بخش ۱۱ - در مرثیه حضرت شاهزاده علی اکبر
روایت است که چون ماند سیدالشهدا
میان قوم ستم پیشه بی کس وتنها
به جا نماند ز یاران او کس دیگر
به جز جوان دو نه ساله اش علی اکبر
بخواست تا که به میدان کارزار رود
به جنگ قوم جفا جوی نابکار رود
چو دید شبه رسول خدا علی اکبر
که عزم رفتن میدان نموده است پدر
ز اشک دیده بسی در ز نوک مژگان سفت
بشاه تشنه لبان با دو چشم گریان گفت
که اف به غیرت من باد و بر جوانی من
مباد بی تو دمی عمر و زندگانی من
کجا رواست که من زنده تو شهید شوی
شهید تشنه لب از کینه یزید شوی
بگوی اذن که در خدمت تو سربازم
بخاک پای عزیز تو سر فدا سازم
ز سوز این سخنان شد به گریه شاه شهید
به گوش پرده نشینان صدای گریه رسید
سکینه خواهر مظلومه اش دوید برون
ز دیده کرد روان صد هزار دجله خون
بگریه گفت که این شور و اضطراب از چیست؟!
تو هم به مطلب خود می رسی شتاب از چیست؟!
برادرم ز فراق تو طاقتم طاق است
بروزگار دمی بی تو زیستن شاق است
ندانم از غم هجرت به دل چه چاره کنم
چو غنچه بی گل روی تو جامه پاره کنم
قسم بجان تو کز جان خود بجانم من
مرو که بی تو صبوری نمی توانم من
چو اهل بیت طهارت به گریه و شیون
یکان یکان بنمودند منعش از رفتن
که نوجوانی و کامی ندیده ای به جهان
خدای را بگذر ز این سفر مرو میدان
بیا و رحم به احوال ما غریبان کن
ترحمی به دل زار غم نصیبان کن
فتاد با دل پر خون به دست و پای پدر
زبان گشود و چنین گفت با دو دیده تر
که از چه منع کنند اهل بیتم از رفتن
مگر که قابل قربانیت نباشم من
نگه به روی تو آخر نفس چرا نکنم
به خاک پای توام از چه ره فدا نکنم
مگر نه قابل دامان تو بود سر من
ز صدر زین بزمین اوفتد چو پیکر من
خدای را بدم اذن رفتن میدان
که تا به راه تو سربازم و سپارم جان
پدر چو دید پسر عزم آخرت دارد
به شوق دیدن جدش ز دیده خون بارد
به آه و ناله شهنشاه تشنه لب ناچار
بداد رخصت حربش به لشکر کفار
به اهل بیت بفرمود دست از او دارید
سلاح بهر تن ناز پرورش آرید
که برده شوق شهادت ورا قرار از دل
کنم چه چاره که بر آخرت بود مایل
یکی به گریه سلاح از برایش آوردی
یکی بسر زد و حیف از جوانیش خوردی
یکی به خاطر محزون و با دل پر درد
برای گیسوی او عطر و شانه می آورد
یکی بر آتش غم سوخت خویش را چو سپند
که تا ز چشم بد او در امان بود ز گزند
روایت است که با دست خویش شاه شهید
سلاح بر تن فرزند خویش پوشانید
سوار شد چو به اسب عقاب آن سرور
رکابش مادر گرفت پس عنان خواهر
چو شاهزاده بمیدان رزم گشت پدید
شد از فروغ رخش تیره طلعت خورشید
سپاه کفر بدیدند نوجوانی را
به قد صنوبری از چهره ارغوانی را
به رو فتاده دو گیسویش از یسار و یمین
چو سنبلی که زند سایه بر سر نسرین
نرسته سبزه خط گرد چشمه نوشش
کشیده ابروی پیوسته تا بنا گوشش
هنوز هاله ندیده است ماه تابانش
گذر نموده ز جوشن سیاه مژگانش
چو عابدین ستم کش دو چشم او بیمار
چو بخت زینب غمدیده گیسوانش تار
خمیده ابروی او همچو قامت بابش
ز قحط آب بخشکیده شکر نابش
ز دیدن رخ نورانیش ز قوم شریر
بلند گشت بر افلاک ناله تکبیر
ز پای تا سر او جمله محو پا تا سر
تبارک الله گویان ز صنعت داور
چو روزگار خود آن کافران بر آشفتند
به ابن سعد ستم پیشه با فغان گفتند
که این جوان که به میدان رزم آمده کیست؟!
