بخش ۳۷ - در اسرار حکایت شمع و پروانه
شمع این نوری که بر سر باشدش
پرتوی از روی دلبر باشدش
هست شاهان را به نورش احتیاج
چهره دارد سندروسی تن چوعاج
جان دهد هر کس از او برند سر
شمع را نازم بود رسم دگر
زنده تر می گردد از گردن زن
جان عالم را مگر دارد به تن
در تن شمع است این نور تمام
بر سرش بگرفته است از احترام
محرم میر وفقیر از آن شده
همدم برنا وپیر از آن شده
بزم آرای گدا و شه بود
خضر ظلمات ودلیل ره بود
هرکه را نوری به بر باشدچو شمع
سوزی اورا در جگر باشد چوشمع
پرتوی از نور چهر دلبران
جلوه گر گردیده گویا اندر آن
ظلمتی از شب چوبر پا کرده اند
شمع هم بهرت مهیا کرده اند
تا شودظلمت ز نو راو هلاک
شمع چون هست از شب تارت چه باک
آنچه بینی شمع را باشد بسر
عاشقان رانیز باشد در جگر
اشک ریزی میکند از ان همی
کو جدا گردد ز وصل همدمی
حیرت از پروانه دارم درجهان
کو کی آگه شد ازین سر نهان
شمع در هرجا که گردد جلوه گر
آید و سوزد به پیشش بال وپر
هیچ پروا نیستش از سوختن
باید از اوعلم عشق آموختن
یک شبی بودیم با هم چار تن
غصه با من بود وشمعی با لکن
نور بخشی شمع چون آغاز کرد
گرد او پروانه ای پرواز کرد
گفتگوئی شمع با پروانه کرد
کزجواب اومرا دیوانه کرد
گفت با پروانه رو پروا نکن
ورکنی پروا بکن پروانه کن
آتشی سوزنده باشد نورما
دورش ار گردی بگرد از دور ما
توکجا وعاشقی با نورما
نیستی موسی میا درطور ما
عاشقی بسیار کاری مشکل است
آنکه عاشق می شود دریا دل است
پنجه میریزد در این ره شیر نر
مرد این مدیان نیی رو در گذر
سوزمت از نرو سربازی مکن
گفتمت با شیر نر بازی مکن
عشق بازی نیست کار هر کسی
کشته گردیدند در این ره بسی
عاشقی با چون خودی کن گرکنی
کایدازدستت که با او سر کنی
عشق تو با ما بسی دور از هم است
فی المثل چون آفتاب وشبنم است
در دلخود عشق پروردن چرا
دشمنی با جان خود کردن چرا
توکجا کی عاشق دل خسته ای
عشق را بر خود به تهمت بسته ای
عاشق ار هستی ادبهای توکو
ناله های نیم شبهای توکو
من به هر جا می نشینم حاضری
هرکجا بزمی است آنجا ناظری
پیش ما ناخواسته آئی همی
خود بگو با ما که دادت محرمی
از که داری اذن کاینجا آمدی
وندر این مجلس چرا داخل شدی
گفت پروانه چه میجوئی ادب
من کجا دارم خبر از روز و شب
منتو را جویم کنم گردش بسی
تا تو را پیدا کنم درمجلسی
چون تو رابینم به خود هم ننگرم
پر زنان آیم که تا سوزد پرم
مست وبیخود میشوم از دیدنت
پیشت ایم تا بگیرم دامنت
تاخلاصم سازی از دردفراق
تا کنی پاک از رخم گرد فراق
عاشقی سوزد زهجران ماه وسال
عاشقی از آتش شوق وصال
خوب اگر خواهی ندانم عشق چیست
من همی دانم که کس غیر از تونیست
حاضرم یا ناظرم از بهر توست
هر کجا پا میگذارم شهر توست
محرمم یامجرمم ز آن تو ام
گوسفند عید قربان توام
کیست غیر از توکه گیرم اذن از او
نور رخسار توفرمود ادخلو
شمع گر سر گیرداورا اف مکن
درگه خاموشی او راپف مکن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شمع این نوری که بر سر باشدش
پرتوی از روی دلبر باشدش
هوش مصنوعی: شمعی که در روشناییاش میدرخشد، نوری دارد که از چهرهی معشوق تابیده میشود.
