گنجور

شمارهٔ ۲ - در شرح احوال خود حضرت والا میرزا جعفر خان حقایق نگار رامخاطب کرده گوید

دلم ز بسکه پریشان و بی قرار بود
روا بود که بگوئیش زلف یار بود
مرا غمی که به دل باشد از جفای فلک
نه یک نه ده نه صد افزون تر از هزار بود
بود زدهر چنان تلخ کامیم حاصل
که انگبین به مذاقم چوکوکنار بود
زغم رخم شده زرد وز گریه چشمم سرخ
گمان برن خلایق که از خمار بود
درست گفته کسی گوید ار بلنداقبال
به عشرت است وشب و روز باده خوار بود
پیاله کاسه چشمم شراب خون دلم
دلست مطربم افغان وناله تار بود
شد از دو دیده ام از بسکه رود اشک روان
کنار من چو یکی بحر بی کنار بود
فغان که خسته دل من به چنگ غصه وغم
چو صعوه ای است که اندر دهان مار بود
به روزگار نبردم حسد به هیچ کسی
جز آنکه مرده وآسوده درمزار بود
به سیر باغ وگلستان چه حاجتم که مدام
ز خون دیده کنارم چولاله زار بود
چوهفتخوان شده یکسر مرا سرای سپنج
ز شش جهت به من از بسکه غم دچار بود
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود
بیا که شمه ای از حال خویش گویم باز
به عزم مکه ز شیراز چون شدی به حجاز
خدایگان جهان حضرت مشیر الملک
که کرده است خدایش به بندگان ممتاز
چنان به گفته بدگو بکند بال وپرم
که نیست حالت اینم که برکشم آواز
زحالت دل خونین من خبر دارد
کبوتری که شودصیدچنگل شهباز
مرا به مظهر قهرش که هست لطف الله
سپرد وگفت که با درد وغم بسوز وبساز
دوماه بیش ویا کم به چنگ اوبودم
مثال شوشه سیمی که افتد اندرگاز
هر آنچه حکم به اوشدکه تا ز من گیرد
رواج دادم ودادم ز روی عجز ونیاز
گمان من که به پاداش آنهمه خدمت
دهد مرا به بر همسران بسی اعزاز
چه نقص داشت گر از او نوازشی شده بود
خدای عز وجل نیز گشته بنده نواز
بود حدیث که خیر الکلام قل ودل
سخن چه طول دهم قصه را کنم چه دراز
رسیده کار به جائی مرا که در شب وروز
میسرم نشود بهر قوت نان وپیاز
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چو نگارین رخ نگار شود
مگوی مال مرا جان و سر فدای مشیر
نه آنکس است که از اوکسی شود دلگیر
خدایگان جهان است و بنده ایم او را
ز پیر وبرنا ازمردو زن صغیر وکبیر
اگر که بر درد از هم مرا مشیر الملک
همین بسم که بگویند بردریدش شیر
هزار مرتبه بهتر ز تاج زر از غیر
مشیر ملک به فرقم اگر زند شمشیر
وگر که کرد خرابم ز روی حکمت کرد
خراب تا نشود خانه کی شود تعمیر
مگر نه گندم نه نان شود نه زینت خوان
نگردد آرد اگر ز آسیا وآرد خمیر
کجا روم چکنم حال دل که را گویم
ز بی محبتی زاده برادر میر
مرا به عهد جوانی نموده پیر از غم
که برخورد ز جوانی خداش سازد پیر
به خاک خفرک یوسف بگی است سنجر لو
که گرگ ما شده ز لطف خواجه گشته دلیر
چهل نفر که به سی سال رعیتند مرا
ببرد و کشته نگشته است بذر من یک سیر
مبالغی طلب از هر کدامشان دارم
که خورده اند وکنون منکرند بلکه نکیر
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود
به اوبگو که به ما زخمها زده است فلک
مزن تو بر دل مجروح ما دگر گزلک
تو احمدی ونباید شوی به این راضی
زیوسفی چوعمر ملک من شودچوفدک
نمک به هر چه دهد بوی بد شده است علاج
علاج چیست ندانم کنم چو بوی نمک
مرا گمان که ز غیر ار رسد به ما ستمی
مدد زلطف توجوئیم واز در تو کمک
کنون که خودتوبه ما کرده ای ستم خودگو
رواست یا نه اگر از تودر دل آرم شک
منم یکی تو دهی نه صدی نه بلکه هزار
هزار مرتبه برتر بود هزار از یک
تو باید آیدت از پرنیان وکمخا عار
نه اینکه از بر من بر کنی قبای قدک
محک اگر زنی از بهر امتحان ما را
بدان که گشته به ما روز و روزگار محک
بیا وبگذر از آزار من که می ترسم
صدای زاری من در فلک رسد به ملک
تو نیز راه چنان روکه رهروان رفتند
ز لوح سینه مکن نقش دوستی را حک
ز بی محبتیت آه و اشک من شب و روز
کشیده تا به سما ورسیده تا به سمک
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چو نگارین رخ نگار شود
بیا که با تو بگویم ز کارها سخنی
که تا خبر شوی از چیست در دلم محنی
در این مقدمه کاری که کرده اند به من
نکرده باد خزانی به صفحه چمنی
سه ماده گاو مرا بود با دو و ده بز
برای قوت یتیمی به دست بیوه زنی
از آن گذشت نکردند وجمله را بردند
گمانشان که نباشد خدای ذوالمننی
کجا رواست که انگشتری سلیمان را
چنان کنند که افتد به دست اهرمنی
