گنجور

فصل چهارم

قال‌الله تعالی: «انی خالق بشرا من طین».

و قال النبی صلی الله علیه و سلم حکایه عن‌الله تبارک و تعالی: «خمرت طینه آدم بیدی اربعین صباحا».

بدانک قالب انسان را چون از چهار عنصر آب و آتش و باد و خاک خواستند ساخت آن عناصر را بر صفت عنصری و مفردی بنه گذاشتند آن را بدرکات دیگر فرو بردند. اول در که مرکبی زیراک عنصر مفرد تا درمقام مفردی است بعالم ارواح نزدیک‌تر است بر آن قضیه که شرح رفته است. و چون بمقام مرکبی خواهند رسانید مقام مفردی بباید گذاشت و بمرکبی آمد پس بیک در که از ارواح دورتر افتد و چون به مقام نباتی خواهدآمد مقام مرکبی وجمادی بباید گذاشت پس درکه‌ای دیگر دورتر افتد از عالم ارواح و از نباتی چون بحیوانی پیوندد در کتی دیگر فروتر رود و از حیوانی چون بمقام انسانی رسد در کتی دیگر فروتر رود. از شخص انسانی درکتی دیگر فروتر نیست اسفل سافلین عبارت از آن است. این سخن با عناصر است که بتغیر احوال بدین درکات میرسد از بعد ارواح ولکن اگر نظر با ملکوت جمادی کنی که بدین مراتب بمرتبه انسانی رسید این معنی درجات باشد نه درکات و در هر مقام بارواح نزدیکتر می‌شود نه دورتر. فاما سخن ما در صورت عناصر می‌رود که ملک است نه در ملکوت آن پس بدین اشارت که رفت و تقریر که کرده آمد قالب انسانی ازجمله آفرینش بمرتبه فروتر افتاد و اسفل سافلین بحقیقت او آمد اشارت «ثم رددناه اسفل سافلین» بتعلق روح است بقالب. پس از اینجا معلوم شود که اعلی علیین آفرینش روح انسان است و اسفل سافلین قالب انسان و از اینجا روشن شود معنی این بیت:

جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم که ای هر چ هستی تویی

شیخ این ضعیف سلطان وقت خویش مجدالدین بغدادی رضی‌الله عنه در مجموعه‌ای از تصانیف خود میفرماید: «فسبحان من جمع بین اقرب الاقربین و ابعدالابعدین بقدرته» وحکمت در آنک قالب انسانی از اسفل سافلین باشد و روحش از اعلی علیین آن است که چون انسان بار امانت معرفت خواهد کشیدن میباید که قوت هر دو عالم بکمال او را باشد چنانک در دو عالم هیچیز بقوت او نباشد تا تحمل بار امانت را بشاید و آن قوت از راه صفات می‌باید نه از راه صورت.

لاجرم آن قوت که روح انسان دارد چون از اعلی علیین است هیچیز ندارد در عالم ارواح از ملک و شیاطین و غیر آن و آن قوت که نفس انسان راست چون از اسفل سافلین است هیچیز را نیست در عالم نفوس نه بهایم را نه سباع را نه غیر آن را و آن چهار عنصر که قالب انسان از آن ساختند هم از دردی ارواح آفریده بودند که قطاره صفت بود چنانک شرح آن در فصل اول بمثال قند و قناد گفته آمد. پس از هر صفت که در ارواح بود که آن را قند نهادیم چیزی در بقیت قطاره بود همچنانک در فصل ظهور عوالم مختلف تقریر رفت و روش آن لطیفه بر اصناف موجودات که هیچ ذره نماند تا از صفات عالم ارواح که درو چاشنیی نبود و آن چهار عنصر اگرچه ابعد موجودات بود از عالم ارواح و لکن در آن از صاف صفات عالم ارواح چیزی تعبیه بود و باقی وجود آن عناصر خود در عالم ارواح بودو هر چند در تخمیر طینت آدم جملگی صفات شیطانی و سبعی و بهیمی و ثباتی و جمادی حاصل بود ولکن چون باختصاص اضافت «بیدی» مخصوص گشت هر صفت ازین صفات ذمیمه را صدفی گوهر صفتی از صفات الوهیت کرامت کردند چون بتصرف نظر آفتاب سنگ خارا صدف گوهر لعل و یاقوت و زبر جد و فیروزه و عقیق میگردد بنگر تا از خصوصیت «خمرت طینه آدم بیدی» در مدت «اربعین صباحا» که بروایتی هر روز هزار سال بودآب و گل آدم صدف کدام گوهر شود؟ این تشریف آدم راهنوز پیش از نفخ روح بود و دولت قالب بود که سرای خلیفه خواست بود درو چهل هزار سال بخداوندی خویش کار میکرد که داندکه آنجا چه گنجها تعبیه کرد؟

پادشاهان صورتی چون عمارتی فرمایند خدمتکاران بر کار کنند ننگ دارندکه بخودی خوددست در گل نهند بدیگران بازگذارند. ولکن چون کار بدان موضع رسد که گنجی خواهند نهاد جمله خدم و حشم را دور کنند و بخودی خود دست در گل نهند و آن موضع بقدر و اندازه گنج راست کنند و آن گنج بخودی خود بنهند.

حق تعالی چون اصناف موجودات می‌آفرید از دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ وسایط گوناگون درهر مقام بر کار کرد. چون کار بخلقت آدم رسید گفت: «انی خالق بشرا من طین» خانه آب و گل آدم من می‌سازم. جمعی را مشتبه شد گفتند «خلق السموات و الارض» نه همه تو ساخته‌ای؟ گفت اینجا اختصاصی دیگرهست که اگر آنها باشارت «کن» آفریدم که «انما قولنا لشیء اذا اردناه ان نقول له کن فیکون» این را بخودی خود میسازم بی‌واسطه که درو گنج معرفت تعبیه خواهم کرد.

پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل علیه‌السلام برفت خواست که یک مشت خاک بردارد. خاک گفت ای جبرئیل چه می‌کنی؟ گفت ترا بحضرت میبرم که از تو خلیفتی می‌آفریند. سوگند بر داد بعزت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نیارم. من نهایت بعد اختیارکردم تا از سطوات قهرالوهیت خلاص یابم که قربت را خطر بسیارست که «والمخلصون علی خطر عظیم».

نزدیکان را بیش بود حیرانی
کایشان دانند سیاست سلطانی

جبرئیل چون ذکر سوگند شنید بحضرت بازگشت. گفت: خداوندا تو داناتری خاک تن در نمی‌دهد میکائیل را بفرمود تو برو. او برفت همچنین سوگند بر داد. اسرافیل را فرمود تو برو. او برفت همچنین سوگند بر داد بازگشت. حق تعالی عزرائیل را بفرمود برو اگر بطوع و رغبت نیاید باکراه و اجبار بر گیر و بیاور. عزرائیل بیامد و بقهریک قبضه خاک از روی جمله زمین برگرفت. در روایت می‌آید که از روی زمین بمقدار چهل ارش خاک برداشته بود بیاورد آن خاک را میان مکه و طایف فرو کرد عشق حالی دو اسبه می‌آمد.

خاک آدم هنوز نابیخته بود
عشق آمده بود ودل آویخته بود
این باده چو شیرخواره بودم خوردم
نی‌نی می و شیر با هم آمیخته بود

اول شرفی که خاک را بود این بود که بچندین رسول بحضرتش میخواندند و او ناز می‌کرد و می‌گفت: ما را سر این حدیث نیست.

حدیث من ز مفاعیل و فاعلات بود
من از کجا سخن سر مملکت ز کجا؟

آری قاعده چنین رفته است هر کس که عشق را منکر تر بود چون عاشق شود در عاشقی غالی‌تر گردد. باش تا مسئله قلب کنند.

منکر بودم عشق بتان را یک چند
آن انکارم مرا بدین روز افکند

جملگی ملایکه را در آن حالت انگشت تعجب دردندان تحیر بمانده که آیا این چه سر است که خاک ذلیل را از حضرت عزت بچندین اعزاز می‌خوانند و خاک در کمال مذلت و خواری با حضرت عزت و کبریایی چندین ناز میکند و با این همه حضرت غنا و استغنا با کمال غیرت بترک او نگفت و دیگری را بجای او نخواند و این سر با دیگری در میان ننهاد. بیت

همسنگ زمین و آسمان غم خوردم
نه سیر شدم نه یار دیگر کردم
آهو بمثل رام شودبا مردم
تو می‌ نشوی هزار حیلت کردم

الطاف الوهیت و حکمت ربوبیت بسر ملایکه فرو میگفت: «انی اعلم ما لاتعلمون» شماچه دانید که ما را با این مشتی خاک از ازل تا ابد چه کارها در پیش است؟

عشقی است که از ازل مرا درسر بود
کاری است که تا ابد مرا در پیش است

معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است. شما خشک زاهدان صومعه نشین حظایر قدس‌اید از گرم روان خرابات عشق چه خبر دارید سلامتیان را از ذوق حلاوت ملامتیان چه چاشنی؟

درد دل خسته دردمندان دانند
نه خوش‌منشان و خیر خندان دانند
از سر قلندری تو گر محرومی
سری است در آن شیوه که رندان دانند

روزکی چند صبر کنید تا من برین یک مشت خاک دستکاری قدرت بنمایم وزنگار ظلمت خلقیت از چهره آینه فطرت او بزدایم تا شما درین آینه نقشهای بوقلمون بینید. اول نقش آن باشد که همه را سجده او باید کرد.

پس از ابرکرم باران محبت بر خاک آدم بارید و خاک را گل کرد و بید قدرت در گل از گل دل کرد.

از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره فرو چکید نامش دل شد

جمله ملا اعلی کروبی و روحانی در آن حالت متعجب وار می‌نگریستند که حضرت جلت بخداوندی خویش در آب و گل آدم چهل شبا روز تصرف میکرد و چون کوزه گر که از گل کوزه خواهد ساخت آن را بهرگونه میمالد و بران چیزها میاندازد گل آدم را درتخمیر انداخته که «خلق الانسان من صلصال کالفخار» و در هر ذره ازآن گل دلی تعبیه میکرد و آن را بنظر عنایت پرورش میدادو حکمت با ملایکه میگفت: شما در گل منگرید دردل نگرید.

