گنجور

بخش ۵ - فصل

چون بر حقائق آن اسرار که شرح داده شد اندک وقوفی افتد عاقل صاحب بصیرت منصف را محقّق شود که عقل درین بارگاه بر کار کردهٔ دیگرست چون دیگر عوامل او را قسمی از اقسام موجودات بلکه همه موجودات است و از تمویهات و هذیانات و ترّهات سرگشته گم گشته محترز باشد و بخاطر عزیز خود خیالات و شبهات راه ندهد که جمعی از ایشان گفتند بتلقین شیطان که عقل و عاقل و معقول هر سه یکی است و بدان باری تعالی خواستند لفظ عقل از اسماء مشترکه است که بدین لفظ هر طایفه حقیقتی دیگر می خواهند چنانکه بعضی از زنادقهٔ فلاسفه لفظ عقل ایراد می کنند و بدان خداوند تعالی می خواهند کفری بدین صریحی که او را بنامی می خوانند که او و انبیاء او ذات او را جلّ جلاله بدان نام نخوانده اند.

و طایفه ای دیگر هم از فلاسفه لفظ عقل می گویند و بدان عقل کل می خواهند و می گویند معلول اوّل از علّت اولی است و طایفه ای دیگر عقل فعّال می گویند: «و هو الملک الاعظم المدبر لفلک المحیط.» و بعضی عقل مستفاد می گویند و بعضی عقل انسانی می گویند و این آنست که بدان فکر می کنند و تمیز بعضی چیزها از بعضی بدان می کنند و آن بر دو قسمت است:

یکی عقل بالقوّه چنانکه در اطفال هست هنوز کمال نیافته.

و دوم عقل بالفعل چنانکه در عاقل کامل هست که از قوّت بفعل آمده است و در حدّ این عقل گفته اند: «العقل قوّه دالّه علی حقایق الاشیاء کلّها.»

و بعضی گفته اند: «العقل عبارهٔ عن مجموع علوم اذا وجد فی واحد یوجب کونه عاقلاً.» چون هر طایفه ای را از لفظ عقل حقیقتی دیگر مرا دست و در آن بعضی مخطی اند و بعضی مصیب تا از خطای آن فلاسفه را چندین مسئلهٔ کفر متفرّع شده است.

چون بناء این مسائل بر فساد فهم آن خطا افتاد جمله از قبیل «بناء الفاسد علی الفاسد» آمد.

چون ما را به براهین عقلی و نقلی و کشفی محقق است فساد اقاویل فاسد بعضی در اصطلاح لفظ عقل نه بمحّل خویش آن مقالات محالات را اعتباری نمی نهیم.

و امّا ما بدین عقل که ضدّ عشق خوانیمش عقل انسانی می خواهیم که چون پرورش آن در انسان بکمال می رسد مدرک ماهیّت اشیاء می شود و فلاسفه اتفاق دارند و ادراک به نزدیک ایشان عبارتست از حصول ماهیّت معلوم در عالم و معقول در عاقل اگر چه درین خلافی کرده اند ولکن با این همه ایشان از حصول ماهیّت معلوم در عالم و معقول در عاقل آن نمی خواهند که حقیقت آن ماهیّت کماهی در نفس عالم حاصل آید که اگر چنین بودی چون کسی بزید یا بعمر و عالم شدی بایستی که زید یا عمرو در نفس او حاصل آمدی و نه چنین است لکن عبارت ایشان از آنکه ماهیّت معلوم در نفس عالم حاصل آید آنست که مثال آن و صورت آن در عقل داننده پدید آید چنانکه مردم در آینه نگرد صورت روی او در آینه پدید آید نه حقیقت وجود او.

پس بدین مقدمات معلوم و محقّق می شود که کمالیّت عقل آنست که مدرک مثال ماهیّت اشیاء لاکماهی نه مدرک حقیقت اشیاء شود کماهی اگر آن چیز از عالم محسوس باشد که مادون عقل است عقل محتاج می شود به آلتی حسّی در ادراک حقیقت آن محسوس. چنانکه مثلاً اگرعقل خواهد که مدرک حقیقت ترنجی شود بادراک عقل جز مدرک صفات معقول آن نتواند شد که او را چه طبع گرم و خشک یا سرد و تر و غیر آن و چون خواهد که صفات محسوس آن بداند چون رنگ و بوی و طعم و نرمی و درشتی و خردی و بزرگی عقل عاجز ماند و محتاج آلت حواس شود در ادراک و اگر گویند حواس آن ادراک هم بقوت عقل می کند گوئیم حیوانات عقل ندارند و این ادراک بحواس کنند و اگر مسلم داریم که عقل را این قوّت هست که ادراک این حقائق محسوس کند لکن چه لازم آید از ادراک او عالم معقول را که عالم اوست و ادراک محسوسات که مادون اوست و ادراک عالم الوهیّت که ما فوق اوست بلکه فلاسفه متفّق اند که باری تعالی معقول عقل بشر نیست.

پس اینجا روشن که عقل قسمی از اقسام موجوداتست و آن سخن که بکلّ وجود او راست سخنی مموّه است از قول آنها که گفته اند عقل و عاقل و معقول هر سه یکی است و بدین ذات باری تعالی خواسته اند. کفری بدین صریحی و مؤدّی است این مسئله بدانکه ایشان گویند باری تعالی عالم لذاته است و بدین آن خواهند که نفی صفات کنند و دلیل ایشان آن شبهه است که گویند باری تعالی موجودی است مجرّد یعنی جسم نیست و وجود مجرّد هم عقل باشد و هم عاقل و هم معقول این سخن حجتّی فاسد و سخنی باطل است در حق باری تعالی و حجّت و شبهت ایشان درین معنی آنست که : «العلم بالشّیء حضور ماهیهٔ ذلک الشّیء المعلوم.»

باشد در عالم، علم و عالم و معلوم هر سه یکی باشد این شبهت را باطل کرده ایم بدان دلیل که اگر علم حضور ماهیّت معلوم بودی در عالم بایستی که از علم به زید یا به حرارت یا به برودت نفس زید یا حرارت یا برودت در نفس عالم حاصل آمدی و نه چنین است و جوای دیگر ازین اشکال گفته اند و آنست که مفهوم: «کون الشیء عالماً معاند لمفهوم کونه معلوماً، و لذلک یصّح ان یعلم احدهما مع الذّهول عن الاخر. فادا اخذنا الذّات من حیث انّها عالمهٔ کانت مغیرهٔ ً لها من حیث انّها معلومه و اذا حصل التّغایر امکن تحقّق النّسبهٔ المّسماهٔ بالحضور و هذا ایضاً فاسد و ذلک لاّن المّسامه بالعلم التّی هی الحضور لما توقف تحقّقها علی تحقّق الّتغایر و تحقّق التّغایر یتوقّف علی تحقّق کون الشّیء عالماً و معلوما لزم الدّور.»

پس پیدا آمد که آنچه گفته اند:

«الشّیء المجرّد ماهیّته عند ماهیتّه» سخنی مموه ونامعلوم است و چون ادراک عقلی را وجود ماهیّت معقول کماهی در نفس عال حاصل نمی باشد عقل محیط اشیاء کماهی نباشد.