که کس بطلعت و شوکت چو او مصور نیست؟!
فرشته ای است همانا به صورت آدم
که آدمی نه چنین آمده است در عالم
به رزم این گل بستان کیست آمده است؟!
سرور بخش دل و جان کیست کامده است؟!
که باشد او که فرستی بجنگ او ما را
رضا مشو که شود کشته ای دل از خارا
چو ابن سعد ستم پیشه نیک درنگریست
ز غم به آن همه سنگین دلی که داشت گریست
صدا بلند نمود و بگفت با لشکر
که هست شبه رسول خدا علی اکبر
یقین که کار بسی بر حسین آمده تنگ
که نور دیده خود را روانه کرده بجنگ
چو شیر بچه یزدان میان میدان شد
عنان کشید و به آن قوم دون رجز خوان شد
طلب نمود مبارز هر آنچه از ایشان
کسی ز لشکر کفار نامدش میدان
ببرد دست و کشید از نیام خود شمشیر
نمود حمله ز هر سو به آن گروه شریر
به هر طرف که توجه نمود از کفار
ز کشته پشته همی ساخت از یمین و یسار
از آن گروه جفا جوی کافر ناپاک
فکنده بود صد و بیست تن به خاک هلاک
که تشنه کامی شهزاده گشت آه شدید
هم از محاربه هم از حرارت خورشید
چه گویم آه که با کام خشک و دیده تر
نمود جهد و رسانید خویش را به پدر
فتاد با مژه خاک از ره پدر می رُفت
به آه و ناله به آن شاه تشنه لب می گفت
که ای پدر ز تف تشنگی هلاکم وای
ز تشنگی جگرم سوخت چاره ای فرمای
بدان رسیده که از تشنگی نمایم غش
کنون هلاک شوم ای پدر ز سوز عطش
شنید شاه شهید از پسر چو این سخنان
چنان گریست که گویی سحاب در نیسان
به برکشید چو جان پس سرور جانش را
گذاشت در دهن خشک خود زبانش را
که ای سرور دل و جان و پاره جگرم
کنم چه چاره، تو از من، من از تو تشنه ترم
گذاشت در دهن خشک وی بدیده تر
ز لطف داده بدش خاتمی که پیغمبر
به ناله گفت: که ای روشنی دیده من
تسلی دل زار ستم رسیده من
برو به جنگ که اینک شراب از کوثر
بنوشی از کف جدت کَنَنده خیبر
زخدمت پدر خود به چشم خون آلود
دوباره جانب میدان معاودت فرمود
طلب نمود مبارز از آن سپاه شریر
بسی بیامد و شد کشته از دم شمشیر
هر انکه را به کمر تیغ زد دو نیمش کرد
ز پشت مرکب خود واصل جحیمش کرد
چو حمله کرد به آن قوم کافر گمراه
فکند شصت نفر را به روی خاک سیاه
ز کشته بس که از آن قوم پشته ها افتاد
بلند گشت به هفتم سپهرشان فریاد
چو این مشاهده بنمود ابن سعد لعین
چنین بگفت به آن قوم کافر بی دین
که ای جماعت این بیشتر ز طفلی نیست
دهید زحمت بی جا به خویشتن از چیست
دو ده هزار شمایید و او بود تنها
ز کینه نخل قدش را در آورید از پا
بر او تمام به یکباره حمله آوردند
هر آنچه جور برآمد ز دستشان کردند
یکی به خنجر بران و دیگری با تیر
یکی به نیزه یکی آه با دم شمشیر
چنان ز کینه نمودند پاره پاره تنش
که شد چو سرخ مشبک سلاح بر بدنش
ز بس که تیر همی خورده بود اسب عقاب
عقاب بال و پر آورده بود همچو عقاب
ولی به آن بدن چاک چاک با ایشان
هنوز جنگ همی کرد همچو شیر ژیان
که منقذ پسر مره آن سگ کافر
فکند تیغ به فرق شریف آن سرور
چنان شکافت سرش را به تیغ آن بی دین
که اوفتاد به روی و سرش رسید زمین
