گنجور

شمارهٔ ۱

ای ز عشق تو در بلا دل من
به بلا گشته مبتلا دل من
دل به دل راه دارد از چه سبب
ره ندارد دل توبا دل من
شده بیگانه از همه عالم
با توتا گشته آشنا دل من
زآنچه با من جفا کنددل تو
با تو دارد فزون وفا دل من
مگر از نوشداروی لب تو
درد خودرا کند دوا دل من
دل من را نبود دردوغمی
می رسید ار به مدعا دل من
نگذارد که شب به خواب روم
بس که گوید خدا خدا دل من
بکن از زلف خود به زنجیرش
شود آسوده حال تا دل من
شکر لله شدم بلنداقبال
تا به پای تو شد فدا دل من
به نواهای زیر وبم شب و روز
ذکرش این است برملا دل من
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
غافل است از دلم مگر دل تو
یا نشد از دلم خبر دل تو
کرده خونها دل تودردل من
آفرین خدای بر دل تو
ز آه دلخستگان حذر باید
نکند از دلم حذر دل تو
می کندآه من اثر درکوه
اثر اما نکرد در دل تو
یا ز آه دلم اثر رفته
یا ز سنگ است سخت تر دل تو
شده مسکین و در به در دل من
تا مرا خواست در به در دل تو
ای ز دست توگشته خون دل من
نکند گوجفا دگر دل تو
پس چرا گشته خون جگر دل من
به دلم مهر دارد ار دل تو
قلب من را کندتمام عیار
به دلم گر کندنظر دل تو
قلب من را کندتمام عیار
به دلم گر کندنظر دل تو
خواستم ذکری از خرد فرمود
که بگوید بهر سحر دل تو
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
شد دلم خون از آن لب میگون
چون کند چشمم ار نبارد خون
کرده شیرین لبی مرا فرهاد
خواست لیلی وشی مرا مجنون
دهنش تنگ تر ز حلقه میم
خم ابروی او به حالت نون
منم از میم او بسی مأیوس
هستم از نون او عجب مقبون
دردهائی که من به دل دارم
عاجز است از علاجش افلاطون
تا به زلفش کندبه زنجیرم
می کنم صبح وشام مشق جنون
از زر وچهر وسیم اشک مرا
دولتی داده بهتر از قارون
غمش از دل برون نخواهد رفت
جانم از تن اگر رود بیرون
چاره غم را به صبر نتوانم
که مرا صبر کم غم است فزون
گفتم ای دل بگوی رمزی گفت
به خداوند خالق بیچون
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
گر کشی تیغ و گر کشی زارم
کی ز عشق تو دست بردارم
ترسم ازعشقت ای بت ترسا
سبحه گردد بدل به زنارم
با خیال تودرگلستانم
نیست حاجت به سیر گلزارم
نقش رویت چو آیدم به نظر
به نظر همچو نقش دیوارم
منه از غم به دوش من سربار
که ز عشقت بسی گران بارم
از من احوال دل چه می پرسی
من کجا از غم تو دل دارم
بس که غفلت نموده ای از من
از خودوجان خویش بیزارم
گفتی آیم شبی تو رادر خواب
من که شب تا به صبح بیدارم
ترسم از من خبری شوی وقتی
که نباشد به دهر آثارم
تا ز سر جهان شوی آگاه
گوش ای دل بده به گفتارم
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
همه والشمس وصف روی علی است
همه واللیل شرح موی علی است
گرعلی صولجان به کف گیرد
کره نه سپهر گوی علی است
زآن بهشتی که وصف می گویند
گر بجوئی سراغ کوی علی است
فرودین مه که می شود همه سال
بوی اردیبهشت خوی علی است
خون که در نافه مشک می گردد
آن هم ازالتفات بوی علی است
گشت کشت همه زباران سبز
کشت من سبز ز آب جوی علی است
از چه قمری همی زند کوکو
گوئی آنهم به جستجوی علی است
هر که را در دل آرزوئی هست
در دل من هم آرزوی علی است
دل اوحق شناس وحق بین است
هر که را روی دل به سوی علی است
ز آتش دوزخ ار نجاتی هست
بی شک از فضل و آبروی علی است
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
ای دل و جان من فدای علی
به سرم نیست جز هوای علی
ای چه اسرار را که در عالم
دیدم از عین ولام ویای علی
پادشاهی به کس نداد خدا
تا نشد در ازل گدای علی
نیستش ز آفتاب محشر باک
هر که جا کرده در لوای علی
دارم امید کزغم دو جهان
وارهاند مرا ولای علی
هر چه موجود شد در این عالم
همه موجود شد برای علی
آنچه کرد و کندقضا وقدر
همه باشد به حکم و رای علی
هیچ کاری ز این و آن ناید
گر نباشد در او رضای علی
آسمان گشته خم از آن که زند
بوسه شاید به خاک پای علی
به خدای احد پس از احمد
نیست کس درجهان سوای علی
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
یا علی عاشقم به دیدارت
ناامیدم مکن ز دربارت
نه خردگشته آگه از قدرت
نه خبر گشته کس ز اسرارت
نه خزان کرده رو به بستانت
نه صبا برده بوز گلزارت
به کلافی نمی خرنداو را
یوسف آید اگر به بازارت
دل پریشان شده است از عشقت
عقل حیران شده است درکارت
توئی وجز تو نیست درعالم
اف بر آن کس که کرده انکارت
هر چه در دهر نقش هستی بست
همه هستند نقش دیوارت
تو نه معمار آسمان بودی
بود معمار چرخ عمارت
خوب یا بد ز گلستان توام
گل اگر نیستم شوم خارت
همچو منصور حق بگو ای دل
غم مدار ار زنندبر دارت
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
یا علی ای فدای تو دل وجان
ای به قربان تو هم این وهم آن
ای ز عشق تو عاشقان واله
ای به کار تو عاقلان حیران
ای که از بینات نام تو شد
آشکارا حقیقت ایمان
نبود خیری اندر آن نامه
که به نام تونبودش عنوان
با توگلخن بودمرا گلشن
بی تو گلشن شودمرا زندان
زخم تو باشدم به از مرهم
درد تو آیدم به از درمان
هر که مهر تو دارد اندر دل
نیست باکش ز آتش نیران
از گناهان او خدا گذرد
به تو گر ملتجی شود شیطان
آب و آتش شوند با هم یار
از تو صادرشود اگر فرمان
نام تو بود ورد نوح نبی
که به ساحل رسید از طوفان
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
با رخت مه برابری نکند
با قدت سرو همسری نکند
دلبران دلبری کنند ولی
دلبری چون تو دلبری نکند
دل اگر قامت تو را بیند
شکل خود را صنوبری نکند
بکن ای دوست هر چه میخواهی
که کسی باتو داوری نکند
به خدا آنچه میکنی تو به دل
به دل آدمی پری نکند
اگر ای آفتاب عالمتاب
مهر تو ذره پروری نکند
روشنی ماه آسمان ندهد
انوری مهر خاوری نکند
به وصال تو دست کس نرسد
تا که خود را ز خود بری نکند
نشود هیچکس بلند اقبال
کرمت گر که یاوری نکند
لال بادا زبان به کام کسی
که به وصفت سخنوری نکند
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
ای دل از چیست زار ونالانی
از چه در کار خویش حیرانی
از چه چون چشم دلبران بیمار
همچو زلف بتان پریشانی
از غم کیست کاین چنین شب ور وز
همچو ابر بهار گریانی
چه خطا از تو سرزده است مگر
که ز کردار خود پشیمانی
مانده ای دور از برجانان
فی الحقیقت عجب گران جانی
پیش تیر قضای دهر هدف
زیر پتک بلا چو سندانی
تو مگر یوسفی که می بینم
گاه در چاه وگه به زندانی
ملک عالم مسخر است تو را
نکنم گر غلط سلیمانی
گرچه دانم تو راست نامه سیاه
گرچه بینم که غرق عصیانی
مکن اندیشه ز آتش دوزخ
شاد بنشین مگر نمی دانی
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
از طفیل توخلق عالم شد
خاک پای تو بود کآدم شد
قطره آبی از کفت بچکید
به طلاطم درآمد ویم شد
خواست آشفته دل کند ما را
طره ات پرشکنج و درهم شد
دل من ز آن چنین پریشان گشت
که به زلف تورفت وهمدم شد
تا به پای تو سر نهد به زمین
در ازل پشت آسمان خم شد
دردتو بهترم ز درمان گشت
زخم توخوشترم ز مرهم شد
تا زحسنت جهان مزین گشت
عشق رویت مرا مسلم شد
در دلم درد وغم چوافزون بود
صبر و‌آرام وطاقتم کم شد
قصه دیو با سلیمان گشت
تاکه دور از بر توخاتم شد
جز علی کیست اندر این عالم
که به درگاه قدس محرم شد
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
ای به ملک وجود شاهنشاه
ای ز سر جهانیان آگاه
شد دلم ز آرزوی روی تو خون
اشک خونین من مراست گواه
خاک را کیمیا کنی به نظر
کن به من هم ز روی لطف نگاه
در امان است ز آفت دو جهان
هر که آرد به درگه تو پناه
سنگ بارد گر از فلک بسرم
نیست از عشق در دلم اکراه
هر که مولای اوتو می باشی
دگر او را چه غم بود زگناه
رو به هر سو رود به چاه افتد
آنکه را نیست سوی کوی تو راه
دوش پرسیدم از خرد که بگو
کیست کز او دل اوفتد به رفاه
به تعجب نگاه و کرد وبگفت
کز همه بهتری تو خودآگاه
اگر از من به امتحان پرسی
به حق لا اله الا الله
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
به تماشا شدم به سوی چمن
تادلم واردهد دمی ز حزن
لاله دیدم نهاده بردل داغ
غنچه بر تن دریده پیراهن
بود گل در شکفتگی رخ دوست
غنچه می بود تنگدل چون من
گل نرگس به دست زرین جام
داشت چون ساقیان سیمین تن
چادری بر سر از حریر سفید
کرده چون نوعروس نسترون
تا ز پستان ابر نوشد شیر
کرده طفل شکوفه باز دهن
چه سرایم ز بوستان افروز
که از او بود بوستان روشن
بود قمری به سروکوکوگو
بود بلبل به غنچه چه چه زن
سرو بر پا ستاده بر لب جوی
تاشود بر بنفشه سایه فکن
شکوه میکرد پیش گل بلبل
بودگویا به صد زبان سوسن
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
راهم افتاد در کلیسائی
دیدم آنجا نشسته ترسایی
گفتم اینجا پی چه معتکفی
گفت در سر مراست سودائی
گفتم از بت چه مطلب است تو را
گفت دارم به دل تمنایی
گفتم اندر دلت تمنا چیست
