شمارهٔ ۳
از چه رو ای زلف پرچین وشکن گردیده ای
پای تا سر چین چو پیشانی من گردیده ای
دل کمندرستم وسام نریمان خواندت
بسکه پرپیچ وخم وچین وشکن گردیده ای
با وجوداینکه اندر بنددلداری اسیر
شور شهر وفتنه هر انجمن گردیده ای
دشمن جان وتن خورد ودرشت وشیخ وشاب
آفت دین ودل هر مردوزن گردیده ای
زآن همی ترسم که روزی سر برندت عاقبت
بسکه هستی سرکش از بس راهزن گردیده ای
سجده آری هر دم از بس پیش رخسار بتم
هر که می بیند تو راگوید شمن گردیده ای
چهره جانان اگر برهان یزدان آمده
هم تو درعالم دیل اهرمن گردیده ای
آتش دل شعله ورتر می شود هر دم مرا
بسکه درجنبش همی چون بادزن گردیده ای
مشک خیز ومشک بیز و مشک سای ومشک زای
رشک تبت حسرت چین وختن گردیده ای
تاکه بنمائی عیار حسن روی او به خلق
چون محک اندر بر آن سیم تن گردیده ای
پاسبان گنج حسن روی خویشت کرده یار
با همه دزدی امین ومؤتمن گردیده ای
گفتم ای زلف از مکافات عمل غافل مشو
دیدی آخر دل پریشان تر ز من گردیده ای
چون بلنداقبال برخورشید ومه نازی دگر
بنده ای از بندگان بوالحسن گردیده ای
شیریزدان شاه اژدر در امیر المؤمنین
خواجه هفتم سپهر ومالک هفتم زمین
معتقد ای زلف دلبر بر چه مذهب بینمت
گاه کافر گاه در دل ذکر یارب بینمت
درتودلها بسکه می گویند یا رب تا به روز
معبد عباد یا رب گوی هر شب بینمت
نوروظلمت روز وشب را می نماید صبح وشام
زآن به روشن روز رویش تیره چون شب بینمت
گه به گنج حسن دلبر مار ارقم یابمت
گه به مهتاب رخش جراره عقرب بینمت
لف و نشر ار خوانمت ای زلف می بینم به جاست
گه مشوش می شوی گاهی مرتب بینمت
خواستم نال قلم خوانم تو را دیدم خطاست
در سیاهی زآنکه مانندمرکب بینمت
از پی تعلیم گاهی راست گردی گاه کج
در بر استاد چون طفلان مکتب بینمت
همچو مستان درخرام افتی گه از چپ گه ز راست
مست وسرخوش از شراب ناب آن لب بینمت
سر به زانو هشته می لرزی به پیش آفتاب
هندوی عریان لرز آورده از تب بینمت
ای وجودت واجب اندر روزگار دلبری
واجب اندر روی دلبر بلکه اوجب بینمت
مانی آن هندوی را کاندر کفش باشد ترنج
هر زمان کاندر بر آن سیب غبغب بینمت
از پریشان حالی ما بازگو درگوش یار
ای که در درگاه روی اومقرب بینمت
با وجود اینکه داری در بر دلدار جای
چون بلنداقبال دایم تیره کوکب بینمت
روی دلبر حیدر است و ابروی او ذوالفقار
خیره سرای زلف تیره دل چو مرحب بینمت
کرده دو نیمت زبس می بیندت کافر شعار
دریمین یک نیمه ات افکنده نیمی دریسار
همچو من ای زلف دلبر از چه درهم گشته ای
عاشق یاری همانا درهم از غم گشته ای
راستی از بس پریشانی برآن سیم تن
کرده گردن کج ز وی خواهان درهم گشته ای
می کشی بار دل پرحسرت ما را به دوش
زآن ره ای زلف این چنین حمال سان خم گشته ای
گاه بودی لام وگاهی لام الف لا گاه دال
حال زیر خال دلبر ذال معجم گشته ای
چهره دلدار راخوانند اگر روز ربیع
می توان گفتن شب قتل محرم گشته ای
جای داری گه به دوش وگه در آغوش نگار
باشد از افتادگی کاین سان مکرم گشته ای
می کندناسور می گویند زخم از بوی مشک
زخم دلها را تو خود مشکی ومرهم گشته ای
ای مجعد زلف یار از بسکه هستی مشکبار
فتنه چین وختن آشوب دیلم گشته ای
تادل ما را دهی راهی به قصر روی یار
پایه پایه تا سر همچو سلم گشته ای
در بهشت روی گندم گون دلدار از ازل
همچوشیطان رهزن حوا و آدم گشته ای
دلبر ما کرده از قامت قیامت چون به پا