پس کمالیت عقل آن آمد که مدرک ماهیّت اشیاء شود لاکماهی امّا کمالیّت عشق آنست که مدرک ماهیّت اشیاء شود کماهی اشارت: «ارنا الاشیاء کماهی» بدین معنی.

پیش ازین بیان عشق کرده ایم که نتیجهٔ محبت حقّ است و محبت صفت حقّ است امّا محبّت بحقیقت صفت ارادت حق است که از صفات ذاتست که چون بعام تعلّق می گیرد ارادت می گوئیم آفریدن موجودات نتیجهٔ آن ارادت است و چون بخاصّ تعلّق می گیرد بعضی را که بانعامی مخصوص می کند رحمت می خوانیم و چون باخصّ تعلّق می گیرد که بانعامی خاص مخصوص می کند آن را محبت می خوانیم و این انعام خاص که قومی از اخص الخواص بدان مخصوص اند که «یحبّهم و یحبّونه» انعامی است که هیچ موجود دیگر جز انسان استحقاق این سعادت نداشت و بتشریف محبت هیچ موجود دیگر را مشرّف نکردند. ملائکهٔ مقرّب را فرمود: «بل عباد مکرمون.»

اسم محبّی و محبوبی خواص انسان را ثابت فرمود و این مرتبهٔ تمامی نعمت منعم است، و اشارت: «و اتممت علیکم نعمتی» بدین نعمت خاص که مخصوص اند باضافت، و این نعمت آنست که چون باری تعالی بجذبهٔ یحبّهم عاشق را از هستی عاشقی بستاند و بذروهٔ عالم فنا رساند و بتجلّی صفات محبوبی او را از عالم فنا بعالم محبوبی رساند هستی مجازی برخاسته و هستی حقیقی آشکارا شده تا چنانکه بنظر عقل بینای عالم معقول باشد بنظر بی بصر بینای جمال ربوبیّت شود و مدرک حقائق اشیاء کماهی بنظر الهی.

نظم
شعر
شعر
بیت
بخدای ار کسی تواند شد
بی خدای از خدای برخوردار

عقل اگر چه نورانیست بنسبت با عالم جسمانی ظلمانی ولکن و صمت حدوث دارد بنسبت با نور قدم ظلمانی است بادراک نور قدم محیط نتواند شد که: «و لا یحیطون بشیء من علمه ».

ولکن نور قدم بادراک عقل و غیر او محیط تواند شد «و قد احاط بکلّ شیء علماً».

پس محقق شد که چنانکه میان نور و ظلمت مضادتّست میان قدم و حدوث مضادّتست.

امّا آنچه فرموده است ما هر کجا عقل بیشتر می یابیم عشق بر وی ظریفتر و شریفتر و ثابت تر می یابیم چنانکه سیّد کاینات عاقلترین موجودات و عاشقترین موجودات بود.

بحقیقت بدانکه نور عقل با کمال مرتبهٔ او در مثال مشکوهٔ جسد و زجاجهٔ دل و روغن زیت روح بمثابت صفای زیت است که: «یکاد زیتها یضیء» و اگرچه زیت روحانیّت و صفای آن که نور عقل است ملایکه داشتند که: «خلقت الملائکه من نور» و آن زیت بود که قابل ناریت نور الهی بود که: «و لم تمسسه نار.» ولکن مشکوهٔ جسد و زجاجهٔ ء دل و مصباح سرّ و فتیلهٔ خفی نداشتند که قابل ناریّت نور الهی نشدند بی این اسباب و حیوانات اگر چه مشکوهٔ جسد و زجاجهٔ دل بود امّا زیت روحانیت و صفای نور نبود هم قابل نتوانستند آمدن «فأبین ان یحملنها و اشفقن منها».

کمال استعداد قبول آن امانت که بحقیقت نور فیض بی واسطه است انسان را دادند که: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» که او را تنی مشکوهٔ وار و دلی زجاجهٔ صفت و زیت روح با صفای عقل که زجاجه دل بدان چنان نورانی کرد که: «الزّجاجه کانّها کوکب درّی» بداد و در زجاجهٔ دل مصباح سرّ و فتیلهٔ خفی بنهاد و بنار نور الهی بدین مجموعه که آدم عبارت ازوست تجلّی کرد که: «خلق آدم فتجلّی فیه مصباح» نهاد او قابل آن نور الهی آمد که: «و حملها الانسان».

پس هر مصباح که زیت او صافی تر و صفای او در نورانیّت بیشتر چون نار نور الهی بدو رسید آن مصباح در نورانیّت نور علی نور کاملتر و ظریفتر چون هیچ مصباح را در قبول نورانیّت آن کمال استعداد ندادند که مصباح سیّد کاینات را صلی الله علیه و زیت آن مصباح تمامتر و صفای آن زیت که عقل می خوانیم کاملتر و لطیف تر بود لاجرم در قبول نور فیض بی واسطه بدرجهٔ کمال «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی» او رسید و ورد وقت او این دعا بود که هر بامداد بگفتی: «اللّهم اجعل فی قلبی نوراًو فی سمعی نوراً و فی بصری نوراً و فی لسانی نورا ًو عن یمینی نوراً و عن یساری نوراً و من تحتی نوراً و اجعلنی نوراً و اعظم لی نوراً».

و چون همهٔ وجود او آن نور بود حق تعالی او را نور خواند و فرمود جاء کم من الله نور و کتاب مبین.»

امّا بدانکه هر جا که نور عشق که شرر نار نور الهی است بیشتر نور عقل که قابل مشعل آن شرر است بیشتر که «نور علی نور».

ولکن نه هر کجا نور عقل بیشتر یابی لازم آید که نور باشد بیشتر خلق آنند که نور عقل ایشان بی نور عشق است چنانکه فرمود: «یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار.»

و حوالهٔ نور آن نار به مخصوصان مشیّت کرد که: «یدی الله لنوره من یشاء».

پس نور عقل در جبلّت هر شخص مرکوز آمد و نور عشق جز منظوران نظر عنایت را نبود که: «و من لم یجعل الله له نوراً فماله من نور» این دولت بهر متمّنی نرسد.

عشق تو بهر گدا و سلطان نرسد
وین ملک بهر مورسلمان نرسد
تا دولت عشق تو کرا دست دهد
کاین تاج بهر خسرو و خاقان نرسد

هر چند انسان مطلق را استعداد قبول فیض عشق که شرر نار الهی است داده اند که: «حملها الانسان» امّا توفیق تربیت شجرهٔ زیتونهٔ نفس انسانی بهر کس نمی دهند که «و نفس و ماسویّها فألهمها فجورها وتقویها قد افلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها».

و بعضی را که توفیق تربیت شجرهٔ «تؤتی اکلها کلّ حین باذن ربّها»

و بعضی را بثمرکی رسانند نه هر کسی را دولت آن دهند که ثمرهٔ زیتونهٔ او را در معصرهٔ مجاهدت و ریاضت و صدق طلب اندازند تا روغن زیت روحانیّت او را از آلایش صفات نفسانی صافی کنند و در زجاجهٔ دل بمرتبهٔ صفای «الزّجاجهٔ کانّها کوکب درّی» رسانند.

و بعضی را که صفای زیت روحانیّت کرامت کردند نه هر کس را سلطنت یافت نور الهی عشق دست دهد.