گر من نظری بسنگ بر بگمارم
از سنگ دلی سوخته بیرون آرم

در بعضی روایت آن است که چهل هزار سال در میان مکه و طایف با آب و گل آدم از کمال حکمت دستکاری قدرت میرفت و بر بیرون و اندرون او مناسب صفات خداوندی آینه‌ها بر کار می‌نشاند که هریک مظهر صفتی بود از صفات خداوندی تا آنچ معروف است هزار و یک آینه مناسب هزارویک صفت بر کار نهاد. صاحب جمال را اگرچه زرینه و سیمینه بسیار باشد اما بنزدیک او هیچیز آن اعتبار ندارد که آینه تا اگر در زرینه و سیمینه خللی ظاهر شود هرگز صاحب جمال بخود عمارت آن نکند ولکن اگر اندک غباری بر چهره آینه پدید آید در حال بآستین کرم بآزرم تمام آن غبار از روی آینه برمیدارد و اگر هزار خروار زرینه دارد در خانه نهد یا دردست و گوش کند اما روی از همه بگرداند و روی فرا روی او کند.

مافتنه بر تویم تو فتنه بر آینه
مارا نگاه درتو ترا اندر آینه
تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش
تو عاشق خودی ز تو عاشق‌ترآینه
عشق رویت مرا چنین یکرویه
ببرید ز خلق و رو فرا روی تو کرد

و درهر آینه که در نهاد آدم بر کار می‌نهادند در آن آینه جمال نمای دیده جمال بین مینهادند تا چون او در آینه بهزار و یک دریچه خود را بیند آدم بهزار ویک دیده او را بیند.

در من نگری همه تنم دل گردد
درتو نگرم همه دلم دیده شود

اینجا عشق معکوس گردد اگر معشوق خواهد که از و بگریزد او بهزار دست در دامنش آویزد آن چه بود که اول میگریختی و این چیست که امروز در میآویزی؟ آری آنکه ازین میگریختم تاامروز در نباید آویخت

توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت‌تر گردد کمند

آن روز گل بودم میگریختم امروز همه دل شدم درمی‌آویزم اگر آن روز به یک گل دوست نداشتم، امروز به غرامت آن به هزار دل دوست میدارم. بیت

این طرفه نگر که خود ندارم یک دل
و آنگه بهزار دل ترا دارم دوست

همچنین چهل هزارسال قالب آدم میان مکه و طایف افتاده بود و هر لحظه از خزاین مکنون غیب گوهری دیگر لطیف و جوهری دیگر شریف در نهاد او تعبیه میکردند تا هرچ از نفایس خزاین غیب بود جمله در آب و گل آدم دفین کردند. چون نوبت به دل رسید گل دل را از ملاط بهشت بیاوردند و بآب حیات ابدی بسرشتند و بآفتاب سیصد و شصت نظر بپروردند.

این لطیفه بشنو که عدد سیصد و شصت از کجا بود؟ از آنجا که چهل هزار سال بودتا آن گل در تخمیر بود. چهل هزار سال سیصد و شصت هزار اربعین باشد بهر هزار اربعین که برمیآورد مستحق یک نظر میشد چون سیصد و شصت هزار اربعین برآورد مستحق سیصد و شست نظر گشت.

یک نظر از دوست و صد هزار صعادت
منتظرم تا که وقت آن نظر آید

چون کار دل باین کمال رسید گوهری بود در خزانه غیب که آن را از نظر خازنان پنهان داشته بود و خزانه داری آن بخداوندی خویش کرده فرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست الاحضرت ما یا دل آدم. آن چه بود؟ گوهر محبت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشته هیچکس استحقاق خزانگی و خزانه‌داری آن گوهر نیافته خزانگی آنرا دل آدم لایق بود که به آفتاب نظر پرورده بود و به خزانه داری آن جان آدم شایسته بودکه چندین هزار سال از پرتو نور صفات جلال احدیت پرورش یافته بود. بیت

با آن نگار کار من آن روز اوفتاد
کادم میان مکه و طایف فتاده بود

عجب در آنک چندین هزار لطف و عاطفت از عنایت بی‌علت با جان و دل آدم در غیب و شهادت میرفت و هیچ کس را از ملایکه مقرب در آن محرم نمیساختند و از ایشان هیچ کس آدم را نمیشناختند. یک بیک بر آدم میگذشتند و میگفتند آیا این چه نقش عجیب است که مینگارند و باز این چه بوقلمون است که از پرده غیب بیرون میآورند. آدم بزیر لب آهسته میگفت اگر شما مرا نمیشناسید من شما را میشناسم باشید تا من سرازین خواب خوش بردارم اسامی شمارا یک بیک برشمارم. چه از جمله آن جواهر که دفین نهاده است یکی علم جملگی اسماست «و علم آدم الاسماء کلها».

هرچند که ملایکه درآدم تفرس میکردند نمیدانستند که این چه مجموعه‌ای است تا ابلیس پرتلبیس یکباری گرد او طواف میکرد. و بدان یک چشم اعورانه بدو در مینگریست دهان آدم گشاده دید. گفت باشید که این مشکل را گرهگشایی یافتم تامن بدین سوراخ فرو روم بینم چه جاییست. چون فرو رفت و گرد نهاد آدم برآمد نهاد آدم عالمی کوچک یافت از هر چ در عالم بزرگ دیده بود در آنجا نموداری دید. سر را بر مثال آسمان یافت هفت طبقه چنانک بر هفت آسمان هفت ستاره سیاره بود بر هفت طبقات سر قوای بشری هفت یافت چون: متخیله و متوهمه و متفکره و حافظه و ذاکره و مدبره و حس مشترک و چنانک بر آسمان ملایکه بود در سر حاسه بصر و حاسه سمع و حاسه شم و حاسه ذوق بود و تن را بر مثال زمین یافت چنانک در زمین درختان بود و گیاهها و جویهای روان و کوهها درتن مویها بود بعضی درازتر چون موی سر بر مثال درخت و بعضی کوچک چون موی انام بر مثال گیاه و رگها بود بر مثال جویهای روان و استخوانها بود بر مثال کوهها.

و چنانک در عالم کبری چهار فصل بود بهار و خریف و تابستان و زمستان در آدم که عالم صغری است چهار طبع بود: حرارت و برودت و رطوبت و یبوست در چهارچیز تعبیه؛ صفرا و سودا و بلغم و خون. در عالم کبری چهار باد بود باد بهاری و باد تابستانی و باد خزانی و باد زمستانی تا بهاری اشجار را آبستن کند و برگها بیرون آرد و سبزه‌ها برویاند و تابستانی میوه‌ها بپزاند و خزانی بخوشاند و زمستانی بریزاند همچنین در آدم چهار باد بود: یکی جاذبه دوم هاضمه سیم ماسکه چهارم دافعه. تا جاذبه طعام را بحلق کشاند و بهاضمه دهد تا بپزاند و بماسکه رساندتا منافع آن تمام بستاند پس بدافعه دهد دافعه بدر بیرون کند. چنانک از آن چهارباد اگر یکی نباشد در عالم کبری جهان خراب شود ازین چهار باد در عالم صغری اگر یکی نباشد قوام قالب نتواند بود.

و در عالم کبری چهار نوع آب بود: شور و تلخ و منتن و خوش در آدم هم چهار آب بود شور و تلخ و منتن و خوش و هر یک در موضعی بحکمت نهاده. آب شور در چشم نهاده که در چشم پیه است و بقای پیه بشوری تواند بود و پیه را در چشم و قایه چشم ساخته و چشم را و قایه سپیده کرده و سپیده را وقایه سیاهه کرده و سیاهه را وقایه لعبه‌العین کرده و لعبت را محل نظر و نظر را سبب رویت کرده و آب تلخ را در گوش نهاده تا حشرات در گوش نروند و آب منتن را در بینی نهاده تا آنچ از دماغ متولد شد از بینی بیرون نیاید و آب خوش در دهان نهاده تا دهان خوش دارد و زبان را بسخن گردان کند و طعام را بدرقه‌ای باشدتا بحلق فرو رود و در هریک حکمتهای بسیارست اگر شمرده آید دراز گردد و همچنین دیگر نمودارها که از عالم کبری در عالم صغری است شرح و بیان آن اطنایی دارد.

پس چون ابلیس گرد جمله قالب آدم بر آمدهر چیزی را که بدید ازو اثری بازدانست که چیست. اما چون بدل رسید دل را بر مثال کوشکی یافت در پیش او از سینه میدانی ساخته چون سرای پادشاهان هر چندکوشید که راهی یابد تا در اندرون دل در رود هیچ راه نیافت. با خود گفت هرچ دیدم سهل بود کار مشکل اینجاست اگر ما را وقتی آفتی رسد ازین شخص ازین موضع تواند بود و اگر حق تعالی را با این قالب سر و کاری باشد یا تعبیه‌ای دارد درین موضع تواند داشت. با صدهزار اندیشه نومید از در دل بازگشت.

ابلیس را چون دردل آدم بار ندادند و دست رد برویش باز نهادند مردود همه جهان گشت. مشایخ طریقت ازینجا گفته‌اند: «هرکرا یک دل در کرد مردودهمه دلها گردد و هر کرا یک دل قبول کرد مقبول همه دلها گردد».

بشرط آنک آن دل دل بود زیراک بیشتر خلق نفس را از دل بنشاسند

آن بود دل که وقت پیچاپیچ
جز خدای اندرو نیایی هیچ

ابلیس چون خایب و خاسر از درون قالب آدم بیرون آمد باملایکه گفت: هیچ باکی نیست این شخص مجوف است او را بغذا حاجت بود و صاحب شهوت باشدچون دیگر حیوانات زود بر و مالک توان شد. ولکن در صدرگاه کوشکی بی در و بام یافتم در وی هیچ راه نبود ندانم تا آن چیست؟

ملایکه گفتند اشکال هنوز برنخاسته است آنچ اصل است بندانسته‌ایم. با حضرت عزت بازگشتند. گفتند: خداوندا مشکلات تو حل کنی بندها تو گشایی علم تو بخشی چندین گاه است تا درین مشتی خاک بخداوندی خویش دستکاری میکنی و عالمی دیگر ازین مشتی خاک بیافریدی ودر آن خزاین بسیاردفین کردی و ما را بر هیچ اطلاعی ندادی و کس را از ما محرم این واقعه نساختی باری با ما بگوی این چه خواهد بود.

خطاب عزت در رسید که «انی جاعل فی‌الارض خلیفه» من در زمین حضرت خداوندی رانایبی می‌آفرینم اما هنوز تمام نکرده‌ام اینچ شما می‌بینید خانه اوست و منزلگاه و تختگاه اوست. چون این را تمام راست کنم و او را بر تخت خلافت نشانم جمله او را سجود کنید «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعو اله ساجدین».