مو به مو اعمال کفاری مجسم گشته ای
چون بلنداقبال اندر طور وطرز شاعری
هم تو اندر دلبری الحق مسلم گشته ای
جا به زیر سایه ات خورشید ومه دارد مگر
قنبر درگاه مولای دو عالم گشته ای
خواجه رکن و مقام وصاحب خیل وحرم
معنی طه و یس مظهر نون والقلم
شافع فردای محشر حیدر صفدر علی
باب شبیر وشبر داماد پیغمبر علی
درنظر ای زلف چون افعی ارقم گشته ای
از پی بلعیدن دل اژدها دم گشته ای
داری از بس پیچ وتاب وحلقه و چین وشکن
چون کمند پرخم سهراب ورستم گشته ای
ترک ما شد موی جوشن درع خط صورت سپر
رمح بالا و سنان مژگان تو پرچم گشته ای
صید چنگ شیر از حال دلم دارد خبر
بینمت هر گه که چون چنگال ضیغم گشته ای
خنجر ابروی دلبر را همی گیری به کف
بیگنه خونریزی ما را مصمم گشته ای
بینمت همخانه با خورشید رخشان روز و شب
می سزد گر گویمت عیسی ابن مریم گشته ای
از رکوع و از سجود واز قیام واز قعود
هر که دیدت گفت ابراهیم ادهم گشته ای
نیستی پیر از چه بر رویت چنین افتاده چین
غم نداری از چه بی آرام ودرهم گشته ای
پاسبان گنج حسن روی دلبر بینمت
با همه دزدی چه شدکاین گونه محرم گشته ای
گه به دوشش گه به گوشش می نهی سر بی ادب
با پری بنشسته ای با آدمی کم گشته ای
خود بلنداقبال را کشتی وخود از قتل او
کرده ای در بر سیه وز اهل ماتم گشته ای
بوی مشک ونکهت عنبر تو را باشد مگر
مشک را داماد وعنبر را پسر عم گشته ای
چون علی کو بن عم و داماد پیغمبر بود
روز محشر تشنگان را ساقی کوثر بود
دانم ای زلف از چه رودائم پریشان می شوی
در تو جا دارد دل آشفته ام ز آن می شوی
همنشینی با پریشان دل تو را گفتم مکن
کآخر از حال پریشانش پریشان می شوی
هستی از بس مشک خیز ومشک بیز ومشک ریز
مشک ارزان می شود هر گه که لرزان می شوی
چون تو را دلبر به روی خود پریشان می کند
دشمن هوش و خردخصم دل وجان می شوی
نیستی گر زاهدو وسواست ار نبود چرا
پیش چشم مست او برچیده دامن می شوی
گه زره پوشی وچون داودد گه سازی زره
گاه دیگر پای تا سر خود زره سان می شوی
گر نیی افراسیاب ورستم دستان چرا
فتنه ایران زمین آشوب توران می شوی
چون که بینی ابروی جانان کمان آرش است
چون کمند پر خم سام نریمان می شوی
ای سیه زلف نگار ار نیستی ابر از چه رو
بینمت گاهی حجاب مهر رخشان می شوی
گاه می بینم که چون عقرب به جولان می روی
گاه می بینم که همچون مار پیچان می شوی
گاه درهم رفته چون خط ترسل بینمت
گه به هم پیچیده چون توقیع فرمان می شوی
یار چون بینیم که سیمین گوی دارد از زنخ
پیش سیمین گوی اومانند چوگان می شوی
طره حوا بردرشک از تو چون جاروب سان
خاک روب درگه مولای سلمان می شوی
فخر عالم ذخر آدم پادشاه هر دو کون
ملجاء هر مسلم وکافر پناده هر دوکون
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از چه رو ای زلف پرچین وشکن گردیده ای
پای تا سر چین چو پیشانی من گردیده ای
هوش مصنوعی: چرا ای زلفی که به شکل زیبایی به هم پیچیدهای، از سر تا پای من چین و شکن پیدا کردهای، همانطور که پیشانی من نیز دارای چین و شکن شده است؟
دل کمندرستم وسام نریمان خواندت
بسکه پرپیچ وخم وچین وشکن گردیده ای
هوش مصنوعی: دل من در افت و خیز است و در پیچ و خمهای زندگی دچار مشکلات و چالشهای زیادی شده است. تو را به نریمان، پهلوان بزرگ، تشبیه میکنم که تو نیز به همین اندازه پیچیده و پر از احساسات متناقض هستی.