گفت حالی وچشم بینائی
گفتم ار داد چون کنی گفتا
به جمالش کنم تماشائی
گفتم این کی شودمیسر گفت
گر نباشد میان من ومائی
گفتمش حاجت از کسی بطلب
که جز او نیست حکم فرمائی
گفت ما راگمان که همچون تو
درجهان نیست هیچ دانائی
در کلیسا بتی که ما داریم
نامی او را بود به هرجائی
ورنه دانیم ماهمه امروز
که چو بر پا کنندفردائی
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
توخدا را ولی و والائی
قادر وقاهر وتوانائی
هر چه عالم که خلق کرده خدا
تو دراوشاه وحکمفرمائی
هر صفاتی که هست یزدان را
همه را باالتمام دارائی
تو نه خلاق عالمی اما
باعث خلق و عالم آرائی
به تولای تو جهان شد خلق
تو جهان را ولی ومولائی
هر چه موجود شد در این عالم
چو یکی قطره وتودریائی
به وجود تو زنده اند همه
مالک روح جمله اشیائی
بت پرستان که بت پرستیدند
به گمانشان که درکلیسائی
اشهد ان لا اله الا الله
هم تودر بندگیش یکتائی
بشنو از من دلا حقیقت حال
زاین وآن تا به چند جویائی
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
دوش دیدم به خواب شیطان را
گفتم از روی امتحان آن را
چاره ای کن بهکار خود که خدا
بهر تو خلق کرده نیران را
گفت بس کارها که من کردم
کس نداند یک از هزاران را
من شدم راهزن به امت توح
که کشیدند رنج طوفان را
من بدادم به اهرمن فرمان
که ببر خاتم سلیمان را
من فکندم به چاه یوسف را
ز آن زدم صدمه پیر کنعان را
جلوه دادم به دختر ترسا
که کندواله شیخ صنعان را
کنم وکرده ام ز ره بیرون
سال ومه کافر ومسلمان را
برم و برده ام همی شب وروز
از کف خلق دین وایمان را
بازچشم شفاعتم به علی است
زآنکه دارم خبر که یزدان را
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
تا گرفتار عشق یار شدم
فارغ از رنج روزگار شدم
هم دلم را ببرد وهم دادم
آگه از جبر واختیارشدم
صفت چشم ولعل دلدار است
من اگر مست و باده خوار شدم
طرز طرار طره یار است
که پریشان وبیقرار شدم
تا مرا کودکان فتند از پی
همچو طفلان نی سوار شدم
شدم از عشق تا بلند اقبال
کامران گشته کامکار شدم
دارم از عشق پنج نقطه به بر
یک بدم حال صد هزار شدم
فاش گویم چرا کنم پنهان
همه از التفات یار شدم
خاکسارم شدند تا جوران
به رهش تا که خاکسار شدم
گشته ورد زبان من شب وروز
تاکه آگه ز سر کار شدم
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
دوش با شمع گفت پروانه
کای تو ما را نگار جانانه
کس نداند کجائی اندر روز
چوشودشب روی به ه رخانه
هر کجا حاضری شوم ناظر
چه به صحن حرم چه میخانه
با همه داری آشنائی لیک
با منی خصم جان وبیگانه
مختصر اینکه کرده است مرا
عشق نورخ تو دیوانه
آتش عشق چون مرا سوزد
سوزدت دل بهحال من یا نه
شمع گفتش به سوختن گرچه
دیدمت خوب چست ومردانه
عشق راکرده ای ولی بدنام
شوخموش ای ضعیف پروانه
از جنون است عشق تو با من
گوش کن پند وباش فرزانه
عشق عشق علی وآل علی است
به جز این قصه است وافسانه
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
بلبلی گفت با گل از غم ودرد
عشق دانی چه بر سرم آورد
کرد اشک مرا چوچهرت سرخ
کرد رنگ مرا ز هجرت زرد
گل به بلبل بگفت اندرعشق
مرد باید ز درد تا شدمرد
گر کسی عاشق است نشناسد
راحت از رنج وگرم را از سرد
فرق ننهد میان درد از صاف
ندهد امتیاز برد از برد
تواگر عاشقی به من باید
بکشی درد و ورد سازی ورد
گفت بلبل که شد چمن پیرا
که چمن را بدین صفا پرورد
بسته است این چنین به باغ آئین
شسته است از رخ ریاحین گرد
گل تبسم کنان بگفت بیا
تا برم از دل تو غصه ودرد
گویم این راز را به تو گرچه
فاش اسرار را نباید کرد
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
دوش خالی نشددلم ز خیال
کردم آخر ز پیر عقل سؤال
که چرا عالم است در تغییر
نیست گیتی چرا به یک منوال
گه بهار است وگه خزان از چه
گاه روز است وگاه شب درسال
آفتاب از چه گه رودبه کسوف
می شود بدر گاهی از چه هلال
مشتری رو کند گهی به شرف
زهره می اوفتد گهی به وبال
آب جاری چرا بودمأکول
خاک تاری چرا شوداکال
عاشقان را که کرده واله زعشق
دلبران را که داده حسن وجمال
کآفت جان شونداز رخ وزلف
غارت دل کننداز خط وخال
ناگهان عشق گفت درگوشم
که دراین راه عقل شد پامال
تاکه آگه شوی زمن بشنو
شعری ازگفته بلند اقبال
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
ای سنان مژه زره گیسو
ای به قد تیر و چون کمان ابرو
رستم داستان حسنی تو
نه چه گفتم که گشته ای بر زو
زدم از بس غم به زانو دست
پیل پا گشتم و شتر زانو
ساخت داود اگر زره ز آهن
تو زره ساز گشته ای از مو
بر سر سرو بوستان قمری
به سراغ تو می زندکوکو
لایرائی و از نظر غائب
جلوه گر گرچه هستی از هر سو
ای بت خوبروی از من زار
دل مکن بد زگفته بدگو
تا چو سروی نشینیم به کنار
شدکنارم ز اشک چشم چوجو
نه چو زلف تو دیده ام رهزن
نه چو چشم تودیده ام جادو
دوش بودم به فکر راه نجات
عشق گفتا مگر ندانی تو
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
دیده از بهر دیدن یار است
دوش بهر کشیدن بار است
چشم وابرو و بینی اربینی
اسم اعظم در او پدیدار است
بهر این است گوش تا شنوی
سخنی کز زبان دلدار است
سر بود جای عشق اگرت به سرت
عشق نی مستحق افسار است
دست از بهر این بود که کنی
دستگیری به هر که بیمار است
ناخن از بهر این بود که کشی
گر به پای ستمکشی خار است
جای مهر است سینه نه کینه
کینه در سینه رنج وآزار است
دل بود بهر اینکه اندر وی
جا دهی هر چه رمز واسرار است
با شکم پرور از شکم هم گو
که شکم هم مثال انبار است
پای از بهر این بودکه روی
پی فرمان آن که درکار است
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
درد ودرمان که دادبر ایوب
کور و روشن شد از چه رو یعقوب
ز امر که آفتاب عالمتاب
صبح دارد طلوع وشام غروب
که شهان را به حکمرانی ملک
می کند عزل ومی کند منصوب
سرخ گل را که بر دمد از خار
که رطب را ثمر دهد از چوب
که دهدد جای نور را درچشم
که دهد راه مهر را به قلوب
که چنین کرده نار را محرور
که چنین کرده آب را مرطوب
که چنین شوق داده بر طالب
که چنین ناز داده بر مطلوب
که چنین کرده عشق را ممتاز
که چنین کرده حسن رامرغوب
که ز چشم بتان سیمین بر
کرده بر پای فتنه وآشوب
من تفکر کنان که پیر خرد
گفت بشنو که تا بدانی خوب
نیست غیر ازعلی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
بر خلیل آتش از توگلشن شد
چشم یعقوب از تو روشن شد
به امید تو هر که تخمی کشت
سبز شد خوشه کرد وخرمن شد
با کم از تیغ عالمی نبود
برتنم مهر توچوجوشن شد
دگر او را چه خواهشی به بهشت
هرکه را بر در تومسکن شد
به یقین آنکه با تو خصمی کرد
دوزخ از بهر اومعین شد
هر که را با تو دوستی نبود
با دل وجان خویش دشمن شد
هر که دور ازبر تو شد عالم
پیش چشمش چو چشم سوزن شد
پیش حلم توکوه کاهی گشت
نزرد جود تو بحر فرغن شد
کی سزاوار او شوددوزخ
مدح گوی توهر که چون من شد
من به مدحت شوم هزار آوا
گر کسی ده زبان چو سوسن شد
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
دوش درچشم من نیامد خواب
همه بودم به خویشتن به خطاب
کان خطا پیشه سیه نامه
مانده مأیوس از خود از هر باب
شده مشهور درجهان به گنه
گشته مهجور وناتوان ز ثواب
خرمن عمر را زده آتش
خانه بگرفته در ره سیلاب
در زمان شباب بد کرده
عهد پیری بتر شده ز شباب
از سپیدی سرت شده چون برف
وز سیاهی دلت چو پر غراب
مکن اندر گنه شتاب دگر
عمر را چون به رفتن است شتاب
هیچ پروا نداری از دوزخ
از چه ترسی نباشدت ز عذاب
من دراین گفتگو که درگوشم
هاتفی ناگهان بگفت جواب
که مخور غم خدا بودغفار
مگر آگه نیی که روز حساب
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدا غیره دیار
عشق زد آتشی به خرمن من
بود روئینه تن عجب تن من
نیشترها ز مژه زددلدار
به دل همچو چشم سوزن من
چشمم از بس که خون فشان گردید
لاله زاری شده است دامن من
چه غم ار تیر بارد از افلاک
عشق جانان چوگشته جوشن من
بی نیاز از بهشت وحور شوم
گر به کویش دهند مسکن من
می ندانم که شکوه باکه کنم
که خزان برده به گلشن من
لاله اندر بیان شرح فراق
چه کند این زبان الکن من
گر بود خانه تنگ وتار ای یار
قدمی نه به چشم روشن من
در بر من گر آید آن دلبر
خوشتر ازگلشن است گلخن من
فاش می گویم ونمی ترسم
زاهدان گر شوند دشمن من
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ز عشق تو در بلا دل من
به بلا گشته مبتلا دل من
هوش مصنوعی: ای عشق تو باعث شده که دل من در درد و رنج گرفتار شود.
دل به دل راه دارد از چه سبب
ره ندارد دل توبا دل من
هوش مصنوعی: دل با دل رابطه‌ای دارد، پس چرا دل تو به دل من نمی‌رسد؟
شده بیگانه از همه عالم
با توتا گشته آشنا دل من
هوش مصنوعی: دل من از هر چیز و هر کس دیگر جدا شده و با تو آشنا و نزدیک شده است.