با هم گفتنداشکال زیادت ببود ما را سجده او میفرماید و او را خلیفه خود میخواند. ما هرگز ندانستیم که جز او کسی دیگر شایستگی مسجودی دارد و او را سبحانه وتعالی بی‌یار وشریک و بی‌مل و مانند و بی‌زن و فرزند میشناختیم ندانستیم کسی نیابت و خلافت او را بشاید. ما دیگر باره برویم و گرد این کعبه طوافی بکنیم و احوال این خانه نیک بدانیم.

بیامدند و گرد قالب آدم میگشتند و هر کسی در وی نظر میکردند. گفتند ما اینجا جز آب و گل نمی‌بینیم از و جمال خلافت مشاهده نمی‌افتد در وی استحقاق مسجودی نمیتوان دید. از غیب بجان ایشان اشارت میرسید.

معشوقه بچشم دیگران نتوان دید
جانان مرا بچشم من بایددید

گفتند از صورت این شخص زیادت حسابی بر نمیتوان گرفت مگر این استحقاق او رااز راه صفات است در صفت او نیک نظر کنیم. چون نیک‌نظر کردند قالب آدم را از چهار عنصر خاک و باد و آب و آتش دیدند ساخته. در صفات آن نظر کردند خاک را صفت سکونت دیدند باد را صفت حرکت دیدند خاک را ضد باد یافتند و آب را سفلی دیدند و آتش را علوی یافتند هر دو ضد یکدیگر بودند.

دیگر باره نظر کردند خاک را بطبع خشک یافتند و باد را تر یافتند و آب راسرد یافتند و آتش را گرم وهمه را ضد یکدیگر دیدند. گفتند هر کجا دو ضد جمع شود ازیشان جز فساد و ظلم نیاید «لوکان فیهما الهه الا الله لفسدتا» چون عالم کبری بضدیت در فساد میآید عالم صغری اولیتر.

با حضرت عزت گشتند گفتند«اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء» خلافت بکسی میدهی که از و فسادو خون ریختن تولد کند؟ درروایت میآید هنوز این سخن تمام نگفته بودندکه آتشی از سرادقات جلال و عظمت درآمد و خلقی را ازیشان بسوخت.

چراغی را که ایزد برفروزد
هر آنکس پف کند دانی چه سوزد

مایه خلافت آدم بر زفان این ضعیف باسرمایه وجود ملکی میگوید

از ما تو هر آنچ دیده‌ای سایه ماست
بیرون ز دو کون ای پسر مایه ماست
بی مایی هابکارها مایه ماست
ما دایه دیگران و او دایه ماست

اول ملامتیی که در جهان بودآدم بود و اگر حقیقت میخواهی اول ملامتیی حضرت جلت بود زیراک اعتراض اول بر حضرت جلت کردند «اتجعل فیها» «من بفسد فیها». عجب اشارتی است این که بنای عشقبازی بر ملامت نهادند.

عشق آن خوشتر که با ملامت باشد
آن زهد بود که با سلامت باشد

جان آدم بزبان حال باحضرت کبریائی میگفت: مابار امانت به رسن ملامت در سفت کشیده‌ایم و سلامت فروخته‌ایم و ملامت خریده‌ایم از چنین نسبتها باک نداریم هرچ گویند غم نیست. بیت

بل تا بدرند پوستینم همه پاک
از بهر تو ای یار عیار چالاک
در عشق یگانه باش از خلق چه باک
معشوقه ترا و بر سر عالم خاک

آدمی را این تشریف نه بس باشد که حضرت خداوندی آسمان و زمین و هر چ در وی است شش شبانه‌روز آفریدکه «خلق السموات والارض فی سته ایام» و دران تشریف «بیدی» ارزانی نداشت باآنک عالم کبری بود. اینجا آدم را که عالم صغری بود می‌آفرید حواله بچهل روز کرد و تشریف خلعت «بیدی» ارزانی داشت تا بیخبران بدانند که آدمی باحضرت عزت اختصاصی است که هیچ موجودات را نیست. دیگر آنک در خلقت آدم بخصوصیت «بیدی» سری تعبیه افتاد که موجودات در آفرینش تبع آن سر بود و این خود هنوز تشریف قالب آدم است که عالم صغری است بنسبت باعالم کبری آنجا که اختصاص روح اوست بحضرت که «و نفخت فیه من روحی» با آنک دنیا و آخرت و هرچ دران است عالم صغری بود بنسبت با بی‌نهایتی عالم روح بنگر تا چه تشریفها یافته باشد. و چون هر دو جمع شود روح و قالب بترتیب بکمال خود رسید که داند چه سعادت و دولت نثار فرق ایشان کنند؟ بیچاره کسی که از کمال خود محروم است و به چشم حقارت به خود می‌نگرد و استعداد مرتبه انسانیت که اشرف موجودات است درتحصیل مشتهیات حیوانیت که اخس موجودات است صرف می‌کند و قدر خود نمی‌شناسد. بیت