چو دید مرکب طاقت ز کینه گشتش پی
گرفت یال عقاب و عنان گذاشت به وی
عقاب دید چو گردید صاحبش بی جان
نهاد روی به صحرا و بردش از میدان
چو دید شاه شهیدان که نوجوان پسرش
زکین شهید شد و گشت غائب از نظرش
ز جای اسب برانگیخت با دو صد افغان
رسید جانب میدان و یا علی گویان
به هر طرف که نظر می فکند از چپ و راست
نیامدش به نظر آنچه او دلش می خواست
که ناگه از طرفی مرکب علی اکبر
گذشت از بر آن پادشاه تشنه جگر
امام از پس و زین واژگون عقاب از پیش
ببرد تا به مکانی که بود صاحب خویش
چگویم آه که آن دم چو دید شاه شهید
بریده باد زبانم چو پیش آمد و دید
که کشته گشته زکین آه نوجوان پسرش
سرور جان ودل روشنی چشم ترش
ز باد فتنه ز پا اوفتاده شمشادش
ز دست رفته سهی قد جوان ناشادش
به سان طایر بسمل طپان به خون شده است
ز خون رخ چو مهش آه لاله گون شده است
ولی هنوز به صد پاره جسم جانش بود
چرا که منتظر باب مهربانش بود
به چهره خاک ره از مقدم پدر می رُفت
به صد هزار فغان گوئی اینچنین می گفت
که ای پدر ستم قوم بابکارم کشت
نیامدی به سرم درد انتظارم گشت
بیا بیا که ز اندوه دوریت مردم
به خاک حسرت محرومی از رخت بردم
اگر نکشته مرا زخم نیزه و شمشیر
کنونه غم تو به کشتن نمی کند تقصیر
چو این مشاهده فرمود آن امام شهید
پیاده گشت و سرش را به سینه چسبانید
ز روی چون مه او خاک و خون چو پاک نمود
بگفت این سخن و رودخون ز دیده گشود
که از فراق تو ای نوجوان چه چاره کنم
به جز که جامه جان را چو غنچه پاره کنم
به حیرتم که زداغ تو چون کنم به جهان
تو چون روی ز جهان خاک باد بر سر آن
ز بار غصه چرا نخل قامتت شده خم
تو نوجوانی و اندر جهان چه داری غم
پریده رنگ ز رخسار چون گلت از چیست
برفته تاب ز گیسوی سنبل از چیست
فتاده سرو قدت از چه سایه سان به زمین
چرا ز لعل لبت رفته آب و رنگ چنین
که پاره پاره ز کین کرده است پیکر تو
نخورده غصه به حال سکینه خواهر تو
کدام سنگدل این گونه کرده آزارت
نکرده رحم به احوال عمه زارت
چنین شکافت که از کین به تیغ تیز سرت
ترحمی نه به مادر نمود نه پدرت
چو از پدر بشنید این سخن علی اکبر
گشود چشم و چنین گفت با دو دیده تر
که ای پدر ز چه این گونه زار و غمگینی
ستاده است پیمبر مگر نمی بینی
دوجام باشدش اندر کف از می کوثر
یکی سپرده به من خواهم آن یک دیگر
بگویمش که مرا تشنه کامی است شدید
بگویدم که بود این یک از حسین شهید
روم کنون به سفر ای پدر خداحافظ
اگر رخ تو ندیدم دگر خداحافظ
اگر که رفته خطائی ز من حلالم کن
بیا نیامده اندر جهان خیالم کن
به تن به هر نفسم کاش بدهزاران جان
که هر نفس به رهت می نمودمی قربان
بگفت این سخن و جان به راه جانان داد
چگویم آه که آن نوجوان چه سان جان داد
بریده باد زبانم چو دید شاه شهید
که مرغ روح عزیزش ز کالبد بپرید
چو جان به سینه کشید و به خیمه گاهش برد
ولی به زاری و افغان و دود آهش برد
رسید چون به سراپرده شاه تشنه لبان
به ناله گفت علی اکبر آمد از میدان