هست شاهان را به نورش احتیاج
چهره دارد سندروسی تن چوعاج
هوش مصنوعی: سلطانان به نور او نیاز دارند، چهرهاش مانند سندروس، تنش مانند عاج است.
جان دهد هر کس از او برند سر
شمع را نازم بود رسم دگر
هوش مصنوعی: هر کسی که جانش را فدای عشق کند و دلسرد نشود، در دلش شمعی روشن است که نور آن را میخواهد، و این رسم و رابطهای متفاوت است.
زنده تر می گردد از گردن زن
جان عالم را مگر دارد به تن
هوش مصنوعی: جان عالم با وجود زن، زندهتر و پرجنب و جوشتر میشود، به شرطی که او روح و وجودش را در تن داشته باشد.
در تن شمع است این نور تمام
بر سرش بگرفته است از احترام
هوش مصنوعی: این نور کامل در میان شمع قرار دارد و به خاطر احترام، به آرامی دور آن را فراگرفته است.
محرم میر وفقیر از آن شده
همدم برنا وپیر از آن شده
هوش مصنوعی: محرمی که به اوج فقر رسیده، حالا با جوانان و پیران دوستی میکند و به آنها نزدیک شده است.
بزم آرای گدا و شه بود
خضر ظلمات ودلیل ره بود
هوش مصنوعی: خضر، درخشندهترین و راهنمای تاریکیها است و او میتواند برای فقیران و پادشاهان، جشن و شادی بیافریند.
هرکه را نوری به بر باشدچو شمع
سوزی اورا در جگر باشد چوشمع
هوش مصنوعی: هر کسی که روشنی و نور در وجودش باشد، مانند شمعی است که در دلش شعلهای سوزان دارد.
پرتوی از نور چهر دلبران
جلوه گر گردیده گویا اندر آن
هوش مصنوعی: چهره دلبران مانند نوری درخشان میدرخشد و جلوهاش روشنایی خاصی دارد.
ظلمتی از شب چوبر پا کرده اند
شمع هم بهرت مهیا کرده اند
هوش مصنوعی: به خاطر تاریکی شب، شمعی روشن کردهاند تا نور و روشنایی فراهم شود.
تا شودظلمت ز نو راو هلاک
شمع چون هست از شب تارت چه باک
هوش مصنوعی: برای اینکه تاریکی از نو به نقطهای برسد، شمعی که در حال نابودی است، دیگر احساس ترس از شب تیره ندارد.
آنچه بینی شمع را باشد بسر
عاشقان رانیز باشد در جگر
هوش مصنوعی: تمامی چیزهایی که شمع را روشن و درخشان میکند، همچنین باعث ایجاد شور و عشق در دل عاشقان نیز میشود.
اشک ریزی میکند از ان همی
کو جدا گردد ز وصل همدمی
هوش مصنوعی: اشکها به خاطر جدایی از محبوب و همدم، ریخته میشوند.
حیرت از پروانه دارم درجهان
کو کی آگه شد ازین سر نهان
هوش مصنوعی: من از وجود پروانه در این دنیا شگفتزدهام، چگونه او از این راز پنهان آگاه شده است؟
شمع در هرجا که گردد جلوه گر
آید و سوزد به پیشش بال وپر
هوش مصنوعی: شمع هرجا که ظاهر شود، نورافشانی میکند و به گدازش ادامه میدهد، حتی اگر در برابرش مانع یا مزاحمی باشد.
هیچ پروا نیستش از سوختن
باید از اوعلم عشق آموختن
هوش مصنوعی: هیچ نگرانیتی از سوختن وجود ندارد، بلکه باید از او درس عشق گرفت.
