاب و ستارگان است. زمانی که دین هنوز به کمال نرسیده بود، مردم مانند شب تاریک بودند و هر قوم در هر دوره‌ای به ستاره‌ای از نبوت دست می‌یافتند که راهنمایشان می‌شد. اما زمانی که دین به کمال رسید، آفتاب وجود پیامبر محمد (ص) به عنوان نور یکی برای تمام انسان‌ها فرستاده شد. شب دین به روزی روشن تبدیل گردید و صفت "مالک یوم الدین" نمایان شد. بنابراین، نیازی به راهنمایی ستارگان نیست، زیرا با طلوع صبح، چراغ‌ها دیگر لازم نیستند. هنگامی که آفتاب درخشان‌ترین ستاره‌ها را نمایان می‌سازد، سایه آن‌ها را با اشعه‌اش حذف می‌کند.
هر کجا آفتاب طالع شد
ماه در حال مهره برچیند]
هوش مصنوعی: هر جا که خورشید طلوع کند، ماه در حال چیدن مهره‌هاست.
[مثال این چنان است که پادشاهی خواهد تا جهانگیری کند و آثار معدلت و احکام سلطنت خویش بجملگی بلاد و عباد ممالک برساند و کافه رعایا را از انعام و اکرام و اعزاز و اجلال شاهانه محظوظ و ممتع گرداند بهر دیار و هر قوم رسولی فرستد. و فراخور ایشان نامه‌ای نویسد و تهدید و عید کند و وعده و طمع دهد و با هر طایفه سخن فراخور عقل و استعداد ایشان راند بعضی را باستمالت و لطف بحضرت خواند و بعضی را بکراهیت و عنف که مزاجها مختلف است آن را که مستحق عنف باشد اگر بلطف خوانند قدر آن نداند و آن را که شایسته لطف باشد اگر بعنف خوانند از ان دولت محروم ماند «ولوکنت فظا غلیظ القلب لانفظوا من حولک» و طایفه‌ای را فرمود «واغلظ علیهم».
هوش مصنوعی: پادشاهی تصمیم می‌گیرد بر دنیای خویش تسلط یابد و به همه سرزمین‌ها و مردم حکمرانی و عدالت خود را برساند. او سعی می‌کند همه رعایا را با نعمت‌ها و افتخارات سلطنتی خوشحال و بهره‌مند کند. برای هر ناحیه و قومی نمایندگانی می‌فرستد و نامه‌ای مناسب برای آن‌ها می‌نگارد که شامل تهدید، بشارت، وعده و امید است. او با هر گروه به تناسب عقل و توانایی‌شان صحبت می‌کند؛ بعضی را با محبت و لطافت صحبت می‌کند و بعضی دیگر را با قساوت و سختی. این تنوع در برخوردها به خاطر تفاوت‌های مزاجی افراد است. اگر کسی شایسته‌ی سختگیری باشد و با لطف با او رفتار شود، ارزش آن را درک نخواهد کرد و اگر کسی مستحق محبت باشد و با سختی برخورد شود، از آن نعمت محروم خواهد ماند.
پس هر رسولی بطرفی رفتند و با هر قومی بزبان حال ایشان سخن گفتند و بتدریج احکام سلطنت در پیش ایشان نهادند تا خلق خوی فرابندگی پادشاه کردند و ممتثل فرمان شدند و مشتاق جمال پادشاه گشتند.
هوش مصنوعی: هر پیامبری به سمتی رفت و با هر قوم به زبان حال آن‌ها صحبت کرد و به تدریج قوانین حکومتی را برای آنان بیان کرد تا مردم به اطاعت از پادشاه عادت کردند و به فرمان او پاسخ مثبت دادند و به زیبایی پادشاه علاقمند شدند.
پادشاه از کمال عاطفت شاهی خواست تا جملگی خلایق از کمال انعام و احسان او برخوردار شوند و آنچ ابتدا هر طایفه از نوعی انعام او نصیبه یافتند و نوعی بندگی کردند اکنون از جمله نصیبه یابند و با نواع عبودیت قیام نمایند و روی بحضرت نهند و بشرف قربت پادشاه مشرف شوند. رسولی دیگر فرستد بهمه جهان نامه‌ای نویسد و جمله احکام که در نامه‌های دیگر بود در ان جمع کند و جمله را بواسطه آن رسول و آن نامه بحضرت خواند و آنچ تا اکنون از کمالات عبودیت بریشان ننهاده بود بنهد و آن قربت که بواسطه دیگر رسولان ایشان را نداده بود بدهد. ابتدا چندین رسول میبایست تا ایشان را مستعد قبول این کمالات گردانند والا چون بیگانه بودندی در بدایت بکمال عبودیت قیام ننمودندی و جملگی احکام سلطنت قبول نکردندی و بدرجه قربت نرسیدندی و شایستگی ملازمت خدمت و منادمت حضرت نیافتندی و مستحق نیابت و خلافت نشدندی.
هوش مصنوعی: پادشاه با لطف و محبت خود خواستار این بود که همه مردم از نیکویی و بخشش‌های او بهره‌مند شوند. او می‌خواست که هر گروهی که قبلاً از نوعی بخشش برخوردار شده‌اند، اکنون نیز سهمی دریافت کنند و به نوعی بندگی بپردازند و به حضور او بیایند تا به درجه نزدیکی و قرب او نائل شوند. او برای این منظور، فرستاده‌ای به همه نقاط دنیا فرستاد تا نامه‌ای بنویسد و همه احکامی که در نامه‌های قبلی آمده بود را جمع‌آوری کند و به وسیله این فرستاده به حضور او بخواند. همچنین، او می‌خواست آن کمالاتی را که قبلاً به عنوان بندگی به مردم ارائه نکرده بود، به آن‌ها بدهد و آن قربی که قبلاً از فرستادگان دیگر به آن‌ها داده نشده بود، حالا به آن‌ها عطا کند. در ابتدا لازم بود چندین فرستاده به مردم بیاید تا آن‌ها را آماده پذیرش این کمالات کند؛ زیرا آن‌ها به دلیل unfamiliarity با این نوع بندگی، در ابتدا نتوانسته بودند به طور کامل به عبات بپردازند و به احکام سلطنت تن ندادند و به درجه قرب نرسیدند. به این ترتیب، شایستگی خدمت و همراهی با او را پیدا نکردند و مستحق نیابت و خلافت هم نشدند.
همچنین خداوند تعالی خواست تا برین مشتی خاک نظر فضل خداوندی کند و هر یک را بشرف خلافت «وجعلکم خلایف الارض» مشرف گرداند در هر عصر بهر قوم رسولی فرستاد و احکام شریعت در کتاب ایشان فراخور همت آن قوم بیان فرمود و از بعضی کمالات دین شرح داد تا هر قومی بنوعی عبودیت قیام نمودند و از مرتبه‌ای از مراتب دین برخوددار گشتند و از بیگانگی کفر بآشنایی دین آمدند و از تاریکی طبع بروشنایی شرع پیوستند.