عشق تو کجا رسد بهر خویش پسند
ناکرده وجود خویش پیش تو سپند
عشق تو هماییست که چون پر بگشاد
سلطان کند او را که برو سایه فکند

مصباح وجود هر کس که بدان نور منوّر نیست او اگر چه خود را زنده می داند امّا بحقیقت مرده است.

زندگی حقیقی آنها راست که مصباح ایشان را بدان نور منوّر کرده اند که: «أومن کان میتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس کمن مثله فی الظّلمات لیس بخارج منها ».

سرّ بعثت صد و بیست و اند هزار نقطه نبوت این یک حرف بود تا خلایق را از ظلمات خلقیت جسمانی و روحانی و مردگی طبیعت خلاص دهند و بنور و زندگی عالم حقیقت رسانند که: «و یخرجهم من الظلمات الی النور».

هر که دعوت ایشان قبول کرد و متابعت نمود بقدر صدق و قبول و سعی متابعت از آن نور و زندگی حظّی یافت که: «أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربه؟» و قوله «فلنحییّنه حیوهٔ طیبّهٔ ».

خواص را که بکمند عشق و جذبات الوهیّت بمرتبهٔ ولایت رسانیدند از ظلمات وجود کلّی خلاص دادند و بنور عالم بقاء حقیقی منوّر گردانیدند که: «الله ولی الذّین آمنوا یخرجهم من الظّلمات ».

و عوام امت اگر چه کلی از ظلمات وجود جسمانی و روحانی خلاص ندادند اما از دریافت ضوء نور حقیقی هر چند از پس حجب بود بی نصیب نکردند.

از پرتو انوار نبوّت وولایت بحسب متابعت و موافقت هر کس را بقدم ارادت و محبّت بحوالی ایشان می گردد از آن نور تبشی و تابشی می رسد : «ان بورک من فی النّار و من حولها».

و هر که از دولت متابعت انبیاء و موافقت اولیاء محروم است و سعادت قبول دعوت و زندگی استماع کلام حق ندارد بحقیقت مرده است که: «انّک لا تسمع الموتی»

آنها که بروح حیوانی نه بروح انسانی زنده اند ایشان را بحقیقت زنده مشمر که زندگی مجازیست. صفت ایشان در دو جهان آنست که: «لا یموت فیها و لا یحیی» زندگان حقیقی آنهااند که بروح خاص حضرتی زنده اند که: «کتب فی قلوبهم الایمان و ایّدهم بروح منه».

مردان رهش زنده بجانی دگرند
مرغان هواش زآشیانی دگرند
منگر تو بدین چشم بدیشان کایشان
بیرون زدو کون در جهانی دگرند
بخش ۴ - فصل: چون این مقدمات معلوم و محقق گشت بدان که چون روح انسانی بقالب وی پیوندد از حسن تدبیری و ترکیبی که درین صورت «وصوّرکم فاحسن صورکم» رفته است هر موضعی از مواضع ظاهر و باطن آن صورت قالب محلّ ظهور صفتی از صفات روح شود و چنانکه چشم محل ظهور صفت بینایی و گوش محل شنوایی و زبان محل گویایی و دل محل دانایی و باقی همچنین، چس بواسطهٔ این محالّ جسمانی که هر یک قالب صفتی از صفات روحست معلوم شود که روح در عالم خویش بدین صفات موصوف بوده است و این قالب خلیفهٔ روح آمد و آئینهٔ جمال نمای ذات و صفات او تا بحسب هر صفت که در روح بود اینجا در قالب محلی پدید آورد مظهر آن صفت شود و آن صفت غیبی را درین عالم شهادت پیدا کند تا چنانکه روح در عالم غیب مدرک کلیّات بود در عالم شهادت مدرک جزئیّات شود تا خلافت عالم الغیب و الشهاده را بشاید و آئینگی جمال صفات ربوبیت را بزیبد.بخش ۶ - فصل: بحقیقت بدان که هر چیزی را یکبار زادنست الاّ آدمی و مرغ را و آنچه ذوات بیضه اند که اینها را دو بارزادنست تا بکمال خود می رسند هم چنانکه مرغ بیضه می زاید و بیضه مرغ می زاید اول بیضه است در پوست خویش بند است در فضای هوا طیران نتواند کرد تا در زیر پر و بال مرغی کامل پرورش نمی یابد و از خود بنمی زاید بمقام مرغی نمی رسد. همچنین وجود آدم بیضه صفت "انی جاعل فی الارض خلیفهٔ » بود، چه بیضه بحقیقت خلیفهٔ مرغ باشد. بنگر که چه شریف مرغی بود که پوست فرمود : «خمّرت طینه ادم بیدی اربعین صباحاً» وزردهٔ وی را گفت: «و نفخت فیه من روحی.»