کسان که جور و تعدی کنند بیخبرند
که هیچ کس نبرد ازجهان به جز کفنی
نه نوبهار به جا مانده ونه فصل خزان
نه باده ماند ونه ساقی نه رود ورودزنی
نه آگهست یقین حضرت مشیر الملک
وگرنه بهر سخن هم نداشت کسی دهنی
فغان که نیست مرا یاوری که در بر او
بگوید از من وجوری که دیده ام سخنی
دلم بگفت که شو چاره جوی در این کار
بگفتمش نکند چاره هیچ فکر و فنی
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چو نگارین رخ نگار شود
بگویمت چه کن آندم که بینیش خوشحال
نشسته خرم وخندان وشاد وفارغ بال
به او ز روی ادب عرض کن که رنجوری
ز بندگان تو باشد بسی پریشان حال
ز بسکه ضعف به اوگشته است مستولی
فتد به خاک وزد برتنش چوبادشمال
چنان شده است ز بی لطفی تو افسرده
که فصد ار کنیش خون نیاید از قیفال
دگر به خدمت او نه سیه بودنه سفید
دگر به قامت اونه کلاه مانده نه شال
به سال دیگر اگر زنده است چون گردد
کسی که حالت اواین چنین بودامسال
مرا ازین عجب آید که با چنین حالت
به هر که می نگرم خواندش بلنداقبال
روا بود دهی او را ز لطف اگر تسکین
که اوست تشنه لب ولطف توست آب زلال
رسد ز مهر تویکذهر گر به او پرتو
دوباره اختر بختش برون رود ز وبال
نشسته ازغم دل صبح وشام صم بکم
جوابش این بود از او اگر کنندسؤال
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود
اگر که گفت مگر نه بدادمش نیریز
به سال پیش ندادم مگر فسا را نیز
جواب گوکه بلی التقات فرمودی
به خاکپای تو عاید نگشت او را چیز
اگر بگفت فلان قدر بودمأخوذش
که پا به مهر نوشتند مردم نیریز
جواب گو که فدایت شوم توخود دانی
که دشمنی نتوان کرد جز به دست آویز
چه فتنه ها که ز نیریز برنخاست به دهر
ز بسکهیاغی خونخواره دار وخونریز
اگر نه لطف تو می بود شامل حالش
گمانم اینکه نمی برد جان ز خنجر تیز
بود به مردم نیریز حاکم ار کسری
که عاقبت شودش نام درجهان چنگیز
ز عهده خدماتت نکوبرآمد وشد
ز عرض حاسد بدگو ولی همه ناچیز
مگر ز رشک وعداوت همه نمی گفتند
که کرده است به پا شورروز رستاخیز
به خاکپای توسوگند جمله بوددروغ
توخویش معدن هوشی وکان عقل وتمیز
خلاصه بسکه ترا مرحمت بودبا من
درآخر همه اشعار خودزده است گریز
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود
اگر که گفت مرا با وی التفات بود
بگواگر بود اورا ز غم نجات بود
اگرکه گفت کنیمش ز لطف شیرین کام
بگوکه لطف تو شیرین تر از نبات بود
اگر که گفت خیالی براش باید کرد
بگوی تا که نمرده است ودرحیات بود
اگر که گفت ندانیم ازو چه کار آید
بگوبه لطف توداری هر صفات بود
اگر که گفت چه ذات آدمست با او گو
مگر صفات نه مرآت عکس ذات بود
اگر که گفت به خدمت ندیدمش ثابت
بگوکه کار جهان سخت بی ثبات بود
اگر که گفت نباشد به سلک اهل قلم
بگوکه طالع اوچون دل دوات بود
اگر که گفت کجا می سزد فرستیمش
بگوسزدهمه گر کشمر وهرات بود
اگر که گفت کجا به بگو به کرببلا
چرا که چشمه چشمش شط فرات بود
اگر که گفت چه سان است حال اوبرگو
چوشاه عرصه شطرنج محو ومات بود
اگر که گفت چه می گوید اوبگووردش
به روز وشب بدل سیفی وسمات بود
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود
به هر طریق که دانی بگیر حکمی از او
که ای مخرب خفرک فلان سنجرلو
ترا چه کار که مغوی شوی به رعیت غیر
ترا که گفت که شو کدخدا به هر ده وکو
ترا چه کار به ساروئیان خرخسته
ترا چه کار به ناخن زنان بهتان گو
شنیده ام که ببردی ز شول گاو و بزی
ندیده ای مگر افتاده تر ز صاحب او
تراکه گفت که ازنقش رستم آی بریز
که گرز وبرز ترا داده گفت شوبرزو
که گفته است به مقراض کینه مردم را
زنید چاک به دل گر نمی کنید رفو
مگر نه باشدم از بندگان بلند اقبال
نکردی از چه مراعات حال او نیکو
مگر نه آمده حسان عهد ما وبه مدح
بود اما امامی وخواجه خواجو
نموده ای اگر اغماض از این نوشته شود
حکایت مه وکتان حدیث سنگ وسبو
اگر غبار نشوئی ز لوح خاطر وی
بدادمت خبر از زندگیت دست بشو
ولی ز طالع خودهستم آنچنان نومید
که دوزخم شود ار رو کنم سوی مینو
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم ز بسکه پریشان و بی قرار بود
روا بود که بگوئیش زلف یار بود
هوش مصنوعی: دل من به خاطر نگرانی و بی‌قراری زیادی که داشتم، این اجازه را داشت که بگوید که زلف یار من بود.