زآنچه با من جفا کنددل تو
با تو دارد فزون وفا دل من
هوش مصنوعی: دل تو با وجود آنکه به من ظلم می‌کند، وفای بیشتری دارد، اما دل من وفا ندارد.
مگر از نوشداروی لب تو
درد خودرا کند دوا دل من
هوش مصنوعی: آیا تنها بوسه‌های لب تو می‌تواند درد دل من را درمان کند؟
دل من را نبود دردوغمی
می رسید ار به مدعا دل من
هوش مصنوعی: دل من درگیر درد و غم نبود، اما اگر به هدفم می‌رسید، این احساس برایم مهم می‌شد.
نگذارد که شب به خواب روم
بس که گوید خدا خدا دل من
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق دلتنگی و نگرانی اشاره دارد. گوینده نمی‌تواند خوابش ببرد، زیرا دلش به یاد خدا و علاقه‌اش نسبت به او پر شده و نمی‌تواند از این فکر رهایی یابد. شب برای او به محلی برای تفکر و یادآوری تبدیل شده است و این احساس باعث بی‌خوابی‌اش می‌شود.
بکن از زلف خود به زنجیرش
شود آسوده حال تا دل من
هوش مصنوعی: زلف خود را به زنجیر بکش تا دل من راحت شود و آسوده خاطر گردد.
شکر لله شدم بلنداقبال
تا به پای تو شد فدا دل من
هوش مصنوعی: سپاس خدا را که به من بخت بلندی بخشید و دل من فدای پای تو شد.
به نواهای زیر وبم شب و روز
ذکرش این است برملا دل من
هوش مصنوعی: شب و روز صداها و نغمه‌هایی که شنیده می‌شود، همواره یاد و ذکر او بر دل من روشن و نمایان است.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: جز علی کسی در این کار نیست، در این خانه جز او کسی نیست.
غافل است از دلم مگر دل تو
یا نشد از دلم خبر دل تو
هوش مصنوعی: تنها دل توست که از حال من بی‌خبر است، و یا اینکه دل من از احوال تو بی‌خبر مانده است.
کرده خونها دل تودردل من
آفرین خدای بر دل تو
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و غم شده و خداوند را به خاطر دل تو ستایش می‌کنم.
ز آه دلخستگان حذر باید
نکند از دلم حذر دل تو
هوش مصنوعی: باید از دل شکسته‌ها دوری گزید، زیرا دل من نباید از تو دور باشد.
می کندآه من اثر درکوه
اثر اما نکرد در دل تو
هوش مصنوعی: آه و ناله من در کوه تأثیر می‌گذارد، اما در دل تو تأثیری ندارد.
یا ز آه دلم اثر رفته
یا ز سنگ است سخت تر دل تو
هوش مصنوعی: یا از شدت اندوه من، اثرش بر دل تو رفته است، یا اینکه دل تو از سنگ هم سخت‌تر است.
شده مسکین و در به در دل من
تا مرا خواست در به در دل تو
هوش مصنوعی: دل من بی‌نوا و آواره شده است، چون تو را می‌خواهم و در جستجوی محبت تو هستم.
ای ز دست توگشته خون دل من
نکند گوجفا دگر دل تو
هوش مصنوعی: ای دل من از دلتنگی و رنجی که از تو دارم، دیگر تاب و توان ندارم و نمی‌خواهم تو هم ناراحت و دلگیر باشی.
پس چرا گشته خون جگر دل من
به دلم مهر دارد ار دل تو
هوش مصنوعی: چرا دل من به شدت ناراحت و خون‌چکان است، در حالی که دل تو برای من محبت دارد؟
قلب من را کندتمام عیار
به دلم گر کندنظر دل تو
هوش مصنوعی: اگر دل تو به من نظری کند، تمام وجودم تحت تاثیر قرار می‌گیرد و قلبم به شدت تحت تاثیر عشق تو خواهد بود.
قلب من را کندتمام عیار
به دلم گر کندنظر دل تو
هوش مصنوعی: اگر تو به دل من نظر کنی، تمام وجود من تحت تأثیر عشق و محبت تو قرار می‌گیرد.
خواستم ذکری از خرد فرمود
که بگوید بهر سحر دل تو
هوش مصنوعی: خواستارم که از عقل و خرد سخنی بگوید که به دل تو در هر بامداد روشنی بخشد.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: جز علی کسی در کار نیست و در این خانه جز او سکونتی وجود ندارد.
شد دلم خون از آن لب میگون
چون کند چشمم ار نبارد خون
هوش مصنوعی: دل من به خاطر لب‌های میگون آن دختر به شدت ناراحت و آشفته شده است، زیرا اگر چشمانم اشک نبارد، قلبم از غم او به خون نشسته است.
کرده شیرین لبی مرا فرهاد
خواست لیلی وشی مرا مجنون
هوش مصنوعی: فرهاد عاشق لیلی شده و من هم مانند مجنون، در عشق شیرین لبان او گیر کرده‌ام.
دهنش تنگ تر ز حلقه میم
خم ابروی او به حالت نون
هوش مصنوعی: لب‌هایش به اندازه‌ای کوچک است که نمی‌تواند بیشتر از حلقه‌ای که به شکل میم است را بگشاید؛ همچنین به حالت خمیده‌ای شبیه به حرف نون در ابروهایش اشاره دارد.
منم از میم او بسی مأیوس
هستم از نون او عجب مقبون
هوش مصنوعی: من از وجود او ناامیدم و از دعوت و توجه‌اش به شدت نگرانم.
دردهائی که من به دل دارم
عاجز است از علاجش افلاطون
هوش مصنوعی: دردهایی که من در دل دارم، حتی افلاطون هم نمی‌تواند درمانش کند.
تا به زلفش کندبه زنجیرم
می کنم صبح وشام مشق جنون
هوش مصنوعی: برای به اسارت کشیدن زلف او، صبح و شب در حال نوشتن افکار جنون‌آمیزم هستم.
از زر وچهر وسیم اشک مرا
دولتی داده بهتر از قارون
هوش مصنوعی: ای کسی که از طلا و زیبایی و چهره‌ات باارزش‌تر از تمام ثروت‌ها، اشک من را به دنیایی بهتر از قارون بخشیده‌ای.
غمش از دل برون نخواهد رفت
جانم از تن اگر رود بیرون
هوش مصنوعی: غم او از دل بیرون نمی‌رود، حتی اگر جانم از بدنم جدا شود.
چاره غم را به صبر نتوانم
که مرا صبر کم غم است فزون
هوش مصنوعی: برای درمان غم، نمی‌توانم به صبر تکیه کنم، زیرا صبر من کم است و غم بیش از حدی دارم.
گفتم ای دل بگوی رمزی گفت
به خداوند خالق بیچون
هوش مصنوعی: به دل گفتم که رازی را بگو، او پاسخ داد که جز خالق بی‌نظیر هیچ‌کس را نمی‌توان شناخت.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز علی در این کار نیست، و در این خانه جز او دگر کسی نیست.
گر کشی تیغ و گر کشی زارم
کی ز عشق تو دست بردارم
هوش مصنوعی: اگر تیغ بکشی یا مرا به زاری وا داری، باز هم از عشق تو دست برنمی‌دارم.
ترسم ازعشقت ای بت ترسا
سبحه گردد بدل به زنارم
هوش مصنوعی: نگرانم که عشق تو، ای معشوقه‌ی زیبا، قلبم را به سجده‌ی توبه وادار کند و به جای آنکه به یاد تو باشم، مانند کسی که به خطا رفته باشد، احساس گناه کنم.
با خیال تودرگلستانم
نیست حاجت به سیر گلزارم
هوش مصنوعی: با اندیشه تو در گلستانی زندگی می‌کنم و نیازی به گردش در باغ گل ندارم.
نقش رویت چو آیدم به نظر
به نظر همچو نقش دیوارم
هوش مصنوعی: وقتی چهره‌ات به چشمم می‌خورد، آنچنان می‌شود که گویی فقط یک تصویر بی‌جان هستم.
منه از غم به دوش من سربار
که ز عشقت بسی گران بارم
هوش مصنوعی: از غم و ناراحتی که بر دوشم سنگینی می‌کند، دوری کن؛ زیرا به خاطر عشق تو بار سنگینی بر دوشم دارم.
از من احوال دل چه می پرسی
من کجا از غم تو دل دارم
هوش مصنوعی: از من نمی‌خواهی که از حال دلم بپرسی، زیرا خودم به اندازه کافی درد و غم دارم و جایی برای غم تو ندارم.
بس که غفلت نموده ای از من
از خودوجان خویش بیزارم
هوش مصنوعی: آن‌قدر به من بی‌توجهی کرده‌ای که به خودت و وجودت هم بی‌میل شده‌ام.
گفتی آیم شبی تو رادر خواب
من که شب تا به صبح بیدارم
هوش مصنوعی: تو گفتی که شبی به خوابم خواهی آمد، اما من در طول شب تا صبح بیدارم.
ترسم از من خبری شوی وقتی
که نباشد به دهر آثارم
هوش مصنوعی: می‌ترسم که وقتی من حضور نداشته باشم، از من خبر بگیری و نشانی از وجودم در دنیا نبینی.
تا ز سر جهان شوی آگاه
گوش ای دل بده به گفتارم
هوش مصنوعی: گوش بسپار و به حرف‌های من توجه کن تا از حقایق و اسرار زندگی باخبر شوی.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: جز علی، هیچ‌کس در کار نیست و این خانه تنها متعلق به اوست.
همه والشمس وصف روی علی است
همه واللیل شرح موی علی است
هوش مصنوعی: تمام نور و روشنی دنیا نمایانگر چهره‌ی علی است و تمامی تاریکی و شب‌ها توصیف‌کننده‌ی موی علی هستند.
گرعلی صولجان به کف گیرد
کره نه سپهر گوی علی است
هوش مصنوعی: اگر علی با چوبدستی‌اش به‌کار گرفته شود، کره زمین زیر نظر او است و فرمانروایی از آن اوست.
زآن بهشتی که وصف می گویند
گر بجوئی سراغ کوی علی است
هوش مصنوعی: بهشتی که از آن سخن می‌گویند، اگر به دنبال آن هستی، باید به سراغ کوی علی بروی.
فرودین مه که می شود همه سال
بوی اردیبهشت خوی علی است
هوش مصنوعی: در ماه فروردین که می‌رسد، بوی بهار و طراوت اردیبهشت به مشام می‌رسد و این حال و هوا نشانی از ویژگی‌های خوی علی دارد.
خون که در نافه مشک می گردد
آن هم ازالتفات بوی علی است
هوش مصنوعی: خونی که در مشک جریان دارد، به خاطر توجه و محبت به علی است.
گشت کشت همه زباران سبز
کشت من سبز ز آب جوی علی است
هوش مصنوعی: همه‌ی زراعت‌ها با باران تبدیل به سبزی و زندگی شده‌اند، اما زراعت من به خاطر آب جوی علی همیشه سرسبز و خرم است.