روایت است که بی پرده عمه اش زینب
ز پرده گشت برون با هزار رنج و تعب
به آه و ناله همی گفت نور عینم وای
فروغ شمع دل و دیده حسینم وای
سکینه خواهر از سرفکند معجر را
چو کشته دید ز تیغ جفا برادر را
به گریه گفت که ای نوجوان برادر من
تو رفتی از بر من خاک باد بر سر من
ز تشنگی جگرم سوخت خیز و آبم ده
خجل مشو اگرت آب نی جوابم ده
بدند اهل حرم موکنان و مویه کنان
به حالتی که نه ممکن بود حکایت آن
یکی به سر زد وا فغان و وا اخا میکرد
یکی لباس صبوری به تن قبا می کرد
یکی ز چهره او خاک و خون نمودی پاک
یکی به ماتم او می فشاند بر سر خاک
در ان میانه ستمدیده مادرش به فغان
کشید پیکر وی را به سینه همچون جان
به داغ رود دو صد رود خون ز دیده گشود
به روی نعش وی افتاده بود و می فرمود
که ای ز پای در افتاده تازه شمشادم
ندیده کام به دوران جوان ناشادم
ز کین قوم دغ کشته گشته رودم وای
به خون خویشتن آغشته گشته رودم وای
رخت ز خون گلو گشته لاله گون از چیست
ز پای تا به سرت گشته غرق خون از چیست
ندیده کام علی اکبر ای جوانم رود
سرور جان و دل مادر ای جوانم رود
ز چیست چون دل من کاکلت پریشان است
به خاک و خون بدنت از چه رو است غلطان است
ز چیست لعل لبت این چنین شده است کبود
شهید قوم یزید ای ندیده کامم رود
چرا به مادر زارت سخن نمی گویی
چرا غم دل خود را به من نمیگوئی
سکینه تشنه آب است خیز و آبش ده
سؤال از تو کند عمه ات جوابش ده
چه خفته ای نبود هیچ آگهی مگرت
که گشته بی کس و بی یار و اقربا پدرت
کجا رواست که تو کشته من صبور شوم
که تا بینمت این سان ز دیده کور شدم
روایت است که طفلی به چهره چونخ ورشید
ز خیمه گشت برون و چو بید می لرزید
که هانی ابن بعیث آن لعین بی ایمان
جدا ز لشکر کفار شد بکشتن آن
چنان به تیغ زدش آن نکرده از حق بیم
که اوفتاد به روی و نمود جان تسلیم
شهید تشنه لبان با دو چشم خون آلود
از این مشاهده با آه و ناله می فرمود
که ای فلک ز جفای تو صد هزاران داد
ز جور کینه دیرینه ات دو صد فریاد
چه کینه ای است که با آل مصطفی داری
ندیده ام چو تو کس درجهان به غداری
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روایت است که چون ماند سیدالشهدا
میان قوم ستم پیشه بی کس وتنها
هوش مصنوعی: سیدالشهدا در میان قومی ظالم و ستمگر قرار گرفت و در عین حال بییار و یاور بود.
به جا نماند ز یاران او کس دیگر
به جز جوان دو نه ساله اش علی اکبر
هوش مصنوعی: در این بیت بیان میشود که جز جوان دو سالهاش، علی اکبر، از یاران او هیچ کس دیگری باقی نمانده است.
بخواست تا که به میدان کارزار رود
به جنگ قوم جفا جوی نابکار رود
هوش مصنوعی: او از خدا خواسته تا به میدان نبرد برود و با مردم ظالم و ناخلف مبارزه کند.
چو دید شبه رسول خدا علی اکبر
که عزم رفتن میدان نموده است پدر
هوش مصنوعی: وقتی که حضرت علی اکبر به پدرش امام حسین گفت که تصمیم دارد به میدان جنگ برود، پیامبر خدا را شبیه به خود دید.