مرا غمی که به دل باشد از جفای فلک
نه یک نه ده نه صد افزون تر از هزار بود
هوش مصنوعی: من غمی در دل دارم که به خاطر ظلم و سختی‌های زندگی است، و این غم تنها یک یا ده یا حتی صد نیست، بلکه بیشتر از هزار است.
بود زدهر چنان تلخ کامیم حاصل
که انگبین به مذاقم چوکوکنار بود
هوش مصنوعی: ما تا حدی تلخ کام و ناامید هستیم که حتی شیرینی عسل نیز دردهانمان مثل خاک و بی‌مزه می‌شود.
زغم رخم شده زرد وز گریه چشمم سرخ
گمان برن خلایق که از خمار بود
هوش مصنوعی: از ناراحتی، رنگ لبانم زرد شده و به خاطر گریه، چشمانم قرمز است. مردم فکر می‌کنند که این حالت من به خاطر مستی و سرخوشی است.
درست گفته کسی گوید ار بلنداقبال
به عشرت است وشب و روز باده خوار بود
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که خوشبختی به خوش‌گذرانی و روز و شب نوشیدن شراب است، درست گفته است.
پیاله کاسه چشمم شراب خون دلم
دلست مطربم افغان وناله تار بود
هوش مصنوعی: پیاله و کاسه چشم من پر از شراب عشق و غم است. من در حال نواختن ساز و سر دادن ناله‌ای هستم که نشان‌دهنده درد و احساسات عمیق من است.
شد از دو دیده ام از بسکه رود اشک روان
کنار من چو یکی بحر بی کنار بود
هوش مصنوعی: از چشمانم به قدری اشک ریخته شده که کنارم مانند دریای بی‌پایان شده است.
فغان که خسته دل من به چنگ غصه وغم
چو صعوه ای است که اندر دهان مار بود
هوش مصنوعی: آه که دل خسته‌ام در چنگال غم و اندوه است، مانند پرنده‌ای که دردهان مار گرفتار شده است.
به روزگار نبردم حسد به هیچ کسی
جز آنکه مرده وآسوده درمزار بود
هوش مصنوعی: در زندگی حسد به هیچ کسی ندارم جز افرادی که دیگر در میان ما نیستند و در آرامش خوابیده‌اند.
به سیر باغ وگلستان چه حاجتم که مدام
ز خون دیده کنارم چولاله زار بود
هوش مصنوعی: نیازی به گشتن در باغ و گلستان نیست، چون همیشه از اشک چشمانم دل تنگ و غمگین هستم.
چوهفتخوان شده یکسر مرا سرای سپنج
ز شش جهت به من از بسکه غم دچار بود
هوش مصنوعی: من مثل یک سرای بزرگ شده‌ام که در هفت خوان محاصره شده، و غم‌ها از هر سو به من هجوم آورده‌اند.
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که معشوق به حقیقت زیبایی‌هایش بیفزاید، کار من نیز همچون زیبایی‌های او جلوه‌گر خواهد شد.
بیا که شمه ای از حال خویش گویم باز
به عزم مکه ز شیراز چون شدی به حجاز
هوش مصنوعی: بیا تا کمی از احوال خودم بگویم. باز هم به قصد مکه، از شیراز به حجاز رفتم.
خدایگان جهان حضرت مشیر الملک
که کرده است خدایش به بندگان ممتاز
هوش مصنوعی: خدای جهان، که مقام مشیر الملک را دارد، بندگان خاص خود را مورد لطف قرار داده است.
چنان به گفته بدگو بکند بال وپرم
که نیست حالت اینم که برکشم آواز
هوش مصنوعی: به قدری تحت تأثیر حرف‌های منفی و بد دیگران قرار می‌گیرم که دیگر حالتی برای من نمی‌ماند که بتوانم آواز بخوانم.
زحالت دل خونین من خبر دارد
کبوتری که شودصیدچنگل شهباز
هوش مصنوعی: دل خونین من را تنها کبوتر می‌داند که در دام شکارچی به دام افتاده است.
مرا به مظهر قهرش که هست لطف الله
سپرد وگفت که با درد وغم بسوز وبساز
هوش مصنوعی: خداوند رحمتش را به من نشان داد و فرمود که با همه دردها و غم‌ها ادامه زندگی را با شکیبایی تحمل کنم.
دوماه بیش ویا کم به چنگ اوبودم
مثال شوشه سیمی که افتد اندرگاز
هوش مصنوعی: مدتی حدود دو ماه، به دستان او بودم، مانند یک تکه نقره که درون شعله آتش می‌افتد و در خطر گداخته شدن قرار دارد.