ترا از دو گیتی بر آورده‌اند
بچندین میانجی بپرورده‌اند
نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را ببازی مدار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قال‌الله تعالی: «انی خالق بشرا من طین».
هوش مصنوعی: خداوند متعال فرموده است: «من انسانی از گل خلق می‌کنم».
و قال النبی صلی الله علیه و سلم حکایه عن‌الله تبارک و تعالی: «خمرت طینه آدم بیدی اربعین صباحا».
هوش مصنوعی: پیامبر اسلام، صلی الله علیه و سلم، نقل می‌کند که خداوند متعال فرمود: «خاک آدم را به مدت چهل صبح با دستان خود شکل دادم.»
بدانک قالب انسان را چون از چهار عنصر آب و آتش و باد و خاک خواستند ساخت آن عناصر را بر صفت عنصری و مفردی بنه گذاشتند آن را بدرکات دیگر فرو بردند. اول در که مرکبی زیراک عنصر مفرد تا درمقام مفردی است بعالم ارواح نزدیک‌تر است بر آن قضیه که شرح رفته است. و چون بمقام مرکبی خواهند رسانید مقام مفردی بباید گذاشت و بمرکبی آمد پس بیک در که از ارواح دورتر افتد و چون به مقام نباتی خواهدآمد مقام مرکبی وجمادی بباید گذاشت پس درکه‌ای دیگر دورتر افتد از عالم ارواح و از نباتی چون بحیوانی پیوندد در کتی دیگر فروتر رود و از حیوانی چون بمقام انسانی رسد در کتی دیگر فروتر رود. از شخص انسانی درکتی دیگر فروتر نیست اسفل سافلین عبارت از آن است. این سخن با عناصر است که بتغیر احوال بدین درکات میرسد از بعد ارواح ولکن اگر نظر با ملکوت جمادی کنی که بدین مراتب بمرتبه انسانی رسید این معنی درجات باشد نه درکات و در هر مقام بارواح نزدیکتر می‌شود نه دورتر. فاما سخن ما در صورت عناصر می‌رود که ملک است نه در ملکوت آن پس بدین اشارت که رفت و تقریر که کرده آمد قالب انسانی ازجمله آفرینش بمرتبه فروتر افتاد و اسفل سافلین بحقیقت او آمد اشارت «ثم رددناه اسفل سافلین» بتعلق روح است بقالب. پس از اینجا معلوم شود که اعلی علیین آفرینش روح انسان است و اسفل سافلین قالب انسان و از اینجا روشن شود معنی این بیت:
هوش مصنوعی: قالب انسان از چهار عنصر آب، آتش، باد و خاک تشکیل شده است. این عناصر به‌صورت جداگانه و مشخص به کار رفته‌اند و باهم ترکیب شده‌اند تا به مراحل مختلف و درجات گوناگون برسند. ابتدا این ترکیب در جایگاهی قرار می‌گیرد که به عالم ارواح نزدیک‌تر است و سپس به تدریج به مراتب پایین‌تر، یعنی مقام نباتی و درنهایت به مقام انسانی می‌رسد. هر یک از این مراحل، به‌جز مرحله انسانی، در واقع در مراتب پایین‌تری قرار دارد. بنابراین، انسان در حقیقت در اوج آفرینش روحی خود قرار دارد و قالب جسمانی او، در مرتبه زیرین و پایین‌تر از آن نمایان است. این نکته که روح انسان از یک طرف بالاترین مقام را دارد و قالب او از طرف دیگر پایین‌ترین مقام را، باعث می‌شود که روشن شود مفهوم این بیت چیست.
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم که ای هر چ هستی تویی
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو دارای بلندی‌ها و پستی‌هاست و نمی‌دانم که تو چه کسی هستی، اما هر چیزی که هستی، همان تویی.
شیخ این ضعیف سلطان وقت خویش مجدالدین بغدادی رضی‌الله عنه در مجموعه‌ای از تصانیف خود میفرماید: «فسبحان من جمع بین اقرب الاقربین و ابعدالابعدین بقدرته» وحکمت در آنک قالب انسانی از اسفل سافلین باشد و روحش از اعلی علیین آن است که چون انسان بار امانت معرفت خواهد کشیدن میباید که قوت هر دو عالم بکمال او را باشد چنانک در دو عالم هیچیز بقوت او نباشد تا تحمل بار امانت را بشاید و آن قوت از راه صفات می‌باید نه از راه صورت.
هوش مصنوعی: شیخ مجدالدین بغدادی در آثار خود بیان می‌کند که خداوند با قدرت و حکمتش، نزدیک‌ترین و دورترین موجودات را در یک قالب انسانی گرد هم آورده است. انسان که موظف به حمل امانت معرفت است، باید از هر دو عالم نیروی لازم را داشته باشد. به عبارت دیگر، هیچ چیز در دو عالم نمی‌تواند بدون قوت الهی، بار امانت را تحمل کند. این قدرت باید از طریق صفات الهی به انسان برسد، نه از طریق ظاهری و ظاهری بودن.
لاجرم آن قوت که روح انسان دارد چون از اعلی علیین است هیچیز ندارد در عالم ارواح از ملک و شیاطین و غیر آن و آن قوت که نفس انسان راست چون از اسفل سافلین است هیچیز را نیست در عالم نفوس نه بهایم را نه سباع را نه غیر آن را و آن چهار عنصر که قالب انسان از آن ساختند هم از دردی ارواح آفریده بودند که قطاره صفت بود چنانک شرح آن در فصل اول بمثال قند و قناد گفته آمد. پس از هر صفت که در ارواح بود که آن را قند نهادیم چیزی در بقیت قطاره بود همچنانک در فصل ظهور عوالم مختلف تقریر رفت و روش آن لطیفه بر اصناف موجودات که هیچ ذره نماند تا از صفات عالم ارواح که درو چاشنیی نبود و آن چهار عنصر اگرچه ابعد موجودات بود از عالم ارواح و لکن در آن از صاف صفات عالم ارواح چیزی تعبیه بود و باقی وجود آن عناصر خود در عالم ارواح بودو هر چند در تخمیر طینت آدم جملگی صفات شیطانی و سبعی و بهیمی و ثباتی و جمادی حاصل بود ولکن چون باختصاص اضافت «بیدی» مخصوص گشت هر صفت ازین صفات ذمیمه را صدفی گوهر صفتی از صفات الوهیت کرامت کردند چون بتصرف نظر آفتاب سنگ خارا صدف گوهر لعل و یاقوت و زبر جد و فیروزه و عقیق میگردد بنگر تا از خصوصیت «خمرت طینه آدم بیدی» در مدت «اربعین صباحا» که بروایتی هر روز هزار سال بودآب و گل آدم صدف کدام گوهر شود؟ این تشریف آدم راهنوز پیش از نفخ روح بود و دولت قالب بود که سرای خلیفه خواست بود درو چهل هزار سال بخداوندی خویش کار میکرد که داندکه آنجا چه گنجها تعبیه کرد؟
هوش مصنوعی: روح انسان از مقام بسیار بالایی برخوردار است و در دنیای روحانی نه اثری از فرشتگان و نه شیاطین و سایر موجودات دارد. از سوی دیگر، نفس انسان که از پایین‌ترین مرتبه به وجود آمده، در دنیای نفوس هیچ ارزشی ندارد و نه بهمانی (حیوانات) و نه درندگان یا دیگر موجودات. چهار عنصر که بدن انسان از آن ساخته شده‌اند، از درد و رنج روحانی خلق شده‌اند و می‌توان آنها را به قند و قناد تشبیه کرد. هر صفتی که در ارواح وجود داشت، به طریقی در این عناصر نیز منعکس شده و باقی‌مانده‌های آن صفات در آنها نمایان است. حتی اگر این چهار عنصر دورترین موجودات از دنیای ارواح به حساب آیند، باز هم ویژگی‌هایی از ارواح را در خود دارند. زمانیکه در ساختن جسم آدم، صفات منفی‌ای چون شیطانی و حیوانی و غیره ظاهر می‌شود، اما پس از اینکه به او ویژگی خاصی افزوده می‌شود، آن صفات به گونه‌ای تغییر می‌کنند که شبیه به صفات الهی می‌گردند، مانند تبدیل سنگ به جواهرات با نور خورشید. در مدت زمان 40 روز، آب و گل آدم چه جواهر خاصی می‌توانند بشوند؟ این شرافت آدمی پیش از دمیدن روح در او بود، در حالی که او به عنوان جانشین خداوند، سالیان سال مشغول کار بود تا بداند در آن مکان چه گنجینه‌هایی در انتظارش است.
پادشاهان صورتی چون عمارتی فرمایند خدمتکاران بر کار کنند ننگ دارندکه بخودی خوددست در گل نهند بدیگران بازگذارند. ولکن چون کار بدان موضع رسد که گنجی خواهند نهاد جمله خدم و حشم را دور کنند و بخودی خود دست در گل نهند و آن موضع بقدر و اندازه گنج راست کنند و آن گنج بخودی خود بنهند.
هوش مصنوعی: پادشاهان به موظفان خود فرمان می‌دهند که کار کنند و از این کار خجالت می‌کشند که دست خود را به طور مستقل در سختی بگذارند و مشکلات را به دوش دیگران بیندازند. اما زمانی که به موقعیتی برسند که نیاز به گنجی دارند، همه خدمتکاران و افراد تحت فرمان را دور می‌کنند و خود به تنهایی به کار می‌پردازند و آن مکان را به اندازه و مقدار گنجی که می‌خواهند، شکل می‌دهند و این گنج را خودشان به آنجا می‌گذارند.
حق تعالی چون اصناف موجودات می‌آفرید از دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ وسایط گوناگون درهر مقام بر کار کرد. چون کار بخلقت آدم رسید گفت: «انی خالق بشرا من طین» خانه آب و گل آدم من می‌سازم. جمعی را مشتبه شد گفتند «خلق السموات و الارض» نه همه تو ساخته‌ای؟ گفت اینجا اختصاصی دیگرهست که اگر آنها باشارت «کن» آفریدم که «انما قولنا لشیء اذا اردناه ان نقول له کن فیکون» این را بخودی خود میسازم بی‌واسطه که درو گنج معرفت تعبیه خواهم کرد.
هوش مصنوعی: خداوند وقتی که انواع موجودات را خلق می‌کرد، از دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ وسایل مختلفی در هر مرتبه به کار گرفت. اما وقتی به خلق آدم رسید، فرمود: «من بشری از گل می‌سازم». عده‌ای در این مورد دچار تشکیک شدند و گفتند: «آیا تو تمامی آسمان‌ها و زمین را خلق نکرده‌ای؟» خداوند بیان کرد که در اینجا حالتی خاص وجود دارد؛ زیرا آفرینش آن‌ها با کلمه «باش» صورت گرفت، اما این مورد به‌طور مستقیم و بدون واسطه ساخته می‌شود و در آن دانش و معرفت قرار خواهد گرفت.
پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل علیه‌السلام برفت خواست که یک مشت خاک بردارد. خاک گفت ای جبرئیل چه می‌کنی؟ گفت ترا بحضرت میبرم که از تو خلیفتی می‌آفریند. سوگند بر داد بعزت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نیارم. من نهایت بعد اختیارکردم تا از سطوات قهرالوهیت خلاص یابم که قربت را خطر بسیارست که «والمخلصون علی خطر عظیم».