از چه قمری همی زند کوکو
گوئی آنهم به جستجوی علی است
هوش مصنوعی: کوکو از چه ماهی به صدا درآمده، می‌گویی که او هم به دنبال علی است.
هر که را در دل آرزوئی هست
در دل من هم آرزوی علی است
هوش مصنوعی: هر کسی در دل خود آرزویی دارد، در دل من نیز آرزوی علی وجود دارد.
دل اوحق شناس وحق بین است
هر که را روی دل به سوی علی است
هوش مصنوعی: دل او شایسته شناخت حقیقت و انصاف است، و هر کسی که قلبش به سمت علی متمایل باشد، این ویژگی را دارد.
ز آتش دوزخ ار نجاتی هست
بی شک از فضل و آبروی علی است
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از آتش دوزخ نجات پیدا کند، به یقین این نجات بخاطر فضل و مقام بلند علی (علیه‌السلام) است.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: به جز علی، هیچ‌کس در این کار نیست و غیر از او در این خانه، هیچ‌کس دیگری حضور ندارد.
ای دل و جان من فدای علی
به سرم نیست جز هوای علی
هوش مصنوعی: ای دل و جان من فدای علی، در زندگی‌ام تنها علاقه‌ام به علی است.
ای چه اسرار را که در عالم
دیدم از عین ولام ویای علی
هوش مصنوعی: در عالم، چه رازها و حقایق شگفت‌انگیزی را از چشمان علی مشاهده کرده‌ام.
پادشاهی به کس نداد خدا
تا نشد در ازل گدای علی
هوش مصنوعی: خداوند به هیچ کس سلطنت نداد تا زمانی که در آغاز وجود، علی به عنوان گدا و فقیر شناخته شد.
نیستش ز آفتاب محشر باک
هر که جا کرده در لوای علی
هوش مصنوعی: کسی که زیر پرچم علی قرار گرفته، از روز محشر و آثار آن نگران نیست.
دارم امید کزغم دو جهان
وارهاند مرا ولای علی
هوش مصنوعی: امید دارم که از درد و رنج این دو جهان رهایی یابم، و این رهایی را از طریق محبت علی به دست آورم.
هر چه موجود شد در این عالم
همه موجود شد برای علی
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این جهان وجود دارد، به خاطر علی به وجود آمده است.
آنچه کرد و کندقضا وقدر
همه باشد به حکم و رای علی
هوش مصنوعی: هر آنچه که در گذشته انجام شده و خواهد شد، به فرمان و تدبیر حضرت علی است.
هیچ کاری ز این و آن ناید
گر نباشد در او رضای علی
هوش مصنوعی: هیچ کاری از سوی این و آن به نتیجه نمی‌رسد، مگر اینکه در آن رضایت علی وجود داشته باشد.
آسمان گشته خم از آن که زند
بوسه شاید به خاک پای علی
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر اینکه ممکن است بوسه‌ای بر خاک پای علی بزند، به حالت خم شده است.
به خدای احد پس از احمد
نیست کس درجهان سوای علی
هوش مصنوعی: به خداوند یکتایی که پس از پیامبر اکرم (احمد) در جهان هیچ کس به اندازه علی (علیه‌السلام) نیست.
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: جز علی، کسی در این کار نیست و در این خانه غیر او هیچ‌کس نیست.
یا علی عاشقم به دیدارت
ناامیدم مکن ز دربارت
هوش مصنوعی: ای علی، من عاشق دیدارت هستم، خواهش می‌کنم من را ناامید نکن از درگاه خودت.
نه خردگشته آگه از قدرت
نه خبر گشته کس ز اسرارت
هوش مصنوعی: نه کسی از قدرت و توانایی‌های الهی آگاه است و نه کسی از رازهای آن خبر دارد.
نه خزان کرده رو به بستانت
نه صبا برده بوز گلزارت
هوش مصنوعی: نه پاییز به باغ تو آسیب رسانده است و نه وزش نسیم، گل‌های تو را برده است.
به کلافی نمی خرنداو را
یوسف آید اگر به بازارت
هوش مصنوعی: اگر یوسف هم بیاید و در بازار عرضه شود، او را به کلافی نمی‌فروشند.
دل پریشان شده است از عشقت
عقل حیران شده است درکارت
هوش مصنوعی: دل به خاطر عشق تو به شدت آشفته و ناراحت است و عقل و فکر من در برابر کارهای تو گیج و حیران شده است.
توئی وجز تو نیست درعالم
اف بر آن کس که کرده انکارت
هوش مصنوعی: تو هستی و هیچ کس دیگری در این دنیا نیست، بر آن کسی که تو را انکار کرده، افسوس می‌خورم.
هر چه در دهر نقش هستی بست
همه هستند نقش دیوارت
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیا وجود دارد و در زندگی نقش دارد، همه آنها در حقیقت نمودهایی از تو هستند.
تو نه معمار آسمان بودی
بود معمار چرخ عمارت
هوش مصنوعی: تو سازنده آسمان نبودی، بلکه سازنده‌ی بناهای چرخی هستی که در آن زندگی می‌کنیم.
خوب یا بد ز گلستان توام
گل اگر نیستم شوم خارت
هوش مصنوعی: من از گلستان توام، خوب یا بد، اگر گلی نیستم، خار تو می‌شوم.
همچو منصور حق بگو ای دل
غم مدار ار زنندبر دارت
هوش مصنوعی: مثل منصور حق سخن بگو، ای دل، ناراحت نباش اگر بر تو خنجر بزنند.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: تنها علی است که در کارها فعال است و غیر از او در این خانه کسی دیگر حضور ندارد.
یا علی ای فدای تو دل وجان
ای به قربان تو هم این وهم آن
هوش مصنوعی: ای علی، دل و جانم فدای توست، و من به قربان تو می‌روم، حتی اگر این تصور باشد یا آن.
ای ز عشق تو عاشقان واله
ای به کار تو عاقلان حیران
هوش مصنوعی: ای عشق تو، دل‌باختگان دیوانه و سرگشته‌اند و عاقلان و خردمندان در حیرت و شگفتی از کارهای تو هستند.
ای که از بینات نام تو شد
آشکارا حقیقت ایمان
هوش مصنوعی: ای کسی که وجودت باعث شناخته شدن نامت شده و حقیقت ایمان را نمایان کرده‌ای.
نبود خیری اندر آن نامه
که به نام تونبودش عنوان
هوش مصنوعی: در آن نامه هیچ خیری نیست، زیرا که نام تو بر آن نوشته نشده است.
با توگلخن بودمرا گلشن
بی تو گلشن شودمرا زندان
هوش مصنوعی: در کنار تو، محیطی پر از زیبایی و سرزندگی داشتم، اما بدون تو آن زیبایی‌ها دیگر برایم خوشایند نیست و احساس زندانی بودن می‌کنم.
زخم تو باشدم به از مرهم
درد تو آیدم به از درمان
هوش مصنوعی: زخمی که از تو به وجود آمده، برایم بهتر از تسکینی است که دیگران می‌توانند برای دردهایم ارائه دهند. درد تو برایم ارزشمندتر از هر درمانی است.
هر که مهر تو دارد اندر دل
نیست باکش ز آتش نیران
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش عشق و محبت تو را دارد، نگران آتش عذاب و درد و رنج نیست.
از گناهان او خدا گذرد
به تو گر ملتجی شود شیطان
هوش مصنوعی: اگر شیطان به درگاه خدا استغفار کند، خداوند از گناهان او می‌گذرد.
آب و آتش شوند با هم یار
از تو صادرشود اگر فرمان
هوش مصنوعی: اگر تو دستور بدهی، آب و آتش می‌توانند با هم متحد شوند.
نام تو بود ورد نوح نبی
که به ساحل رسید از طوفان
هوش مصنوعی: نام تو به عنوان دعا و یادآوری، مانند دعاهایی است که نوح نبی به هنگام طوفان به کار می‌برد، و این دعا او را به ساحل نجات رساند.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: هیچ کس غیر از علی در این کار نیست و در این خانه جز او خانه‌ای وجود ندارد.
با رخت مه برابری نکند
با قدت سرو همسری نکند
هوش مصنوعی: چهره‌ات به قدری زیباست که هیچ چیز دیگری نمی‌تواند با آن مقایسه شود و حتی هیچ درخت سرو نیز شایسته همسری با تو نیست.
دلبران دلبری کنند ولی
دلبری چون تو دلبری نکند
هوش مصنوعی: محبوبان همیشه سعی می‌کنند جذابیت و زیبایی خود را نشان دهند، اما هیچ کس به اندازه تو نمی‌تواند این کار را با مهارت و زیبایی انجام دهد.
دل اگر قامت تو را بیند
شکل خود را صنوبری نکند
هوش مصنوعی: اگر دل به تماشای تو بنشیند، هرگز نمی‌تواند تو را به شکل خود یعنی یک درخت باریک و قد کوتاه تصور کند.
بکن ای دوست هر چه میخواهی
که کسی باتو داوری نکند
هوش مصنوعی: هر کاری که می‌خواهی انجام بده، چون هیچ‌کس حق قضاوت درباره‌ی تو را ندارد.
به خدا آنچه میکنی تو به دل
به دل آدمی پری نکند
هوش مصنوعی: به خدا، هر کاری که تو می‌کنی، هیچ‌گاه در دل آدمی تأثیر منفی نمی‌گذارد.
اگر ای آفتاب عالمتاب
مهر تو ذره پروری نکند
هوش مصنوعی: اگر ای خورشید درخشان، محبت تو به من نور و گرما ندهد،
روشنی ماه آسمان ندهد
انوری مهر خاوری نکند
هوش مصنوعی: ماه در آسمان نمی‌تواند نور روز را به ما بدهد و خورشید هم نمی‌تواند برای ما روشنایی خاصی از خود نشان دهد.
به وصال تو دست کس نرسد
تا که خود را ز خود بری نکند
هوش مصنوعی: تنها زمانی که خود را از خود رها کنی و به وحدت با تو برسید، می‌توان به وصال و نزدیکی شما دست یافت.
نشود هیچکس بلند اقبال
کرمت گر که یاوری نکند
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو کمک نکند، هیچ‌کس با اقبال بلند نمی‌شود.
لال بادا زبان به کام کسی
که به وصفت سخنوری نکند
هوش مصنوعی: سکوت باشد بر کسی که در مورد تو صحبت نکند و نتواند به خوبی از تو تعریف کند.
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: جز علی کسی در کار نیست و دیگر در این خانه کسی نیست.