هوش مصنوعی: خداوند متعال خواست تا به این توده خاکی نگاه کند و هر یک از آن‌ها را به مقام خلافت برساند. در هر دوره و زمان، برای هر قوم پیامبری فرستاد و احکام شریعت را در کتاب آن‌ها به تناسب تلاش و اراده آن قوم توضیح داد. برخی از کمالات دین را نیز شرح داد تا هر قوم به نوعی به عبادت خدا بپردازند و از سطحی از دین بهره‌مند شوند. آن‌ها از بی‌دینی و کفر به شناخت دین رسیدند و از تاریکی ناآگاهی به روشنایی احکام شرع رفتند.
آنگه محمد را علیه الصلوه و السلام از جمله انبیا بر کشید و بر همه بر گزید و قرآن مجید را بدوفرستاد و جمله احکام که در کتب متفرق بود درو جمع کرد که «ولارطب ولایابس الا فی کتاب مبین».
هوش مصنوعی: سپس خداوند محمد (ص) را به عنوان یکی از پیامبران انتخاب کرد و او را بر دیگران برتری داد. همچنین قرآن کریم را نازل کرد و تمام احکام پراکنده‌ای که در کتاب‌های مختلف وجود داشت، در آن جمع‌آوری کرد به طوری که هیچ چیز چه تر و چه خشک وجود ندارد مگر اینکه در کتابی روشن و واضح وجود دارد.
و او برسالت بکافه خلق فرستاد «و ما ارسلناک الا کافه للناس» تا اگر دیگر انبیا دعوت خلق بهشت کردند او دعوت خلق بخدا کند که «وداعیا الی الله باذنه» و رهبر و دلیل جمله باشد بحضرت «وسراجا منیرا» و دیگر مراتب دینی که بواسطه او بکمال خواست پیوست بدیشان رساند و نعمت دین را بدیشان تمام گرداند که «واتممت علیکم نعمتی» و ایشان را باعلا درجه اسلام که مرضیه حق است دلالت کند که «ورضیت لکم الاسلام دینا». چه بحقیقت دین کامل در حضرت عزت اسلام است چنانک فرمود «ان الدین عندالله الاسلام» الآیه و هر چه جز دین اسلام است مردود است که «ومن یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی‌الاخره من الخاسرین».
هوش مصنوعی: او برای هدایتی همه انسان‌ها فرستاده شد تا به جای دعوت به بهشت، مردم را به سوی خدا دعوت کند. او رهبری است که به عنوان چراغی روشنگر در میان مردم قرار دارد و از طریق او مردم را به کمال دین و نعمت‌های آن هدایت می‌کند. او همچنین مردم را به عالی‌ترین درجه اسلام که مورد رضایت خداوند است، راهنمایی می‌کند. حقیقت این است که دین کامل فقط در اسلام وجود دارد و هر دینی غیر از اسلام مردود است و کسی که جز اسلام را انتخاب کند، در آخرت از زیانکاران خواهد بود.
و اما از وجه تحقیق بدانک مقصود از آفریدن موجودات وجود انسان بود و مقصود از وجود انسان معرفت بود و آنچ حق تعالی آن را امانت خواند معرفت است. و قابل تحمل بار امانت انسان آمد و معرفت در دین تعبیه است. چندانک آدمی را از دین بر خورداری بیش است او را معرفت زیادت است و هرکه را از دین نصیبه نیست از معرفت بی نصیب است و آنچ بار کمال دین است انسان مطلق متحمل آن توانست بود نه یک شخص معین چنانک شجره تواند متحمل ثمره بودن نه یک شاخ ابتداکه یک شاخ از زمین بر آید ثمره برو پدید نیاید تا آنگه که شجره شود ثمره بر شجره پدید آید بر هر شاخ.
هوش مصنوعی: هدف از خلق موجودات، وجود انسان است و هدف از وجود انسان، شناخت و معرفت است. خداوند این معرفت را امانتی نامیده است که انسان توانایی تحمل آن را دارد. معرفت در دین نهفته است و هرچه انسان بیشتر از دین بهره‌مند باشد، معرفت بیشتری نیز خواهد داشت. کسی که از دین بی‌بهره است، از معرفت نیز بی‌نصیب خواهد بود. کمال دین به گونه‌ای است که تنها انسان کامل می‌تواند آن را تحمل کند، همان‌طور که درختی می‌تواند ثمره بدهد نه یک شاخه‌اش به تنهایی. تا زمانی که درخت کامل نشود، ثمره‌ای بر آن پدید نخواهد آمد.
پس شخص انسانی در عالم یکی است و هر شخص معین چون عضوی برای شخص انسانی و انبیا علیهم الصلوه و السلم اعضای رئیسه‌اند بر آن شخص و اعضا رئیسه آن باشدکه بی آن حیات شخص مستحیل بود چون سر و دل و جگر و سپرز و شش و غیر آن. و محمد علیه‌الصلوه و السلم از انبیا بمثابت دل بود بر شخص انسانی و دل خلاصه وجود شخص انسانی است زیرا که در آدمی محلی که مظهر انوار روح است و جسمانیت دارد دل است.
هوش مصنوعی: انسانیت در حقیقت یک وجود واحد است و هر فرد خاص مانند یک عضو از این وجود واحد به شمار می‌آید. پیامبران نیز به عنوان اعضای اصلی این وجود انسانی محسوب می‌شوند، به‌طوری‌که بدون آن‌ها حیات این وجود ممکن نیست، همان‌طور که اعضای حیاتی بدن انسان نظیر سر، قلب، و ریه برای زنده ماندن ضروری هستند. پیامبر محمد (ص) در این بین به عنوان قلب این وجود انسانی به حساب می‌آید، زیرا قلب مرکز وجود انسان و محل تجلی روح و حیات است.
اگر چه دل بتنهایی دین برزیی که مثمر معرفت است نتواند کرد و بمدد و معاونت جمله اعضا حاجت افتد اما آنچ ثمره دین است از معرفت در دل پدید آید و برخورداری بکمال از معرفت دل را بود اگر چه هر عضوی را بنسبت حال خویش بر خورداری بود.
هوش مصنوعی: هرچند که دل نمی‌تواند به تنهایی از دین بهره‌مند شود و نیازمند کمک و همکاری تمامی اعضا است، اما آن چیزی که از دین به عنوان معرفت در دل ایجاد می‌شود، به دلیل برخورداری از کمال معرفت در دل است. هر عضوی به نسبت وضعیت خود از این معرفت بهره‌مند می‌شود.
و دل را خاصیتی دیگرست که هیچ عضو را نیست آنک دل را جانی خاص هست و از آن جان که هر عضو را بدان حیاتی هست دل را هم هست. دیگر آنک صورت دل را از خلاصه عالم اجسام ساختند و جان دل را از خلاصه عالم ارواح پرداختند چنانک هرچه لطافت اجسام مفرد و مرکب بود بستدند و از آن غذای نباتیات ساختند، و هرچه لطافت نباتیات بود بستدند و غذای حیوانات ساختند و هر چ لطافت حیوانات بود بستدند و غذای آدمی ساختند و هر چ لطافت غذا بود بستدند و از ان تن آدمی ساختند و هر چ لطافت تن بود بستدند و از ان صورت دل ساختند.