با وجوداینکه اندر بنددلداری اسیر
شور شهر وفتنه هر انجمن گردیده ای
هوش مصنوعی: با این که تو در مِهری و عشق گرفتار شدهای، اما در این شور و غوغای شهری و هر مجلسی، تحت تأثیر فتنهها و آشوبها قرار گرفتهای.
دشمن جان وتن خورد ودرشت وشیخ وشاب
آفت دین ودل هر مردوزن گردیده ای
هوش مصنوعی: دشمن به جان و تن افراد، چه افراد سالخورده و چه جوان، آسیب میزند و باعث آسیب به دین و دل هر مرد و زنی شده است.
زآن همی ترسم که روزی سر برندت عاقبت
بسکه هستی سرکش از بس راهزن گردیده ای
هوش مصنوعی: من نگرانم که روزی به خاطر سرکشی و رفتارهای نادرستت، سرنوشت بدی برایت رقم بخورد.
سجده آری هر دم از بس پیش رخسار بتم
هر که می بیند تو راگوید شمن گردیده ای
هوش مصنوعی: هر لحظه به احترام زیبایی چهرهات سجده میکنم، زیرا هر کسی که تو را میبیند، به وضوح میفهمد که تو مانند گلی درخشان و نادر هستی.
چهره جانان اگر برهان یزدان آمده
هم تو درعالم دیل اهرمن گردیده ای
هوش مصنوعی: اگر چهره محبوب از سوی خدا آشکار شده باشد، تو در این دنیا همچنان به شیطانی و بدی ادامه دادهای.
آتش دل شعله ورتر می شود هر دم مرا
بسکه درجنبش همی چون بادزن گردیده ای
هوش مصنوعی: دل من هر لحظه بیشتر در آتش میسوزد، زیرا تو مانند یک بادزن همیشه در حال جستجو و حرکت هستی.
مشک خیز ومشک بیز و مشک سای ومشک زای
رشک تبت حسرت چین وختن گردیده ای
هوش مصنوعی: به سمت مشک رفتن و با عطر آن آشنا شدن، در کنار زیبایی و شکوه طبیعت، باعث حسرت و آرزو در دل آدمی میشود. گویی همه این زیباییها ما را به یاد تبت و چین میاندازد که در دل خود حسرتهای بسیاری نهفته است.
تاکه بنمائی عیار حسن روی او به خلق
چون محک اندر بر آن سیم تن گردیده ای
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی چهرهاش را به مردم نشان بدهی، مانند این است که تلاش کردهای تا یک محک برای سنجش ارزش نقرهای که بر آن تنش است، به نمایش بگذاری.
پاسبان گنج حسن روی خویشت کرده یار
با همه دزدی امین ومؤتمن گردیده ای
هوش مصنوعی: حفاظت از زیبایی و خوبی چهرهات به عهدهی من است و با همهی هنرهایی که دارم، مظهر اعتماد و امانتداری شدهام.
