گنجور

شمارهٔ ۴ - دراحوال خود گوید

سوزد این طالعی که من دارم
نفرت از عمر خویشتن دارم
کاش تا روز حشر شب می بود
روز اگر این بود که من دارم
فلک از بسکه کین به من دارد
عجبا از این که پیرهن دارم
خودندانم که پیرهن در بر
یا به تن مرده سان کفن دارم
تیر وتیغ بلای دوران را
هدف ازجان سپر ز تن دارم
زندگی را به جای چارارکان
درد ورنج وغم و محن دارم
فی المثل زلف دلبران شده ام
بسکه پیچ وخم وشکن دارم
ز آتش غم بسوختم وز اشک
جای در سیل موج زن دارم
من سلیمانم وز گردش دهر
چشم بر دست اهرمن دارم
آصفی کوکه چاره جو گردد
چاره درد من از اوگردد
سوز درمغز استخوان دارم
چه عجب آتشی به جان دارم
من نه روئین تنم نه رستم زال
از چه هر هفته هفتخوان دارم
چه شکایت کنم ز دشمن وبخت
نه غم از این نه باک از آن دارم
سستی از بخت وسختی از دشمن
هر چه دارم ز آسمان دارم
زعفران خنده آورد گویند
لانسلم که امتحان دارم
من نه تصدیق این کلام کنم
من نه باور به این بیان دارم
پس چرا چشم من همی گرید
من که رخ همچوزعفران دارم
لاله گویند نیز بی ثمر است
هم ازاین گفته سرگران دارم
پس چرا من ثمر ز لاله چشم
اشک مانند ارغوان دارم
شد کنارم چو جویبار از اشک
دامنم رشک لاله زار از اشک
دوش پروانه ای رسید از در
پیشتر زآنکه شب رسد به سحر
خویشتن را بهشعله بی پروا
آنچنان زد که باد بر آذر
سوخت او را پر وطپان گردید
چون دل دزد شحنه دیده به بر
می شنیدم به گوش هوش از او
که مرا سوختن بود در خور
شمع در حیرتم چرا سوزد
اوکجا شد ز عشق دوست خبر
اوجماد است و بی خبر از عشق
عشق را جا بود برجانور
شمع بشنید و ریخت اشک وبگفت
تو ندانی رموز عشق مگر
هر چه موجود گشت گشت ازعشق
عشق دارد به هر وجودمقر
آتش عشق اگر تو را پر سوخت
مرمرا بین که سوخت پا تا سر
شمع سر تا به پا بسوزد تن
بی خبر زاین که چون بسوزم من
همه شب از غروب تا به سحر
منم وشمع واشک وخون جگر
شمع هی اشک ریزد ومن خون
اوبهرخن من به حجره سرتاسر
ز آتش عشق یار وهجر نگار
من همی سوزم از دل اواز سر
منم وشمع وشمع ومن لاغیر
اوبه من یار ومن بدویاور
او نشنید به پهلویم چو طبیب
من چو بیماری افتمش دربر
اومرا نورچشم باشد ومن
هستم او را رفیق جان پرور
من زرخ اشک اونمایم پاک
تا نیارد کمی به نور بصر
او هم از پرتو تجلی دوست
روشنی می دهد مرا به نظر
هر دوگریان وهر دوسوزانیم
تا کندخنده صبحدم به سحر
شمع ومن هر دو زآن همی سوزیم
تا مگر عاشقی بیاموزیم
گر فریدون به فر وجاه شوی
باید آخر به دخمه گاه شوی
سازی آئینه گر چو اسکندر
که چو آئینه پیش آه شوی
مات گردی وزرد رخ آخر
گر به شطرنج عمر شاه شوی
درخسوف ممات خواهی شد
گر به چرخ حیات ماه شوی
گر به قد همچو تیری از پیری
چون کمان بی گمان دو تاه شوی
داری از فربهی تن ار چون کوه
آخر از لاغری چو کاه شوی
چون کفن پیرهن شود ناچار
چه پی شال یا کلاه شوی
آبروی دوکون اگر جوئی
بایدت کم ز خاک راه شوی
کی چو یوسف شوی عزیز به مصر
تا نه شاکر به قعر چاه شوی
صبر کن پیشه چون بلنداقبال
شکر باید نمود درهمه حال

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوزد این طالعی که من دارم
نفرت از عمر خویشتن دارم
هوش مصنوعی: من از تقدیر و سرنوشتی که دارم، بسیار ناراحت و عصبانی هستم و از زندگی خودم بدم می‌آید.
