گنجور

شمارهٔ ۲۱

من سوخته دل تا کی چون شمع سر اندازم
وز سوز دل خونین در جان شرر اندازم؟
درد دل من هر دم از عرش گذر گیرد
در شهر ز عشق تو صد شور و شر اندازم
هر شب من بیچاره تا وقت سپیده دم
بر خاک سر کویت تا کی گهر اندازم؟
زین دیدهٔ در بارم از آرزوی رویت
در پای سگ کویت خون جگر اندازم
شمعا! من دیوانه تا چند چو پروانه
در آتش عشق تو شه بال و پر اندازم؟
تا کی تو غم عالم بر جان من انباری
ز آن مرده نیم دانی کز غم سپر اندازم
هر تیر بلا شاها کانداخته ای بر من
جان را هدفش کردم بار دگر اندازم
یکبار چو پروانه جان بر کف دست آرم
خود را به برت جانا باشد که در اندازم
یک شب تو حریفم شو مهمان شریفم مشو
زر را چه محل باشد تا بر تو زر اندازم
جان پیش کشم حالی گر ز آنکه قبول افتد
در پات به شکرانه دستار و سر اندازم
عمر من سر گشته سرباز به کوی وصل
بردار نقاب از رخ تا یک نظر اندازم
ز آن باده دهم ساقی کین هستی من باقی
از سطوت آن باده از خود به در اندازم
من «نجم» و تو خورشیدی من فانی و تو باقی
وز نور و تجلیت زیر و زبر اندازم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من سوخته دل تا کی چون شمع سر اندازم
وز سوز دل خونین در جان شرر اندازم؟
هوش مصنوعی: من چه مدت باید مانند شمع بسوزم و خود را فدای دردهای درونم کنم، در حالی که از دل سوخته‌ام آتش و شرر به جان می‌ریزم؟
درد دل من هر دم از عرش گذر گیرد
در شهر ز عشق تو صد شور و شر اندازم
هوش مصنوعی: هر لحظه درد و دل من به اوج آسمان می‌رسد و در دنیای عشق تو، رویدادها و هیجانات زیادی را به وجود می‌آورم.
هر شب من بیچاره تا وقت سپیده دم
بر خاک سر کویت تا کی گهر اندازم؟
هوش مصنوعی: هر شب من، در حالی که بیچاره و آواره‌ام، تا سپیده‌دم بر زمین در مقابل خانه‌ات نشسته‌ام و اشک‌های خود را به زمین می‌ریزم.
زین دیدهٔ در بارم از آرزوی رویت
در پای سگ کویت خون جگر اندازم
هوش مصنوعی: از این چشم عاشق، به خاطر آرزوی دیدن چهره‌ات، حاضر هستم مثل سگی که در کوی تو باشد، خون دل خود را بریزم.
شمعا! من دیوانه تا چند چو پروانه
در آتش عشق تو شه بال و پر اندازم؟
هوش مصنوعی: ای شمع! من دیوانه تا کی باید مانند پروانه در آتش عشق تو بسوزم و بال و پرم را رها کنم؟
تا کی تو غم عالم بر جان من انباری
ز آن مرده نیم دانی کز غم سپر اندازم
هوش مصنوعی: تا کی باید غم و اندوه دنیا بر دوش من سنگینی کند؟ تو نمی‌دانی که من از درد و غم تا چه حد آسیب‌پذیر شده‌ام.
هر تیر بلا شاها کانداخته ای بر من
جان را هدفش کردم بار دگر اندازم
هوش مصنوعی: هر بار که درد و مصیبتی از سوی تو به من رسیده، جانم را هدف قرار داده‌ای. اکنون قصد دارم دوباره جان خود را در این راه قرار دهم و بار دیگر با آن مواجه شوم.
یکبار چو پروانه جان بر کف دست آرم
خود را به برت جانا باشد که در اندازم
هوش مصنوعی: من یک بار مانند پروانه، جانم را در دستانم می‌نهم و خود را در آغوش تو قرار می‌دهم، ای محبوب، تا شاید بتوانم خود را به تو بسپارم.
یک شب تو حریفم شو مهمان شریفم مشو
زر را چه محل باشد تا بر تو زر اندازم
هوش مصنوعی: یک شب به من ملحق شو و مهمان دلنشین من باش. آیا ارزش طلا را می‌دانی که بر تو ببارد؟
جان پیش کشم حالی گر ز آنکه قبول افتد
در پات به شکرانه دستار و سر اندازم
هوش مصنوعی: اگر با رضایت تو جانم را فدای تو کنم، به نشانه شکرگزاری بر سرت تاج می‌نهم و سرم را به احترام تو خم می‌کنم.
عمر من سر گشته سرباز به کوی وصل
بردار نقاب از رخ تا یک نظر اندازم
هوش مصنوعی: عمر من به سرگردانی و بیداری گذشته است. ای سرباز، به کوی عشق برو و نقاب از چهره برکن تا بتوانم حتی برای یک لحظه تو را ببینم.
ز آن باده دهم ساقی کین هستی من باقی
از سطوت آن باده از خود به در اندازم
هوش مصنوعی: به خاطر آن نوشیدنی به تو می‌گویم که وجودم با قدرت آن باده پابرجاست و من می‌خواهم از خودم رهایی یابم.
من «نجم» و تو خورشیدی من فانی و تو باقی
وز نور و تجلیت زیر و زبر اندازم
هوش مصنوعی: من مثل یک ستاره هستم و تو مانند خورشید. من ناپایدار و زودگذر هستم، اما تو جاودان و پایدار. با نور و درخشندگی‌ام می‌توانم هر چیزی را دگرگون کنم.