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون بر حقائق آن اسرار که شرح داده شد اندک وقوفی افتد عاقل صاحب بصیرت منصف را محقّق شود که عقل درین بارگاه بر کار کردهٔ دیگرست چون دیگر عوامل او را قسمی از اقسام موجودات بلکه همه موجودات است و از تمویهات و هذیانات و ترّهات سرگشته گم گشته محترز باشد و بخاطر عزیز خود خیالات و شبهات راه ندهد که جمعی از ایشان گفتند بتلقین شیطان که عقل و عاقل و معقول هر سه یکی است و بدان باری تعالی خواستند لفظ عقل از اسماء مشترکه است که بدین لفظ هر طایفه حقیقتی دیگر می خواهند چنانکه بعضی از زنادقهٔ فلاسفه لفظ عقل ایراد می کنند و بدان خداوند تعالی می خواهند کفری بدین صریحی که او را بنامی می خوانند که او و انبیاء او ذات او را جلّ جلاله بدان نام نخوانده اند.
هوش مصنوعی: زمانی که فردی با حقایق آن اسرار آشنا شود، برای او روشن می‌شود که عقل در این زمینه به گونه‌ای متفاوت از دیگر عوامل عمل می‌کند. عقل از نوعی از موجودات است و باید از خیالات و توهمات دوری کند. او نباید اجازه دهد که در اندیشه‌اش شبهات و تصورات نادرست وارد شوند. برخی افرادی که به تفکرات غیرمعتقدانه می‌پردازند، ادعا می‌کنند که عقل، عاقل و معقول هر سه یکسان هستند. آنها به‌نوعی می‌خواهند نشان دهند که اسم «عقل» یک اصطلاح عمومی است و هر گروهی معنای متفاوتی از آن دارد. برخی از فیلسوفان نیز با استفاده از این کلمه سعی دارند به باورهای کفرآمیز خود بپردازند، در حالی که خداوند و پیامبران او هرگز او را به این نام نخوانده‌اند.
و طایفه ای دیگر هم از فلاسفه لفظ عقل می گویند و بدان عقل کل می خواهند و می گویند معلول اوّل از علّت اولی است و طایفه ای دیگر عقل فعّال می گویند: «و هو الملک الاعظم المدبر لفلک المحیط.» و بعضی عقل مستفاد می گویند و بعضی عقل انسانی می گویند و این آنست که بدان فکر می کنند و تمیز بعضی چیزها از بعضی بدان می کنند و آن بر دو قسمت است:
هوش مصنوعی: گروهی از فلاسفه به واژه «عقل» اشاره کرده و آن را به معنای عقل کل می‌فهمند و عقیده دارند که معلول نخستین از علت اولی ناشی می‌شود. همچنین گروهی دیگر از آن‌ها عقل فعّال را مطرح می‌کنند که به عنوان «مَلک اعظم» و مدیر بیرون از مرزهای دنیا تعریف می‌شود. برخی نیز از عقل مستفاد و بعضی از عقل انسانی صحبت می‌کنند، که این نوع عقل به تفکر و تمییز چیزها از یکدیگر مرتبط است. این نوع عقل به دو دسته تقسیم می‌شود.
یکی عقل بالقوّه چنانکه در اطفال هست هنوز کمال نیافته.
هوش مصنوعی: عقل در کودکان هنوز به کمال نرسیده و به صورت بالقوه وجود دارد.
و دوم عقل بالفعل چنانکه در عاقل کامل هست که از قوّت بفعل آمده است و در حدّ این عقل گفته اند: «العقل قوّه دالّه علی حقایق الاشیاء کلّها.»
هوش مصنوعی: عقل بالفعل، به معنی حالتی است که در شخص عاقل و کامل وجود دارد و از قدرتی که دارد به عمل و فعالیت می‌رسد. در مورد این نوع عقل گفته شده که: «عقل، نیرویی است که به حقایق تمام چیزها اشاره می‌کند.»
و بعضی گفته اند: «العقل عبارهٔ عن مجموع علوم اذا وجد فی واحد یوجب کونه عاقلاً.» چون هر طایفه ای را از لفظ عقل حقیقتی دیگر مرا دست و در آن بعضی مخطی اند و بعضی مصیب تا از خطای آن فلاسفه را چندین مسئلهٔ کفر متفرّع شده است.
هوش مصنوعی: برخی گفته‌اند که عقل به معنای مجموعه‌ای از علوم است و اگر این علوم در یک فرد جمع شود، او به عنوان شخص عاقل شناخته می‌شود. اما هر دسته‌ای از واژه عقل، معنای خاصی دارد و در این زمینه بعضی افراد در اشتباهند و برخی دیگر درست می‌گویند. این اختلافات منجر به طرح مسائل متعددی در مورد کفر از سوی فیلسوفان شده است.
چون بناء این مسائل بر فساد فهم آن خطا افتاد جمله از قبیل «بناء الفاسد علی الفاسد» آمد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه پایه‌گذاری این مسائل بر اساس درک نادرست انجام شده، در نهایت همه آنها به نوعی از جنس «ساختار نادرست بر پایه نادرست» قرار می‌گیرند.
چون ما را به براهین عقلی و نقلی و کشفی محقق است فساد اقاویل فاسد بعضی در اصطلاح لفظ عقل نه بمحّل خویش آن مقالات محالات را اعتباری نمی نهیم.
هوش مصنوعی: ما به دلایل منطقی، قرآنی و شهودی به فساد برخی از سخنان نادرست پایه‌گذاری شده در دانش‌های اصطلاحی معتقدیم و این نظریات نامعقول را از اعتبار ساقط می‌دانیم.
و امّا ما بدین عقل که ضدّ عشق خوانیمش عقل انسانی می خواهیم که چون پرورش آن در انسان بکمال می رسد مدرک ماهیّت اشیاء می شود و فلاسفه اتفاق دارند و ادراک به نزدیک ایشان عبارتست از حصول ماهیّت معلوم در عالم و معقول در عاقل اگر چه درین خلافی کرده اند ولکن با این همه ایشان از حصول ماهیّت معلوم در عالم و معقول در عاقل آن نمی خواهند که حقیقت آن ماهیّت کماهی در نفس عالم حاصل آید که اگر چنین بودی چون کسی بزید یا بعمر و عالم شدی بایستی که زید یا عمرو در نفس او حاصل آمدی و نه چنین است لکن عبارت ایشان از آنکه ماهیّت معلوم در نفس عالم حاصل آید آنست که مثال آن و صورت آن در عقل داننده پدید آید چنانکه مردم در آینه نگرد صورت روی او در آینه پدید آید نه حقیقت وجود او.
هوش مصنوعی: ما به عقلی نیاز داریم که آن را عقل انسانی می‌نامیم، و زمانی که این عقل در انسان به کمال می‌رسد، توانایی درک ماهیت اشیاء را پیدا می‌کند. فلاسفه بر این موضوع هم‌نظرند که درک به معنای دریافت ماهیت چیزها در دنیای خارج و صورت‌های معقول در درون انسان است. اگرچه در جزئیات نظرات متفاوتی دارند، اما همگی بر این نکته تأکید می‌کنند که درک ماهیت واقعی اشیاء به معنای وجود آن‌ها در ذهن عالم نیست. اگر این‌گونه بود، هر زمان که فردی مثل زید یا عمرو به وجود می‌آمد، باید واقعیت وجود آن شخص در ذهن عالم نیز پدیدار می‌شد، اما این‌گونه نیست. بلکه مقصود آن‌ها این است که تنها صورت و مثال آن ماهیت در ذهن داننده شکل می‌گیرد، مشابه اینکه افراد در آینه نگاه می‌کنند و تنها تصویر صورت خود را می‌بینند، نه وجود واقعی آن‌ها.