گفتم ای زلف از مکافات عمل غافل مشو
دیدی آخر دل پریشان تر ز من گردیده ای
هوش مصنوعی: به زلفت گفتم که از پیامد اعمال غافل نباشی، دیدی که در نهایت دل من چقدر پریشانتر از قبل شده است؟
چون بلنداقبال برخورشید ومه نازی دگر
بنده ای از بندگان بوالحسن گردیده ای
هوش مصنوعی: هنگامی که تو درخشش و خوشبختی را مانند خورشید و ماه تجربه میکنی، به مانند یک بنده دیگر از بندگان بوالحسن درآمدهای.
شیریزدان شاه اژدر در امیر المؤمنین
خواجه هفتم سپهر ومالک هفتم زمین
هوش مصنوعی: شیراز دانای بزرگی است که به امیرالمؤمنین، خواجهای با ویژگیهای درخشان و مقام برجسته در زمین اشاره میکند.
معتقد ای زلف دلبر بر چه مذهب بینمت
گاه کافر گاه در دل ذکر یارب بینمت
هوش مصنوعی: من به زیباییهای زلف محبوبم مینگرم و از خود میپرسم که او به چه راهی میرود، گاهی کافر به نظر میرسد و گاهی در دلش نام خدا را ذکر میکند.
درتودلها بسکه می گویند یا رب تا به روز
معبد عباد یا رب گوی هر شب بینمت
هوش مصنوعی: در دلها آنقدر از خداوند میخواهند و ناله میکنند که تا روز معبد عبادت، هر شب او را میبیند و در دل، دعا میکند.
نوروظلمت روز وشب را می نماید صبح وشام
زآن به روشن روز رویش تیره چون شب بینمت
هوش مصنوعی: روشنی و تاریکی روز و شب را به صبح و شام نسبت میدهد، زیرا که در روز روشن، چهرهاش تاریک مانند شب به نظر میرسد.
گه به گنج حسن دلبر مار ارقم یابمت
گه به مهتاب رخش جراره عقرب بینمت
هوش مصنوعی: گاه به زیبایی معشوقش مینگرد و دلش را پر میکند از شوق و عشق، و گاه در چهرهی روشن او، به نشانههای خاصی مانند داغی و علامتهایی اشاره میکند که یادآور آرامش و خاص بودن اوست.
لف و نشر ار خوانمت ای زلف می بینم به جاست
گه مشوش می شوی گاهی مرتب بینمت
هوش مصنوعی: اگر موی تو را بخوانم، میبینم که در جای خود است، اما گاهی دچار بینظمی میشوی و گاهی هم مرتب و منظم به نظر میرسی.
خواستم نال قلم خوانم تو را دیدم خطاست
در سیاهی زآنکه مانندمرکب بینمت
هوش مصنوعی: خواستم بگویم که به یاد تو هستم، اما وقتی تو را دیدم متوجه شدم که در دنیای تاریک، تو را به مانند یک مرکب نمیتوانم ببینم.
از پی تعلیم گاهی راست گردی گاه کج
در بر استاد چون طفلان مکتب بینمت
هوش مصنوعی: گاهی در مسیر یادگیری به طور مستقیم و درست پیش میروید و گاهی نیز منحرف میشوید. استاد را مانند یک کودک در مکتب میبینم که در تلاش برای یادگیری است.
همچو مستان درخرام افتی گه از چپ گه ز راست
مست وسرخوش از شراب ناب آن لب بینمت
هوش مصنوعی: همچون افرادی که در حال سرمستی و خوشحالی هستند، به آرامی و نرمی قدم برمیداری، گاهی به سمت چپ و گاهی به سمت راست. در این حال، شاداب و خوشحال از نوشیدنی گوارا، لبهای زیبای تو را میبینم.
سر به زانو هشته می لرزی به پیش آفتاب
هندوی عریان لرز آورده از تب بینمت
هوش مصنوعی: تو در زیر آفتاب داغ هند، با بدن عریان و لرزانی که از گرما گرفتهای، در حالی که زانو به سر نهادهای، دیده میشوی.
ای وجودت واجب اندر روزگار دلبری
واجب اندر روی دلبر بلکه اوجب بینمت
هوش مصنوعی: تو وجودت در این دنیا برای عاشقانت ضروری و لازم است، و وقتی به دلبری میپردازی، حتی از خود دلبر هم مهمتر به نظر میرسی.
