شمارهٔ ۳
برخیز و برافروز هلا قبلهٔ زردشت
بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت
بس کس که ز زردشت بگردیده، دگر بار
ناچار کند روی سوی قبلهٔ زردشت
من سرد نیابم که مرا ز آتش هجران
آتشکده گشتهست دل و دیده چو چرخشت
گر دست به دل برنهم از سوختن دل
انگشت شود بیشک در دست من انگشت
ای روی تو چون باغ و همه باغ بنفشه
خواهم که بنفشه چنم از زلف تو یک مشت
آنکس که تو را کشت، تو را کشت و مرا زاد
و آنکس که ترا زاد، ترا زاد و مرا کشت
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برخیز و برافروز هلا قبلهٔ زردشت
بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت
هوش مصنوعی: بیدار شو و روشنایی بیفکن. به سمت جهت زردشتیان بنشین و شکم خود را بر پشتت بینداز.
بس کس که ز زردشت بگردیده، دگر بار
ناچار کند روی سوی قبلهٔ زردشت
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که از تعالیم زردشت دور شدهاند، اما دوباره ناچارند به سوی آن آگاهی و اصول برگردند.
من سرد نیابم که مرا ز آتش هجران
آتشکده گشتهست دل و دیده چو چرخشت
هوش مصنوعی: احساس میکنم که نمیتوانم سرد و بیاحساس باشم؛ زیرا دل و چشمانم به خاطر دوری و جدایی، مانند آتشکدهای مشتعل شدهاند و همواره در حال چرخش و التهاب هستند.
گر دست به دل برنهم از سوختن دل
انگشت شود بیشک در دست من انگشت
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به دل خود دست بزنم و از شدت سوختن آن ناراحت شوم، بدون تردید انگشت من به خاطر این درد خواهد سوخت.
ای روی تو چون باغ و همه باغ بنفشه
خواهم که بنفشه چنم از زلف تو یک مشت
هوش مصنوعی: ای چهرهات مانند باغی است و من میخواهم از این باغ بنفشه برداشت کنم، پس از زلف تو یک مشت بنفشه برمیدارم.
آنکس که تو را کشت، تو را کشت و مرا زاد
و آنکس که ترا زاد، ترا زاد و مرا کشت
هوش مصنوعی: کسی که تو را کشته، باعث شده من بهوجود بیایم و کسی که مرا بهوجود آورده، تو را زاده و حالا باعث شده تو را بکشد.
حاشیه ها
1400/09/07 01:12
متین امجدیان
لطفا اشعار دقیقی و همچنین ابوشکور بلخی رو کامل در سایت بارگزاری کنید
1401/10/07 00:01
جهن یزداد
آری منم خواهان سروده این دو بزرگم
1401/06/29 08:08
جهن یزداد
آنکس که ترا کِشت ترا کِشت و مرا زاد
انکش که ترا زاد ترا زاد و مرا کُشت
به باغ روی دلدار میگوید و همچنین ایرانیان کار پدر را کشتن میگفتند
میگوید
چون تو نزاد حوی و ادم نکشت شیر نهادی به دل و بر منشت