پس بدین مقدمات معلوم و محقّق می شود که کمالیّت عقل آنست که مدرک مثال ماهیّت اشیاء لاکماهی نه مدرک حقیقت اشیاء شود کماهی اگر آن چیز از عالم محسوس باشد که مادون عقل است عقل محتاج می شود به آلتی حسّی در ادراک حقیقت آن محسوس. چنانکه مثلاً اگرعقل خواهد که مدرک حقیقت ترنجی شود بادراک عقل جز مدرک صفات معقول آن نتواند شد که او را چه طبع گرم و خشک یا سرد و تر و غیر آن و چون خواهد که صفات محسوس آن بداند چون رنگ و بوی و طعم و نرمی و درشتی و خردی و بزرگی عقل عاجز ماند و محتاج آلت حواس شود در ادراک و اگر گویند حواس آن ادراک هم بقوت عقل می کند گوئیم حیوانات عقل ندارند و این ادراک بحواس کنند و اگر مسلم داریم که عقل را این قوّت هست که ادراک این حقائق محسوس کند لکن چه لازم آید از ادراک او عالم معقول را که عالم اوست و ادراک محسوسات که مادون اوست و ادراک عالم الوهیّت که ما فوق اوست بلکه فلاسفه متفّق اند که باری تعالی معقول عقل بشر نیست.
هوش مصنوعی: بنابراین، از این مقدمات مشخص می‌شود که کامل‌بودن عقل به این است که تنها بتواند خود را به شناخت مثال‌ها و ماهیت اشیاء محدود کند و نه به شناخت حقیقت آن‌ها. اگر چیزی از عالم محسوس باشد که پایین‌تر از مرتبه عقل قرار دارد، عقل برای درک حقیقت آن چیز به حواس خود نیاز پیدا می‌کند. مثلاً اگر عقل بخواهد به حقیقت یک پرتقال پی ببرد، تنها می‌تواند صفات معقول آن مانند طبع گرم و خشک یا سرد و تر را درک کند. اما برای درک صفات محسوس، مانند رنگ، بو، طعم، نرمی و سختی، عقل ناتوان می‌شود و به ابزار حواس نیاز دارد. اگر گفته شود که این ادراک نیز به وسیله قوت عقل انجام می‌شود، باید گفت که حیوانات بدون عقل می‌توانند این ادراکات را با حواس خود انجام دهند. حتی اگر بپذیریم عقل توانایی درک حقایق محسوس را دارد، نیازی به این درک برای فهم عالم معقول و عالم الوهیت که فراتر از آن است، نیست. فلاسفه نیز بر این باورند که خداوند معقول عقل بشر نیست.
پس اینجا روشن که عقل قسمی از اقسام موجوداتست و آن سخن که بکلّ وجود او راست سخنی مموّه است از قول آنها که گفته اند عقل و عاقل و معقول هر سه یکی است و بدین ذات باری تعالی خواسته اند. کفری بدین صریحی و مؤدّی است این مسئله بدانکه ایشان گویند باری تعالی عالم لذاته است و بدین آن خواهند که نفی صفات کنند و دلیل ایشان آن شبهه است که گویند باری تعالی موجودی است مجرّد یعنی جسم نیست و وجود مجرّد هم عقل باشد و هم عاقل و هم معقول این سخن حجتّی فاسد و سخنی باطل است در حق باری تعالی و حجّت و شبهت ایشان درین معنی آنست که : «العلم بالشّیء حضور ماهیهٔ ذلک الشّیء المعلوم.»
هوش مصنوعی: در اینجا مشخص است که عقل یکی از انواع موجودات است و صحبت‌هایی که دربارهٔ این موضوع مطرح می‌شود، از سوی کسانی است که معتقدند عقل، عاقل و معقول همه یکی هستند و این نظریه به نوعی به خداوند نسبت داده می‌شود. این نوع استدلال به وضوح کافران است و نشان‌دهندهٔ این است که آنها می‌گویند خداوند علم ذاتیش است. این یعنی آنها می‌خواهند ویژگی‌ها را نفی کنند و دلیل آن‌ها این است که می‌گویند خداوند موجودی مجرد است، یعنی جسم نیست، و وجود مجرد نیز عقل، عاقل و معقول است. این سخنان دلیلی ناپایدار و باطلی در مورد خداوند است و استدلال آن‌ها به این شکل است که "دانش دربارهٔ چیزی، حضور ماهیت آن چیز است."
باشد در عالم، علم و عالم و معلوم هر سه یکی باشد این شبهت را باطل کرده ایم بدان دلیل که اگر علم حضور ماهیّت معلوم بودی در عالم بایستی که از علم به زید یا به حرارت یا به برودت نفس زید یا حرارت یا برودت در نفس عالم حاصل آمدی و نه چنین است و جوای دیگر ازین اشکال گفته اند و آنست که مفهوم: «کون الشیء عالماً معاند لمفهوم کونه معلوماً، و لذلک یصّح ان یعلم احدهما مع الذّهول عن الاخر. فادا اخذنا الذّات من حیث انّها عالمهٔ کانت مغیرهٔ ً لها من حیث انّها معلومه و اذا حصل التّغایر امکن تحقّق النّسبهٔ المّسماهٔ بالحضور و هذا ایضاً فاسد و ذلک لاّن المّسامه بالعلم التّی هی الحضور لما توقف تحقّقها علی تحقّق الّتغایر و تحقّق التّغایر یتوقّف علی تحقّق کون الشّیء عالماً و معلوما لزم الدّور.»
هوش مصنوعی: اگر در عالم، علم و عالم و معلوم هر سه یکی باشند، این افسانه را باطل کرده‌ایم. زیرا اگر علم به ماهیت معلوم در عالم وجود داشته باشد، باید از علم به زید یا حرارت یا برودت نفس زید حاصل شده باشد و چنین نیست. همچنین اشکالات دیگری مطرح شده‌اند، مثلاً اینکه: «وجود یک چیز به‌عنوان عالم با وجود آن به‌عنوان معلوم در تضاد است. بنابراین، ممکن است یکی از آنها شناخته شود درحالی‌که دیگری نادیده گرفته شود. وقتی ما ذات را از جنبه‌ای که عالم است در نظر بگیریم، به آن شکل متفاوتی می‌بخشیم از آنچه که به‌عنوان معلوم است و وقتی این تفاوت حاصل می‌شود، امکان تحقق نسبتی به‌نام حضور به وجود می‌آید. اما این نیز نادرست است، زیرا این نسب درست برای علم که خودش حضور است، به تحقق تفاوت بستگی دارد و تحقق این تفاوت نیز به وجود آوردن همین دوگانگی یعنی عالم و معلوم وابسته است، که در نتیجه دور باطل به‌وجود می‌آورد.»
«الشّیء المجرّد ماهیّته عند ماهیتّه» سخنی مموه ونامعلوم است و چون ادراک عقلی را وجود ماهیّت معقول کماهی در نفس عال حاصل نمی باشد عقل محیط اشیاء کماهی نباشد.
هوش مصنوعی: عبارت فوق به گونه‌ای بیان شده که معنای آن به وضوح فهمیده نمی‌شود. به‌عبارتی، وقتی که ما به ذات و جوهر یک چیز توجه می‌کنیم، درک واقعی و صحیحی از ماهیت آن در ذهن‌مان شکل نمی‌گیرد. در واقع، عقل انسانی قادر نیست اشیاء را به‌طور کامل و واقعی بشناسد.
پس کمالیت عقل آن آمد که مدرک ماهیّت اشیاء شود لاکماهی امّا کمالیّت عشق آنست که مدرک ماهیّت اشیاء شود کماهی اشارت: «ارنا الاشیاء کماهی» بدین معنی.