ای دل از چیست زار ونالانی
از چه در کار خویش حیرانی
هوش مصنوعی: ای دل، چرا اینقدر ناراحت و غمگینی؟ چه چیزی باعث شده که در امور خود دچار سردرگمی شوی؟
از چه چون چشم دلبران بیمار
همچو زلف بتان پریشانی
هوش مصنوعی: چرا چشمان دلبرانه آنقدر بیمار و آشفته‌اند که مانند زلف‌های پریشان معشوقان به نظر می‌رسند؟
از غم کیست کاین چنین شب ور وز
همچو ابر بهار گریانی
هوش مصنوعی: کیست که از درد و رنج خود این‌گونه در شب و روز همچون ابرهای بهاری، اشک می‌ریزد؟
چه خطا از تو سرزده است مگر
که ز کردار خود پشیمانی
هوش مصنوعی: آیا گناهی از تو سر زده که اکنون از اعمال خود پشیمانی؟
مانده ای دور از برجانان
فی الحقیقت عجب گران جانی
هوش مصنوعی: تو دور از محبوب خود مانده‌ای و واقعاً شگفت‌انگیز است که چقدر این دوری برایت سخت و طاقت‌فرساست.
پیش تیر قضای دهر هدف
زیر پتک بلا چو سندانی
هوش مصنوعی: زندگی پر از سختی‌ها و چالش‌هاست و ما مانند یک سندان هستیم که در برابر ضربات زمان و حوادث ناگوار قرار داریم. در این مسیر، هر آنچه بر ما می‌گذرد می‌تواند به نوعی آزمون و ناملایمتی باشد که باید با آن مواجه شویم.
تو مگر یوسفی که می بینم
گاه در چاه وگه به زندانی
هوش مصنوعی: آیا تو مانند یوسف نیستی که گاهی در چاه سقوط می‌کند و گاهی به زندان می‌افتد؟
ملک عالم مسخر است تو را
نکنم گر غلط سلیمانی
هوش مصنوعی: دنیا و همه موجودات آن در اختیار تو هستند، پس اگر سلیمان هم به خطا برود، من تو را نادیده نمی‌گیرم.
گرچه دانم تو راست نامه سیاه
گرچه بینم که غرق عصیانی
هوش مصنوعی: هرچند می‌دانم که تو در مسیر نادرستی هستی و شاهد رفتار نادرستت هستم، اما...
مکن اندیشه ز آتش دوزخ
شاد بنشین مگر نمی دانی
هوش مصنوعی: به فکر آتش جهنم نباش و خوش باش، مگر اینکه نمی‌دانی چه عواقبی در انتظار توست.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: به جز علی، هیچ کس دیگری در این کار نیست و در این خانه هم غیر از او، کسی دیگر نمی‌باشد.
از طفیل توخلق عالم شد
خاک پای تو بود کآدم شد
هوش مصنوعی: به واسطه وجود تو، جهان خلق شد و خاک پای تو باعث شد تا آدم به وجود آید.
قطره آبی از کفت بچکید
به طلاطم درآمد ویم شد
هوش مصنوعی: قطره‌ای از دستش افتاد و به‌سرعت در حال نوسان و حرکت شد.
خواست آشفته دل کند ما را
طره ات پرشکنج و درهم شد
هوش مصنوعی: عشق و زیبا رویی تو دل ما را آشفته کرده است، موهای پر از پیچ و تاب تو باعث شده که دل ما در هم و بر هم شود.
دل من ز آن چنین پریشان گشت
که به زلف تورفت وهمدم شد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر این که درگیر زلف تو شد، به شدت آشفته و ناآرام گشت.
تا به پای تو سر نهد به زمین
در ازل پشت آسمان خم شد
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان‌ها وجود داشتند، از آن زمان تا کنون، همه چیز به خاطر تو به پایین آمده است و حتی آسمان هم برای تو خود را خم کرده است.
دردتو بهترم ز درمان گشت
زخم توخوشترم ز مرهم شد
هوش مصنوعی: من درد تو را بیشتر از خود درد حس می‌کنم و خوشحالم از اینکه زخمت بهبود یافته و دارویی برای آن نیاز نیست.
تا زحسنت جهان مزین گشت
عشق رویت مرا مسلم شد
هوش مصنوعی: زیبایی تو باعث شده که جهان زیباتر شود و عشق به تو برای من کاملاً روشن و مسلم شده است.
در دلم درد وغم چوافزون بود
صبر و‌آرام وطاقتم کم شد
هوش مصنوعی: در قلبم درد و غم زیاد شده بود و صبر و آرامش من کم کم تمام می‌شد.
قصه دیو با سلیمان گشت
تاکه دور از بر توخاتم شد
هوش مصنوعی: داستان دیو و سلیمان به گونه‌ای پیش رفت که دور از تو، انگشتر سلیمان از انگشتش افتاد.
جز علی کیست اندر این عالم
که به درگاه قدس محرم شد
هوش مصنوعی: جز علی چه کسی در این جهان وجود دارد که به مقام والای الهی راه یافته و در نزد خداوند مرتبه‌ای خاص داشته باشد؟
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: در این دنیا تنها علی است که در کارها حضور دارد و غیر از او کسی در این سرزمین نیست.
ای به ملک وجود شاهنشاه
ای ز سر جهانیان آگاه
هوش مصنوعی: ای تو پادشاه عالم وجود، ای کسی که از سرنوشت تمام جهانیان اطلاعات داری.
شد دلم ز آرزوی روی تو خون
اشک خونین من مراست گواه
هوش مصنوعی: دل من به خاطر آرزوی دیدار تو پر از اندوه و اشک شده است و این احساس غم ناشی از عشق من به تو، خود شاهدی بر این موضوع است.
خاک را کیمیا کنی به نظر
کن به من هم ز روی لطف نگاه
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که خاک را به طلا تبدیل کنی، به من نگاه کن و با لطف و محبت به من توجه کن.
در امان است ز آفت دو جهان
هر که آرد به درگه تو پناه
هوش مصنوعی: هر کسی که به درگاه تو پناه بیاورد، از خطرات و خسارت‌های این دو جهان محفوظ خواهد ماند.
سنگ بارد گر از فلک بسرم
نیست از عشق در دلم اکراه
هوش مصنوعی: اگر چه از آسمان سنگی بر سرم بیفتد، اما از عشق در دلم هیچ نفرتی ندارم.
هر که مولای اوتو می باشی
دگر او را چه غم بود زگناه
هوش مصنوعی: هر کسی که مولایش تو باشی، دیگر از گناه چه غم دارد؟
رو به هر سو رود به چاه افتد
آنکه را نیست سوی کوی تو راه
هوش مصنوعی: هر کسی که راهی به سوی تو نداشته باشد، به هر سمتی که برود، به بیراهه خواهد افتاد.
دوش پرسیدم از خرد که بگو
کیست کز او دل اوفتد به رفاه
هوش مصنوعی: دیروز از دانایی پرسیدم که بگو چه کسی است که دلش به آرامش و آسایش دست پیدا کند.
به تعجب نگاه و کرد وبگفت
کز همه بهتری تو خودآگاه
هوش مصنوعی: او با تعجب نگاه کرد و گفت از همه بهتر، تو خودت را می‌شناسی.
اگر از من به امتحان پرسی
به حق لا اله الا الله
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از من امتحان کنی، به حق بگویم فقط خداوندی جز او نیست.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: هیچ کسی جز علی در کار نیست و در این خانه جز او کسی نیست.
به تماشا شدم به سوی چمن
تادلم واردهد دمی ز حزن
هوش مصنوعی: من به تماشای باغ رفتم تا دلم لحظه‌ای از اندوه رهایی یابد.
لاله دیدم نهاده بردل داغ
غنچه بر تن دریده پیراهن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی یک لاله اشاره می‌کند که بر دلش اثر داغی از غنچه گذاشته است و پیراهنش نیز به خاطر این داغ چاک خورده و پاره است. این تصویر نشان‌دهنده درد و زیبایی همزمان است که از عشق یا حسرت ناشی می‌شود. لاله به عنوان نمادی از زیبایی، نشان‌دهنده ی حس عمیق و هیجان است که به دل انسان می‌زند.
بود گل در شکفتگی رخ دوست
غنچه می بود تنگدل چون من
هوش مصنوعی: در حالتی که گل در حال شکفتن و زیبایی چهره محبوب است، غنچه نیز مانند من، با دل تنگ و غمگین به سر می‌برد.
گل نرگس به دست زرین جام
داشت چون ساقیان سیمین تن
هوش مصنوعی: گل نرگس در دست کسی بود که جامی طلا دارد و مانند ساقیانی است که بدنشان نقره‌ای است.
چادری بر سر از حریر سفید
کرده چون نوعروس نسترون
هوش مصنوعی: زنی با چادر سفیدی شبیه به ابریشم بر سر دارد، مانند عروسی زیبا و تازه عروسی که به تازگی آماده شده است.
تا ز پستان ابر نوشد شیر
کرده طفل شکوفه باز دهن
هوش مصنوعی: تا زمانی که کودک از پستان ابر نوشیده و لب‌های شکوفه باز شده‌اند.
چه سرایم ز بوستان افروز
که از او بود بوستان روشن
هوش مصنوعی: چه شعرهایی را درباره باغی بنویسم که خود آن باغ باعث روشنی و زیبایی است؟
بود قمری به سروکوکوگو
بود بلبل به غنچه چه چه زن
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به نام قمری بر روی درخت سرو نشسته و پرنده‌ای به نام بلبل در حال خواندن ترانه‌ای در کنار گل غنچه است.
سرو بر پا ستاده بر لب جوی
تاشود بر بنفشه سایه فکن
هوش مصنوعی: درخت سرو با قامت راست و استوار خود در کنار جوی آب ایستاده است تا بتواند سایه‌ای بر روی بنفشه‌ها بیفکند.
شکوه میکرد پیش گل بلبل
بودگویا به صد زبان سوسن
هوش مصنوعی: بلبل به گل می‌گفت که درد و غصه‌های زیادی دارد و انگار این درد را با صد زبان سوسن بیان می‌کند.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: هیچ کس جز علی در این کار نیست و در این خانه غیر از او کسی زندگی نمی‌کند.
راهم افتاد در کلیسائی
دیدم آنجا نشسته ترسایی
هوش مصنوعی: در مسیرم به کلیسایی برخورد کردم و در آنجا متوجه شدم که یک مرد مؤمن نشسته است.
گفتم اینجا پی چه معتکفی
گفت در سر مراست سودائی
هوش مصنوعی: گفتم در اینجا به دنبال چه چیزی هستی؟ او گفت: در دل من یک آرزو و شوقی وجود دارد.
گفتم از بت چه مطلب است تو را
گفت دارم به دل تمنایی
هوش مصنوعی: گفتم که از محبوب چه چیزی می‌خواهی، او گفت در دلم آرزویی دارم.