هوش مصنوعی: دل ویژگی خاصی دارد که هیچ یک از اعضای دیگر بدن ندارند. دل دارای روحی خاص است که به آن حیات می‌بخشد. همچنین، شکل دل از خُلاصه اجسام ساخته شده و جان دل از خُلاصه ارواح تشکیل یافته است. به این معنا که هر چه لطافت اجسام، چه طبیعی و چه غیرطبیعی، وجود دارد، از آن تغذیه‌ی گیاهان تهیه شده است. سپس، از لطافت گیاهان تغذیه‌ی حیوانات به وجود آمده و در ادامه، از لطافت حیوانات، غذای انسان ساخته شده است. بعد از آن، لطافت غذا به بدن انسان منتقل شده و در نهایت، از لطافت بدن، صورت دل شکل گرفته است.
و همچنین ارواح انسانی از لطافت ارواح ملکی بود و ارواح ملکی از لطافت ارواح جن بود و ارواح جن از لطافت ملکوتیات مختلف بود. آنچ لطافت روح انسانی بود بستدند و از ان جان دل ساختند.
هوش مصنوعی: ارواح انسانی از لطافت ارواح ملائک تشکیل شده‌اند و ارواح ملائک نیز از لطافت ارواح جن ناشی می‌شوند. همچنین، این ارواح جن از لطافت ملکوتی‌های مختلف به وجود آمده‌اند. به همین دلیل، لطافت روح انسانی از آن‌ها گرفته شده و به این ترتیب جان دل ساخته شده است.
پس دل خلاصه هر دو عالم جسمانی و روحانی آمد لاجرم مظهر معرفت دل آمد. ازینجا فرمود «کتب فی قلوبهم الایمان» از انسان هیچ محل قابل کتابت حق نیامد الا دل و هیچ موضع شایستگی «مقربین الاصبعین» نیافت الادل.
هوش مصنوعی: در این متن اشاره شده که حقیقت وجود انسان، ترکیبی از جنبه‌های مادی و معنوی است، و در نتیجه، دل انسان به عنوان نماینده و مظهر دانش و شناخت شناخته می‌شود. به همین دلیل، بیان شده است که ایمان در دل انسان نوشته شده و تنها دل است که قابلیت دریافت و نگهداری معارف الهی را دارد. همچنین اشاره شده که هیچ نقطه‌ای به جز دل برای نزدیک شدن به مقام والای الهی وجود ندارد.
و چون خواجه علیه‌السلام بمثابت دل بود بر شخص انسانی و انبیا دیگر اعضا استحقاق «فاوحی الی عبده ما اوحی» او یافت که بمثابت «کتب فی قلوبهم الایمان» بود و تشریف قرب «اوادنی» او را حاصل شد که بمثابت «مقربین الاصبعین» است.
هوش مصنوعی: حضرت خواجه به عنوان یک شخصیت انسانی و ممتاز در میان پیامبران شناخته می‌شود. او به مقام والایی دست یافت که اشاره به ارتباط خاص او با خداوند دارد و او را در زمره نزدیکان به خدا قرار می‌دهد. به همین دلیل ایمان به او در دل‌ها نوشته شده و ارتباط نزدیکی با خداوند برقرار کرده است.
پس چنانک در معرفت جمله اعضا تبع دل آمد و همچنین در نبوت انبیا تبع محمد باشند. ازینجا میفرمود «لوکان موسی و عیسی حیا لما و سعهما الا اتباعی» اگرچه جمله انبیا در دین پروری بر کار بودند اما کمال دین را مظهر عهد نبوت خواجه علیه‌السلام بود.
هوش مصنوعی: پس همه اعضا در شناخت و معرفت تابع دل هستند و همچنین در نبوت، پیامبران تابع محمد هستند. از اینجا گفته شده است که اگر موسی و عیسی زنده بودند، جز پیروی از من راهی نداشتند. با وجود اینکه تمام پیامبران در حفظ دین تلاش کردند، اما کمال دین در وجود پیامبر خدا، محمد، تجلی یافته است.
حق تعالی از کمال حکمت خداوندی آنچ حقیقت دین بود در تصرف پرورش انبیا انداخت. چون گندم که تا نان شود بر دست چندین خلق گذر کند و هر کس صنعت خویش برومینماید: یکی گندم پاک کند یکی آرد کند یکی خمیر کند یکی نواله کند یکی پهن کند‌یکی در تنور بندد نان تمام بر دست او شود اما آن همه بر کار می‌بایستند.
هوش مصنوعی: خداوند با حکمت بی‌نظیرش، حقایق دین را به عهده پیامبران گذاشت. همان‌طور که گندم تا به نان تبدیل شود باید مراحل مختلفی را طی کند و هر شخصی در این فرایند نقش خاصی ایفا می‌کند: یکی گندم را پاک می‌کند، دیگری آرد می‌سازد، کسی خمیر درست می‌کند، برخی نان را شکل می‌دهند و دیگران نان را در تنور می‌پزنند. در نهایت نان کامل به دست همان کسی می‌رسد که به همه این مراحل پرداخته است.
از عهد آدم تا وقت عیسی هر یک از انبیا بر خمیره مایه دین دستکاری دیگر میکردند اما تنور تافته پر آتش محبت محمد را بود علیه‌الصلوه چون آن نواله پرورده صد و بیست و اندهزار نقطه نبوت بدست او دادند که «اولئک الذین هدی الله فبهد یهم اقتده» در تنور محبت بست و نان دین در مدت بیست و سه سال نبوت بکمال رسید که «الیوم اکملت لکم دینکم» از تنور محبت بر آورد و بر در دکان دعوت «بعثت علی الاحمر و الاسود» نهاد. تا گرسنگان قحط زده «علی فتره من الرسل» در بهای آن نان جان و مال بذل میکنند که «وجاهدوا باموالکم وانفسکم فی‌سبیل‌الله» و آن نان پخته دین که چندین هزار امت در آرزوی آن جان بدادند صاحب دولتان «کنتم خیر امه» بدان محظوظ میشوند.
هوش مصنوعی: از زمان آدم تا زمان عیسی، هر یک از پیامبران اصول دین را دستخوش تغییراتی می‌کردند. اما تنور عشق و محبت محمد خمینی که جزو اصول بایسته دین است، با آتش دلش روشن شد. او با بیان «اولئک الذین هدی الله فبهد یهم اقتده» مهمترین دستاوردهای نبوت را به دست آورد و در طول بیست و سه سال پیامبری، نان دین را به کمال رساند، تا جایی که گفت: «الیوم اکملت لکم دینکم». این نان به قدری ارزشمند بود که بر سر راه دعوت او قرار گرفت و مردم فقیر و نیازمند در اندیشه‌ای بر اساس آن، جان و مال خود را فدای آن کردند و در راه خدا جهاد کردند. این نان پخته دین، که هزاران نفر برای رسیدن به آن جان باختند، به امت محمدی وابسته بود و آنان را به مرحله‌ای برتر رساند.
اگرچه انبیا علیهم‌السلام که برین نان کار میکردند ازان عهد که گندم بود تا این غایت هر کس ازین نصیبه خویش بکار میبردند و قوم خویش را از ان میدادند از بهر بقای حیات اما هر طایفه‌ای از ان میخوردند که بران کار میکردند. چون اول کار کننده آدم بود علیه‌السلام و در آن عهد این نان هنوز گندم بود او بگندمی بخورد تشنیع «وعصی آدم» در ملکوت برو زدند. این چه سر بود؟ از بهر آنک آن گندم تا آن روز در دست دهقانان و مزارعان ملایکه بوده بود و در زمین بهشت بکشته بودند و پرورش میدادند تا بوقت آدم در پرورش بود تا حق تعالی آب و گل آدم را در میان مکه وطایف پرورش میداد از بهر غذای او ملایکه آن گندم در زمین بهشت کشته بودند و پرورش میدادند.