مانی آن هندوی را کاندر کفش باشد ترنج
هر زمان کاندر بر آن سیب غبغب بینمت
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر اشاره به شخصیتی میکند که به زیبایی و جذابیت چیزها توجه دارد. او در مورد یک هندو صحبت میکند که در کفشهایش، میوهای زیبا و دلربا مانند ترنج دارد. این تصویر نشاندهنده علاقه به زیبایی و جذابیتهای ظاهری است که در هر زمان قابل مشاهده است. شاعر همچنین میگوید هر وقت به او نگاه میکند، تصویری از سیب با غبغب را میبیند که نمایانگر زیبایی و لطافت است. در کل، شاعر به ارتباط زیبایی و جذابیتهای ظاهری اشاره دارد.
از پریشان حالی ما بازگو درگوش یار
ای که در درگاه روی اومقرب بینمت
هوش مصنوعی: از دل سردرگم ما برای محبوب بگو، ای کسی که در کنار محبوب، او را نزدیک و عزیز میبینی.
با وجود اینکه داری در بر دلدار جای
چون بلنداقبال دایم تیره کوکب بینمت
هوش مصنوعی: با اینکه تو در آغوش محبوبی، اما همیشه شکست و ناچاری را در چهرهات میبینم.
روی دلبر حیدر است و ابروی او ذوالفقار
خیره سرای زلف تیره دل چو مرحب بینمت
هوش مصنوعی: دلبر حیدر زیبایی خاصی دارد و ابروهایش مانند شمشیری تیز و تند است. زلفهای سیاه او را مینگرم و همچون مرحب، فردی قوی و بی باک به نظر میرسد.
کرده دو نیمت زبس می بیندت کافر شعار
دریمین یک نیمه ات افکنده نیمی دریسار
هوش مصنوعی: دوست من به خاطر شدت احساساتش، به طور کامل تو را نمیبیند و فقط بخشی از وجود تو را درک میکند. او مانند کافری است که فقط شعار میدهد و تنها نیمی از حقیقت تو را مییابد. نیمی از وجود تو را در سمت چپ و نیمی دیگر را در سمت راست رها کرده است.
همچو من ای زلف دلبر از چه درهم گشته ای
عاشق یاری همانا درهم از غم گشته ای
هوش مصنوعی: مانند من، ای زلف دلبر، چرا اینگونه در هم و بهم شدهای؟ عاشق یاری، در واقع به خاطر غم، به این وضعیت درآمدهای.
راستی از بس پریشانی برآن سیم تن
کرده گردن کج ز وی خواهان درهم گشته ای
هوش مصنوعی: از شدت پریشانی و درد، آن چهره زیبا و شفاف، حالتی کج و خم به خود گرفته است و بر اثر این حالت، آن کس که به او علاقهمند است، دچار سردرگمی و آشفتگی شده است.
می کشی بار دل پرحسرت ما را به دوش
زآن ره ای زلف این چنین حمال سان خم گشته ای
هوش مصنوعی: تو به دوش خود بار سنگین غم و حسرت ما را حمل میکنی، از آن راهی که زلفهای تو همچون یک باربر خم شده است.
گاه بودی لام وگاهی لام الف لا گاه دال
حال زیر خال دلبر ذال معجم گشته ای
هوش مصنوعی: گاهی در تجلیات مختلفی قرار داشتی و گاهی تحت تاثیر زیباییهای مختلفی بودهای که همه اینها باعث شدهاند که عشق و حال و هوای دل را در زیر خال محبوبت حس کنی.
چهره دلدار راخوانند اگر روز ربیع
می توان گفتن شب قتل محرم گشته ای
هوش مصنوعی: اگر در روز بهاری چهره محبوب را ببینیم، میتوان گفت که شب عاشورا فرا رسیده و گویی در حال قتل و رنج هستیم.