گفتم اندر دلت تمنا چیست
گفت حالی وچشم بینائی
هوش مصنوعی: در گفتگو با او، پرسیدم که در دلش چه آرزویی دارد. او پاسخ داد که حال و احوالش خوب است و بینایی‌اش روشن است.
گفتم ار داد چون کنی گفتا
به جمالش کنم تماشائی
هوش مصنوعی: گفتم اگر به من محبت کنی، او گفت که من زیبایی‌اش را تماشا می‌کنم.
گفتم این کی شودمیسر گفت
گر نباشد میان من ومائی
هوش مصنوعی: گفتم کی می‌توانم به این آرزویم برسم، گفت اگر مانعی بین ما نباشد.
گفتمش حاجت از کسی بطلب
که جز او نیست حکم فرمائی
هوش مصنوعی: به او گفتم از کسی کمک بخواه که هیچ کس جز او توانایی فرمانروایی و حکم کردن را ندارد.
گفت ما راگمان که همچون تو
درجهان نیست هیچ دانائی
هوش مصنوعی: ما گمان می‌کنیم که هیچ دانایی در جهان است که مانند تو باشد.
در کلیسا بتی که ما داریم
نامی او را بود به هرجائی
هوش مصنوعی: در کلیسا مجسمه‌ای داریم که نام او در هر جایی به چشم می‌خورد.
ورنه دانیم ماهمه امروز
که چو بر پا کنندفردائی
هوش مصنوعی: ما امروز خوب می‌دانیم که وقتی پای فردا را به میان بگذارند، چه رخدادی خواهد افتاد.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: غیر از علی کسی در کار نیست و در این خانه هیچ‌کس جز او نیست.
توخدا را ولی و والائی
قادر وقاهر وتوانائی
هوش مصنوعی: تو ای خدا، بزرگ و با عظمت، توانا و قهاری.
هر چه عالم که خلق کرده خدا
تو دراوشاه وحکمفرمائی
هوش مصنوعی: هر موجودی که خداوند خلق کرده، تو در آن سروری و فرمانروایی.
هر صفاتی که هست یزدان را
همه را باالتمام دارائی
هوش مصنوعی: هر ویژگی و صفتی که وجود دارد، به طور کامل متعلق به یزدان (خدا) است.
تو نه خلاق عالمی اما
باعث خلق و عالم آرائی
هوش مصنوعی: تو خود خالق جهانی نیستی، اما سبب خلق و زیبایی جهان می‌شوی.
به تولای تو جهان شد خلق
تو جهان را ولی ومولائی
هوش مصنوعی: با محبت و عشق تو، جهان به وجود آمده و تو سرپرست و ولی این جهان هستی.
هر چه موجود شد در این عالم
چو یکی قطره وتودریائی
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا به وجود آمده، مانند یک قطره است در دریا.
به وجود تو زنده اند همه
مالک روح جمله اشیائی
هوش مصنوعی: وجود تو باعث زندگی و حس حیات در تمام موجودات و اشیاء است.
بت پرستان که بت پرستیدند
به گمانشان که درکلیسائی
هوش مصنوعی: بت‌پرستان به تصور خودشان هنگامی که بت‌هایشان را می‌پرستیدند، در حقیقت در یک کلیسا به سر می‌بردند.
اشهد ان لا اله الا الله
هم تودر بندگیش یکتائی
هوش مصنوعی: من گواهی می‌دهم که جز خداوندی نیست و تو در بندگی او یکتایی.
بشنو از من دلا حقیقت حال
زاین وآن تا به چند جویائی
هوش مصنوعی: به سخنان من گوش کن، ای دل، و حقیقت وضعیت را از این و آن بشنو تا ببینی که تا چه زمانی به جستجوی آن ادامه خواهی داد.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: جز علی، کسی در این کار نیست و غیر او در این خانه، کسی نیست که توجهی داشته باشد.
دوش دیدم به خواب شیطان را
گفتم از روی امتحان آن را
هوش مصنوعی: دیشب در خواب شیطان را دیدم و از او خواستم که خود را امتحان کند.
چاره ای کن بهکار خود که خدا
بهر تو خلق کرده نیران را
هوش مصنوعی: برای خودت تدبیری بیندیش که خداوند به خاطر تو این دنیا را آفریده است.
گفت بس کارها که من کردم
کس نداند یک از هزاران را
هوش مصنوعی: من کارهای زیادی انجام داده‌ام، اما هیچ‌کس هیچ‌کدام از آن‌ها را نمی‌داند.
من شدم راهزن به امت توح
که کشیدند رنج طوفان را
هوش مصنوعی: من به خاطر توحید راهزنی را انتخاب کردم، چون به خاطر آن، مردم رنج و سختی‌های زیادی را متحمل شده‌اند.
من بدادم به اهرمن فرمان
که ببر خاتم سلیمان را
هوش مصنوعی: من به اهریمن گفتیم که خاتم سلیمان را ببر.
من فکندم به چاه یوسف را
ز آن زدم صدمه پیر کنعان را
هوش مصنوعی: من یوسف را به چاه افکندم و از این کار آسیب‌های زیادی به پیر کنعان زدم.
جلوه دادم به دختر ترسا
که کندواله شیخ صنعان را
هوش مصنوعی: من به دختر ترسا نمایشی از زیبایی خود را نشان دادم تا او عشق و علاقه‌اش را به شیخ صنعان بروز کند.
کنم وکرده ام ز ره بیرون
سال ومه کافر ومسلمان را
هوش مصنوعی: من از طریق سال و ماه، کارهایم را انجام می‌دهم و از مسیر خارج شده‌ام، نه به دین کافر و نه به دین مسلمان توجهی دارم.
برم و برده ام همی شب وروز
از کف خلق دین وایمان را
هوش مصنوعی: من شب و روز از دست مردم دین و ایمان را می‌برم و غم دلم را می‌زنم.
بازچشم شفاعتم به علی است
زآنکه دارم خبر که یزدان را
هوش مصنوعی: چشم امید من به علی است، زیرا می‌دانم که خداوند به او توجه دارد و او شفاعتم را می‌پذیرد.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: جز علی کسی در کار نیست، در این خانه جز او کسی دیگر نیست.
تا گرفتار عشق یار شدم
فارغ از رنج روزگار شدم
هوش مصنوعی: وقتی به عشق محبوبم دچار شدم، دیگر از مشکلات و دردهای زندگی رها شدم.
هم دلم را ببرد وهم دادم
آگه از جبر واختیارشدم
هوش مصنوعی: دل من را به سادگی ربود و من نیز آگاه شدم که تحت تأثیر سرنوشت و انتخاب‌های خودم قرار گرفته‌ام.
صفت چشم ولعل دلدار است
من اگر مست و باده خوار شدم
هوش مصنوعی: چشمان معشوق و رنگ لب‌های او باعث شده که من مست و غرق در باده شوم.
طرز طرار طره یار است
که پریشان وبیقرار شدم
هوش مصنوعی: روش و زیبایی موهای یار مرا به شدت دچار آشفتگی و بی‌قراری کرده است.
تا مرا کودکان فتند از پی
همچو طفلان نی سوار شدم
هوش مصنوعی: من مانند کودکان به دنبال می‌روم و همچون آن‌ها بی‌پروا و بدون تردید در زندگی پیش می‌روم.
شدم از عشق تا بلند اقبال
کامران گشته کامکار شدم
هوش مصنوعی: از عشق به حالتی رسیده‌ام که شانس و موفقیت در زندگی‌ام از آنِ من شده است و به دستاوردهای خوبی دست یافته‌ام.
دارم از عشق پنج نقطه به بر
یک بدم حال صد هزار شدم
هوش مصنوعی: از عشق، پنج نقطه را به سینه دارم و این حالتی که دارم، به اندازه صد هزار تغییر کرده است.
فاش گویم چرا کنم پنهان
همه از التفات یار شدم
هوش مصنوعی: به طور واضح بگویم، چرا باید این موضوع را مخفی کنم؟ همه چیز به خاطر توجه و محبت یار است که من به این حالت درآمدم.
خاکسارم شدند تا جوران
به رهش تا که خاکسار شدم
هوش مصنوعی: من به ذلت و فروتنی افتاده‌ام تا بتوانم در راه او قدم بگذارم و به خاکساری رسیده‌ام.
گشته ورد زبان من شب وروز
تاکه آگه ز سر کار شدم
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که چیزی به طور مکرر و پیوسته در ذهن و زبان من در حال تکرار است، به گونه‌ای که همیشه در فکر من است و من را از آن آگاه کرده است.
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: جز علی کسی در کار نیست، و در این خانه هیچ‌کس جز او وجود ندارد.
دوش با شمع گفت پروانه
کای تو ما را نگار جانانه
هوش مصنوعی: دیشب پروانه به شمع گفت که تو برای ما چقدر دلربا و دوست‌داشتنی هستی.
کس نداند کجائی اندر روز
چوشودشب روی به ه رخانه
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند در روز چه اتفاقی می‌افتد یا در شب، چه بسا که هر لحظه زندگی ما به سمتی غیرمنتظره پیش برود.
هر کجا حاضری شوم ناظر
چه به صحن حرم چه میخانه
هوش مصنوعی: هر جایی که تو باشی، من هم حاضر می‌شوم، چه در حرم امن الهی چه در میخانه.
با همه داری آشنائی لیک
با منی خصم جان وبیگانه
هوش مصنوعی: تو آشنا به همه چیز هستی، اما در دل من، دشمنی را احساس می‌کنم و به طور عمیق از من بی‌خبر هستی.
مختصر اینکه کرده است مرا
عشق نورخ تو دیوانه
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه عشق تو مرا دیوانه کرده است.
آتش عشق چون مرا سوزد
سوزدت دل بهحال من یا نه
هوش مصنوعی: عشق مثل آتش است که اگر من را بسوزاند، آیا تو هم دل به حال من می‌سوزانی یا نه؟
شمع گفتش به سوختن گرچه
دیدمت خوب چست ومردانه
هوش مصنوعی: شمع به او گفت: با اینکه تو را زیبا و با اراده می‌بینم، اما باید تحمل سوختن را داشته باشی.
عشق راکرده ای ولی بدنام
شوخموش ای ضعیف پروانه
هوش مصنوعی: عشق را تجربه کرده‌ای اما به خاطر رفتار شیطنت‌آمیزت، جایگاه خوبی پیدا نکرده‌ای، ای پروانه‌ی ضعیف.
از جنون است عشق تو با من
گوش کن پند وباش فرزانه
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که من به جنون بیفتم، به حرف های حکیمانه گوش بده و پند بگیر.
عشق عشق علی وآل علی است
به جز این قصه است وافسانه
هوش مصنوعی: عشق واقعی فقط عشق به علی و خاندان اوست و غیر از این موضوع، همه چیز داستان و افسانه است.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز علی در کار نیست، و در این خانه جز او کسی نیست.