هر آنچه حکم به اوشدکه تا ز من گیرد
رواج دادم ودادم ز روی عجز ونیاز
هوش مصنوعی: هر چیزی که به او دستور داده شد، من آن را پذیرفتم و به خاطر ناتوانی و نیاز خود، آن را از خود رها کردم.
گمان من که به پاداش آنهمه خدمت
دهد مرا به بر همسران بسی اعزاز
هوش مصنوعی: من فکر می‌کنم که به خاطر تمام خدماتی که انجام داده‌ام، خداوند به من پاداشی شایسته خواهد داد و من را در کنار همسران نیکو قرار خواهد داد.
چه نقص داشت گر از او نوازشی شده بود
خدای عز وجل نیز گشته بنده نواز
هوش مصنوعی: چه اشکالی داشت اگر از او محبت و نوازشی دریافت می‌شد؟ در این صورت، خداوند عزوجل نیز به بنده‌نوازی می‌پرداخت.
بود حدیث که خیر الکلام قل ودل
سخن چه طول دهم قصه را کنم چه دراز
هوش مصنوعی: بهتر است که صحبت‌های خوب و مفید کوتاه و مختصر باشند. نیازی نیست که داستان را زیاد طولانی کنم.
رسیده کار به جائی مرا که در شب وروز
میسرم نشود بهر قوت نان وپیاز
هوش مصنوعی: به جایی رسیده‌ام که در تمام شبانه‌روز قادر نیستم حتی برای تأمین نان و پیاز زندگی‌ام تلاش کنم.
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چو نگارین رخ نگار شود
هوش مصنوعی: تنها زمانی می‌توانم به خواسته‌هایم دست یابم که حقیقت و زیبایی عشق به وضوح دیده شود. در غیر این صورت، تلاش‌هایم بی‌فایده خواهد بود و نتیجه‌ای نخواهد داشت.
مگوی مال مرا جان و سر فدای مشیر
نه آنکس است که از اوکسی شود دلگیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نباید خود را به خاطر مال و ثروت به خطر بیندازید و جان و زندگی‌تان را فدای کسی کنید که از او دلگیر هستید. آن شخصی که از او ناراحت می‌شوید، نباید برای‌تان آن‌قدر اهمیت داشته باشد که ارزش جان و زندگی‌تان را زیر سوال ببرد.
خدایگان جهان است و بنده ایم او را
ز پیر وبرنا ازمردو زن صغیر وکبیر
هوش مصنوعی: خدایی که بر جهان فرمانروایی دارد، ما بندگان او هستیم؛ او را از همه انسان‌ها، چه کهن‌سال و چه جوان، چه مرد و چه زن، در نظر بگیریم. ما از کوچک و بزرگ، همه در بندگی او هستیم.
اگر که بر درد از هم مرا مشیر الملک
همین بسم که بگویند بردریدش شیر
هوش مصنوعی: اگر ملایکه به خاطر درد و رنج من به قیامت بیاورند، همین کافی است که بگویند: او را ببر، مثل این که شیر شکارش کرده باشد.
هزار مرتبه بهتر ز تاج زر از غیر
مشیر ملک به فرقم اگر زند شمشیر
هوش مصنوعی: اگر شمشیر کسی بر سر من بزنند که به غیر از پادشاهی فکر نکند، هزار بار از تاج زرین بهتر است.
وگر که کرد خرابم ز روی حکمت کرد
خراب تا نشود خانه کی شود تعمیر
هوش مصنوعی: اگر او به دلیل حکمت و دانایی‌اش مرا از بین ببرد، خراب کردن او به این منظور است که دیگر نتوانم دوباره بازسازی شوم.
مگر نه گندم نه نان شود نه زینت خوان
نگردد آرد اگر ز آسیا وآرد خمیر
هوش مصنوعی: اگر گندم به آرد تبدیل نشود، نه نان به دست می‌آید و نه غذایی بر سر سفره خواهد بود. آرد باید از آسیا بیاید و سپس خمیر شود تا بتوان از آن استفاده کرد.
کجا روم چکنم حال دل که را گویم
ز بی محبتی زاده برادر میر
هوش مصنوعی: نمی‌دانم به کجا بروم و چه کنم، که حال دلم را به چه کسی بگویم. برادر، بی‌محبتی مرا در این وضعیت قرار داده است.
مرا به عهد جوانی نموده پیر از غم
که برخورد ز جوانی خداش سازد پیر
هوش مصنوعی: در جوانی با من وعده‌ای داده شده بود، اما اکنون که به سال‌های پیری رسیده‌ام، غم و اندوهی که از جوانی به من رسیده است، به سراغم آمده و به نظر می‌رسد که خداوند در این پیری هم به من توجهی نخواهد کرد.
به خاک خفرک یوسف بگی است سنجر لو
که گرگ ما شده ز لطف خواجه گشته دلیر
هوش مصنوعی: یوسف در خاک خفرک به خاطر محبت سنجر لو دلیری را پیدا کرده که گرگ ما شده است.
چهل نفر که به سی سال رعیتند مرا
ببرد و کشته نگشته است بذر من یک سیر
هوش مصنوعی: چهل نفر که سی سال در خدمت من هستند، مرا خواهند برد، ولی بذر من هرگز نابود نشده است.