جای داری گه به دوش وگه در آغوش نگار
باشد از افتادگی کاین سان مکرم گشته ای
هوش مصنوعی: گاهی بر دوش عزیزان و گاه در آغوش آنها قرار داری، و به خاطر این افتادگی و محبت، اینگونه مورد احترام و کرامت قرار گرفتهای.
می کندناسور می گویند زخم از بوی مشک
زخم دلها را تو خود مشکی ومرهم گشته ای
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره دارد که بوی خوش مشک، زخمها و دردهای دل را درمان میکند. همچنین، شاعر به فردی اشاره میکند که خود با ویژگیهای خاص و دلنشینش، به عنوان دوا و مرهمی برای دردها تبدیل شده است. در واقع، این فرد به گونهای است که با حضورش، به التیام زخمها و ناراحتیها کمک میکند.
ای مجعد زلف یار از بسکه هستی مشکبار
فتنه چین وختن آشوب دیلم گشته ای
هوش مصنوعی: ای موهای پیچیده و خوشبو یار، به خاطر عطر مشکینی که داری، شبیه به طوفان و آشوبی شدهای که همه چیز را بهم ریخته است.
تادل ما را دهی راهی به قصر روی یار
پایه پایه تا سر همچو سلم گشته ای
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو به ما راهی به قصر یار نشان نمیدهی، ما همچنان در هر مرحله و مقطعی همچون درخت سلم به شگفتی غرق خواهیم بود.
در بهشت روی گندم گون دلدار از ازل
همچوشیطان رهزن حوا و آدم گشته ای
هوش مصنوعی: در بهشت، زیبایی محبوب همواره در دلها جا دارد، اما تو مانند شیطان، مظهر فریب و خطر برای آدم و حوا شدهای.
دلبر ما کرده از قامت قیامت چون به پا
مو به مو اعمال کفاری مجسم گشته ای
هوش مصنوعی: عشق ما به قدری زیبا و با شکوه است که هر بار که او به پا میخیزد، گویی تمام اعمال و رفتار ناپسند از طریق او به صورت روشن و واضح نمایان میشود.
چون بلنداقبال اندر طور وطرز شاعری
هم تو اندر دلبری الحق مسلم گشته ای
هوش مصنوعی: چون که در هنر شعر و طرز بیان به کمال رسیدهای، در دلربایی و جذب کردن دیگران هم بهراستی در جایگاه ویژهای قرار داری.
جا به زیر سایه ات خورشید ومه دارد مگر
قنبر درگاه مولای دو عالم گشته ای
هوش مصنوعی: در زیر سایه تو، خورشید و ماه حضور دارند، انگار که تو قنبر درگاه آقای دو عالم شدهای.
خواجه رکن و مقام وصاحب خیل وحرم
معنی طه و یس مظهر نون والقلم
هوش مصنوعی: خواجه در جایگاه و مقام خود، سرآمد و رهبر گروه و محافل است. او تجلیگر معانی عمیق و والایی مانند طه و یس، و نماد قلم و نوشتار است.
شافع فردای محشر حیدر صفدر علی
باب شبیر وشبر داماد پیغمبر علی
هوش مصنوعی: حضرت علی، که پسر ابوطالب و داماد پیامبر است، در روز قیامت شفیع مردم خواهد بود. او به عنوان یک شخصیت بزرگ و با فضیلت در تاریخ اسلام شناخته میشود.
درنظر ای زلف چون افعی ارقم گشته ای
از پی بلعیدن دل اژدها دم گشته ای
هوش مصنوعی: ای زلف تو که همچون افعی میپیچد، به خاطر اینکه دل را بلعیدهای، حالا دم اژدها شدهای.
داری از بس پیچ وتاب وحلقه و چین وشکن
چون کمند پرخم سهراب ورستم گشته ای
هوش مصنوعی: تو به قدری در پیچیدگی و زیبایی، مثل کمندی پر خم و تاب که سهراب و رستم را به یاد میآوردی، دچار گشتهای.
ترک ما شد موی جوشن درع خط صورت سپر
رمح بالا و سنان مژگان تو پرچم گشته ای
هوش مصنوعی: موهای پرچممانند تو مانند زرهای از جوشن است که بر روی صورت زیبایت نقش بسته و چشمانت همچون سنان (نوک تیر) با زیبایی خاصی درخشیده است.