هوش مصنوعی: انبیای الهی از زمان‌های دور تا به حال، نان را کار می‌کردند و هر کس متناسب با سهم خود از آن استفاده می‌کرد و به قوم خود می‌داد تا زندگی ادامه یابد. هر گروهی از آن نان استفاده می‌کرد که به انجام کار مربوط می‌شد. اولین کسی که کار را شروع کرد، آدم (علیه‌السلام) بود و در آن زمان نان هنوز گندم بود. او از گندم استفاده کرد و به همین خاطر به او انتقاد شد که «وَعَصَى آدَم». این موضوع چه دلیلی داشت؟ زیرا تا آن روز گندم در دستان کشاورزان و ملائکه بود و در زمین بهشت کاشته شده و پرورش می‌یافت. در زمانی که آدم به دنیا آمد، ملائکه برای غذای او گندم را در بهشت می‌کاشتند و مراقبت می‌کردند.
چون آدم تمام شد غذای او هم تمام شده بود امتحانی بکردند تا او خود غذای خود باز خواهد شناخت؟ گفتند: ای آدم درین بهشت رو و هر چه خواهی میخور ولکن گرد آن درخت مگرد. او بفرمان گرد آن درخت نمیگشت اما نفس او با هیچ طعام انس نمیگرفت ومیلش همه بدان میبود.
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی آدم به پایان رسید، غذای او نیز تمام شد. آن‌گاه آزمونی از او به عمل آمد تا ببیند آیا خود می‌تواند غذای خود را بشناسد یا نه. به او گفتند: «ای آدم، در این بهشت برو و هر چه می‌خواهی بخور، اما به دور آن درخت نرو.» آدم به فرمان عمل نکرد و به دور آن درخت نچرخید، اما نفس او علاقه‌ای به هیچ غذایی نداشت و تنها میل او به سمت آن درخت بود.
همچنانک اسب را توبره‌ای جو از دور بنهند و قدری کاه در پیش او کنند که این میخور و گرد توبره جو مگرد. او بحکم ضرورت کاه میخورد و همگی میل و قصد او سوی جو باشد و او را پای بند بر نهاده باشند نتواند که بنزدیک جو شود تا آنگه که کسی بیاید بند ازو بردارد.
هوش مصنوعی: اگر به یک اسب مقداری جودار (جو) بدهند و جلوی او مقداری کاه قرار دهند، اسب به ناچار کاه می‌خورد اما همه توجه و اشتیاقش به جودار است و نمی‌تواند به سمت جودار برود، زیرا آن را بسته‌اند. او تنها زمانی می‌تواند به جودار نزدیک شود که کسی بیاید و بندش را باز کند.
آدم را اگر چه نعیم هشت بهشت در پیش نهاده بودند اما نسبت با آن گندم همه کاه بود و پابند «ولاتقر با هذه الشجره» بر پای داشت.
هوش مصنوعی: اگرچه به انسان نعمت‌های بزرگی مانند هشت بهشت پیشنهاد شده بود، اما در مقایسه با آن، همه چیز کم ارزش به نظر می‌رسید و او همچنان به محدودیت‌ها و ممنوعیت‌هایی که بر او تحمیل شده بود، گرفتار بود.
تا ابلیس بیامد و گفت «هل ادلک علی شجره الخلد و ملک لایبلی» آدم گفت من آن را می‌شناسم مرا بمعلمی تو حاجت نیست که نه من ملایکه‌ام تا چون تو معلمی بایدم من در مکتب «و علم آدم الاسما کلها» آموخته‌ام که آن درخت کدام است و آن را چه نام است؟ تو راست می‌بینی که شجره الخلد و واسطه ملک ابدی است ولکن از سر دشمنی و کژی میگوئی تا مرا در مخالفت فرمان اندازی. مرا بدل و جان آرزوی آن است ولکن مانع پای بند فرمان است. ابلیس دست بسوگند برد و بدستبرد سوگند «و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین» پای بند فرمان از پای آدم باز گشود.
هوش مصنوعی: ابلیس آمد و گفت: «آیا به تو نشان بدهم درخت جاودانگی و سلطنتی که هرگز در آن خطری نیست؟» آدم پاسخ داد: «من این را می‌شناسم، نیازی به معلمی تو ندارم. من از ملائکه نیستم که به معلمی تو احتیاج داشته باشم. من در مکتب آموزش دیدم و تمام نام‌ها را یاد گرفتم و می‌دانم آن درخت کدام است و چه نامی دارد. تو درست می‌گویی که درخت جاودانگی و واسطه‌ای برای سلطنت ابدی است، اما به خاطر دشمنی و کژی که داری، سعی می‌کنی مرا به نافرمانی تشویق کنی. من آرزوی آن را دارم، اما نمی‌خواهم دست از فرمان خداوند بکشم.» ابلیس سوگند یاد کرد که او به آنها خیرخواه است و در نتیجه، با فریب خود راه را برای آدم باز کرد.
آدم از سلامت دل خویش بدونگریست گمان نبرد که کسی بعظمت و کبریای حق سوگند بدروغ خورد هم از غایت نیکو دلی چون نام خدای و صفات خدای شنید بخدای فریفته شد. نشان عاشقان این است که بمهر دو جهان فریفته نشوند بمعشوق فریفته شوند «من خدعنا بالله انخدعنا».
هوش مصنوعی: آدمی وقتی که دلش سالم است، توانایی درک این را ندارد که کسی به عظمت و بزرگی خدا قسم دروغ بخورد. این از نیک‌دلی اوست که وقتی نام و صفات خدا را می‌شنود، تحت تأثیر قرار می‌گیرد. نشانه عاشقان این است که به خاطر زیبایی‌های دنیایی فریب نمی‌خورند و فقط به معشوق واقعی فریب می‌خورند.
باز خوغاست حق تعالی از آدم نه از بهر گندم بود که آن خود از بهر او آفریده بود اگرچه ملایکه پروردند اما غذا خواره آن نبودند آدم غذاخواره آن بود ولیکن بازخواست بدان بود که بفرمان ابلیس خورد ندای «وعصی آدم» بجهان دردادند حق تعالی را دران سرها و حکمتهای دیگر بود همانا این سر تا این غایت مکنون غیب بود اما ملایکه نمیدانستند.
هوش مصنوعی: حق تعالی از آدم سؤال کرد نه به خاطر گندمی که خودش برای او خلق کرده بود. اگرچه ملایکه در پروردش کوشیدند، اما آدم خود از میوه استفاده کرد. اما بازخواست به خاطر این بود که به فرمان ابلیس گوش داده و از او غذا خورد. این مسأله تا آن زمان در عالم غیب و راز بود و ملایکه از آن آگاه نبودند.
ایشان را نظر بر آن بود که چنین درختی چندین هزار سال است تا میپروریم تا درختی بدین لطیفی ببود که آرایش هشت بهشت از جمال اوست.