هوش مصنوعی: کمال عقل در این است که بتواند ماهیت اشیاء را بشناسد، در حالی که کمال عشق در این است که بتواند ماهیت اشیاء را به شکل دیگر و با نگاه عمیق‌تری درک کند. به این معنا که عشق به ما اجازه می‌دهد اشیاء را به گونه‌ای دیگر ببینیم و احساس کنیم.
پیش ازین بیان عشق کرده ایم که نتیجهٔ محبت حقّ است و محبت صفت حقّ است امّا محبّت بحقیقت صفت ارادت حق است که از صفات ذاتست که چون بعام تعلّق می گیرد ارادت می گوئیم آفریدن موجودات نتیجهٔ آن ارادت است و چون بخاصّ تعلّق می گیرد بعضی را که بانعامی مخصوص می کند رحمت می خوانیم و چون باخصّ تعلّق می گیرد که بانعامی خاص مخصوص می کند آن را محبت می خوانیم و این انعام خاص که قومی از اخص الخواص بدان مخصوص اند که «یحبّهم و یحبّونه» انعامی است که هیچ موجود دیگر جز انسان استحقاق این سعادت نداشت و بتشریف محبت هیچ موجود دیگر را مشرّف نکردند. ملائکهٔ مقرّب را فرمود: «بل عباد مکرمون.»
هوش مصنوعی: قبل از این درباره عشق صحبت کرده‌ایم و گفته‌ایم که نتیجه محبت خداوند است و محبت یکی از ویژگی‌های الهی به شمار می‌رود. با این حال، حقیقت محبت در واقع نشانه‌ای از ارادت خداوند است که از صفات وجود او به حساب می‌آید. وقتی که ارادت به طور کلی شامل همه موجودات می‌شود، آن را ارادت می‌نامیم. تولید موجودات یک نتیجه از این اراده است و وقتی این اراده به طور خاص به برخی از موجودات تعلق می‌گیرد، آن را رحمت می‌خوانیم. همچنین، اگر اراده به طور خاص به گروهی از موجودات تعلق بگیرد که محبت خاصی را شامل می‌شود، آن را محبت می‌نامیم. این محبت خاص به گروهی تعلق دارد که خداوند آنها را به خاطر محبت خاصی که به آنها دارد، مورد لطف قرار داده است و هیچ موجود دیگری جز انسان به این سعادت نائل نشده است. حتی ملائکه مقرب نیز فرموده شده‌اند که آن‌ها تنها بندگان معزز هستند و به مانند انسان مورد محبت قرار نگرفته‌اند.
اسم محبّی و محبوبی خواص انسان را ثابت فرمود و این مرتبهٔ تمامی نعمت منعم است، و اشارت: «و اتممت علیکم نعمتی» بدین نعمت خاص که مخصوص اند باضافت، و این نعمت آنست که چون باری تعالی بجذبهٔ یحبّهم عاشق را از هستی عاشقی بستاند و بذروهٔ عالم فنا رساند و بتجلّی صفات محبوبی او را از عالم فنا بعالم محبوبی رساند هستی مجازی برخاسته و هستی حقیقی آشکارا شده تا چنانکه بنظر عقل بینای عالم معقول باشد بنظر بی بصر بینای جمال ربوبیّت شود و مدرک حقائق اشیاء کماهی بنظر الهی.
هوش مصنوعی: اسم محبّی و محبوبی ویژگی‌های خاص انسان را به اثبات رسانده و این مرحله، تمام نعمت‌هایی است که به انسان داده می‌شود. اشاره به پروسه‌ای که در آن خداوند با جذبه‌ای عاشقانه، فرد را از زمان عاشقی خارج کرده و او را به عالم فنا وارد می‌کند، و سپس با تجلی صفات محبوب، او را از دنیای فنا به دنیای محبوب منتقل می‌سازد. در این حالت، وجود مجازی فرد به ظهور می‌رسد و وجود حقیقی او نمایان می‌شود، به گونه‌ای که با نگاه عقل، واقعیات عالم معقول و معنوی را می‌توان دید و با نگاهی متفاوت، زیبایی خداوند را درک کرد و به عمق حقیقت اشیاء پی برد.
بخدای ار کسی تواند شد
بی خدای از خدای برخوردار
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند بدون خدا زندگی کند، در حقیقت از خدا بی‌نیاز و برخوردار است.
عقل اگر چه نورانیست بنسبت با عالم جسمانی ظلمانی ولکن و صمت حدوث دارد بنسبت با نور قدم ظلمانی است بادراک نور قدم محیط نتواند شد که: «و لا یحیطون بشیء من علمه ».
هوش مصنوعی: عقل هرچند که نسبت به دنیای مادی روشن و نورانی است، اما در مقایسه با نور جاودانی، همچنان در حالتی تاریک به نظر می‌آید. همچنین، وجود عقل به این معناست که در برابر نور اصلی، شرایط خاصی دارد و نمی‌تواند به طور کامل احاطه‌ای بر آن نور پیدا کند، زیرا نمی‌توانند از علم و دانش او به طور کامل آگاهی یابند.
ولکن نور قدم بادراک عقل و غیر او محیط تواند شد «و قد احاط بکلّ شیء علماً».
هوش مصنوعی: اما نور درک و عقل و چیزهای دیگر می‌تواند محیط بر همه چیز باشد و به تمام آن‌ها علم و آگاهی داشته باشد.
پس محقق شد که چنانکه میان نور و ظلمت مضادتّست میان قدم و حدوث مضادّتست.
هوش مصنوعی: به این معناست که همان‌طور که بین نور و تاریکی تضاد وجود دارد، بین ثبات و وقوع نیز تضاد وجود دارد.
امّا آنچه فرموده است ما هر کجا عقل بیشتر می یابیم عشق بر وی ظریفتر و شریفتر و ثابت تر می یابیم چنانکه سیّد کاینات عاقلترین موجودات و عاشقترین موجودات بود.
هوش مصنوعی: اما آنچه گفته شده این است که هر جا که عقل بیشتری پیدا می‌شود، عشق نیز به طور ظریف‌تر، شریف‌تر و پایدارتر ظاهر می‌شود. به عنوان نمونه، پیامبر اسلام که عاقل‌ترین و در عین حال عاشق‌ترین موجودات بودند، نمایان‌گر این موضوع است.
بحقیقت بدانکه نور عقل با کمال مرتبهٔ او در مثال مشکوهٔ جسد و زجاجهٔ دل و روغن زیت روح بمثابت صفای زیت است که: «یکاد زیتها یضیء» و اگرچه زیت روحانیّت و صفای آن که نور عقل است ملایکه داشتند که: «خلقت الملائکه من نور» و آن زیت بود که قابل ناریت نور الهی بود که: «و لم تمسسه نار.» ولکن مشکوهٔ جسد و زجاجهٔ ء دل و مصباح سرّ و فتیلهٔ خفی نداشتند که قابل ناریّت نور الهی نشدند بی این اسباب و حیوانات اگر چه مشکوهٔ جسد و زجاجهٔ دل بود امّا زیت روحانیت و صفای نور نبود هم قابل نتوانستند آمدن «فأبین ان یحملنها و اشفقن منها».
هوش مصنوعی: در حقیقت باید بدانیم که نور عقل با تمام کمالش همچون شیشه‌ای است که در آن روغن زیتون روح وجود دارد. این روغن به قدری پاک و شفاف است که گویی می‌درخشد. البته این نور عقل در وجود ملائکه نیز وجود دارد، زیرا آنها از نور آفریده شده‌اند و این نور روحانی به اندازه‌ای خالص است که می‌تواند نور الهی را بیابد و تحت تاثیر آتش قرار نگیرد. اما جسد و دل انسان‌ها به تنهایی نمی‌توانند به این نور الهی دست یابند، چرا که فاقد ابزارهای لازم برای دریافت این نور هستند. اگرچه انسان‌ها به ظاهر مشکی برای عبور نور دارند، اما از نظر روحانی و پاکی نور قادر به پذیرش آن نیستند و همین امر باعث می‌شود که از بار سنگین نور الهی فرار کنند.