ز اشک دیده بسی در ز نوک مژگان سفت
بشاه تشنه لبان با دو چشم گریان گفت
هوش مصنوعی: از اشک چشمهایم، با نوک مژههایام، به شاه تشنهلبان گفتم. با دو چشم گریان، احساساتم را بیان کردم.
که اف به غیرت من باد و بر جوانی من
مباد بی تو دمی عمر و زندگانی من
هوش مصنوعی: ای کاش باد غیرتم از بین برود و هرگز جوانیام در نبود تو سپری نشود. لحظهای بدون تو برای من عمر و زندگی نخواهد بود.
کجا رواست که من زنده تو شهید شوی
شهید تشنه لب از کینه یزید شوی
هوش مصنوعی: آیا جایز است که من زنده بمانم و تو که در راه حق جان میکنی، با تشنگی و از کینه یزید جان بدهی؟
بگوی اذن که در خدمت تو سربازم
بخاک پای عزیز تو سر فدا سازم
هوش مصنوعی: اجازه بده که به خدمتت بیایم و جانم را فدای خاک پای تو کنم، که برای من بسیار ارزشمند و عزیز است.
ز سوز این سخنان شد به گریه شاه شهید
به گوش پرده نشینان صدای گریه رسید
هوش مصنوعی: از شدت این سخنان، شاه شهید به گریه افتاد و صدای او به گوش کسانی که در پس پرده بودند، رسید.
سکینه خواهر مظلومه اش دوید برون
ز دیده کرد روان صد هزار دجله خون
هوش مصنوعی: سکینه، خواهر زینب، با اشک و غم به بیرون دوید و دید که مانند یک دجله پرخون، اشکها و اندوههای بسیار زیادی روان است.
بگریه گفت که این شور و اضطراب از چیست؟!
تو هم به مطلب خود می رسی شتاب از چیست؟!
هوش مصنوعی: او با ناامیدی و گریه میپرسد که این همه نگرانی و هیجان به چه دلیل است؟ چرا تو نیز به موضوع خود اینگونه با عجله میپردازی؟
برادرم ز فراق تو طاقتم طاق است
بروزگار دمی بی تو زیستن شاق است
هوش مصنوعی: برادرم به خاطر دوری تو دیگر طاقت ندارم و زندگی بدون تو حتی برای یک لحظه هم سخت و دشوار است.
ندانم از غم هجرت به دل چه چاره کنم
چو غنچه بی گل روی تو جامه پاره کنم
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه از غم دوری تو کنار بیایم، مثل گلبرگی که بدون گلش پژمرده است، احساس میکنم باید از دلتنگیام چیزی بگویم.
قسم بجان تو کز جان خود بجانم من
مرو که بی تو صبوری نمی توانم من
هوش مصنوعی: به جان تو قسم، من به خاطر تو تا پای جانم آمادهام و بیتو نمیتوانم صبر کنم.
چو اهل بیت طهارت به گریه و شیون
یکان یکان بنمودند منعش از رفتن
هوش مصنوعی: وقتی اهل بیت پاکی به خاطر مصیبتها به گریه و ناله افتادند، او را از رفتن بازداشتند.
که نوجوانی و کامی ندیده ای به جهان
خدای را بگذر ز این سفر مرو میدان
هوش مصنوعی: اگر تا به حال نه تجربه شادی و کامیابی را در زندگی داشتهای، پس از این دنیا بگذر و این سفر را ادامه نده.
بیا و رحم به احوال ما غریبان کن
ترحمی به دل زار غم نصیبان کن
هوش مصنوعی: بیایید به حال ما بیخانمانها رحم کنید و دلهای پر از غم ما را دلسوزی نمایید.