هوش مصنوعی: جبرئیل مامور شد که از زمین مقداری خاک بردارد و به نزد خدا بیاورد. او رفت و هنگامی که قصد داشت خاکی بر‌دارد، خاک به او گفت: "ای جبرئیل، چه کار می‌کنی؟" جبرئیل پاسخ داد که می‌خواهد تو را به حضور خدا ببرد تا او از تو خلیفه‌ای بسازد. خاک در پاسخ سوگند خورد و گفت: "خدا را گواه می‌گیرم که مرا نبریم، زیرا من توانایی نزدیکی به او را ندارم و تاب آن را ندارم. من به نحوی تصمیم گرفتم که از قدرت و قهر الهی رهایی یابم، زیرا نزدیک شدن به او خطر بزرگی دارد و مخلصان در چنین حالتی در خطر عظیمی قرار دارند."
نزدیکان را بیش بود حیرانی
کایشان دانند سیاست سلطانی
هوش مصنوعی: نزدیکان به مقام سلطنت در بیم و تردید هستند، زیرا آن‌ها می‌دانند که چگونه سیاست‌های سلطانی عمل می‌کند و ممکن است به خطر بیفتند.
جبرئیل چون ذکر سوگند شنید بحضرت بازگشت. گفت: خداوندا تو داناتری خاک تن در نمی‌دهد میکائیل را بفرمود تو برو. او برفت همچنین سوگند بر داد. اسرافیل را فرمود تو برو. او برفت همچنین سوگند بر داد بازگشت. حق تعالی عزرائیل را بفرمود برو اگر بطوع و رغبت نیاید باکراه و اجبار بر گیر و بیاور. عزرائیل بیامد و بقهریک قبضه خاک از روی جمله زمین برگرفت. در روایت می‌آید که از روی زمین بمقدار چهل ارش خاک برداشته بود بیاورد آن خاک را میان مکه و طایف فرو کرد عشق حالی دو اسبه می‌آمد.
هوش مصنوعی: جبرئیل وقتی سوگند را شنید، به پیش خدا بازگشت و گفت: "خداوند، تو داناتری. خاک بدن نمی‌تواند به میکائیل داده شود. به او فرمودی که برود." میکائیل رفت و همان سوگند را تأیید کرد. سپس خدا به اسرافیل فرمود که برود و او نیز رفت و همان سوگند را تکرار کرد و بازگشت. حق تعالی به عزرائیل فرمود که برو، اگر با میل و رغبت نیاید، از روی اجبار او را بگیر و بیاور. عزرائیل آمد و به روایت، از زمین به مقدار چهل ارش خاک برداشت و آن خاک را میان مکه و طایف فرو کرد. در آن لحظه، عشق حال دو اسبه می‌آمد.
خاک آدم هنوز نابیخته بود
عشق آمده بود ودل آویخته بود
هوش مصنوعی: قبل از آنکه وجود انسان کامل شود و شکل بگیرد، احساس عشق وجود داشت و دل انسان به آن عشق وابسته و متصل شده بود.
این باده چو شیرخواره بودم خوردم
نی‌نی می و شیر با هم آمیخته بود
هوش مصنوعی: در دوران کودکی‌ام مانند نوزادی که شیر می‌نوشد، این شراب را نوشیدم؛ زیرا که این نوشیدنی دارای طعم و ویژگی‌های خاصی بود که شبیه به مخلوطی از شیر و شراب به نظر می‌رسید.
اول شرفی که خاک را بود این بود که بچندین رسول بحضرتش میخواندند و او ناز می‌کرد و می‌گفت: ما را سر این حدیث نیست.
هوش مصنوعی: اولین امتیازی که خاک داشت این بود که چندین پیامبر به حضور او می‌آمدند و او با طعنه و بی‌اعتنایی می‌گفت: ما به این گفت‌وگو نیازی نداریم.
حدیث من ز مفاعیل و فاعلات بود
من از کجا سخن سر مملکت ز کجا؟
هوش مصنوعی: من داستانم درباره وزن و قافیه شعر است، اما نمی‌دانم چطور می‌توانم درباره امور کشور سخن بگویم.
آری قاعده چنین رفته است هر کس که عشق را منکر تر بود چون عاشق شود در عاشقی غالی‌تر گردد. باش تا مسئله قلب کنند.
هوش مصنوعی: بله، قانون اینطور است که هر کس در ابتدا عشق را انکار کند، وقتی عاشق می‌شود، شدت عشقش بیشتر از دیگران می‌شود. بگذارید تا موضوع قلب را بررسی کنیم.
منکر بودم عشق بتان را یک چند
آن انکارم مرا بدین روز افکند
هوش مصنوعی: مدتی به عشق زیبایی‌ها اعتقادی نداشتم، اما این انکار باعث شد که به این وضعیت دچار شوم.
جملگی ملایکه را در آن حالت انگشت تعجب دردندان تحیر بمانده که آیا این چه سر است که خاک ذلیل را از حضرت عزت بچندین اعزاز می‌خوانند و خاک در کمال مذلت و خواری با حضرت عزت و کبریایی چندین ناز میکند و با این همه حضرت غنا و استغنا با کمال غیرت بترک او نگفت و دیگری را بجای او نخواند و این سر با دیگری در میان ننهاد. بیت
هوش مصنوعی: همه فرشتگان در حیرت و تعجب بودند که این چه سر و رمز و رازی است که خاک بی‌ارزش را به چنین مقام والایی از عزت و احترام می‌رساند. در حالی که خاک در نهایت ذلت و حقارت قرار دارد، چگونه با بی‌نهایت عزت و بزرگی چنین ناز و فخر می‌کند؟ و با وجود تمام غنای الهی و بی‌نیازی، خداوند با تمام غیرت خود نه به او بی‌احترامی کرد و نه کسی را جایگزین او قرار داد و این مقام ویژه را با هیچ کس دیگر تقسیم نکرد.
همسنگ زمین و آسمان غم خوردم
نه سیر شدم نه یار دیگر کردم
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای غم و اندوه خوردم که نه از آن سیر شدم و نه توانستم یار دیگری پیدا کنم.
آهو بمثل رام شودبا مردم
تو می‌ نشوی هزار حیلت کردم
هوش مصنوعی: آهو به راحتی با مردم سازگار می‌شود، اما تو به من نمی‌پیوندی. من برای جلب توجه تو هزار راه بافتم.
الطاف الوهیت و حکمت ربوبیت بسر ملایکه فرو میگفت: «انی اعلم ما لاتعلمون» شماچه دانید که ما را با این مشتی خاک از ازل تا ابد چه کارها در پیش است؟
هوش مصنوعی: خداوند با محبت و حکمت خود در دل ملائکه می‌فرماید: «من می‌دانم آنچه را شما نمی‌دانید». شما از چه چیزی باخبر هستید که ما با این مشت خاک از آغاز تا پایان چه کارهایی در پیش داریم؟
عشقی است که از ازل مرا درسر بود
کاری است که تا ابد مرا در پیش است
هوش مصنوعی: عشقی وجود دارد که از زمان‌های بسیار دور در دل من بوده و کارهایی است که تا ابد در پیش رو دارم.
معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است. شما خشک زاهدان صومعه نشین حظایر قدس‌اید از گرم روان خرابات عشق چه خبر دارید سلامتیان را از ذوق حلاوت ملامتیان چه چاشنی؟
هوش مصنوعی: متأسفانه شما تجربه عشق را نداشته‌اید. شما همانند زاهدانی هستید که در صومعه‌ها زندگی می‌کنند و از شور و شوق عشق در خرابات‌ها بی‌خبرند. چطور می‌توانید از لذت و شیرینی زندگی کسانی که به ملامت و سرزنش عادت دارند، باخبر باشید؟
درد دل خسته دردمندان دانند
نه خوش‌منشان و خیر خندان دانند
هوش مصنوعی: فقط کسانی که در درد و رنج زندگی کرده‌اند، می‌دانند که چه احساسی دارند. افرادی که در رفاه و خوشی هستند، نمی‌توانند به درستی احساسات و مشکلات آنها را درک کنند.
از سر قلندری تو گر محرومی
سری است در آن شیوه که رندان دانند
هوش مصنوعی: اگر از روی حالتی آزادانه و عنادورزی خود را محروم کرده‌ای، در این نوع زندگی، رندها و عارفان به خوبی می‌دانند که چطور باید رفتار کرد و زندگی کرد.
روزکی چند صبر کنید تا من برین یک مشت خاک دستکاری قدرت بنمایم وزنگار ظلمت خلقیت از چهره آینه فطرت او بزدایم تا شما درین آینه نقشهای بوقلمون بینید. اول نقش آن باشد که همه را سجده او باید کرد.
هوش مصنوعی: لطفاً چند روز صبر کنید تا من بتوانم با کمی خاک کار کنم و زنگار ظلمت را از چهره فطرت او پاک کنم، تا شما بتوانید در این آینه نقش‌هایی را ببینید. اولین نقش این است که همه باید او را سجده کنند.
پس از ابرکرم باران محبت بر خاک آدم بارید و خاک را گل کرد و بید قدرت در گل از گل دل کرد.
هوش مصنوعی: پس از اینکه عواطف و عشق به انسان نازل شد، زمین پر از احساسات و زیبایی شد و از این خاک، موجودات جدیدی به زندگی آمدند و جان گرفتند.
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
هوش مصنوعی: عشق همچون شبنمی است که وجود انسان را مانند خاک بارور می‌کند و باعث به وجود آمدن بسیاری از ناآرامی‌ها و هیجان‌ها در جهان می‌شود.
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره فرو چکید نامش دل شد
هوش مصنوعی: عشق با شدت و تاثیرش جان را جراحت زد و از آن جراحت، قطره‌ای افتاد که نام آن دل شد.
جمله ملا اعلی کروبی و روحانی در آن حالت متعجب وار می‌نگریستند که حضرت جلت بخداوندی خویش در آب و گل آدم چهل شبا روز تصرف میکرد و چون کوزه گر که از گل کوزه خواهد ساخت آن را بهرگونه میمالد و بران چیزها میاندازد گل آدم را درتخمیر انداخته که «خلق الانسان من صلصال کالفخار» و در هر ذره ازآن گل دلی تعبیه میکرد و آن را بنظر عنایت پرورش میدادو حکمت با ملایکه میگفت: شما در گل منگرید دردل نگرید.
هوش مصنوعی: ملا اعلی کروبی و روحانی در حالتی شگفت‌زده به این موضوع نگاه می‌کردند که خداوند در طول چهل شبانه‌روز به شکل آب و گل آدمی را می‌آفرید. او همانند کوزه‌گری که از گل کوزه درست می‌کند، به هر شکلی که می‌خواست آن را می‌مالید. در فرآیند آفریدن انسان، او گل آدم را در حال تبدیل و شکل‌گیری قرار داده بود و در هر ذره از آن گل، قلبی را جای‌گذاری کرده و تحت نظر لطف و رحمت خود پرورش می‌داد. در این میان، خداوند به ملایکه می‌گفت که شما فقط به ظواهر گل نگاه می‌کنید و به باطن و دل انسان نمی‌نگرید.
گر من نظری بسنگ بر بگمارم
از سنگ دلی سوخته بیرون آرم
هوش مصنوعی: اگر من نظری به سنگ بیفکنم، از دل سنگی می‌توانم شادابی و احساسات سوخته‌ای بیرون بیاورم.
در بعضی روایت آن است که چهل هزار سال در میان مکه و طایف با آب و گل آدم از کمال حکمت دستکاری قدرت میرفت و بر بیرون و اندرون او مناسب صفات خداوندی آینه‌ها بر کار می‌نشاند که هریک مظهر صفتی بود از صفات خداوندی تا آنچ معروف است هزار و یک آینه مناسب هزارویک صفت بر کار نهاد. صاحب جمال را اگرچه زرینه و سیمینه بسیار باشد اما بنزدیک او هیچیز آن اعتبار ندارد که آینه تا اگر در زرینه و سیمینه خللی ظاهر شود هرگز صاحب جمال بخود عمارت آن نکند ولکن اگر اندک غباری بر چهره آینه پدید آید در حال بآستین کرم بآزرم تمام آن غبار از روی آینه برمیدارد و اگر هزار خروار زرینه دارد در خانه نهد یا دردست و گوش کند اما روی از همه بگرداند و روی فرا روی او کند.