کاش تا روز حشر شب می بود
روز اگر این بود که من دارم
هوش مصنوعی: ای کاش شب تا روز قیامت ادامه پیدا می‌کرد، اگر اینطور بود که من دارم.
فلک از بسکه کین به من دارد
عجبا از این که پیرهن دارم
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر کینه‌ای که از من دارد، عجیب است که هنوز لباس و پوششی دارم.
خودندانم که پیرهن در بر
یا به تن مرده سان کفن دارم
هوش مصنوعی: من می‌دانم که باید پیراهن بپوشم یا مانند جسدی که کفن دارد، بی‌وزن و بی‌جان زندگی کنم.
تیر وتیغ بلای دوران را
هدف ازجان سپر ز تن دارم
هوش مصنوعی: من از جان خود در برابر تیر و شمشیر مشکلات زمان، سپری ساخته‌ام.
زندگی را به جای چارارکان
درد ورنج وغم و محن دارم
هوش مصنوعی: زندگی را با مشکلات و رنج‌ها، غم‌ها و آزمایش‌ها پر کرده‌ام.
فی المثل زلف دلبران شده ام
بسکه پیچ وخم وشکن دارم
هوش مصنوعی: مثلاً موهای معشوقان به قدری زیبا و پرپیچ و خم است که من هم به خاطر این زیبایی و دلربایی، خودم را پیچیده و شکن‌دار احساس می‌کنم.
ز آتش غم بسوختم وز اشک
جای در سیل موج زن دارم
هوش مصنوعی: از اندوه به شدت در درونم می‌سوزم و اشک‌هایم به اندازه‌ای فراوان است که مانند طوفانی خروشان می‌ریزد.
من سلیمانم وز گردش دهر
چشم بر دست اهرمن دارم
هوش مصنوعی: من مانند سلیمان هستم و از جریان زندگی، نگاه بر دست قدرت شر دارم.
آصفی کوکه چاره جو گردد
چاره درد من از اوگردد
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال راه حلی باشد، ممکن است درد من نیز با او درمان شود.
سوز درمغز استخوان دارم
چه عجب آتشی به جان دارم
هوش مصنوعی: من در عمق وجود خود احساس درد و سوزشی شدید دارم، چه شگفت‌انگیز که این آتش درونم شعله‌ور است.
من نه روئین تنم نه رستم زال
از چه هر هفته هفتخوان دارم
هوش مصنوعی: من قهرمان و قوی‌هیکل نیستم، اما هر هفته با چالش‌های زیادی روبرو هستم که باید از آن‌ها عبور کنم.
چه شکایت کنم ز دشمن وبخت
نه غم از این نه باک از آن دارم
هوش مصنوعی: من از دشمن و سرنوشتم شکایتی ندارم و نه از این موضوع ناراحتم، نه از آنچه که پیش می‌آید نگرانم.
سستی از بخت وسختی از دشمن
هر چه دارم ز آسمان دارم
هوش مصنوعی: شکست و مشکلات من ناشی از بخت بد و دشمنی است که دارم. هر چیزی که به دست آورده‌ام، به لطف آسمان و سرنوشت من است.
زعفران خنده آورد گویند
لانسلم که امتحان دارم
هوش مصنوعی: زعفران باعث خوشحالی و خنده می‌شود، می‌گویند که لانسلم (شخصی یا ناشناسی) آزمونی دارد.
من نه تصدیق این کلام کنم
من نه باور به این بیان دارم
هوش مصنوعی: من این حرف را تأیید نمی‌کنم و به این گفته ایمان ندارم.
پس چرا چشم من همی گرید
من که رخ همچوزعفران دارم
هوش مصنوعی: چرا چشمان من اشک می‌ریزند، در حالی که چهره‌ام مانند زعفران زیبا و درخشان است؟
لاله گویند نیز بی ثمر است
هم ازاین گفته سرگران دارم
هوش مصنوعی: می‌گویند لاله نیز بی‌ثمر است و به همین خاطر من نگران هستم.