هوش مصنوعی: او بر این باور بود که ما این درخت را هزاران سال پرورش داده‌ایم تا به این لطافت برسد و زیبایی‌اش جلوه‌ای از هشت بهشت باشد.
این طفل نارسیده در آمد وبی فرمانی کرد و کودکانه شاخ آن بشکست و بخورد و ناچیز کرد. و ما راست دیده بودیم که «اتجعل فیها من یفسد فیها» اثر فساد اینجا ظاهر کرد که آن گندم را اگر بنخوردی هر دانه‌ای شایستگی آن داشت که چون بکاشتندی درختی دیگر ازو بر آمدی. ندانستند که چون بکاری درختی شود و چون بخوری مردی شود. و این سر بزرگ است فهم هر کس اینجا نرسد.
هوش مصنوعی: این کودک نابالغ وارد شد و ناخواسته کارهایی کرد که موجب آسیب شد. او به صورت ناآگاهانه برخی از شاخه‌ها را شکست و آنها را از بین برد. ما به خوبی می‌دانستیم که فساد در اینجا مشهود است؛ زیرا اگر این گندم خورده نمی‌شد، هر دانه قابلیت این را داشت که وقتی کاشته شود، درخت جدیدی از آن رویش کند. آن‌ها متوجه نبودند که با کاشتن، درختی می‌روید و با خوردن، انسانی می‌شود. این موضوع نکته مهمی است که بسیاری نمی‌توانند به درستی درک کنند.
غرض آنک تشنیع بر آدم از بهر آن بود که آن گندم دین تا در عهد او در پرورش بود و هنوز کسی از آن تناول نکرده بود. چون آدم را بر آن دستکاری خویش می‌بایست نمود تا دیگر انبیا هر کسی دستکاری خویش بنمایند تا چون وقت پختن در آید به دست استادی محمد دهند. هر کس را هم از آن قوت خویش می‌بایست ساخت. در مثل گویند که «هر که گل کند گل خورد». آدم که بر گندم کار کرد از گندم خورد و دیگران که آرد کردند از ان آرد خوردند و آنها که خمیر کردند خمیر خوردند تا نان پخته محمد و محمدیان خوردند که از تنور محبت محمدی پخته بر آمده بود.
هوش مصنوعی: هدف از دشنام به آدم این بود که آن گندم دین تا زمان او پرورش یافته بود و هنوز کسی از آن استفاده نکرده بود. آدم باید در آن نقشی ایفا می‌کرد تا دیگر پیامبران نیز اعمال خود را انجام دهند و در زمان مناسب، محصول نهایی را به دست محمد بدهند. هر کس باید از ظرفیت خود بهره‌برداری می‌کرد. به عبارت دیگر، هر کس باید تلاش کند تا به نتیجه دلخواه برسد. آدم که بر روی گندم کار کرد، از گندم برداشت کرد و دیگرانی که آرد تولید کردند، از آن آرد استفاده کردند و کسانی که خمیر درست کردند، خمیر خوردند تا نانی که محمد و پیروانش پخته بودند، از تنور عشق محمدی به وجود آید.
پس آن نان دین که پخته آتش محبت بود بر در دوکان دعوت محمد نهادند و منادی در دادند که هر را نان دین پخته به آتش محبت می‌باید تا بخورد محبوب حضرت گردد به در دوکان محمد علیه‌السلام آید «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» تا انبیا نیز اگر خواهند که نان ایشان پخته شود هم به در این دوکان آیند فردای قیامت که «الناس یحتاجون الی شفاعتی یوم القیامه حتی ابراهیم».
هوش مصنوعی: بنابراین، نان دین که با آتش عشق طبخ شده است، به در ورودی مغازه محمد گذاشته شد و منادی اعلام کرد که هر کسی باید از این نان دین که با آتش محبت پخته شده، بخورد تا محبوب خداوند شود و به در این مغازه محمد بیاید. پیامبر نیز فرمودند: "بگو اگر شما خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد." حتی پیامبران نیز اگر بخواهند نانشان پذیرفته شود، باید در روز قیامت به در این مغازه بیایند، چرا که مردم در آن روز به شفاعت آنها نیاز خواهند داشت، حتی ابراهیم.
پس تربیت دین چون بمطلق انسان حاصل میشد هر یک از انبیا که عضوی بودند بر شخص انسانی بر خمیر مایه دین دستکاری خویش بکمال مینمودند تا کار بمحمد علیه‌السلام رسید که دل شخص انسانی بود بران دستکاری بنمود دین بکمال خویش رسید محتاج تصرف هیچ مربی نگشت. زیراک کمالیت «الیوم اکملت دینکم» دین بهیچ عهد نیافته بودالا بعهد خواجه‌علیه‌السلام و هر زیادتی که بر کمال افزایی نقصان بود «الزیاده علی‌الکمال نقصان» و خواجه ازینجا میفرمود «من احدث فی‌دیننا مالیس منه فهورد» و میفرمود «ایاکم و المحدثات فان کل محدث بدعه و کل بدعه ضلاله».
هوش مصنوعی: تربیت دینی وقتی به کمال می‌رسد که تمام انبیا به‌عنوان نمایندگان خدا، بر اساس نیازهای انسان و به‌ویژه از مولفه‌های اساسی دین دست‌کاری‌هایی انجام دهند. این روند تا زمانی ادامه پیدا کرد که به پیامبر محمد (ص) رسید، که او تجلی کامل انسانیت بود و به دین شکل نهایی خود را داد، به طوری که دیگر نیازی به تغییرات یا مربی جدید نداشت. چرا که کمال دین با اعلان " امروز دین شما را کامل کردم" به وقوع پیوسته و از آن زمان به بعد، هر گونه افزودنی به دین ممکن بود به انحراف بکشد. بنابراین، پیامبر (ص) به پیروان خود هشدار می‌داد که از نوآوری‌ها در دین بپرهیزند، زیرا این نوآوری‌ها به عنوان بدعت و انحراف تلقی می‌شود.
دین را صفات بسیارست هر صفتی را یکی از انبیا میبایست تا بکمال رساند چنانک آدم صفت صفوت بکمال رسانید و نوح صفت دعوت و ابراهیم صفت خلت و موسی صفت مکالمت و ایوب صفت صبر و یعقوب صفت حزن و یوسف صفت صدق و داود صفت تلاوت و سلیمان صفت شکر و یحیی صفت خوف و عیسی صفت رجا و همچنین دیگر انبیا هر یک پرورش یک صفت بکمال رسانیدند اگرچه پرورش دیگر صفات دادند اما هر یک پرورش یک صفت غالب آمد.
هوش مصنوعی: دین دارای ویژگی‌های زیادی است و هر ویژگی باید توسط یکی از پیامبران به کمال برسد. به عنوان مثال، آدم ویژگی «صفوت» را به کمال رساند، نوح ویژگی «دعوت» را، ابراهیم ویژگی «خلت» را، موسی ویژگی «مکالمت» را و ایوب ویژگی «صبر» را. یعقوب ویژگی «حزن» را، یوسف ویژگی «صدق» را و داود ویژگی «تلاوت» را به کمال رساندند. سلیمان ویژگی «شکر» را، یحیی ویژگی «خوف» را و عیسی ویژگی «رجا» را به تمامیت رسانیدند. به همین ترتیب، سایر پیامبران نیز هر یک بر روی یک ویژگی خاص تمرکز و آن را به کمال رساندند، هرچند که ویژگی‌های دیگر را نیز پرورش دادند. اما در نهایت، هر یک بر روی یک ویژگی خاص تسلط داشتند.