کمال استعداد قبول آن امانت که بحقیقت نور فیض بی واسطه است انسان را دادند که: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» که او را تنی مشکوهٔ وار و دلی زجاجهٔ صفت و زیت روح با صفای عقل که زجاجه دل بدان چنان نورانی کرد که: «الزّجاجه کانّها کوکب درّی» بداد و در زجاجهٔ دل مصباح سرّ و فتیلهٔ خفی بنهاد و بنار نور الهی بدین مجموعه که آدم عبارت ازوست تجلّی کرد که: «خلق آدم فتجلّی فیه مصباح» نهاد او قابل آن نور الهی آمد که: «و حملها الانسان».
هوش مصنوعی: در این متن به این نکته اشاره می‌شود که انسان به عنوان یک موجود خاص و با استعداد خلق شده است تا قابلیت پذیرش نور الهی را داشته باشد. این استعداد به او اجازه می‌دهد که جلوه‌ای از کمال و زیبایی را به نمایش بگذارد. انسان به گونه‌ای ساخته شده که دارای بدن و روحی است که قابلیت درک و دریافت الهامات معنوی را دارد. در واقع، او به عنوان محلی برای تجلی نور الهی در نظر گرفته شده و این قابلیت او را از دیگر موجودات متمایز می‌کند. این نور الهی به او داده شده تا بتواند به شناخت و درک عمیق‌تری از وجود خود و جهان دست یابد.
پس هر مصباح که زیت او صافی تر و صفای او در نورانیّت بیشتر چون نار نور الهی بدو رسید آن مصباح در نورانیّت نور علی نور کاملتر و ظریفتر چون هیچ مصباح را در قبول نورانیّت آن کمال استعداد ندادند که مصباح سیّد کاینات را صلی الله علیه و زیت آن مصباح تمامتر و صفای آن زیت که عقل می خوانیم کاملتر و لطیف تر بود لاجرم در قبول نور فیض بی واسطه بدرجهٔ کمال «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی» او رسید و ورد وقت او این دعا بود که هر بامداد بگفتی: «اللّهم اجعل فی قلبی نوراًو فی سمعی نوراً و فی بصری نوراً و فی لسانی نورا ًو عن یمینی نوراً و عن یساری نوراً و من تحتی نوراً و اجعلنی نوراً و اعظم لی نوراً».
هوش مصنوعی: هر چراغی که روغن آن خالص‌تر و روشن‌تر باشد، وقتی که نور الهی به آن برسد، در نورانیّت خود کامل‌تر و ظریف‌تر خواهد بود. هیچ چراغی همانند چراغی که به سید کائنات نسبت داده می‌شود، نتوانسته است این مقدار از نورانیّت را بپذیرد. روغن این چراغ، که به عقل تعبیر می‌شود، کامل‌تر و لطیف‌تر است و به همین دلیل به کمال نور و فیض رسیده است. در آن زمان، دعای خاصی داشت که هر روز صبح می‌خواند: «خدایا در قلبم نور بگذار، در گوشم نور بگذار، در دیده‌ام نور بگذار، در زبانم نور بگذار، به راست و چپم نور بده و مرا خود نور قرار بده و بر نوری که دارم بیفزا.»
و چون همهٔ وجود او آن نور بود حق تعالی او را نور خواند و فرمود جاء کم من الله نور و کتاب مبین.»
هوش مصنوعی: چون تمام وجود او نور بود، خداوند او را نور نامید و فرمود: «از سوی خداوند، نوری و کتابی روشن به سوی شما آمده است.»
امّا بدانکه هر جا که نور عشق که شرر نار نور الهی است بیشتر نور عقل که قابل مشعل آن شرر است بیشتر که «نور علی نور».
هوش مصنوعی: اما باید بدانید که هر جا که نور عشق، که همان شعله‌ای از نور الهی است، بیشتر می‌تابد، نور عقل نیز که توانایی درک و استفاده از این شعله را دارد، افزایش می‌یابد. به عبارت دیگر، این نور عقل همواره در کنار نور عشق، بیشتر و بیشتر می‌شود.
ولکن نه هر کجا نور عقل بیشتر یابی لازم آید که نور باشد بیشتر خلق آنند که نور عقل ایشان بی نور عشق است چنانکه فرمود: «یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار.»
هوش مصنوعی: ولی هر جا که نور عقل بیشتر باشد، الزامی نیست که این نور به معنای واقعی وجود داشته باشد. بلکه مردم معمولاً از نوری برخوردارند که عقل‌شان بدون نور عشق درخشانی ندارد. همان‌طور که گفته شده است: «روغن زیتون به تنهایی روشنایی دارد، حتی اگر آتش آن را لمس نکند.»
و حوالهٔ نور آن نار به مخصوصان مشیّت کرد که: «یدی الله لنوره من یشاء».
هوش مصنوعی: و نور آن آتش را به افرادی خاص عطا کرد و فرمود: «دست خداوند به سوی نوری که می‌خواهد می‌رسد».
پس نور عقل در جبلّت هر شخص مرکوز آمد و نور عشق جز منظوران نظر عنایت را نبود که: «و من لم یجعل الله له نوراً فماله من نور» این دولت بهر متمّنی نرسد.
هوش مصنوعی: نور عقل در ذات هر فرد وجود دارد و نور عشق تنها به افرادی که مورد توجه خاص قرار گرفته‌اند، داده می‌شود. به عبارت دیگر، کسی که خدا برای او نوری قرار نداده، هیچ نوری نخواهد داشت و این مقام برای هر کسی که فقط آرزوی آن را دارد، پیش نمی‌آید.
عشق تو بهر گدا و سلطان نرسد
وین ملک بهر مورسلمان نرسد
هوش مصنوعی: عشق تو به هر کسی نمی‌رسد و این مقام برای هر کسی نیست.
تا دولت عشق تو کرا دست دهد
کاین تاج بهر خسرو و خاقان نرسد
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق تو دست یابد، سرشار از خوشبختی خواهد شد، زیرا این محبت و رحمت، به هیچ تاج و سلطنتی که متعلق به پادشاهان باشد، نمی‌رسد.
هر چند انسان مطلق را استعداد قبول فیض عشق که شرر نار الهی است داده اند که: «حملها الانسان» امّا توفیق تربیت شجرهٔ زیتونهٔ نفس انسانی بهر کس نمی دهند که «و نفس و ماسویّها فألهمها فجورها وتقویها قد افلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها».
هوش مصنوعی: اگرچه انسان به طور طبیعی استعداد پذیرش فیض عشق الهی را دارد، اما هر کسی موفق به پرورش و تربیت نفس خود نمی‌شود. این موضوع نشان‌دهنده این است که فقط افرادی که نفس خود را تزکیه کنند و در مسیر تقوی حرکت کنند، به موفقیت می‌رسند. در حالی که کسانی که نفس خود را نادیده می‌گیرند و از آن غفلت می‌کنند، در نهایت دچار شکست می‌شوند.
و بعضی را که توفیق تربیت شجرهٔ «تؤتی اکلها کلّ حین باذن ربّها»
هوش مصنوعی: برخی افراد موفق به پرورش درختی می‌شوند که در هر زمان به برکت پروردگارش میوه می‌دهد.