یک شبی بودیم با هم چار تن
غصه با من بود وشمعی با لکن
هوش مصنوعی: در یک شب، من و سه نفر دیگر با هم بودیم. غم و اندوهی با من همراه بود و شمعی نیز در کنارمان روشن بود.
نور بخشی شمع چون آغاز کرد
گرد او پروانه ای پرواز کرد
هوش مصنوعی: زمانی که شمع روشن شد و نورش را منتشر کرد، پروانهای به دور آن شروع به پرواز کرد.
گفتگوئی شمع با پروانه کرد
کزجواب اومرا دیوانه کرد
هوش مصنوعی: شمع و پروانه دربارهای با هم صحبت کردند که صحبتهای شمع باعث شد پروانه دیوانه و شیدا شود.
گفت با پروانه رو پروا نکن
ورکنی پروا بکن پروانه کن
هوش مصنوعی: در اینجا به یک فرار از عشق و زیبایی اشاره شده است. شخص به پروانهای که به آتش عشق جذب شده، میگوید که نگران نباش و خود را کنترل نکن. در واقع، این صحبت درباره این است که اگر احساساتی وجود دارد، بهتر است به آنها اجازه داده شود، حتی اگر خطرناک به نظر برسند. عاشقانه و شجاعانه بودن، میتواند به انسان تجربههای تازهای بدهد.
آتشی سوزنده باشد نورما
دورش ار گردی بگرد از دور ما
هوش مصنوعی: آتش سوزان باشد، حتی اگر از آن فاصله بگیری، تأثیرش بر تو باقی میماند.
توکجا وعاشقی با نورما
نیستی موسی میا درطور ما
هوش مصنوعی: اینجا جایی برای عاشقی و روشنایی وجود ندارد، ای موسی، به کوه ما نیا!
عاشقی بسیار کاری مشکل است
آنکه عاشق می شود دریا دل است
هوش مصنوعی: عاشق شدن کار آسانی نیست و فقط افرادی با قلب بزرگ و شجاع میتوانند عشق را تجربه کنند.
پنجه میریزد در این ره شیر نر
مرد این مدیان نیی رو در گذر
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که در این مسیر، قدرت و شجاعت همانند یک شیر نر وجود دارد و کسی که بتواند از این شرایط عبور کند، باید مردی واقعی و محکم باشد. در واقع، اشاره به سختیها و چالشهایی دارد که برای پیشرفت باید با قوت قلب و اراده قوی بر آنها فائق آمد.
سوزمت از نرو سربازی مکن
گفتمت با شیر نر بازی مکن
هوش مصنوعی: من به تو گفتم که خود را در خطر نینداز و با خطرناکترین چیزها بازی نکن.
عشق بازی نیست کار هر کسی
کشته گردیدند در این ره بسی
هوش مصنوعی: عشق یک بازی نیست که هر کسی بتواند به راحتی در آن شرکت کند، بلکه کسانی که در این راه قدم میزنند، به خاطر آن خیلیها قربانی شدهاند.
عاشقی با چون خودی کن گرکنی
کایدازدستت که با او سر کنی
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی، با کسی همسطح و همدل خودت عشق بورز، زیرا اگر فردی ناهماهنگ انتخاب کنی، ممکن است در آینده با مشکلاتی روبرو شوی.
عشق تو با ما بسی دور از هم است
فی المثل چون آفتاب وشبنم است
هوش مصنوعی: عشق تو و ما بسیار از هم فاصله دارد، مانند فاصلهای که بین آفتاب و شبنم وجود دارد.