اما آنچ دره‌التاج و واسطه العقداین همه بود صفت محبت بود و این صفت دین را محمد علیه‌السلام بکمال رسانید از بهرآنک او دل شخص انسانی بود و محبت پروردن جز کار دل نیست.
هوش مصنوعی: اما آنچه در اینجا بیان شده، این است که در هر عقد و رابطه، صفت محبت اهمیت بسیار زیادی دارد و این صفت دین را به کمال می‌رساند. زیرا محبت از جوهر دل انسان نشأت می‌گیرد و پرورش دادن آن فقط از توان دل است.
[و کمالیت دین در کمالیت محبت است و تشریف «فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه» قبایی بود بر قد این امت دوخته و کرامت «وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره» شمعی بود برای این خرمن سوختگان پروانه صفت افروخته. قوم موسی را اگر من و سلوی دادند و قوم عیسی را اگر از آسمان مائده فرستادند «ذرهم یاکلوا و یتمتعوا» این درد نوشان ژنده پوش را و رندان خانه فروش را تجرع آن شراب شهود بس که ساقی «و سیقهم ربهم» از جام جمال در کام وجود ایشان می‌ریزد هر چند از تصرف آن شراب عربده «انا الحق» و «سبحانی» می‌خیزد لیکن خانه وجود برانداختن قبایی است که جز بر قد این مقامران پشولیده حال چست نمی‌آید و بر شمع شهود جان باختن جز ازین پروانگان شکسته بال درست نمی‌آید لاجرم هر دو جهان باقطاع بامتان دیگر می‌دهند و خرگاه عزت در بارگاه دولت این گدایان می‌زنند که انا عندالمنکسره قلوبهم من احلی و [حضرت] عزت بر زبان این گدا میگوید. بیت:
هوش مصنوعی: کمال دین در کمال محبت نهفته است و جمله‌ای که می‌گوید «به زودی خداوند قومی را می‌آورد که آنان را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند» به نوعی برای این امت فضیلتی ایجاد کرده است. همچنین آیه‌ای که می‌گوید «چهره‌هایی در آن روز درخشان خواهند بود و به سوی خداوند خیره می‌شوند» روشنایی‌بخشی برای کسانی است که به خاطر عشق و محبت جانشان را فدای عزیزان کرده‌اند. قوم موسی از خوراکی‌های ویژه‌ای چون من و سلوی بهره‌مند شدند و قوم عیسی هم طعامی از آسمان فرستاده شد. اما این رنج‌کشان و زاهدان باید طعم شراب شهود را بچشند؛ شرابی که ساقی آن از جمال خود در کام وجودشان می‌ریزد. هر چند که در اثر آن شراب الهی، صداهایی نظیر «من هستی» و «پاک و سرافراز هستم» برمی‌خیزد، ولی از هم‌پاشیدگی در وجود انسانی نمی‌تواند در بی‌پروایی از مقام‌های عالی رخ دهد. بنابراین، این دو جهان در حالتی دیگر از هم جدا می‌شوند و مکانی برای عزت در درگاه این فقرای دل‌شکسته می‌سازند، چرا که من در کنار شکستگان دل هستم. در اینجا، عزت بر زبان این گدا سخن می‌گوید.
گفتا هر دل بعشق ما بینا نیست
هر جان صدف گوهر عشق ما نیست
هوش مصنوعی: گفت هر قلبی قادر نیست عشق ما را ببیند و هر روحی مثل صدفی نیست که گوهر عشق ما را در خود جای دهد.
سودای وصال ما تراتنها نیست
لیکن قد این قبا بهر بالا نیست
هوش مصنوعی: عشق و آرزوی ما برای رسیدن به وصال فقط مختص به ما نیست، اما قد و قامت این لباس به اندازه‌ای نیست که به بالندگی ما کمک کند.
چون کمالیت دین موقوف کمالیت صفت محبت بود و آن بواسطه خواجه که دل شخص انسانی بود باتمام پیوست] خواجه حبیب الله آمد و خاتم انبیا هر کرا دین بکمال می‌باید و مرتبه محبوبی سر بر خط متابعت او نهد که «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله»
هوش مصنوعی: کامل بودن دین به کمال صفت محبت وابسته است و این محبت به واسطه شخصی با نام خواجه، که دل انسان است، به تمام و کمال رسیده است. خواجه حبیب الله آمد و خاتم انبیا نیز هر کسی را که بخواهد دینش کامل شود، به رتبه محبوبی که باید در پی او باشد، هدایت می‌کند. در این راستا آیه‌ای وجود دارد که می‌فرماید: «اگر شما خدا را دوست دارید، پیرو من باشید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد.»
و چون کمال درین دین آمد دینهای دیگر منسوخ گشت که هر کجا آب آمد تیمم بخاک نتوان کرد. شرح داده‌ایم که در عهد دیگر انبیا گندم و آرد و خمیر میبایست خورد اکنون که نان پخته شد خوردن آنها منسوخ گشت بل که آن انبیا علیهم‌السلام فردا جمله رو بدر این دوکان نهند و نان هم از نانوای ما برند که «آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیمه ولافخر». و از فراخ حوصلگی و بلند همتی خواجه علیه‌السلام هنوز بدین نان و ناتوایی سیر نمیشود و سر فرو نمیآرد که میگوید: «انا سید ولد آدم و لافخر».
هوش مصنوعی: با آمدن کمال در این دین، دیگر دین‌ها از اعتبار افتادند؛ زیرا هر کجا آب وجود داشته باشد، نمی‌توان با خاک تیمم کرد. در زمان پیامبران پیشین، خوردن گندم، آرد و خمیر لازم بود، ولی اکنون که نان پخته شده است، دیگر نیازی به خوردن آنها نیست. بلکه در روز قیامت تمام پیامبران به نانوایی آمده و نان خواهند گرفت؛ چون همه زیر پرچم آدم خواهند بود و هیچ‌گونه فخری وجود نخواهد داشت. همچنین، با وجود بزرگی و مقام حضرت علی علیه‌السلام، او از نان و طعام سیر نمی‌شود و سرش را پایین نمی‌آورد و می‌گوید: «من آقا و سرور فرزندان آدم هستم و این فخر نیست».
این چه اشارت است؟ اشارتی سخت لطیف و لطیفه‌ای سخت ظریف است یعنی این همه نانوایی و سیادت و رایت‌داری و پیشوایی نصیبه خلایق است از من که «وما ارسلناک الارحمه للعالمین» پس این همه محل تفاخر ایشان است که چون من سروری و پیشوایی و شفیعی و مقتدایی و دلیلی و رهنمایی دارند.
هوش مصنوعی: این اشاره به موضوعی عمیق و ظریف دارد. به این معناست که تمام فرصت‌ها و مقام‌های اجتماعی که افراد دارند، از رحمت و هدایت منبعث می‌شود، زیرا من به عنوان رحمت برای جهانیان فرستاده شده‌ام. بنابراین، تمامی فضایی که برای افتخار مردم فراهم شده، به خاطر وجود من است که مقام‌هایی چون رهبری، شفاعت و هدایت را به آنها بخشیده‌ام.