و بعضی را بثمرکی رسانند نه هر کسی را دولت آن دهند که ثمرهٔ زیتونهٔ او را در معصرهٔ مجاهدت و ریاضت و صدق طلب اندازند تا روغن زیت روحانیّت او را از آلایش صفات نفسانی صافی کنند و در زجاجهٔ دل بمرتبهٔ صفای «الزّجاجهٔ کانّها کوکب درّی» رسانند.
هوش مصنوعی: برخی افراد به مرتبه‌ای می‌رسند که نمی‌توان به هر کسی آن را داد. این برخورداری از نعمت ویژه‌ای است که تنها در اثر تلاش، مجاهدت و صداقت به دست می‌آید. این تلاش‌ها، مانند عصاره‌گیری از زیتون، روح معنوی آنها را از آلودگی‌های صفات روحی پاک می‌کند و به قلب شان نوری می‌بخشد که شفاف و درخشان مانند کوکب درّی است.
و بعضی را که صفای زیت روحانیّت کرامت کردند نه هر کس را سلطنت یافت نور الهی عشق دست دهد.
هوش مصنوعی: برخی از افراد که زمینه‌های روحانی را به خوبی طی کرده‌اند، به مقام والا و کرامتی می‌رسند. اما این مقام و نور الهی عشق فقط برگزیدگان و افراد خاصی را در بر می‌گیرد و هر کسی به آن دست نمی‌یابد.
عشق تو کجا رسد بهر خویش پسند
ناکرده وجود خویش پیش تو سپند
هوش مصنوعی: عشق تو چقدر به من نزدیک است، در حالی که من حتی نتوانسته‌ام به خاطر خودم وجودم را به تو عرضه کنم.
عشق تو هماییست که چون پر بگشاد
سلطان کند او را که برو سایه فکند
هوش مصنوعی: عشق تو مانند پرنده‌ای است که با گشوده شدن بال‌هایش، سلطنت و بزرگی به همراه دارد و بر روی کسی که تحت سایه‌اش قرار می‌گیرد، تسلط و نفوذ می‌یابد.
مصباح وجود هر کس که بدان نور منوّر نیست او اگر چه خود را زنده می داند امّا بحقیقت مرده است.
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که وجود هر فردی که از نور و حقیقت بهره‌مند نباشد، حتی اگر خود را زنده تصور کند، در واقع از نظر معنوی مرده است.
زندگی حقیقی آنها راست که مصباح ایشان را بدان نور منوّر کرده اند که: «أومن کان میتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس کمن مثله فی الظّلمات لیس بخارج منها ».
هوش مصنوعی: زندگی واقعی آن‌ها به این دلیل است که چراغ دل‌هایشان با نوری روشن شده است که به کسانی که مرده بودند، حیات بخشیده و نوری به آن‌ها عطا کرده که به وسیله‌اش در میان مردم حرکت می‌کنند، مانند کسی که در ظلمت‌هاست و نمی‌تواند از آن خارج شود.
سرّ بعثت صد و بیست و اند هزار نقطه نبوت این یک حرف بود تا خلایق را از ظلمات خلقیت جسمانی و روحانی و مردگی طبیعت خلاص دهند و بنور و زندگی عالم حقیقت رسانند که: «و یخرجهم من الظلمات الی النور».
هوش مصنوعی: هدف از ظهور پیامبران، هدایت مردم از تاریکی‌های جسم و روح و طبیعت و رهایی آن‌ها از مردگی است. این هدف این است که آن‌ها را به نور و زندگی واقعی و حقیقی برسانند.
هر که دعوت ایشان قبول کرد و متابعت نمود بقدر صدق و قبول و سعی متابعت از آن نور و زندگی حظّی یافت که: «أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربه؟» و قوله «فلنحییّنه حیوهٔ طیبّهٔ ».
هوش مصنوعی: هر کسی که دعوت آن‌ها را قبول کند و از آن‌ها پیروی کند، به اندازه صداقت و قبولی که در پیروی از آن نور و زندگی دارد، سهمی خواهد برد. آیا کسی که خداوند دلش را برای اسلام گشوده، بر نوری از سوی پروردگارش نیست؟ و همچنین: «ما او را به زندگی پاک و نیکو زنده خواهیم کرد».
خواص را که بکمند عشق و جذبات الوهیّت بمرتبهٔ ولایت رسانیدند از ظلمات وجود کلّی خلاص دادند و بنور عالم بقاء حقیقی منوّر گردانیدند که: «الله ولی الذّین آمنوا یخرجهم من الظّلمات ».
هوش مصنوعی: ویژگی‌هایی که عشق و جذبه‌های الهی به انسان عرضه می‌کنند، او را به جایگاه ولیّت می‌رسانند و از تاریکی‌های وجودی رهایی می‌دهند. این افراد را با نور عالم بقاء حقیقی روشن می‌سازند، به گونه‌ای که خداوند ولی مؤمنان است و آن‌ها را از ظلمات خارج می‌کند.
و عوام امت اگر چه کلی از ظلمات وجود جسمانی و روحانی خلاص ندادند اما از دریافت ضوء نور حقیقی هر چند از پس حجب بود بی نصیب نکردند.
هوش مصنوعی: عوام مردم هرچند نتوانستند به طور کامل از ظلمات وجود جسمانی و روحانی رهایی یابند، اما از دریافت نور حقیقی که هرچند از پس حجاب‌ها بود، بی‌بهره نگذاشتند.
از پرتو انوار نبوّت وولایت بحسب متابعت و موافقت هر کس را بقدم ارادت و محبّت بحوالی ایشان می گردد از آن نور تبشی و تابشی می رسد : «ان بورک من فی النّار و من حولها».
هوش مصنوعی: افرادی که با ارادت و عشق به اهل ولایت و نبوت نزدیک می‌شوند، از نور و برکت آن‌ها بهره‌مند می‌شوند. به این معنا که کسانی که در اطراف نور و روشنایی آن‌ها قرار می‌گیرند، خود نیز از این روشنایی و تاثیراتش بهره‌مند می‌شوند.
و هر که از دولت متابعت انبیاء و موافقت اولیاء محروم است و سعادت قبول دعوت و زندگی استماع کلام حق ندارد بحقیقت مرده است که: «انّک لا تسمع الموتی»
هوش مصنوعی: هر کسی که از پیروی انبیاء و همسویی با اولیاء معصوم محروم باشد و نتواند دعوت آنها را بپذیرد و از شنیدن کلام حق برخوردار شود، در واقع مرده است؛ چرا که نمی‌تواند صدای حق را بشنود.
آنها که بروح حیوانی نه بروح انسانی زنده اند ایشان را بحقیقت زنده مشمر که زندگی مجازیست. صفت ایشان در دو جهان آنست که: «لا یموت فیها و لا یحیی» زندگان حقیقی آنهااند که بروح خاص حضرتی زنده اند که: «کتب فی قلوبهم الایمان و ایّدهم بروح منه».
هوش مصنوعی: افرادی که فقط به جنبه‌های حیوانی خود زندگی می‌کنند و ارتباطی با جنبه انسانی ندارند، نمی‌توان آنها را واقعاً زنده دانست، زیرا زندگی آنها نوعی زندگی ظاهری و مجازی است. ویژگی آن‌ها در دو جهان این است که نه می‌میرند و نه واقعاً زندگی می‌کنند. زندگان حقیقی کسانی هستند که به روح خاصی از خدا زنده‌اند و ایمان در دل‌هایشان حک شده و از روحی خاص تقویت شده‌اند.
مردان رهش زنده بجانی دگرند
مرغان هواش زآشیانی دگرند
هوش مصنوعی: مردان این راه دارای روحی متفاوت و زنده هستند، در حالی که پرندگان آسمان از آشیانه‌ای دیگر بال می‌زنند.
منگر تو بدین چشم بدیشان کایشان
بیرون زدو کون در جهانی دگرند
هوش مصنوعی: به آن چشم‌های بد نگاه نکن، چرا که این افراد در دنیا و زندگی دیگری هستند.