هوش مصنوعی: در برخی اسناد آمده است که به مدت چهل هزار سال در منطقه‌ای بین مکه و طایف، خداوند با حکمت و قدرت خود در حال دست‌کاری بود. او درون و برون آدم را به‌گونه‌ای تزیین می‌کرد که هر بخش، نمایان‌گر یکی از صفات الهی باشد. به طور مثال، معروف است که هزار و یک آینه ایجاد شده که هر کدام به یک ویژگی خاص خداوند اختصاص دارد. زیبایی خداوندگرچه با مقدار زیادی طلا و نقره همراه باشد، اما هیچ چیز به اندازه آینه برای او اهمیتی ندارد. زیرا اگر در طلا و نقره مشکلی به وجود آید، خداوند به آن توجهی نخواهد کرد، اما اگر حتی گردی کوچک بر روی آینه بیفتد، بلافاصله با دقت و احترام هرگونه کثیفی را از روی آن پاک می‌کند. او ممکن است هزاران کیلو طلا در خانه داشته باشد یا در دستش باشد، اما به هیچ کدام از آنها توجه نکرده و تنها به آینه‌ای می‌نگرد که تصویرش در آن منعکس شده است.
مافتنه بر تویم تو فتنه بر آینه
مارا نگاه درتو ترا اندر آینه
هوش مصنوعی: ما خود فتنه‌ای هستیم و تو هم خود فتنه‌ای برای ما. ما در آینه تو را می‌بینیم و تو نیز در آینه ما را می‌بینی.
تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش
تو عاشق خودی ز تو عاشق‌ترآینه
هوش مصنوعی: وقتی آینه زیبایی تو را دید، خود را در تو عاشق‌تر از آنچه که تو خود را دوست داری، یافت.
عشق رویت مرا چنین یکرویه
ببرید ز خلق و رو فرا روی تو کرد
هوش مصنوعی: عشق به چهره‌ات به قدری مرا مشغول کرده که از دیگران فاصله گرفتم و فقط روی تو را می‌بینم.
و درهر آینه که در نهاد آدم بر کار می‌نهادند در آن آینه جمال نمای دیده جمال بین مینهادند تا چون او در آینه بهزار و یک دریچه خود را بیند آدم بهزار ویک دیده او را بیند.
هوش مصنوعی: هر زمانی که در وجود انسان، ویژگی‌ها و صفات اخلاقی را مورد توجه قرار می‌دادند، از آن ویژگی‌ها تصاویری زیبا و جذاب در درون او ایجاد می‌کردند. به این صورت که وقتی انسان خود را در آینه می‌نگرد، می‌تواند از زوایای مختلف به زیبایی‌های خود نگاه کند و این باعث می‌شود تا او خود را از جنبه‌های گوناگون بشناسد و ببیند.
در من نگری همه تنم دل گردد
درتو نگرم همه دلم دیده شود
هوش مصنوعی: اگر به من نگاه کنی، تمام وجودم عاشق می‌شود و اگر به تو نگاه کنم، تنها دلم را می‌بینم.
اینجا عشق معکوس گردد اگر معشوق خواهد که از و بگریزد او بهزار دست در دامنش آویزد آن چه بود که اول میگریختی و این چیست که امروز در میآویزی؟ آری آنکه ازین میگریختم تاامروز در نباید آویخت
هوش مصنوعی: اگر معشوق بخواهد که از عشق فرار کند، در این صورت عشق به حالت معکوس درمی‌آید و معشوق با هزار راه به آغوشش می‌آید. چه چیزی بوده که در ابتدا از آن فرار می‌کردی و اکنون به آن چنگ می‌زنی؟ بله، چیزی که از آن می‌گریختم، امروز نباید در آغوش گرفته شود.
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت‌تر گردد کمند
هوش مصنوعی: من به خودم سختی دادم و نمی‌دانستم که این کار باعث می‌شود که دام ترسناکی که به آن گرفتار می‌شوم، محکم‌تر شود.
آن روز گل بودم میگریختم امروز همه دل شدم درمی‌آویزم اگر آن روز به یک گل دوست نداشتم، امروز به غرامت آن به هزار دل دوست میدارم. بیت
هوش مصنوعی: در آن روز به خاطر شادی و سرخوشی مانند یک گل بودم و اشک می‌ریختم، اما امروز به خاطر غم و دل‌شکستگی، همه قلبم را در معرض نمایش گذاشته‌ام. اگر در آن زمان هیچ دوستی را نمی‌پسندیدم، امروز به خاطر پشیمانی‌ام، هزاران دل را دوست دارم و به آنها اهمیت می‌دهم.
این طرفه نگر که خود ندارم یک دل
و آنگه بهزار دل ترا دارم دوست
هوش مصنوعی: نگاه کن که من خودم حتی یک دل هم ندارم، اما با این حال هزار دل را برای تو دوست دارم.
همچنین چهل هزارسال قالب آدم میان مکه و طایف افتاده بود و هر لحظه از خزاین مکنون غیب گوهری دیگر لطیف و جوهری دیگر شریف در نهاد او تعبیه میکردند تا هرچ از نفایس خزاین غیب بود جمله در آب و گل آدم دفین کردند. چون نوبت به دل رسید گل دل را از ملاط بهشت بیاوردند و بآب حیات ابدی بسرشتند و بآفتاب سیصد و شصت نظر بپروردند.
هوش مصنوعی: به مدت چهل هزار سال، قالب انسان در میان مکه و طایف شکل می‌گرفت و در هر لحظه از گنجینه‌های پنهان غیب، جواهرات لطیف و ارزشمندی در وجود او قرار می‌دادند. به این ترتیب، تمام نفایس غیبی در آب و گل انسان مدفون شد. سپس، هنگامی که نوبت به قلب او رسید، گل دل را با ملات بهشتی ترکیب کردند و آن را با آب حیات ابدی آمیختند و تحت تابش آفتاب به پرورش و رشد آن پرداختند.
این لطیفه بشنو که عدد سیصد و شصت از کجا بود؟ از آنجا که چهل هزار سال بودتا آن گل در تخمیر بود. چهل هزار سال سیصد و شصت هزار اربعین باشد بهر هزار اربعین که برمیآورد مستحق یک نظر میشد چون سیصد و شصت هزار اربعین برآورد مستحق سیصد و شست نظر گشت.
هوش مصنوعی: این لطیفه را بشنو که عدد سیصد و شصت از کجا آمده است. این عدد به چهل هزار سال قبل بازمی‌گردد، زمانی که آن گل در حال تخمیر بود. چهل هزار سال معادل سیصد و شصت هزار اربعین است و برای هر هزار اربعین، شخص مستحق یک نگاه می‌شود. بنابراین، وقتی که به سیصد و شصت هزار اربعین می‌رسیم، فرد مستحق سیصد و شصت نگاه می‌گردد.
یک نظر از دوست و صد هزار صعادت
منتظرم تا که وقت آن نظر آید
هوش مصنوعی: من منتظر یک نگاه از دوست هستم که می‌تواند برایم خوشبختی‌های زیادی به ارمغان بیاورد. امیدوارم روزی آن نگاه به من بیفتد.
چون کار دل باین کمال رسید گوهری بود در خزانه غیب که آن را از نظر خازنان پنهان داشته بود و خزانه داری آن بخداوندی خویش کرده فرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست الاحضرت ما یا دل آدم. آن چه بود؟ گوهر محبت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشته هیچکس استحقاق خزانگی و خزانه‌داری آن گوهر نیافته خزانگی آنرا دل آدم لایق بود که به آفتاب نظر پرورده بود و به خزانه داری آن جان آدم شایسته بودکه چندین هزار سال از پرتو نور صفات جلال احدیت پرورش یافته بود. بیت
هوش مصنوعی: زمانی که دل به کمال و حسینی رسید، گوهری در خزانه‌ی غیب وجود داشت که از نظر امانت‌داران پنهان مانده بود. نگهداری این گوهر به عهده‌ی خدا بود و او فرمود که هیچ خزانه‌ای شایستگی نگهداری این گوهر جز دل آدم را ندارد. این گوهر در واقع عشق و محبت بود که در صدف امانت معرفت قرار داده شده بود. آن را به جهان ملک و ملکوت عرضه کردند، اما هیچکس شایستگی نگهداری آن گوهر را نداشت، جز دل آدم که به نور پرورده شده و جان آدم هم که سال‌های زیادی از نورهای جلال الهی بهره‌مند شده بود، لایق خزان‌داری آن بود.
با آن نگار کار من آن روز اوفتاد
کادم میان مکه و طایف فتاده بود
هوش مصنوعی: در آن روز، کار من با آن معشوق به گونه‌ای رقم خورد که به اندازه‌ای در میان مکه و طایف به حال افتاده بودم.
عجب در آنک چندین هزار لطف و عاطفت از عنایت بی‌علت با جان و دل آدم در غیب و شهادت میرفت و هیچ کس را از ملایکه مقرب در آن محرم نمیساختند و از ایشان هیچ کس آدم را نمیشناختند. یک بیک بر آدم میگذشتند و میگفتند آیا این چه نقش عجیب است که مینگارند و باز این چه بوقلمون است که از پرده غیب بیرون میآورند. آدم بزیر لب آهسته میگفت اگر شما مرا نمیشناسید من شما را میشناسم باشید تا من سرازین خواب خوش بردارم اسامی شمارا یک بیک برشمارم. چه از جمله آن جواهر که دفین نهاده است یکی علم جملگی اسماست «و علم آدم الاسماء کلها».
هوش مصنوعی: چقدر شگفت‌انگیز است که هزاران لطف و محبت از طرف الهی به جان و دل انسان در عالم غیب و عالم شهود سرازیر می‌شود و هیچ‌کس از ملایکه مقرب از این موضوع آگاه نیست و حتی آنان آدم را نمی‌شناسند. آن‌ها یکی یکی از کنار آدم می‌گذرند و می‌پرسند: این چه نقش عجیبی است که به تصویر درمی‌آید و این چه موجودی است که از پس پرده غیب بیرون آمده است. آدم با خود می‌گوید اگر شما مرا نمی‌شناسید، من شما را می‌شناسم. صبر کنید تا من خواب خوشی بیفکنم و نام‌های شما را یکی یکی ذکر کنم. زیرا یکی از آن جواهرات پنهان، همان علم کامل اسم‌هاست.
هرچند که ملایکه درآدم تفرس میکردند نمیدانستند که این چه مجموعه‌ای است تا ابلیس پرتلبیس یکباری گرد او طواف میکرد. و بدان یک چشم اعورانه بدو در مینگریست دهان آدم گشاده دید. گفت باشید که این مشکل را گرهگشایی یافتم تامن بدین سوراخ فرو روم بینم چه جاییست. چون فرو رفت و گرد نهاد آدم برآمد نهاد آدم عالمی کوچک یافت از هر چ در عالم بزرگ دیده بود در آنجا نموداری دید. سر را بر مثال آسمان یافت هفت طبقه چنانک بر هفت آسمان هفت ستاره سیاره بود بر هفت طبقات سر قوای بشری هفت یافت چون: متخیله و متوهمه و متفکره و حافظه و ذاکره و مدبره و حس مشترک و چنانک بر آسمان ملایکه بود در سر حاسه بصر و حاسه سمع و حاسه شم و حاسه ذوق بود و تن را بر مثال زمین یافت چنانک در زمین درختان بود و گیاهها و جویهای روان و کوهها درتن مویها بود بعضی درازتر چون موی سر بر مثال درخت و بعضی کوچک چون موی انام بر مثال گیاه و رگها بود بر مثال جویهای روان و استخوانها بود بر مثال کوهها.