پس چرا من ثمر ز لاله چشم
اشک مانند ارغوان دارم
هوش مصنوعی: چرا من به جای لذت و زیبایی، از چشمانم فقط اشک و اندوه می‌ریزم؟
شد کنارم چو جویبار از اشک
دامنم رشک لاله زار از اشک
هوش مصنوعی: کنارم از اشک، مثل جویباری جاری است و دامنم به خاطر این اشک‌ها، به زیبایی لاله‌زار حسرت می‌برد.
دوش پروانه ای رسید از در
پیشتر زآنکه شب رسد به سحر
هوش مصنوعی: دیشب یک پروانه به نزدیکی من آمد قبل از آنکه شب به صبح بدل شود.
خویشتن را بهشعله بی پروا
آنچنان زد که باد بر آذر
هوش مصنوعی: او به خودش آنچنان شور و هیجان بخشید که مانند آتش شعله‌ور شد و باد نیز بر آتش می‌وزید.
سوخت او را پر وطپان گردید
چون دل دزد شحنه دیده به بر
هوش مصنوعی: او به شدت احساس درد و ناراحتی می‌کند، مثل کسی که دلش را دزدیده‌اند و حالش خراب است.
می شنیدم به گوش هوش از او
که مرا سوختن بود در خور
هوش مصنوعی: به گوشم می‌رسید که او درباره‌ام می‌گوید و از دست دادن من را به خوبی درک می‌کرد.
شمع در حیرتم چرا سوزد
اوکجا شد ز عشق دوست خبر
هوش مصنوعی: شمع در حیرت است که چرا می‌سوزد و از کجا خبری از عشق دوست دارد.
اوجماد است و بی خبر از عشق
عشق را جا بود برجانور
هوش مصنوعی: عشق در اوج خود قرار دارد و این احساس عمیق، از وجود جانوران بی‌خبر است. عشق برای آن‌ها محیط و زمینی را فراهم کرده است.
شمع بشنید و ریخت اشک وبگفت
تو ندانی رموز عشق مگر
هوش مصنوعی: شمع صدای گریه‌اش را شنید و گفت: تو هرگز نمی‌توانی اسرار عشق را درک کنی.
هر چه موجود گشت گشت ازعشق
عشق دارد به هر وجودمقر
هوش مصنوعی: هر چیزی که به وجود آمده، به خاطر عشق به وجود آمده و همه چیز به نوعی پیوندی با عشق دارد.
آتش عشق اگر تو را پر سوخت
مرمرا بین که سوخت پا تا سر
هوش مصنوعی: اگر آتش عشق تو مرا کاملاً سوزانده باشد، ببین که چطور تمام وجودم در آتش عشق تو می‌سوزد.
شمع سر تا به پا بسوزد تن
بی خبر زاین که چون بسوزم من
هوش مصنوعی: شمع تمام وجودش را می‌سوزاند، اما بدن من از سوزش او بی‌خبر است. من نمی‌دانم که او چگونه در حال سوختن است.
همه شب از غروب تا به سحر
منم وشمع واشک وخون جگر
هوش مصنوعی: تمام شب از غروب تا صبح من در حال گریه و ناراحتی هستم. مثل شمعی که می‌سوزد و اشک و خون دلم را به نمایش می‌گذارد.
شمع هی اشک ریزد ومن خون
اوبهرخن من به حجره سرتاسر
هوش مصنوعی: شمع همواره در حال اشکریختن است و من به جای او، برای هنر خودم، در تمام اتاقم خون می‌ریزم.
ز آتش عشق یار وهجر نگار
من همی سوزم از دل اواز سر
هوش مصنوعی: از آتش عشق یار و دوری محبوبم می‌سوزم و این درد از دل و جانم می‌باشد.
منم وشمع وشمع ومن لاغیر
اوبه من یار ومن بدویاور
هوش مصنوعی: من همان شمع هستم و شمع نیز منم، و هیچ‌کس غیر از ما وجود ندارد. او یار من است و من نیز به او کمک می‌کنم.