بلبلی گفت با گل از غم ودرد
عشق دانی چه بر سرم آورد
هوش مصنوعی: بلبل به گل گفت که عشق مرا چقدر رنج و درد داده و چه بلاهایی بر سرم آورده.
کرد اشک مرا چوچهرت سرخ
کرد رنگ مرا ز هجرت زرد
هوش مصنوعی: چشمان تو باعث شد تا اشک‌هایم رنگ چهره‌ام را سرخ کند و به خاطر دوری‌ات، رنگ و رویم زرد شود.
گل به بلبل بگفت اندرعشق
مرد باید ز درد تا شدمرد
هوش مصنوعی: گل به بلبل گفت که در عشق، مرد باید از درد و رنج بگذرد تا به مقام مردانگی برسد.
گر کسی عاشق است نشناسد
راحت از رنج وگرم را از سرد
هوش مصنوعی: اگر کسی عاشق باشد، نمی‌تواند راحتی را از رنج و گرمی را از سردی تشخیص دهد.
فرق ننهد میان درد از صاف
ندهد امتیاز برد از برد
هوش مصنوعی: درد و رنج را نمی‌توان از هم تفکیک کرد و در واقع هر دو تجربه‌ای مشابه هستند که نمی‌توان آن‌ها را به راحتی از یکدیگر جدا کرد.
تواگر عاشقی به من باید
بکشی درد و ورد سازی ورد
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی، باید به من آسیب برسانی و عواطف را در من زنده کنی.
گفت بلبل که شد چمن پیرا
که چمن را بدین صفا پرورد
هوش مصنوعی: بلبل گفت: چه کسی چمن را زیبا و مرتب کرده است، که این چمن با این صفا و زیبایی رشد کرده است؟
بسته است این چنین به باغ آئین
شسته است از رخ ریاحین گرد
هوش مصنوعی: این باغ به طور زیبایی تزیین شده و به خاطر پاکی و طراوت گل‌ها، جلوه خاصی پیدا کرده است.
گل تبسم کنان بگفت بیا
تا برم از دل تو غصه ودرد
هوش مصنوعی: گل با لبخند گفت: بیا تا از دل تو غم و درد را دور کنم.
گویم این راز را به تو گرچه
فاش اسرار را نباید کرد
هوش مصنوعی: می‌خواهم این راز را با تو در میان بگذارم، هرچند که معمولاً نباید اسرار را آشکار کرد.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: علاوه بر علی، هیچ‌کس دیگری در این کار نیست، و در این خانه جز او جا و مکانی وجود ندارد.
دوش خالی نشددلم ز خیال
کردم آخر ز پیر عقل سؤال
هوش مصنوعی: شب گذشته قلب من از خیال پر بود و فکر کردم که بالاخره از حکیم خردمند پرسش کنم.
که چرا عالم است در تغییر
نیست گیتی چرا به یک منوال
هوش مصنوعی: جهان چرا تغییر نمی‌کند و همیشه به یک شکل است؟ چرا این دنیای مادی در ثبات خود باقی مانده است؟
گه بهار است وگه خزان از چه
گاه روز است وگاه شب درسال
هوش مصنوعی: زمانی بهار است و گاهی پاییز، برخی اوقات روز است و گاهی شب در طول سال.
آفتاب از چه گه رودبه کسوف
می شود بدر گاهی از چه هلال
هوش مصنوعی: خورشید چرا در هنگام کسوف ناپدید می‌شود و گاهی هم هلال ماه چگونه شکل می‌گیرد؟
مشتری رو کند گهی به شرف
زهره می اوفتد گهی به وبال
هوش مصنوعی: در این بیت، به تأثیرات مختلفی که بر زندگی انسان اثر می‌گذارند اشاره شده است. گاهی انسان به اوج موفقیت و شرف می‌رسد و گاهی به چالش‌ها و مشکلات دچار می‌شود. این اشاره به ناپایداری و تغییرات زندگی دارد که می‌تواند به صورت ناگهانی رخ دهد.
آب جاری چرا بودمأکول
خاک تاری چرا شوداکال
هوش مصنوعی: چرا آب روان، بایستی به خاک الود آغشته شود؟
عاشقان را که کرده واله زعشق
دلبران را که داده حسن وجمال
هوش مصنوعی: عاشقان را به خاطر عشق و زیبایی دلبران، دیوانه و شیدا کرده است.
کآفت جان شونداز رخ وزلف
غارت دل کننداز خط وخال
هوش مصنوعی: زیبایی چهره و موهای او به جان انسان آسیب می‌زند و با ناز و رخسار خود دل‌ها را می‌ربایند.
ناگهان عشق گفت درگوشم
که دراین راه عقل شد پامال
هوش مصنوعی: عشق به من گفت که در این مسیر، عقل و اندیشه به فراموشی سپرده شده‌اند.
تاکه آگه شوی زمن بشنو
شعری ازگفته بلند اقبال
هوش مصنوعی: به منظور آگاهی از من، اینک شعری را بشنو که نمایانگر خوشبختی و سرنوشت خوب است.
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: هیچ کس جز علی در این کار نیست، و غیر از او خانه‌ای در این مکان وجود ندارد.
ای سنان مژه زره گیسو
ای به قد تیر و چون کمان ابرو
هوش مصنوعی: ای سنان، مژه‌ات همچون زره‌ی گیسو است و ابرویت به اندازه‌ی قد تیر و به شکل کمان می‌باشد.
رستم داستان حسنی تو
نه چه گفتم که گشته ای بر زو
هوش مصنوعی: شما در داستان رستم مانند حسنی نیستید، پس چه سخنی گفتم که شما به آن تغییر کرده‌اید؟
زدم از بس غم به زانو دست
پیل پا گشتم و شتر زانو
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهی که دارم، به حالتی افتاده‌ام که مثل یک حیوان بزرگ و ناتوان شده‌ام و از شدت فشار و ناراحتی، زانوهایم به زمین افتاده است.
ساخت داود اگر زره ز آهن
تو زره ساز گشته ای از مو
هوش مصنوعی: اگر داود علیه‌السلام زره‌ای از آهن می‌ساخت، تو همچون زره‌سازی که زره‌ای از مو درست می‌کند، توانایی و مهارت پیدا کرده‌ای.
بر سر سرو بوستان قمری
به سراغ تو می زندکوکو
هوش مصنوعی: در دمنوشی از درخت سرو، یک قمری به سمت تو پرواز می‌کند و آواز می‌خواند.
لایرائی و از نظر غائب
جلوه گر گرچه هستی از هر سو
هوش مصنوعی: هرچند که تو به چشم نمی‌آیی و از نظر غایبی، اما وجودت از همه جا حس می‌شود.
ای بت خوبروی از من زار
دل مکن بد زگفته بدگو
هوش مصنوعی: ای زیبای دل‌ربا، از من بی‌نوای دل‌زده زشتی نکن، به سخن بدگو گوش نده.
تا چو سروی نشینیم به کنار
شدکنارم ز اشک چشم چوجو
هوش مصنوعی: تا زمانی که مانند سرخی، قد افراشته و باوقار نشسته‌ایم، اشک چشم‌هایمان به خاطر جدایی و فراق جاری است.
نه چو زلف تو دیده ام رهزن
نه چو چشم تودیده ام جادو
هوش مصنوعی: من نه به زلف تو همچون دزدی دیده‌ام، نه به چشمی مانند چشمانت جادو دیده‌ام.
دوش بودم به فکر راه نجات
عشق گفتا مگر ندانی تو
هوش مصنوعی: دیروز در دلم فکر راهی برای نجات داشتم که ناگهان عشق به من گفت: آیا نمی‌دانی؟
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: تنها علی در تمامی امور مشغول است و غیر از او هیچ کس در این خانه حضور ندارد.
دیده از بهر دیدن یار است
دوش بهر کشیدن بار است
هوش مصنوعی: چشم برای دیدن محبوب ساخته شده است، اما شب گذشته به همین چشم، بار سنگینی را تحمل کردم.
چشم وابرو و بینی اربینی
اسم اعظم در او پدیدار است
هوش مصنوعی: چشم و ابرو و بینی او نشانه‌های خاصی از زیبایی و اهمیت دارد که نشان‌دهنده قدرت و عظمت اوست.
بهر این است گوش تا شنوی
سخنی کز زبان دلدار است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید گوش شنوا داشته باشی تا بتوانی سخنانی را بشنوی که از دل محبوب و معشوق تو برمی‌خیزد.
سر بود جای عشق اگرت به سرت
عشق نی مستحق افسار است
هوش مصنوعی: اگر عشق در دل تو نیست، سر عشق را نخواهی داشت؛ چون در این صورت، دوست داشتن ارزش ندارد و باید به افسار خودت توجه کنی.
دست از بهر این بود که کنی
دستگیری به هر که بیمار است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هدف از تلاش و به کارگیری دست، کمک و یاری رساندن به کسانی است که به نوعی بیمار یا نیازمند هستند.
ناخن از بهر این بود که کشی
گر به پای ستمکشی خار است
هوش مصنوعی: ناخن برای این است که اگر بر پای کسی ستمی برود، مانند خاری داغ و آزاردهنده می‌شود.
جای مهر است سینه نه کینه
کینه در سینه رنج وآزار است
هوش مصنوعی: دل جای عشق و محبت است، نه جای کینه و دشمنی. کینه و دشمنی در دل فقط موجب درد و رنج می‌شود.
دل بود بهر اینکه اندر وی
جا دهی هر چه رمز واسرار است
هوش مصنوعی: دل مانند یک مکان است که تو می‌توانی هر رمزی و رازی را در آن قرار دهی.
با شکم پرور از شکم هم گو
که شکم هم مثال انبار است
هوش مصنوعی: شکم پر، مانند انباری است که در آن چیزها ذخیره می‌شود. در واقع، اگر به شکم پر اشاره کنیم، می‌توان گفت که مانند انباری عمل می‌کند که در آن غذا و چیزهای مورد نیاز جمع‌آوری می‌شود.
پای از بهر این بودکه روی
پی فرمان آن که درکار است
هوش مصنوعی: هدف از قدم برداشتن، پیروی از دستوری است که در این کار وجود دارد.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: تنها علی در این مسیر حضور دارد و هیچکس دیگری در این خانه و جامعه نیست که بتواند در این موضوع نقشی ایفا کند.
درد ودرمان که دادبر ایوب
کور و روشن شد از چه رو یعقوب
هوش مصنوعی: در این بیت به داستان دو پیامبر اشاره شده است. ایوب که به خاطر صبر و تحمل دردها و بیماری‌اش معروف است، درمان خود را از خداوند دریافت کرد. یعقوب نیز که به خاطر از دست دادن فرزندش گریه و غم فراوانی را تحمل کرد، در نهایت به روشن شدن حقیقتی نائل آمد. بیان این نکته نشان‌دهنده اهمیت صبر و ایمان در برابر سختی‌ها و مشکلات زندگی است.