هوش مصنوعی: هرچند فرشتگان به آدم نگاه می‌کردند و نمی‌دانستند که او چه موجودی است، ابلیس به دور او می‌چرخید و با نگاهی بدبین به او خیره شده بود. وقتی دهان آدم را باز دید، فکر کرد که این مشکل را حل کرده و می‌تواند از این طریق به داخل او نفوذ کند تا ببیند چه خبر است. هنگامی که وارد شد و به درون آدم نگاه کرد، جهانی کوچک را یافت که از هر آنچه در جهان بزرگ دیده بود، متفاوت بود. او موجوداتی را در سر آدم مشاهده کرد که شبیه هفت آسمان و هفت سیاره بودند و هر یک نشانگر یک نیروی انسانی بودند؛ مانند تخیل، تفکر، حافظه و حواس مختلف. همچنین، بدن آدم را به زمین تشبیه کرد که در آن درختان، گیاهان و جوی‌ها وجود داشتند. موی آدم را به درختان، رگ‌ها را به جوی‌ها و استخوان‌ها را به کوه‌ها تشبیه کرد.
و چنانک در عالم کبری چهار فصل بود بهار و خریف و تابستان و زمستان در آدم که عالم صغری است چهار طبع بود: حرارت و برودت و رطوبت و یبوست در چهارچیز تعبیه؛ صفرا و سودا و بلغم و خون. در عالم کبری چهار باد بود باد بهاری و باد تابستانی و باد خزانی و باد زمستانی تا بهاری اشجار را آبستن کند و برگها بیرون آرد و سبزه‌ها برویاند و تابستانی میوه‌ها بپزاند و خزانی بخوشاند و زمستانی بریزاند همچنین در آدم چهار باد بود: یکی جاذبه دوم هاضمه سیم ماسکه چهارم دافعه. تا جاذبه طعام را بحلق کشاند و بهاضمه دهد تا بپزاند و بماسکه رساندتا منافع آن تمام بستاند پس بدافعه دهد دافعه بدر بیرون کند. چنانک از آن چهارباد اگر یکی نباشد در عالم کبری جهان خراب شود ازین چهار باد در عالم صغری اگر یکی نباشد قوام قالب نتواند بود.
هوش مصنوعی: همان‌طور که در جهان بزرگ چهار فصل وجود دارد: بهار، تابستان، پاییز و زمستان، در بدن انسان که به نوعی کوچکتر از جهان است، چهار نوع مزاج وجود دارد: گرمی، سردی، تری و خشکی. این چهار مزاج نمایانگر صفرا، سودا، بلغم و خون هستند. در جهان بزرگ، چهار نوع باد وجود دارد: باد بهاری، باد تابستانی، باد پاییزی و باد زمستانی. این بادها به نوبه خود موجب رشد درختان، رشد برگ‌ها و میوه‌دهی می‌شوند. در بدن انسان نیز چهار نیروی اساسی وجود دارد: جاذبه، هضم، ماسکه و دفع. نیروی جاذبه، غذا را به درون بدن می‌کشد و به هضم می‌سپارد تا مواد مغذی آن جذب شود و سپس نیروی دفع، مواد زائد را از بدن خارج می‌کند. اگر یکی از این چهار نیروی طبیعی در جهان بزرگ وجود نداشته باشد، جهان به هم می‌ریزد و اگر در بدن انسان یکی از این چهار نیرو نباشد، بدن نمی‌تواند به درستی کار کند.
و در عالم کبری چهار نوع آب بود: شور و تلخ و منتن و خوش در آدم هم چهار آب بود شور و تلخ و منتن و خوش و هر یک در موضعی بحکمت نهاده. آب شور در چشم نهاده که در چشم پیه است و بقای پیه بشوری تواند بود و پیه را در چشم و قایه چشم ساخته و چشم را و قایه سپیده کرده و سپیده را وقایه سیاهه کرده و سیاهه را وقایه لعبه‌العین کرده و لعبت را محل نظر و نظر را سبب رویت کرده و آب تلخ را در گوش نهاده تا حشرات در گوش نروند و آب منتن را در بینی نهاده تا آنچ از دماغ متولد شد از بینی بیرون نیاید و آب خوش در دهان نهاده تا دهان خوش دارد و زبان را بسخن گردان کند و طعام را بدرقه‌ای باشدتا بحلق فرو رود و در هریک حکمتهای بسیارست اگر شمرده آید دراز گردد و همچنین دیگر نمودارها که از عالم کبری در عالم صغری است شرح و بیان آن اطنایی دارد.
هوش مصنوعی: در عالم بزرگ چهار نوع آب وجود دارد: شور، تلخ، بدبو و خوشمزه. در بدن انسان نیز همین چهار نوع آب وجود دارد و هر یک در جای خاصی با حکمتی قرار داده شده است. آب شور در چشم قرار دارد تا پیه موجود در چشم حفظ شود و پیه بتواند با شور بودن خود به بقای چشم کمک کند. همچنین، چشم به دو قسمت سفید و سیاه تقسیم می‌شود و هر یک از این قسمت‌ها عملکرد خاصی دارند. آب تلخ در گوش قرار داده شده تا مانع ورود حشرات به آن شود. آب بدبو در بینی قرار دارد تا از خروج مواد زائد از دماغ جلوگیری کند. آب خوشمزه در دهان قرار دارد تا دهان خوشبو باشد و موجب سخن گفتن و بلع غذا شود. در هر یک از این موارد حکمت‌های زیادی نهفته است که اگر به تفصیل بیان شوند، مطالب زیادی را شامل می‌شود. همچنین، نمودارها و نشانه‌های دیگری از عالم بزرگ به عالم کوچک وجود دارد که توضیح بیشتری می‌طلبد.
پس چون ابلیس گرد جمله قالب آدم بر آمدهر چیزی را که بدید ازو اثری بازدانست که چیست. اما چون بدل رسید دل را بر مثال کوشکی یافت در پیش او از سینه میدانی ساخته چون سرای پادشاهان هر چندکوشید که راهی یابد تا در اندرون دل در رود هیچ راه نیافت. با خود گفت هرچ دیدم سهل بود کار مشکل اینجاست اگر ما را وقتی آفتی رسد ازین شخص ازین موضع تواند بود و اگر حق تعالی را با این قالب سر و کاری باشد یا تعبیه‌ای دارد درین موضع تواند داشت. با صدهزار اندیشه نومید از در دل بازگشت.
هوش مصنوعی: وقتی ابلیس به شکل آدم آمد، هر چیزی را که دید، فهمید چیست. اما وقتی به دل رسید، آن را مانند راهی پر پیچ و خم پیدا کرد که به درون خود نمی‌توانست وارد شود. هر چه تلاش کرد تا راهی پیدا کند، موفق نشد. با خود فکر کرد که آن چه دیده بود، کاری آسان بود، ولی اکنون این مشکل بزرگتر از آن است که تصور می‌کرد. او متوجه شد که اگر مصیبت یا بلایی برای ما پیش بیاید، احتمالاً از همین نقطه ناشی می‌شود و اگر خدایی بخواهد به این قالب توجهی داشته باشد، می‌تواند در اینجا تأثیر بگذارد. با صدها فکر و اندیشه، ناامید از دل بازگشت.
ابلیس را چون دردل آدم بار ندادند و دست رد برویش باز نهادند مردود همه جهان گشت. مشایخ طریقت ازینجا گفته‌اند: «هرکرا یک دل در کرد مردودهمه دلها گردد و هر کرا یک دل قبول کرد مقبول همه دلها گردد».
هوش مصنوعی: وقتی ابلیس از پذیرش آدم و در دل او جا نگرفتن، به طرد شدن از سوی تمامی موجودات دچار شد. بزرگان عرفان از این واقعه نتیجه گرفته‌اند که هر کس در دل خود کینه یا انزجار داشته باشد، در دل‌های دیگران نیز طرد خواهد شد و برعکس، کسی که قلبش را به عشق و پذیرش باز کند، در دل‌های دیگران نیز مورد قبول خواهد بود.
بشرط آنک آن دل دل بود زیراک بیشتر خلق نفس را از دل بنشاسند
هوش مصنوعی: به شرطی که دل واقعی باشد، چرا که بیشتر مردم نفس خود را از دل خود می‌شناسند.
آن بود دل که وقت پیچاپیچ
جز خدای اندرو نیایی هیچ
هوش مصنوعی: دل فقط در زمان‌هایی که شرایط سخت و پیچیده است، به جز خداوند به هیچ کس دیگری اعتماد نمی‌کند.
ابلیس چون خایب و خاسر از درون قالب آدم بیرون آمد باملایکه گفت: هیچ باکی نیست این شخص مجوف است او را بغذا حاجت بود و صاحب شهوت باشدچون دیگر حیوانات زود بر و مالک توان شد. ولکن در صدرگاه کوشکی بی در و بام یافتم در وی هیچ راه نبود ندانم تا آن چیست؟
هوش مصنوعی: ابلیس وقتی که از قالب آدم بیرون آمد و احساس خستگی و شکست کرد، به ملایکه گفت: این انسان چیزی ندارد و خالی است. او به غذا احتیاج دارد و همچون دیگر حیوانات، سریع در اختیار کسی قرار می‌گیرد. اما من در بالای کاخی بدون در و بام یافتم، و در آن هیچ راهی وجود نداشت. نمی‌دانم این چه چیزی است؟
ملایکه گفتند اشکال هنوز برنخاسته است آنچ اصل است بندانسته‌ایم. با حضرت عزت بازگشتند. گفتند: خداوندا مشکلات تو حل کنی بندها تو گشایی علم تو بخشی چندین گاه است تا درین مشتی خاک بخداوندی خویش دستکاری میکنی و عالمی دیگر ازین مشتی خاک بیافریدی ودر آن خزاین بسیاردفین کردی و ما را بر هیچ اطلاعی ندادی و کس را از ما محرم این واقعه نساختی باری با ما بگوی این چه خواهد بود.
هوش مصنوعی: فرشتگان گفتند که هنوز اشکالی پیش نیامده و آنچه اهمیت دارد را درک کرده‌ایم. نزد خداوند بازگشتند و گفتند: پروردگارا، مشکلات تو را حل کن و گره‌هایت را باز کن. مدتی است که تو در این مشت خاک کار می‌کنی و دنیایی دیگر از این خاک خلق می‌کنی و در آن گنجینه‌های زیادی نهفته است، اما ما هیچ اطلاعاتی درباره این موضوع نداریم و هیچ‌کس از ما از این واقعه باخبر نیست. پس ای خدا، به ما بگو که این چه چیزی خواهد بود.
خطاب عزت در رسید که «انی جاعل فی‌الارض خلیفه» من در زمین حضرت خداوندی رانایبی می‌آفرینم اما هنوز تمام نکرده‌ام اینچ شما می‌بینید خانه اوست و منزلگاه و تختگاه اوست. چون این را تمام راست کنم و او را بر تخت خلافت نشانم جمله او را سجود کنید «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعو اله ساجدین».
هوش مصنوعی: خدای متعال فرمود که من در زمین جانشینی می‌سازم. اما هنوز کارم تمام نشده است. اینجا منزل و جایگاه اوست. زمانی که کارم را به پایان برسانم و او را بر تخت خلافت قرار دهم، همه باید به او سجده کنند.
با هم گفتنداشکال زیادت ببود ما را سجده او میفرماید و او را خلیفه خود میخواند. ما هرگز ندانستیم که جز او کسی دیگر شایستگی مسجودی دارد و او را سبحانه وتعالی بی‌یار وشریک و بی‌مل و مانند و بی‌زن و فرزند میشناختیم ندانستیم کسی نیابت و خلافت او را بشاید. ما دیگر باره برویم و گرد این کعبه طوافی بکنیم و احوال این خانه نیک بدانیم.