او نشنید به پهلویم چو طبیب
من چو بیماری افتمش دربر
هوش مصنوعی: او وقتی که در کنارم بود، مثل یک پزشک به من توجهی نداشت، در حالی که من به حالت بیمار در آغوشش افتاده بودم.
اومرا نورچشم باشد ومن
هستم او را رفیق جان پرور
هوش مصنوعی: او برای من مانند نور چشم است و من برای او مانند دوستی هستم که روحش را پرورانده و به او زندگی می‌بخشم.
من زرخ اشک اونمایم پاک
تا نیارد کمی به نور بصر
هوش مصنوعی: من با اشک هایم خود را پاک نگه می‌دارم تا نور چشمم کم نشود.
او هم از پرتو تجلی دوست
روشنی می دهد مرا به نظر
هوش مصنوعی: او با تابش نور عشق دوست، به من روشنی می‌بخشد و مرا روشن می‌کند.
هر دوگریان وهر دوسوزانیم
تا کندخنده صبحدم به سحر
هوش مصنوعی: ما هر دو در حال گریه و سوختن هستیم تا صبحگاه با آمدن سپیده دم، خنده‌ای بزنیم.
شمع ومن هر دو زآن همی سوزیم
تا مگر عاشقی بیاموزیم
هوش مصنوعی: من و شمع هر دو در آتش عشق می‌سوزیم، شاید از این سوز و گداز بتوانیم به هنر عاشقی دست یابیم.
گر فریدون به فر وجاه شوی
باید آخر به دخمه گاه شوی
هوش مصنوعی: اگر به مقام و اعتبار بالایی دست یابی، در نهایت باید با واقعیت‌های زندگی و مرگ روبه‌رو شوی و به دنیای زیرین قدم بگذاری.
سازی آئینه گر چو اسکندر
که چو آئینه پیش آه شوی
هوش مصنوعی: اگر سازی مانند اسکندر ساخته شود، در آن صورت تو نیز مانند آئینه با آه خود روبه‌رو خواهی شد.
مات گردی وزرد رخ آخر
گر به شطرنج عمر شاه شوی
هوش مصنوعی: اگر در بازی زندگی به پیروزی هم برسی، باز هم ممکن است در نهایت دچار شکست و زردی چهره شوی.
درخسوف ممات خواهی شد
گر به چرخ حیات ماه شوی
هوش مصنوعی: اگر در دوران زندگی به اوج و شکوه برسی، با مرگ و زوال مواجه خواهی شد.
گر به قد همچو تیری از پیری
چون کمان بی گمان دو تاه شوی
هوش مصنوعی: اگر به قد و قامتت مانند تیر باشید، به یقین از پیری مانند کمان دوتا خواهی شد.
داری از فربهی تن ار چون کوه
آخر از لاغری چو کاه شوی
هوش مصنوعی: اگرچه در حال حاضر بدن تو مانند کوه بزرگ و محکم به نظر می‌رسد، اما اگر روزی لاغر و نحیف شوی، مانند کاه سبک و بی‌ارزش خواهی شد.
چون کفن پیرهن شود ناچار
چه پی شال یا کلاه شوی
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت به پایان نزدیک می‌شود، دیگر اهمیتی ندارد که چه لباسی بر تن کرده‌ای؛ حتی اگر شال یا کلاهی بر سر داشته باشی.
آبروی دوکون اگر جوئی
بایدت کم ز خاک راه شوی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آبروی دو فروشگاه هستی، باید اطراف را زیر پا بگذاری و از خاک مسیر بگذری.
کی چو یوسف شوی عزیز به مصر
تا نه شاکر به قعر چاه شوی
هوش مصنوعی: آیا تو هم مانند یوسف به مقام عالی در مصر می‌رسی؟ پس اگر شکرگزار نباشی، ممکن است مانند او به بدبختی بیفتی و در قعر چاه قرار بگیری.
صبر کن پیشه چون بلنداقبال
شکر باید نمود درهمه حال
هوش مصنوعی: صبر کن و مانند افرادی که به موفقیت‌های بزرگ رسیده‌اند، باید در هر شرایطی شکرگزاری کنی.