اما آنچ نصیبه من است در بی‌نصیبی است و کام من در ناکامی و مراد من در نامرادی و هستی من در نیستی و توانگری و فخر من در فقرست «الفقر فخری» این ضعیف میگوید:
هوش مصنوعی: اما آنچه که نصیب من شده، در واقع محرومیت است و خوشبختی‌ام در ناکامی و خواسته‌هایم در عدم تحقق یافتن است. وجود من در عدم وجود و ثروت و افتخارم در فقر است. این ضعیف می‌گوید:
ما را نه خراسان نه عراق است مراد
وز یار نه وصل و نه فراق است مراد
هوش مصنوعی: ما نه به خراسان تعلق داریم و نه به عراق، هدف ما نه نزدیکی به یار است و نه دوری از او.
با هیچ مراد جفت نتوانم شد
طاقم ز مرادها که طاق است مراد
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم با هیچ آرزو و هدفی هماهنگ شوم، چون همه آرزوها به قدری بزرگ و غیرقابل دستیابی هستند که من از رسیدن به آن‌ها ناامیدم.
ای محمد این چه سر است که تفاخر بپیشوایی و سروری انبیا نمیکنی و بفقر فخر میکنی زیرا که راه‌ها بر عشق و محبت است و این راه بنیستی توان رفت و پیشوائی و سروری و نبوت همه هستی است. بیت
هوش مصنوعی: ای محمد، چرا به مقام پیشوایی و سروری انبیا افتخار نمی‌کنی و به فقر خود می‌بالید؟ زیرا که مسیر عشق و محبت است و فقط از این راه می‌توان به مقام پیشوایی و سروری و نبوت رسید.
این آن راه است که جز بکم نتوان زد
تا کم نشوی درو قدم نتوان زد
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که تنها راهی که می‌توان در آن قدم برداشت، راهی است که با کم بکوشی و تلاش میسر می‌شود، زیرا اگر در این مسیر سستی کنی، نمی‌توانی حتی یک گام برداری.
روزی صد ره ترا درین ره بکشند
کاندر طلب قصاص دم نتوان زد
هوش مصنوعی: روزی صد بار در این مسیر تو را به زمین می‌زنند، زیرا در جستجوی حق خود نمی‌توانی صدایت را بلند کنی.
جماعت کفار لب و دندان خواجه علیه السلام بسنگ ابتلا میشکستند خواست تا بدعا دندانی بدیشان نماید هنوز لب نجنبانیده بود که خرسنگ خطاب «لیس لک من الامرشی» در پایش انداختند. عجب کاری است! بانوح ازین معامله هیچ نرفته بود میگفت «رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیارا». در حال طوفان بهمه جهان‌ بر آورد و جمله را هلاک کرد. آری نوح مظهر صفت قهر بود راه خویش میرفت «قل کل یعمل علی شا کلته‌» محمد علیه السلام مظهر صفت لطف و محبت بود راه او رعایت حق نصیبه دیگران است بعد از آنک سنگ میزدند خواجه میگفت «اللهم اهد قومی فانهم لایعلمون».
هوش مصنوعی: در میان جمعی از کافران، لب و دندان پیامبر علیه‌السلام را هدف سنگ‌پراکنی کرده بودند. او خواست تا با دعا دندانی به آنها بدهد، اما هنوز لب‌هایش را حرکت نداده بود که دشمنانش از او فاصله نگرفتند و سنگ آسیابش کردند. این واقعا شگفت‌انگیز بود! نوح در این وضعیت نه تنها آرام نشسته بود که از خداوند می‌خواست دیگر کافران را بر روی زمین باقی نگذارد. در بحبوحه طوفان، او همه آن‌ها را نابود کرد. نوح نماد قدرت و قهر بود و به مسیر خود ادامه داد. اما محمد علیه‌السلام نشانه‌ای از لطف و محبت بود و در راه خود، حقوق دیگران را رعایت می‌کرد. در حین سنگ‌پرانی به سمتش، به خدا گفت: «پروردگارا، قوم من را هدایت کن، زیرا آنها نمی‌دانند».
این چه تصرف بود؟ خواجه را راه کم زدن و نیستی در پیش می‌نهادند تاهستی در نیستی بازد. بیت
هوش مصنوعی: این چه نوع تصرفی بود؟ به خواجه راهی پیشنهاد می‌دادند که از طریق آن بتواند به کمترین مقدار رسید و در نهایت به عدم رسد؛ به گونه‌ای که عدم او را به عدم دیگری بازگرداند.
تا کم نشوی و کمتر از کم نشوی
اندر صف عاشقان تو محرم نشوی
هوش مصنوعی: برای آنکه به عشق و معشوقی که در دل داری نزدیک شوی، باید خود را از کم‌تری و نقصان دور نگه‌داری؛ زیرا تا زمانی که در خود کم و کاستی داشته باشی، نمی‌توانی به جمع عاشقان و محرمین راه یابی.
که با وجود هستی مجازی از وجود هستی حقیقی برخورداری بکمال نتوان یافت الا بدان مقدار که بذل هستی مجازی کنی در راه هستی حقیقی.
هوش مصنوعی: با وجود وجود مجازی، انسان نمی‌تواند به کمال وجود حقیقی دست یابد، مگر به اندازه‌ای که وجود مجازی خود را در راه رسیدن به وجود حقیقی قربانی کند.
هیزم را از آتش بر خورداری بوجود هستی هیزمی تواند بود ولکن بقدر آنک از هستی هیزمی فدای هستی آتشی میکند برخورداری بکمال وقتی یابد که جملگی هستی هیزمی فدای آتشی کند تا هیزم کثیف ظلمانی سفلی آتش لطیف نورانی علوی گردد و تا از هستی هیزم چیزی باقی ماند هنوز دودی میکند. آن دود چیست؟ طلب آتش میکند که هیزم ذوق آتش باز یافته است بهیزمی‌ خویش راضی نمیشود میخواهد همه وجود آتش گردد. بیت.
هوش مصنوعی: هیزم دارای وجود و ارزش است، اما تنها زمانی به کمال می‌رسد که همه‌چیز خود را فدای آتش کند. هیزم اگر بخواهد به آتش تبدیل شود، باید به طور کامل از هستی‌اش بگذرد تا به نور و لطافت آتش دست یابد. تا زمانی که بخشی از هیزم باقی بماند، دودی ایجاد می‌کند. این دود نشان‌دهنده‌ی تمایل هیزم به تبدیل شدن به آتش است؛ زیرا هیزم هرگز به وجود خود راضی نیست و می‌خواهد تماماً به آتش پیوند بخورد.
این مرتبه یارب چه حد مشتاقی است
کامروز او حریف و هم او ساقی است
هوش مصنوعی: امروز چقدر دلخواهم و مشتاقم، چرا که هم دوست من در کنارم است و هم آن کسی که برایم شراب می‌ریزد.
هان ای ساقی باده فرا افزون کن
کز هستی ما هنوز چیزی باقی است
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیشتر باده بریز، زیرا هنوز چیزی از وجود ما باقی مانده است.