در دلخود عشق پروردن چرا
دشمنی با جان خود کردن چرا
هوش مصنوعی: چرا باید در دل خود عشق را پرورش دهیم، در حالی که با جان خود دشمنی کنیم؟
توکجا کی عاشق دل خسته ای
عشق را بر خود به تهمت بسته ای
هوش مصنوعی: به کجا میروی، ای عاشق دلbroken؛ چرا عشق را متهم میکنی به محنتی که بر خودت بار کردهای؟
عاشق ار هستی ادبهای توکو
ناله های نیم شبهای توکو
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی، باید آداب و رفتار تو را به یاد داشته باشی و نیز نالهها و دلتنگیهای شبهای بیخوابیات را درنظر بگیری.
من به هر جا می نشینم حاضری
هرکجا بزمی است آنجا ناظری
هوش مصنوعی: هر جا که بروم، تو هم آنجایی؛ هر مراسم و مهمانی که برپا شود، تو هم ناظر آن هستی.
پیش ما ناخواسته آئی همی
خود بگو با ما که دادت محرمی
هوش مصنوعی: اگر بدون اراده و خواسته به نزد ما بیایی، خودت بگو که چه چیزی باعث شده به جمع ما بپیوندی و چه چیزی تو را به ما ارتباط داده است.
از که داری اذن کاینجا آمدی
وندر این مجلس چرا داخل شدی
هوش مصنوعی: از چه کسی اجازه گرفتی که به اینجا بیایی و چرا در این جمع حاضر شدی؟
گفت پروانه چه میجوئی ادب
من کجا دارم خبر از روز و شب
هوش مصنوعی: پروانه گفت: چه چیزی را جستجو میکنی؟ من هیچ خبری از روز و شب ندارم.
منتو را جویم کنم گردش بسی
تا تو را پیدا کنم درمجلسی
هوش مصنوعی: من به جستجوی تو میروم و در هر مجلس و دورانی به دنبال تو هستم تا تو را بیابم.
چون تو رابینم به خود هم ننگرم
پر زنان آیم که تا سوزد پرم
هوش مصنوعی: وقتی تو را میبینم، دیگر به خودم توجهی ندارم و فقط میخواهم که با شور و شوق به سمت تو بیایم، حتی اگر این منجر به سوزاندن بالهایم شود.
مست وبیخود میشوم از دیدنت
پیشت ایم تا بگیرم دامنت
هوش مصنوعی: از دیدن تو مست و بیخود میشوم و به حضورت میآیم تا دامن تو را بگیرم.
تاخلاصم سازی از دردفراق
تا کنی پاک از رخم گرد فراق
هوش مصنوعی: برای اینکه مرا از درد جدایی خلاص کنی، باید زواید آن را از چهرهام پاک کنی.
عاشقی سوزد زهجران ماه وسال
عاشقی از آتش شوق وصال
هوش مصنوعی: عاشق از دوری معشوق میسوزد و سالهاست که عاشقی میکند، در حالی که آتش شوق وصال در دلش شعلهور است.
خوب اگر خواهی ندانم عشق چیست
من همی دانم که کس غیر از تونیست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که من ندانم عشق چیست، باید بدانی که من میدانم که هیچکس جز تو وجود ندارد.
حاضرم یا ناظرم از بهر توست
هر کجا پا میگذارم شهر توست
هوش مصنوعی: هر جایی که قدم میگذارم به خاطر توست و تنها به خاطر تو حضور دارم.
محرمم یامجرمم ز آن تو ام
گوسفند عید قربان توام
هوش مصنوعی: من در عوض تو، گناهکار یا بیگناه هم که باشم، همچون گوسفند قربانی عید قربان تو هستم.
کیست غیر از توکه گیرم اذن از او
نور رخسار توفرمود ادخلو
هوش مصنوعی: به جز تو، کسی را ندارم که از او اجازه بگیرم. نور چهرهات فرمان میدهد که وارد شوم.
شمع گر سر گیرداورا اف مکن
درگه خاموشی او راپف مکن
هوش مصنوعی: اگر شمع خاموش شود، او را به حال خود بگذار و به خاموشیاش نپرداز.

بلند اقبال