مبالغی طلب از هر کدامشان دارم
که خورده اند وکنون منکرند بلکه نکیر
هوش مصنوعی: من از هر یک از آنها مقداری می‌طلبم که قبل از این گرفته‌اند و اکنون منکر آن هستند، به‌طوری که مانند نکیر به آنها می‌نگرم.
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود
هوش مصنوعی: به جز این که معشوق در واقع حقیقت وجودش را نشان دهد، کار من هم به مانند تصویر چهره‌اش واقعی و زیبا خواهد شد.
به اوبگو که به ما زخمها زده است فلک
مزن تو بر دل مجروح ما دگر گزلک
هوش مصنوعی: به او بگو که آسمان به ما آسیب‌هایی زده است و دیگر بر دل جریحه‌دار ما زخم نزن.
تو احمدی ونباید شوی به این راضی
زیوسفی چوعمر ملک من شودچوفدک
هوش مصنوعی: تو باید به مقام و ویژگی‌های خودت افتخار کنی و نباید خودت را به چیزهای معمولی و راضی‌کننده محدود کنی، چون جایگاه تو بسیار والا و ارزشمند است.
نمک به هر چه دهد بوی بد شده است علاج
علاج چیست ندانم کنم چو بوی نمک
هوش مصنوعی: هر چیزی که با نمک در تماس باشد، بوی نامناسبی پیدا کرده است. نمی‌دانم درمان این مشکل چیست، اما وقتی بوی نمک را احساس می‌کنم، به همین فکر می‌کنم.
مرا گمان که ز غیر ار رسد به ما ستمی
مدد زلطف توجوئیم واز در تو کمک
هوش مصنوعی: باور دارم که اگر از دیگران به من ظلمی برسد، تنها از لطف تو یاری می‌طلبم و از درگاه تو کمک می‌خواهم.
کنون که خودتوبه ما کرده ای ستم خودگو
رواست یا نه اگر از تودر دل آرم شک
هوش مصنوعی: حال که خودت به ما ظلم کرده‌ای، آیا جایز است که به خودت بگویم ستمگری؟ اگر من نسبت به تو دلی پر از شک داشته باشم.
منم یکی تو دهی نه صدی نه بلکه هزار
هزار مرتبه برتر بود هزار از یک
هوش مصنوعی: من یکی در عالم هستم که نه صدتا بلکه هزاران بار از تو برترم، زیرا هزار یک را به راحتی در می‌نوردد.
تو باید آیدت از پرنیان وکمخا عار
نه اینکه از بر من بر کنی قبای قدک
هوش مصنوعی: تو باید با زیبایی مانند پارچه‌های نرم و گرانبها به میان ما بیایی، نه اینکه با خیالی تند و زودگذر از من انتقاد کنی یا به من آسیب برسانی.
محک اگر زنی از بهر امتحان ما را
بدان که گشته به ما روز و روزگار محک
هوش مصنوعی: اگر برای آزمایش ما را محک بزنی، بدان که ما در طول زمان و روزگار در حال آزمایش بوده‌ایم.
بیا وبگذر از آزار من که می ترسم
صدای زاری من در فلک رسد به ملک
هوش مصنوعی: بیا و از زحمتی که برایت دارم بگذر، زیرا می‌ترسم صدای ناله‌ها و شکایت‌های من به آسمان برسد و به سرزمین‌های دیگر بیفتد.
تو نیز راه چنان روکه رهروان رفتند
ز لوح سینه مکن نقش دوستی را حک
هوش مصنوعی: به این مسیر که رهروان پیش گرفته‌اند، ادامه بده و از قلبت خط محبت را پاک نکن.
ز بی محبتیت آه و اشک من شب و روز
کشیده تا به سما ورسیده تا به سمک
هوش مصنوعی: عواطف و احساسات من به خاطر بی‌محبتی تو روز و شب به شدت درد و رنج کشیده‌اند، به حدی که این اندوه تا آسمان و ستاره‌ها رسید.
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چو نگارین رخ نگار شود
هوش مصنوعی: اگر خان حقایق به محبوب من تبدیل شود، آنگاه کار من همچون چهره زیبا و دلنشین خواهد شد.
بیا که با تو بگویم ز کارها سخنی
که تا خبر شوی از چیست در دلم محنی
هوش مصنوعی: بیا تا با تو حرف بزنم درباره کارها و احساساتی که در دلم دارم، تا تو هم از آنها باخبر شوی.
در این مقدمه کاری که کرده اند به من
نکرده باد خزانی به صفحه چمنی
هوش مصنوعی: در این مقدمه، بیان شده است که آنچه دیگران انجام داده‌اند برای من انجام نشده است، مانند تأثیر باد خزانی بر روی چمن.
سه ماده گاو مرا بود با دو و ده بز
برای قوت یتیمی به دست بیوه زنی
هوش مصنوعی: برای تامین معیشت فرزندان یتیمم، از سه ماده گاو و دوازده بز که به دست یک زن بیوه تهیه کرده‌ام، بهره می‌برم.
از آن گذشت نکردند وجمله را بردند
گمانشان که نباشد خدای ذوالمننی
هوش مصنوعی: آنها از این موضوع گذشتند و همه را با هم قضاوت کردند و فکر کردند که خدایی وجود ندارد که بر همه چیز تسلط داشته باشد.