ز امر که آفتاب عالمتاب
صبح دارد طلوع وشام غروب
هوش مصنوعی: خورشید در هر صبح به آسمان می‌آید و در هر شام غروب می‌کند، این یک واقعیت طبیعی و همیشگی است.
که شهان را به حکمرانی ملک
می کند عزل ومی کند منصوب
هوش مصنوعی: شایستگی و قدرت حکومت در دست خداوند است که هر کس را بخواهد قرار می‌دهد و هر کس را بخواهد برمی‌دارد.
سرخ گل را که بر دمد از خار
که رطب را ثمر دهد از چوب
هوش مصنوعی: گل سرخ وقتی برمی‌آید که خار نیز وجود داشته باشد؛ مانند میوه‌ی رسیده‌ای که از درختی شکل می‌گیرد. این نشان می‌دهد که زیبایی و محصولات خوب معمولاً در کنار چالش‌ها و سختی‌ها به وجود می‌آیند.
که دهدد جای نور را درچشم
که دهد راه مهر را به قلوب
هوش مصنوعی: که چه کسی می‌تواند نور را در چشم‌ها جایگزین کند و محبت را در دل‌ها به جریان بیندازد؟
که چنین کرده نار را محرور
که چنین کرده آب را مرطوب
هوش مصنوعی: آتش را از شدت حرارتش، به این صورت افروخته است و آب را هم به خاطر رطوبتش، به این حالت درآورده.
که چنین شوق داده بر طالب
که چنین ناز داده بر مطلوب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شوق و آرزوی عمیق یک فرد برای دستیابی به چیزی به اندازه‌ای است که آن چیز نیز به او توجه و ناز و نوازش می‌کند. در واقع، اگر کسی به شدت به دنبال چیزی باشد، آن چیز هم نسبت به او پاسخ محبت‌آمیز می‌دهد.
که چنین کرده عشق را ممتاز
که چنین کرده حسن رامرغوب
هوش مصنوعی: عشق به دلیل کارهایش ویژگی خاصی پیدا کرده است، همانطور که زیبایی نیز به خاطر جذابیتش مورد توجه قرار گرفته است.
که ز چشم بتان سیمین بر
کرده بر پای فتنه وآشوب
هوش مصنوعی: نگاه زیبا و فریبنده معشوقان، باعث به وجود آمدن فتنه و آشوب شده است.
من تفکر کنان که پیر خرد
گفت بشنو که تا بدانی خوب
هوش مصنوعی: من در حال فکر کردن هستم و به سخنان حکیمانه یک پیر خرد گوش می‌دهم تا بتوانم دانش کافی به دست آورم.
نیست غیر ازعلی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: جز علی هیچ‌کس در این سختی‌ها و دشواری‌ها وجود ندارد و غیر از او هیچ‌کس در این خانه نیست.
بر خلیل آتش از توگلشن شد
چشم یعقوب از تو روشن شد
هوش مصنوعی: آتش بر خلیل نازل شد، اما از آن سو، چشمان یعقوب به نور تو روشن شد.
به امید تو هر که تخمی کشت
سبز شد خوشه کرد وخرمن شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به امید تو تلاشی کرد، نتیجه‌اش خوشایند و پربار بود و به ثمر نشسته است.
با کم از تیغ عالمی نبود
برتنم مهر توچوجوشن شد
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمی‌تواند درد و آزار مرا از عشق تو کم کند؛ چرا که محبت تو مثل آتش بر دل من شعله‌ور شده است.
دگر او را چه خواهشی به بهشت
هرکه را بر در تومسکن شد
هوش مصنوعی: دیگر از او چه آرزویی می‌توان داشت، وقتی که کسی در آستانه‌ی تو قرار گرفته باشد.
به یقین آنکه با تو خصمی کرد
دوزخ از بهر اومعین شد
هوش مصنوعی: کسی که با تو دشمنی ورزید، بدون شک جهنم به خاطر او آماده شده است.
هر که را با تو دوستی نبود
با دل وجان خویش دشمن شد
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو دوست نیست، تمام وجودش را علیه تو قرار داده و دشمنی می‌کند.
هر که دور ازبر تو شد عالم
پیش چشمش چو چشم سوزن شد
هوش مصنوعی: هر کسی که از کنار تو دور شود، دنیای اطرافش برایش به اندازه‌ای کوچک می‌شود که همچون یک چشم سوزن به نظر می‌رسد.
پیش حلم توکوه کاهی گشت
نزرد جود تو بحر فرغن شد
هوش مصنوعی: حلم و بردباری تو باعث شده که مشکلات و سختی‌ها به نظر کوچک بیایند، و سخاوت و generosity تو مانند اقیانوسی بی‌پایان به نظر می‌رسد.
کی سزاوار او شوددوزخ
مدح گوی توهر که چون من شد
هوش مصنوعی: هرکسی که مانند من به او عشق ورزد و او را ستایش کند، آیا سزاوار آتش جهنم است؟
من به مدحت شوم هزار آوا
گر کسی ده زبان چو سوسن شد
هوش مصنوعی: اگر من هزار صدا هم داشته باشم تا تو را تعریف کنم، باز هم کافی نیست، زیرا اگر کسی ده زبان داشته باشد، همچون گل نرگس زیبا و دلپذیر است.
نیست غیر از علی کسی در کار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: علی تنها کسی است که در عالم وجود جایگاهی دارد و هیچ کس دیگری در این مقام نیست. دنیا فقط به او اختصاص دارد و غیر او هیچ چیز واقعی نیست.
دوش درچشم من نیامد خواب
همه بودم به خویشتن به خطاب
هوش مصنوعی: دیشب خواب به چشمم نیامد و تماماً در فکر خودم بودم.
کان خطا پیشه سیه نامه
مانده مأیوس از خود از هر باب
هوش مصنوعی: در این بیت، فردی که دارای تقدیری نامناسب و سیاه است، به خاطر اشتباهات و خطاهایش ناامید و دلسرد شده و از خود به کلی بی‌زار است. او احساس می‌کند که از هر طرف به بن‌بست رسیده و هیچ امیدی به بهبودی ندارد.
شده مشهور درجهان به گنه
گشته مهجور وناتوان ز ثواب
هوش مصنوعی: به خاطر گناه، معروف و شناخته شده در دنیا شده، اما از آ تشویش و ثواب دور افتاده و ناتوان شده است.
خرمن عمر را زده آتش
خانه بگرفته در ره سیلاب
هوش مصنوعی: خوشبختی و عمر کسی مثل یک خرمن گندم است که ناگهان آتش می‌گیرد و در اثر سیلاب، همه چیز را از دست می‌دهد. این جمله به نوعی نشان‌دهنده زوال و نابودی فرصت‌ها و زندگی است.
در زمان شباب بد کرده
عهد پیری بتر شده ز شباب
هوش مصنوعی: در دوران جوانی کارهای بدی انجام داده‌ام، و با رسیدن به سن پیری، بدی‌هایم بیشتر و بدتر شده است.
از سپیدی سرت شده چون برف
وز سیاهی دلت چو پر غراب
هوش مصنوعی: گفته شده که موی سر تو به سفیدی برف است و دل تو به تاریکی پر مرغ سیاه می‌ماند.
مکن اندر گنه شتاب دگر
عمر را چون به رفتن است شتاب
هوش مصنوعی: در گناه کردن شتابزده عمل نکن، چون عمر خیلی زود به پایان می‌رسد و وقت رفتن فرا می‌رسد.
هیچ پروا نداری از دوزخ
از چه ترسی نباشدت ز عذاب
هوش مصنوعی: تو نسبت به دوزخ هیچ نگرانی نداری؛ چون از عذاب آن هیچ ترسی در دل نداری.
من دراین گفتگو که درگوشم
هاتفی ناگهان بگفت جواب
هوش مصنوعی: ناگهان در این صحبت، صدای یک هاتف در گوشم به من گفت که جوابی دارم.
که مخور غم خدا بودغفار
مگر آگه نیی که روز حساب
هوش مصنوعی: غم مخور، زیرا خداوند بخشنده است، مگر اینکه نمی‌دانی که روز حسابرسی وجود دارد.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدا غیره دیار
هوش مصنوعی: جز علی کسی در این کار نیست، و غیر از او در هیچ جا نخواهد بود.
عشق زد آتشی به خرمن من
بود روئینه تن عجب تن من
هوش مصنوعی: عشق مانند آتشی به مزرعه من افتاده و من انسانی هستم با ظاهری زیبا و عجیب.
نیشترها ز مژه زددلدار
به دل همچو چشم سوزن من
هوش مصنوعی: اشک‌های مژه‌ها مانند نیشترهایی هستند که به دل می‌زنند و همچون سوزن به چشم می‌سوزند.
چشمم از بس که خون فشان گردید
لاله زاری شده است دامن من
هوش مصنوعی: چشم من به شدت گریه کرده و اشک ریخته است، به طوری که دامن من مانند لاله زار پرشکوفه‌ای شده است.
چه غم ار تیر بارد از افلاک
عشق جانان چوگشته جوشن من
هوش مصنوعی: چه غم دارد اگر تیر عشق معشوق از آسمان ها بر من ببارد، در حالی که من زره عشق را بر تن دارم.
بی نیاز از بهشت وحور شوم
گر به کویش دهند مسکن من
هوش مصنوعی: اگر به من اجازه دهند در کوی تو سکنی بگزینم، نیازی به بهشت و حور ندارم.
می ندانم که شکوه باکه کنم
که خزان برده به گلشن من
هوش مصنوعی: نمی‌دانم باید از چه چیزی شکایت کنم، زیرا خزانی که آمده است، باغ من را از زیبایی و گل‌ها گرفته است.
لاله اندر بیان شرح فراق
چه کند این زبان الکن من
هوش مصنوعی: گل لاله در بیان درد فراق چه بگوید؟ زبان خاموش من چه می‌تواند بگوید؟
گر بود خانه تنگ وتار ای یار
قدمی نه به چشم روشن من
هوش مصنوعی: اگر خانه‌ات تنگ و تاریک است، ای یار، فقط یک قدم به سوی من بیاور تا چشمانم روشن شود.
در بر من گر آید آن دلبر
خوشتر ازگلشن است گلخن من
هوش مصنوعی: اگر آن دلبر زیبا پیش من بیاید، باغ من از هر گلستانی زیباتر خواهد بود.
فاش می گویم ونمی ترسم
زاهدان گر شوند دشمن من
هوش مصنوعی: آشکارا می‌گویم و از این نمی‌ترسم که دین‌داران اگر دشمن من شوند.
نیست غیر از علی کسی درکار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: جز علی کسی دیگر در کار نیست و در این خانه غیر از او کسی زندگی نمی‌کند.