صید چنگ شیر از حال دلم دارد خبر
بینمت هر گه که چون چنگال ضیغم گشته ای
هوش مصنوعی: دل من به حال تو آگاه است، و هر بار که در حالت چنگالی چون شیر در میآیی، این را میداند.
خنجر ابروی دلبر را همی گیری به کف
بیگنه خونریزی ما را مصمم گشته ای
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و جذاب دلبر را به گونهای در دست میگیری که گویی تصمیم گرفتهای تا بیدلیل بر دل ما خون بریزی.
بینمت همخانه با خورشید رخشان روز و شب
می سزد گر گویمت عیسی ابن مریم گشته ای
هوش مصنوعی: تو را میبینم که در کنار خورشید، با چهرهای درخشان، در روز و شب میدرخشی. حق دارد اگر بگویم تو مانند عیسی ابن مریم شدهای.
از رکوع و از سجود واز قیام واز قعود
هر که دیدت گفت ابراهیم ادهم گشته ای
هوش مصنوعی: هرکسی که تو را در حال نماز ببیند، میگوید که تو به درجهی ابراهیم ادهم رسیدهای.
نیستی پیر از چه بر رویت چنین افتاده چین
غم نداری از چه بی آرام ودرهم گشته ای
هوش مصنوعی: چرا به خاطر پیری و گذشت زمان، رویت چین و چروک گرفته است؟ چرا به آرامش نمیرسی و اینگونه پریشان و درهم به نظر میرسی؟
پاسبان گنج حسن روی دلبر بینمت
با همه دزدی چه شدکاین گونه محرم گشته ای
هوش مصنوعی: نگهبان زیبایی و دلربایی معشوق را میبینم، با اینکه خودت دزد زیباییها هستی، چگونه است که اینچنین به راز و رمز او آشنا شدهای؟
گه به دوشش گه به گوشش می نهی سر بی ادب
با پری بنشسته ای با آدمی کم گشته ای
هوش مصنوعی: گاهی تو سر بیادب را بر دوش او میگذاری و گاهی در گوشش. تو با پری نشستهای و به آدمی فروتن تبدیل شدهای.
خود بلنداقبال را کشتی وخود از قتل او
کرده ای در بر سیه وز اهل ماتم گشته ای
هوش مصنوعی: شما کسی را که خود با شانس و اقبال بلند به دنیا آمده بود، غرق کردهاید و حالا خودتان در کنار دشواری و اندوهِ ناشی از این کار قرار گرفتهاید.
بوی مشک ونکهت عنبر تو را باشد مگر
مشک را داماد وعنبر را پسر عم گشته ای
هوش مصنوعی: بوی خوش مشک و عطر عنبر، هیچ از خود آنها نیست، بلکه این عطرها به خاطر توست. گویی که مشک داماد و عنبر پسرعمو شدهاند و همگی به خاطر زیبایی و جذابیت تو به عمل آمدهاند.
چون علی کو بن عم و داماد پیغمبر بود
روز محشر تشنگان را ساقی کوثر بود
هوش مصنوعی: علی، که هم پسر عموی پیامبر و هم شوهر دختر او بود، در روز قیامت به عنوان نوشاک کوثر به تشنگان کمک میکند.
دانم ای زلف از چه رودائم پریشان می شوی
در تو جا دارد دل آشفته ام ز آن می شوی
هوش مصنوعی: میدانم که چرا زلفت باعث آشفتگی من میشود، زیرا دل مضطرب من در آن گنجینهای از عشق و احساسات را دارد.
همنشینی با پریشان دل تو را گفتم مکن
کآخر از حال پریشانش پریشان می شوی
هوش مصنوعی: دوست من، با کسی که دلش در هم است و ناراحت است، نشست و برخاست نکنید؛ چون ممکن است حال او بر تو نیز تأثیر بگذارد و تو را هم ناراحت کند.