کجا رواست که انگشتری سلیمان را
چنان کنند که افتد به دست اهرمنی
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است که انگشتری که متعلق به سلیمان بوده، به این شکل به دست کسی بیفتد که به کارهای شیطانی و اهریمنی مشغول است؟
کسان که جور و تعدی کنند بیخبرند
که هیچ کس نبرد ازجهان به جز کفنی
هوش مصنوعی: افرادی که ظلم و ستم می‌کنند، نمی‌دانند که هیچ‌کس از این جهان نمی‌رود جز با یک کفن.
نه نوبهار به جا مانده ونه فصل خزان
نه باده ماند ونه ساقی نه رود ورودزنی
هوش مصنوعی: نه بهار باقی مانده و نه پاییز، نه شرابی مانده و نه ساقی، نه جوی آبی که به‌جوش‌آید.
نه آگهست یقین حضرت مشیر الملک
وگرنه بهر سخن هم نداشت کسی دهنی
هوش مصنوعی: اگر مشیر الملک (مشیر ملک) از حقایق آگاه بود، مطمئناً در مورد سخن گفتن کسی هم نظری نداشت، بلکه او خود در مقامی است که نیازی به صحبت کردن نیست.
فغان که نیست مرا یاوری که در بر او
بگوید از من وجوری که دیده ام سخنی
هوش مصنوعی: ای دریغ که هیچ‌کس در کنارم نیست که از من بگوید یا احساسی که از او دارم را بیان کند.
دلم بگفت که شو چاره جوی در این کار
بگفتمش نکند چاره هیچ فکر و فنی
هوش مصنوعی: دل من به من می‌گوید که در این کار چاره‌ای بیندیشم، اما من به آن پاسخ می‌دهم که ممکن است هیچ راه‌حل یا تدبیری وجود نداشته باشد.
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چو نگارین رخ نگار شود
هوش مصنوعی: جز این نیست که اگر معشوق به حقیقت جلوه کند، کار من نیز مانند چهره زیبا و دلربا نمایان خواهد شد.
بگویمت چه کن آندم که بینیش خوشحال
نشسته خرم وخندان وشاد وفارغ بال
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم چه کاری انجام دهم وقتی که او را می‌بینم که با چهره‌ای شاد، خوشحال و سرزنده نشسته است.
به او ز روی ادب عرض کن که رنجوری
ز بندگان تو باشد بسی پریشان حال
هوش مصنوعی: به او به خاطر ادب بگو که یکی از بندگان تو ناراحت و آشفته خاطر است.
ز بسکه ضعف به اوگشته است مستولی
فتد به خاک وزد برتنش چوبادشمال
هوش مصنوعی: چون به دلیل ناتوانی، به شدت بر او غلبه کرده است، به زمین می‌افتد و باد شمال بر تنش می‌وزد.
چنان شده است ز بی لطفی تو افسرده
که فصد ار کنیش خون نیاید از قیفال
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌توجهی تو، آنقدر حالم بد شده که اگر بخواهی خون از سرم بریزی، حتی قطره‌ای هم نخواهد آمد.
دگر به خدمت او نه سیه بودنه سفید
دگر به قامت اونه کلاه مانده نه شال
هوش مصنوعی: دیگر نه در خدمت او کسی رنگ سیاه دارد و نه کسی رنگ سفید. دیگر نه کسی در قامت او کلاهی دارد و نه شالی بر دوش.
به سال دیگر اگر زنده است چون گردد
کسی که حالت اواین چنین بودامسال
هوش مصنوعی: اگر در سال آینده زنده باشد، حال کسی که امسال این‌گونه بوده، چگونه خواهد شد؟
مرا ازین عجب آید که با چنین حالت
به هر که می نگرم خواندش بلنداقبال
هوش مصنوعی: من از این موضوع حیرت‌زده‌ام که با وجود این وضع، هر کس را که می‌بینم، او را خوشبخت و سعادتمند می‌یابم.
روا بود دهی او را ز لطف اگر تسکین
که اوست تشنه لب ولطف توست آب زلال
هوش مصنوعی: اگر به او محبتی کنی، این کار نیکوئی است، زیرا او در تشنگی است و محبت تو برایش مانند آب زلالی است که تشنگی‌اش را فرو می‌نشاند.
رسد ز مهر تویکذهر گر به او پرتو
دوباره اختر بختش برون رود ز وبال
هوش مصنوعی: اگر عشق تو به او برسد، دوباره ستاره‌ی بختش درخشان می‌شود و از مشکلاتش خلاص خواهد شد.
نشسته ازغم دل صبح وشام صم بکم
جوابش این بود از او اگر کنندسؤال
هوش مصنوعی: به خاطر غم دل، صبح و شام ساکت و خاموش نشسته بود و اگر کسی از او سؤالی می‌کرد، این تنها پاسخش بود که اگر از او بپرسند، اینطور سکوت می‌کند.
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که حقیقت و زیبایی معشوق نمایان شود، کار من نیز به گونه‌ای شایسته و زیبا خواهد شد.
اگر که گفت مگر نه بدادمش نیریز
به سال پیش ندادم مگر فسا را نیز
هوش مصنوعی: اگر بگوید که آیا من به او چیزی ندادم، باید به یاد بیاورم که سال قبل هم هیچ چیزی به او ندادم، حتی فسا را.