هوش مصنوعی: آنها با هم گفتند که اشکال وجود دارد. او (خدا) به ما می‌فرماید که باید او را سجده کنیم و او را خلیفه خود می‌خواند. ما هرگز ندانستیم که جز او کسی دیگر شایستگی سجده را دارد و او را به عنوان یگانه و بی‌همتا، بدون شریک و فرزند می‌شناختیم. در این مورد، نمی‌توانستیم تصور کنیم کسی شایسته نیابت و خلافت او باشد. بنابراین، تصمیم گرفتیم دوباره به کعبه برویم و دور آن طواف کنیم و درباره وضعیت این خانه خوب اطلاعات کسب کنیم.
بیامدند و گرد قالب آدم میگشتند و هر کسی در وی نظر میکردند. گفتند ما اینجا جز آب و گل نمی‌بینیم از و جمال خلافت مشاهده نمی‌افتد در وی استحقاق مسجودی نمیتوان دید. از غیب بجان ایشان اشارت میرسید.
هوش مصنوعی: آمدند و دور قالب آدم می‌چرخیدند و هر کسی به او نگاه می‌کرد. گفتند ما اینجا جز آب و گل چیزی نمی‌بینیم و از زیبایی خلافت، هیچ نشانی در او یافت نمی‌شود. نمی‌توان در او استحقاقی برای مسجدی بودن دید. از عالم غیب به جان آن‌ها پیامی همچون اشاره می‌رسید.
معشوقه بچشم دیگران نتوان دید
جانان مرا بچشم من بایددید
هوش مصنوعی: عشق من را نمی‌توان با چشم دیگران دید، فقط من باید او را با چشمان خودم ببینم.
گفتند از صورت این شخص زیادت حسابی بر نمیتوان گرفت مگر این استحقاق او رااز راه صفات است در صفت او نیک نظر کنیم. چون نیک‌نظر کردند قالب آدم را از چهار عنصر خاک و باد و آب و آتش دیدند ساخته. در صفات آن نظر کردند خاک را صفت سکونت دیدند باد را صفت حرکت دیدند خاک را ضد باد یافتند و آب را سفلی دیدند و آتش را علوی یافتند هر دو ضد یکدیگر بودند.
هوش مصنوعی: آنها گفتند که نمی‌توان به طور کامل از ظاهر این شخص قضاوت کرد و تنها می‌توان از طریق صفات او به استحقاق او پی‌برد. وقتی به صفات او نگاه کردند، متوجه شدند که قالب آدمی از چهار عنصر خاک، باد، آب و آتش تشکیل شده است. در مورد صفات این عناصر، خاک را به عنوان ویژگی سکون و باد را به عنوان ویژگی حرکت شناختند. همچنین متوجه شدند که خاک ضد باد است، آب را در پایین‌ترین سطح قرار دادند و آتش را در بالاترین سطح دیدند و در واقع این دو عنصر همگی مخالف یکدیگرند.
دیگر باره نظر کردند خاک را بطبع خشک یافتند و باد را تر یافتند و آب راسرد یافتند و آتش را گرم وهمه را ضد یکدیگر دیدند. گفتند هر کجا دو ضد جمع شود ازیشان جز فساد و ظلم نیاید «لوکان فیهما الهه الا الله لفسدتا» چون عالم کبری بضدیت در فساد میآید عالم صغری اولیتر.
هوش مصنوعی: آنها دوباره بررسی کردند و خاک را خشک، باد را مرطوب، آب را سرد و آتش را گرم یافتند. همه این عناصر را در تضاد با یکدیگر مشاهده کردند. به این نتیجه رسیدند که هر کجا دو ضد وجود داشته باشد، جز فساد و ظلم نتیجه‌ای نخواهد داشت. اگر در این نظام دو خدای متفاوت وجود می‌داشت، جهان به فساد می‌رفت. بنابراین، تضاد در جهان بزرگ‌تر منجر به فساد می‌شود، در حالی که این نتیجه در جهان کوچک‌تر هم محتمل است.
با حضرت عزت گشتند گفتند«اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء» خلافت بکسی میدهی که از و فسادو خون ریختن تولد کند؟ درروایت میآید هنوز این سخن تمام نگفته بودندکه آتشی از سرادقات جلال و عظمت درآمد و خلقی را ازیشان بسوخت.
هوش مصنوعی: حضرت عزت را مورد خطاب قرار دادند و گفتند: "آیا کسی را در این زمین قرار می‌دهی که فساد و خونریزی به وجود می‌آورد؟" در روایتی آمده که هنوز این سخن تمام نشده بود که آتشی از عرش جلال و عظمت ظهور کرد و عده‌ای از آن‌ها را سوزاند.
چراغی را که ایزد برفروزد
هر آنکس پف کند دانی چه سوزد
هوش مصنوعی: هرگاه خداوند نوری را روشن کند، هر کسی که بخواهد آن را خاموش کند، می‌داند که چه بلایی بر سرش خواهد آمد.
مایه خلافت آدم بر زفان این ضعیف باسرمایه وجود ملکی میگوید
هوش مصنوعی: سرمایه وجود، به عنوان دلیل و اساس خلافت آدم بر زمین، به زبان این موجود ناتوان بیان می‌شود.
از ما تو هر آنچ دیده‌ای سایه ماست
بیرون ز دو کون ای پسر مایه ماست
هوش مصنوعی: هر آنچه که از ما دیده‌ای، فقط سایه‌ای از وجود ماست؛ خارج از این دو جهان، ای پسر، حقیقت و اصل ماست.
بی مایی هابکارها مایه ماست
ما دایه دیگران و او دایه ماست
هوش مصنوعی: فقدان ما به عنوان منبع و پشتوانه برای دیگران وجود دارد، در حالی که خود ما نیز به نوعی به دیگران وابسته‌ایم و از حمایت آنها بهره‌مند می‌شویم.
اول ملامتیی که در جهان بودآدم بود و اگر حقیقت میخواهی اول ملامتیی حضرت جلت بود زیراک اعتراض اول بر حضرت جلت کردند «اتجعل فیها» «من بفسد فیها». عجب اشارتی است این که بنای عشقبازی بر ملامت نهادند.
هوش مصنوعی: اولین کسی که در دنیا مورد ملامت قرار گرفت، آدم بود و اگر بخواهیم به حقیقت اشاره کنیم، باید بگوییم که اولین ملامتی که بر خداوند وارد شد، از سوی آدم بود. زیرا او این اعتراض را مطرح کرد که «آیا در زمین کسی را می‌سازی که فساد کند؟» نکته جالبی در اینجا وجود دارد که عشق و محبت بر اساس ملامت و انتقاد بنا شده است.
عشق آن خوشتر که با ملامت باشد
آن زهد بود که با سلامت باشد
هوش مصنوعی: عشق واقعی وقتی زیباتر است که با چالش‌ها و ملامت‌های اطراف همراه باشد، و زهد و دوری از دنیا هم وقتی ارزش دارد که با آرامش و سلامت روحی همراه باشد.
جان آدم بزبان حال باحضرت کبریائی میگفت: مابار امانت به رسن ملامت در سفت کشیده‌ایم و سلامت فروخته‌ایم و ملامت خریده‌ایم از چنین نسبتها باک نداریم هرچ گویند غم نیست. بیت
هوش مصنوعی: جان انسان به خداوند می‌گوید: ما در این دنیا امانت‌ها را با انتقاد و سرزنش به ثمن نازل فروخته‌ایم و به جای آن، ملامت و ناراحتی را خریده‌ایم. از این نوع نسبت‌ها نگران نیستیم و هر چه بگویند برای ما مهم نیست.
بل تا بدرند پوستینم همه پاک
از بهر تو ای یار عیار چالاک
هوش مصنوعی: ای یار چابک و زیرک، هرچند برای تو در تمام سختی‌ها و مشکلات پذیرای خطر هستم، اما همواره خود را از هر آلودگی و پلیدی پاک و بی‌عیب نگه می‌دارم.
در عشق یگانه باش از خلق چه باک
معشوقه ترا و بر سر عالم خاک
هوش مصنوعی: در عشق باید تنها و یگانه باشی و از نظر مردم نترس. معشوقه‌ات در این دنیا بر سر تو ایستاده است و ارزش زیادی دارد.
آدمی را این تشریف نه بس باشد که حضرت خداوندی آسمان و زمین و هر چ در وی است شش شبانه‌روز آفریدکه «خلق السموات والارض فی سته ایام» و دران تشریف «بیدی» ارزانی نداشت باآنک عالم کبری بود. اینجا آدم را که عالم صغری بود می‌آفرید حواله بچهل روز کرد و تشریف خلعت «بیدی» ارزانی داشت تا بیخبران بدانند که آدمی باحضرت عزت اختصاصی است که هیچ موجودات را نیست. دیگر آنک در خلقت آدم بخصوصیت «بیدی» سری تعبیه افتاد که موجودات در آفرینش تبع آن سر بود و این خود هنوز تشریف قالب آدم است که عالم صغری است بنسبت باعالم کبری آنجا که اختصاص روح اوست بحضرت که «و نفخت فیه من روحی» با آنک دنیا و آخرت و هرچ دران است عالم صغری بود بنسبت با بی‌نهایتی عالم روح بنگر تا چه تشریفها یافته باشد. و چون هر دو جمع شود روح و قالب بترتیب بکمال خود رسید که داند چه سعادت و دولت نثار فرق ایشان کنند؟ بیچاره کسی که از کمال خود محروم است و به چشم حقارت به خود می‌نگرد و استعداد مرتبه انسانیت که اشرف موجودات است درتحصیل مشتهیات حیوانیت که اخس موجودات است صرف می‌کند و قدر خود نمی‌شناسد. بیت
هوش مصنوعی: انسان تنها با این که خداوند آسمان و زمین و همه چیز را در شش روز آفرید، ارزش پیدا نمی‌کند. او به وجود آمدن انسان، که کوچک‌ترین عالم است، احتیاج داشت و برای آفریدن او چهل روز زمان گذاشت تا مردم بدانند که انسان ارتباط خاصی با خداوند دارد که سایر موجودات از آن برخوردار نیستند. در این آفریدن، ویژگی خاصی برای انسان قرار داده شده است که سایر موجودات بر اساس آن خلق شده‌اند. این خود یکی از نشانه‌های بزرگی انسان است که به عنوان عالم کوچکی در برابر عالم بزرگ است و روح او به خداوند تعلق دارد. وقتی روح و جسم انسان با هم جمع شوند، به کمال خود می‌رسند و نمی‌توان تصور کرد چه نعمتی نصیب آنها می‌شود. اما متأسفانه، فردی که از کمال خود بی‌خبر است و به خود با نگاه حقارت می‌نگرد، توانایی رسیدن به مقام انسانی، که برترین مقام‌هاست، را صرف چیزهای پست حیوانی می‌کند و ارزش خود را نمی‌شناسد.
ترا از دو گیتی بر آورده‌اند
بچندین میانجی بپرورده‌اند
هوش مصنوعی: تو را از دو جهان به وجود آورده‌اند و برای تو میانجی‌های زیادی پرورش داده‌اند.
نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را ببازی مدار
هوش مصنوعی: اولین ویژگی اساسی تو، خود تو هستی، پس به هویت واقعی‌ات آسیبی نزن.

حاشیه ها

1402/02/02 22:05
یزدانپناه عسکری

قالب انسانی ازجمله آفرینش بمرتبه فروتر افتاد و اسفل سافلین بحقیقت او آمد اشارت ثم رددناه اسفل سافلین بتعلق روح است بقالب پس از اینجا معلوم شود که اعلی علیین آفرینش روح انسان است و اسفل سافلین قالب انسان

***

[نامه‌های عین القضات همدانی  ج2 ص 400]

هرچه در وجود است از بهر آن است که تو بدو رسی‌

و این قالب که تو را داده است نعمتی سخت بزرگوار است

[یزدانپناه عسکری]

هنر و اقتدار سالک، بر قراری تعادل بین قالب و نفس ناطقه است.