پس درین حال هر آتش که هیزم یابد اورا از بهر خود یابد چیزی بدیگران نتوان داد. بیت
هوش مصنوعی: بنابراین، هر آتش که هیزمی پیدا کند، آن را به نفع خود به دست می‌آورد و نمی‌تواند چیزی به دیگران بدهد.
قدر سوز تو چه دانند ازین مشتی خام
هم مرا سوز که صدبار دگر سوخته‌ام
هوش مصنوعی: مقدار درد و اندوه تو را چه کسی می‌فهمد؟ با این‌که من فقط یک مشت زغال داغ دارم، اما هزار بار بیشتر از آن خودم را سوزانده‌ام.
و چون هیزم تمام فدای آتش گشت بعد ازین وجود خویش و هر آتش که یابد از بهر وجود هیزمهای دیگر خواهد.
هوش مصنوعی: زمانی که هیزم به طور کامل در اختیار آتش قرار می‌گیرد و برای آتش فدای می‌شود، دیگر وجود خود را نخواهد داشت و هر آتش دیگری که پیدا کند، تنها به خاطر وجود هیزم‌های دیگر خواهد بود.
این سری بزرگ است. صدو بیست واند هزار نقطه نبوت هیزم وجود بشری را فدای آتش محبت و تجلی صفات حق کرده بودند ولیکن از هر کسی نیمسوخته‌ای بازمانده بود تا فردای قیامت ازیشان دود نفسی نفسی بر میآید.
هوش مصنوعی: این دسته بسیار بزرگ است. بیشتر از صد و بیست و یک هزار نقطه نبوت، جان انسان‌ها را به خاطر آتش عشق و تجلی صفات خدا فدای کرده بودند، اما از هر فردی یک نیم‌سوز باقی مانده که در روز قیامت از آن دود نفس برخواهد آمد.
اما محمد علیه‌السلام پروانه صفت بر شمع جلال احدیت همگی وجود درباخته بود و جملگی وجود محمدی را فدای ز فانه آتش محبت شمع جلال احدیت ساخته لاجرم امتی امتی میزند و زبانه شمع جلال احدیت زبان او شده و باجملگی فرزندان آدم در انقطاع نسب میگفت «ماکان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول‌الله و خاتم النبین» این ضعیف راست بیت.
هوش مصنوعی: اما محمد (ص) مانند پروانه‌ای بود که به دور شمع عظمت و نور خدا پرواز می‌کرد و کل وجود خود را به خاطر عشق به آن شمع فدای می‌نمود. در نتیجه، او مدام در دلش نغمه‌ای می‌سرود و نور شمع الهی، زبان او را به سخن واداشته بود. او با افتخار به فرزندان آدم می‌گفت که «محمد یکی از مردان شما نیست، بلکه او فرستاده خدا و خاتم پیامبران است»، و این حقیقت در او نهفته بود.
ماییم ز خود وجود پرداختگان
واتش بوجود خود در انداختگان
هوش مصنوعی: ما افرادی هستیم که از خود گذشته‌ایم و خودمان را فدای عشق کرده‌ایم و همچون آتش، وجود خود را در عشق سوزانده‌ایم.
پیش رخ چون شمع تو شبهای وصال
پروانه صفت وجود خود باختگان
هوش مصنوعی: در برابر چهره‌ات، چون شمع در شب‌های وصال، پروانه‌وار وجود خود را به عشق تو تقدیم کرده‌ایم.
آنک شنوده‌ای که محمد را علیه السلام سایه نبود ازینجاست که او همه نور شده بود که «یا ایها الناس قدجاءکم نور من ربکم» و نور را سایه نباشد چون خواجه علیه‌السلام از سایه خویش خلاص یافته‌ بود همه عالم در پناه نور او گریختندد که «آدم و من دو نه تحت لوائی یوم القیمه و لافخر». نور محمدی خود اول سر حد وجود گرفته بود که «اول ما خلق الله نوری» اکنون سر حد ابد بگرفت که «لانبی بعدی».
هوش مصنوعی: محمد (ص) به قدری نورانی بود که سایه‌ای نداشت. به همین دلیل، او خود به همه موجودات نور می‌بخشید و همه به سوی او پناه می‌آوردند. او از سایه‌اش رهایی یافته بود و بدین ترتیب، تمام عالم در زیر نور او قرار گرفته بودند. نور محمدی از آغاز وجود شروع به تجلی کرده و به جایی رسیده که پس از او، پیامبری نخواهد آمد.
بعد ازین که آفتاب دولت محمدی طلوع کرد ستارگان ولایت انبیا رخت بر گرفتند آیت شب ادیان دیگر منسوخ گشت زیرا که آیت «مالک یوم الدین» آمد بروز این را چراغی می‌نباید «اذاطلع الصباح استغنی عن المصباح». بیچاره آن نابینا که با وجود این همه نور از روشنایی محروم است.بیت
هوش مصنوعی: بعد از اینکه حکومت محمدی آغاز شد، نور ولایت پیامبران کمرنگ شد و دیگر دین‌های پیشین اعتبار خود را از دست دادند. چرا که آیه «مالک یوم الدین» ظهور کرد و از آن به بعد نیازی به چراغ دیگری نیست؛ چرا که با طلوع صبح، دیگر نیازی به روشنایی نیست. افسوس به حال آن کس که با وجود این همه نور، از روشنایی بی‌بهره مانده است.
خرشید بر آمد ای نگارین دیرست
بر بنده اگر نتابد از ادبارست
هوش مصنوعی: خورشید طلوع کرد، ای دلبر زیبا، اگر بر من نتابد، نشان دهنده‌ی بداقبالی من است.
اگرچه آفتاب صورت من بمغرب «کل نفس ذائقه الموت» فروشود اما آفتاب دولت دین من تا منقرض عالم بواسطه علمای دین پرور حق گستر باقی مانده که «لایزال طایفه من قائمین علی‌ الحق» بعد ازین بانبیا چه حاجت که هر یک از ان علما بمثابت پیغمبرثی اند که «علما امتی کانبیا بنی‌اسرائیل».
هوش مصنوعی: هرچند که خورشید چهره من در غرب غروب خواهد کرد و مرگ برای هر انسانی حتمی است، اما نور دولت دین من همچنان از بین نمی‌رود و تا زمانی که این دنیا وجود دارد، به مدد علمای دین‌پرور حق درخشان خواهد ماند. این علمای دین مانند پیامبران هستند و به این ترتیب، نیازی به پیامبران جدید نیست زیرا "علمای امت من مانند پیامبران بنی‌اسرائیل هستند".
دین را ظاهری است و باطنی ظاهر دین بواسطه علم علمای متقی محفوظ میماند و باطن دین بواسطه مشایخ راه رفته راهبر ملوک میماند که «الشیخ فی قومه کالنبی فی‌امته» و خداوند تعالی در ذمت کرم خویش محافظت دین بواسطه این هر دو طایفه واجب گردانید که «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون».
هوش مصنوعی: دین دارای دو جنبه است: یکی جنبه ظاهری و دیگری جنبه باطنی. جنبه ظاهری دین از طریق دانش علمای پرهیزگار حفظ می‌شود و جنبه باطنی آن با کمک مشایخی که راه را طی کرده‌اند و رهبران ملوک هستند، نگهداری می‌شود. همچنین، خداوند متعال بر اساس کرم خود، حفظ دین را بر عهده این دو گروه قرار داده است.