جواب گوکه بلی التقات فرمودی
به خاکپای تو عاید نگشت او را چیز
هوش مصنوعی: جواب بده که آیا آنچه در مورد اظهاراتت گفتی، به خاطر تو به خاک پای کسی بر نگشت؟ یعنی آیا آن گفته‌ها به او سودی نرساند؟
اگر بگفت فلان قدر بودمأخوذش
که پا به مهر نوشتند مردم نیریز
هوش مصنوعی: اگر به من بگویند که فلان مقدار ارزش دارم، آن‌گاه همان‌طور که برچسب‌های مهر و موم بر روی کالاها زده می‌شود، مردم نیریز نیز چنین ارزشی برای من قائل خواهند شد.
جواب گو که فدایت شوم توخود دانی
که دشمنی نتوان کرد جز به دست آویز
هوش مصنوعی: بفرما که برای تو جانم را فدای تو می‌کنم، تو خود می‌دانی که نمی‌توان به کسی دشمنی کرد مگر با وسیله‌ای برای فریب دادن.
چه فتنه ها که ز نیریز برنخاست به دهر
ز بسکهیاغی خونخواره دار وخونریز
هوش مصنوعی: در دنیا چه آشفتگی‌ها و مشکلاتی به وجود نیامده است، به خاطر اینکه تعداد زیادی از افرادی که به خونریزی و خشونت علاقمند هستند، در آن حضور دارند.
اگر نه لطف تو می بود شامل حالش
گمانم اینکه نمی برد جان ز خنجر تیز
هوش مصنوعی: اگر لطف تو شامل حال او نمی‌بود، فکر می‌کنم که جانش را از چنگال تیز خنجر نمی‌توانست نجات دهد.
بود به مردم نیریز حاکم ار کسری
که عاقبت شودش نام درجهان چنگیز
هوش مصنوعی: در میان مردم نیریز، حاکمی بود به نام کسری که در پایان، نامش در تاریخ به چنگیز معروف شد.
ز عهده خدماتت نکوبرآمد وشد
ز عرض حاسد بدگو ولی همه ناچیز
هوش مصنوعی: خدمات خوب تو برآمد و حاسد بدگوی تو نتوانست بر تو آسیبی بزند، اما در نهایت همه چیز بی‌ارزش است.
مگر ز رشک وعداوت همه نمی گفتند
که کرده است به پا شورروز رستاخیز
هوش مصنوعی: آیا همه نمی‌گفتند که به خاطر حسادت و دشمنی، در روز قیامت شور و هیجانی به پا خواهد شد؟
به خاکپای توسوگند جمله بوددروغ
توخویش معدن هوشی وکان عقل وتمیز
هوش مصنوعی: به پای تو سوگند، تمام دروغ‌ها به خودت برمی‌گردد، تو معدن نیکویی و هوش هستی و عقل و درایت در تو جا دارد.
خلاصه بسکه ترا مرحمت بودبا من
درآخر همه اشعار خودزده است گریز
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که محبت و لطف تو به من آنقدر زیاد است که در پایان تمام اشعار خود، به طور غیرمستقیم از من فاصله می‌گیری.
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود
هوش مصنوعی: تنها در صورتی چهره محبوبم زیبا و دوست‌داشتنی خواهد شد که شؤون حقیقت نمایان شود و من بتوانم به درستی درک کنم که چه چیزی در زیبایی او نهفته است.
اگر که گفت مرا با وی التفات بود
بگواگر بود اورا ز غم نجات بود
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که من به او توجه دارم، پس بگو که اگر اینطور باشد، او از نگرانی و غم نجات پیدا کرده است.
اگرکه گفت کنیمش ز لطف شیرین کام
بگوکه لطف تو شیرین تر از نبات بود
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که محبت و مهربانی تو شیرین و دلپذیر است، باید بگویی که محبت تو حتی از شکر هم شیرین تر است.
اگر که گفت خیالی براش باید کرد
بگوی تا که نمرده است ودرحیات بود
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که باید برای او خیالی بسازیم، باید بگوییم این کار را وقتی می‌توانیم انجام دهیم که او هنوز زنده است و در قید حیات است.
اگر که گفت ندانیم ازو چه کار آید
بگوبه لطف توداری هر صفات بود
هوش مصنوعی: اگر او بگوید که نمی‌دانیم از او چه کمکی برمی‌آید، بدان که تو با لطف و مهربانی‌ات همچنان دارای همه صفات نیکو هستی.
اگر که گفت چه ذات آدمست با او گو
مگر صفات نه مرآت عکس ذات بود
هوش مصنوعی: اگر کسی پرسید که ذات آدم چیست، بگو که اصولاً ویژگی‌ها و صفات او تنها بازتابی از ذات او هستند.
اگر که گفت به خدمت ندیدمش ثابت
بگوکه کار جهان سخت بی ثبات بود
هوش مصنوعی: اگر کسی گفت که من در خدمت شما ثابت و پابرجا نبودم، باید بگویی که این دنیا همیشه دچار بی‌ثباتی و تغییر است.
اگر که گفت نباشد به سلک اهل قلم
بگوکه طالع اوچون دل دوات بود
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که به جمع نویسندگان تعلق ندارد، به او بگو که سرنوشتش مانند جوهر قلم است، یعنی او هم می‌تواند به نوشتن و ادبیات بپردازد.