هستی از بس مشک خیز ومشک بیز ومشک ریز
مشک ارزان می شود هر گه که لرزان می شوی
هوش مصنوعی: وجود تو به قدری پر از عطر و بوی خوش است که هر بار که دچار تزلزل و تغییر میشوی، بوی خوش زندگی هم کمکم ارزان و در دسترستر میشود.
چون تو را دلبر به روی خود پریشان می کند
دشمن هوش و خردخصم دل وجان می شوی
هوش مصنوعی: وقتی دلبر تو با زیباییاش تو را مشغول میکند، دشمن به تو هجوم میآورد و خرد و عقل را از تو میگیرد. در این حال، تو نسبت به اوضاع و موجودیت خود بیخبر و آسیبپذیر میشوی.
نیستی گر زاهدو وسواست ار نبود چرا
پیش چشم مست او برچیده دامن می شوی
هوش مصنوعی: اگر تو بیوجود هستی و فقط وسواس و اضطراب در دل داری، پس چرا با وجود او که مشتاق و خوشحال است، خود را از لذتهای زندگی جدا میکنی؟
گه زره پوشی وچون داودد گه سازی زره
گاه دیگر پای تا سر خود زره سان می شوی
هوش مصنوعی: گاهی مثل یک جنگجو زره به تن میکنی و در موقعیتی چون داود آماده نبرد میشوی، و گاهی هم به طور کلی خود را زرهپوش میکنی و تمام وجودت را در این حالت قرار میدهی.
گر نیی افراسیاب ورستم دستان چرا
فتنه ایران زمین آشوب توران می شوی
هوش مصنوعی: اگر تو افراسیاب و ورستم نباشی، پس چرا باعث آشفتگی و فتنه در ایران و در سرزمین توران میگردی؟
چون که بینی ابروی جانان کمان آرش است
چون کمند پر خم سام نریمان می شوی
هوش مصنوعی: زمانی که ابروی محبوبت را میبینی، مانند کمان آرش، به شدت تحت تأثیر قرار میگیری و تسخیر میشوی، درست مانند کمند پر خم نیرویی بزرگ و قدرتمند.
ای سیه زلف نگار ار نیستی ابر از چه رو
بینمت گاهی حجاب مهر رخشان می شوی
هوش مصنوعی: ای معشوق با موهای سیاه، اگر تو وجود نداری، پس چرا گاهی مثل ابر در نظر من ظاهر میشوی و چهره درخشان خود را میپوشانی؟
گاه می بینم که چون عقرب به جولان می روی
گاه می بینم که همچون مار پیچان می شوی
هوش مصنوعی: گاه مشاهده میکنم که مانند عقرب به سرعت و تندی حرکت میکنی و گاه نیز میبینم که مانند مار نرم و پیچیده میشوی.
گاه درهم رفته چون خط ترسل بینمت
گه به هم پیچیده چون توقیع فرمان می شوی
هوش مصنوعی: گاه در هم رفته و نامفهوم میشوی، گاهی نیز به گرهای پیچیده و مرتب تبدیل میگردی.
یار چون بینیم که سیمین گوی دارد از زنخ
پیش سیمین گوی اومانند چوگان می شوی
هوش مصنوعی: وقتی یار را میبینم که مانند گوی نقرهای از جلوی او میگذرد، حالم به گونهای میشود که گویی توپ نبودهام و فقط در پی او با لذت و شوق حرکت میکنم.
طره حوا بردرشک از تو چون جاروب سان
خاک روب درگه مولای سلمان می شوی
هوش مصنوعی: موهای حوا در لمس تو مانند جارو خاک را میروبد و تو با این زیبایی در کنار مولای سلمان قرار میگیری.
فخر عالم ذخر آدم پادشاه هر دو کون
ملجاء هر مسلم وکافر پناده هر دوکون
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف مقام و عظمت شخصیتی اشاره دارد که هم موجب افتخار و نعمت برای جهان و هم برای انسانهاست. این فرد نه تنها پادشاه دو دنیا است، بلکه پناهگاهی برای همه انسانها، چه مؤمن و چه غیر مؤمن، محسوب میشود. به عبارت دیگر، او منبعی از رحمت و سببی برای نجات همگان است.