اگر که گفت کجا می سزد فرستیمش
بگوسزدهمه گر کشمر وهرات بود
هوش مصنوعی: اگر سؤال کنید که کجا مناسب است او را بفرستیم، باید بگویید که هر جا که باشد، چه در کشور ما و چه در هرات، مناسب خواهد بود.
اگر که گفت کجا به بگو به کرببلا
چرا که چشمه چشمش شط فرات بود
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بپرسد که به کجا می‌روی، به او بگو که به کربلا می‌روم؛ چرا که اشک‌های او مانند رود فرات جاری است.
اگر که گفت چه سان است حال اوبرگو
چوشاه عرصه شطرنج محو ومات بود
هوش مصنوعی: اگر کسی از حال او بپرسد، باید گفت که مانند شاهی است که در میدان شطرنج در دام افتاده و هیچ راه فراری برایش نیست.
اگر که گفت چه می گوید اوبگووردش
به روز وشب بدل سیفی وسمات بود
هوش مصنوعی: اگر کسی بپرسد که او چه می‌گوید، به خاطرش بگو که روز و شب مانند سرما و گرما در حال تغییر است.
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که حقیقت زیبایی محبوب به وضوح روشن شود، کار من نیز مانند چهره زیبا و دلنشین او خواهد شد.
به هر طریق که دانی بگیر حکمی از او
که ای مخرب خفرک فلان سنجرلو
هوش مصنوعی: به هر روشی که می‌دانی، از او حکمی بگیر که تو، ویران‌گر این جمع، سنجرلو هستی.
ترا چه کار که مغوی شوی به رعیت غیر
ترا که گفت که شو کدخدا به هر ده وکو
هوش مصنوعی: تو چرا به کار دیگران مشغول شو، در حالی که خودت مسئولیت‌های زیادی داری؟ چه کسی به تو اجازه داده که رئیس و کدخدای مردم دیگر بشوی، در حالی که خودت در مدیریت امور خودت هم مشکل داری؟
ترا چه کار به ساروئیان خرخسته
ترا چه کار به ناخن زنان بهتان گو
هوش مصنوعی: تو چرا به کار کسانی که خسته و بی‌احساس هستند، توجه می‌کنی؟ چرا به کسانی که به دیگران اتهام می‌زنند، اهمیت می‌دهی؟
شنیده ام که ببردی ز شول گاو و بزی
ندیده ای مگر افتاده تر ز صاحب او
هوش مصنوعی: گفته می‌شود که کسی که از گله‌ی گاو و بز می‌برد، هیچ‌گاه حالتی ناامیدکننده‌تر از صاحب آن‌ها را ندیده است.
تراکه گفت که ازنقش رستم آی بریز
که گرز وبرز ترا داده گفت شوبرزو
هوش مصنوعی: شخصی به تو می‌گوید که به خاطر تصویر شجاعتی که از رستم دارد، باید خود را آزاد کنی و از خودت عبور کنی، زیرا قدرت و شجاعت بزرگتری در وجود تو نهفته است.
که گفته است به مقراض کینه مردم را
زنید چاک به دل گر نمی کنید رفو
هوش مصنوعی: کسی گفته که با کینه و حسادت به دیگران آسیب نزنید. اگر در دل خود عیب و نقصی دارید، به جای اینکه به دیگران آسیب بزنید، باید آن را اصلاح کنید.
مگر نه باشدم از بندگان بلند اقبال
نکردی از چه مراعات حال او نیکو
هوش مصنوعی: آیا تو در مقام یک بنده با سعادت توجه نکردی که حال او را خوب رعایت کنی؟
مگر نه آمده حسان عهد ما وبه مدح
بود اما امامی وخواجه خواجو
هوش مصنوعی: دسته‌ای از شاعران و ادیبان به ستایش و تمجید از ما آمده‌اند، اما در این میان، شخصی مانند امامی و خواجه خواجو نیز وجود دارد که به نحوی دیگر از ما یاد می‌کنند.
نموده ای اگر اغماض از این نوشته شود
حکایت مه وکتان حدیث سنگ وسبو
هوش مصنوعی: اگر از این نوشته چشم‌پوشی کنی، حکایت تو مانند داستانی است که در آن ماه و ستاره‌ای را توصیف می‌کند و همچنین به حکایت سنگ و سبو اشاره دارد.
اگر غبار نشوئی ز لوح خاطر وی
بدادمت خبر از زندگیت دست بشو
هوش مصنوعی: اگر از غبار ذهن و دل پاک شوی و خود را از افکار و اضطرابات آزاد کنی، آن‌گاه از زندگی‌ات خبر خواهی داشت و از روزها و لحظاتت بهره‌مند خواهی شد.
ولی ز طالع خودهستم آنچنان نومید
که دوزخم شود ار رو کنم سوی مینو
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود آنقدر ناامید هستم که اگر به سوی بهشت بروم، احساس می‌کنم در جهنم قرار دارم.
مگر که خان حقایق نگار یار شود
که کار من چونگارین رخ نگار شود
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند حقایق عشق را به تصویر بکشد، آنگاه می‌توانم چهره محبوبم را همچون یک اثر هنری زیبا به نمایش بگذارم.