فتاد با دل پر خون به دست و پای پدر
زبان گشود و چنین گفت با دو دیده تر
هوش مصنوعی: او با دل پر از اندوه به سمت پدرش رفت و با چشمانی اشک بار، زبان به سخن باز کرد و اینگونه گفت:
که از چه منع کنند اهل بیتم از رفتن
مگر که قابل قربانیت نباشم من
هوش مصنوعی: سؤال من این است که چرا افراد خانوادهام مانع رفتن من میشوند؟ آیا فقط به این دلیل است که من شایسته قربانی شدن نیستم؟
نگه به روی تو آخر نفس چرا نکنم
به خاک پای توام از چه ره فدا نکنم
هوش مصنوعی: چرا آخرین نفسم را به نگاه کردن به تو صرف نکنم وقتی که من خاک پای تو هستم، چرا برای تو فدای راهی که رفتی نکنم؟
مگر نه قابل دامان تو بود سر من
ز صدر زین بزمین اوفتد چو پیکر من
هوش مصنوعی: آیا جز این است که سر من باید بر دامانت قرار گیرد و نه اینکه مانند پیکر من از بالا به زمین بیفتد؟
خدای را بدم اذن رفتن میدان
که تا به راه تو سربازم و سپارم جان
هوش مصنوعی: خدا را اجازه میطلبم که به راه تو بروم، تا برای تو جانم را فدای تو کنم و در خدمتت باشم.
پدر چو دید پسر عزم آخرت دارد
به شوق دیدن جدش ز دیده خون بارد
هوش مصنوعی: پدر وقتی دید که پسرش تصمیم دارد به دنیای دیگر برود و به شوق دیدار با جدش اشک از چشمانش ریخت.
به آه و ناله شهنشاه تشنه لب ناچار
بداد رخصت حربش به لشکر کفار
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به فرمانی از سوی یک پادشاه میشود که به خاطر درد و رنجی که تحمل کرده، مجبور میشود اجازه جنگ با دشمنانش را به سپاهش بدهد. او در حالیکه در عطش و ناامیدی به سر میبرد، به دنبال راهی برای مبارزه است.
به اهل بیت بفرمود دست از او دارید
سلاح بهر تن ناز پرورش آرید
هوش مصنوعی: به اهل بیت دستور داد که از او فاصله بگیرند و سلاح را برای پرورش و محافظت از او کنار بگذارند.
که برده شوق شهادت ورا قرار از دل
کنم چه چاره که بر آخرت بود مایل
هوش مصنوعی: عشق به شهادت او را از آرامش دل بیبهره کرده است. چه راهی دارم وقتی که او به فکر آخرت و جاویدانی است؟
یکی به گریه سلاح از برایش آوردی
یکی بسر زد و حیف از جوانیش خوردی
هوش مصنوعی: یکی برایت سلاحی آورد و در حال گریه بود، دیگری نیز به خود زد و برای جوانیاش افسوس خورد.
یکی به خاطر محزون و با دل پر درد
برای گیسوی او عطر و شانه می آورد
هوش مصنوعی: یک نفر به دلیل اندوه و دلشکستگی، به سوی معشوقش میرود و برای زیباتر کردن موهای او، عطر و شانه به همراه میآورد.
یکی بر آتش غم سوخت خویش را چو سپند
که تا ز چشم بد او در امان بود ز گزند
هوش مصنوعی: شخصی به خاطر درد و غم خود مانند چوبی که بر آتش میسوزد، در تلاش است تا از آسیب چشمهای بدی که ممکن است او را ضربه بزند، دور بماند.
روایت است که با دست خویش شاه شهید
سلاح بر تن فرزند خویش پوشانید
هوش مصنوعی: نقل شده است که شاه شهید با دستان خود، لباس جنگ را بر تن پسرش پوشاند.
سوار شد چو به اسب عقاب آن سرور
رکابش مادر گرفت پس عنان خواهر
هوش مصنوعی: وقتی آن سرور بر اسب عقاب سوار شد، مادرش رکاب او را گرفت و خواهرش هم مهار اسب را در دست گرفت.
چو شاهزاده بمیدان رزم گشت پدید
شد از فروغ رخش تیره طلعت خورشید
هوش مصنوعی: وقتی شاهزاده به میدان جنگ آمد، نور چهرهاش آنقدر درخشید که باعث شد چهرهی خورشید کمنور به نظر برسد.
سپاه کفر بدیدند نوجوانی را
به قد صنوبری از چهره ارغوانی را
هوش مصنوعی: یک گروه از کافران به جوانی برخورد کردند که چهرهاش به اندازهی درخت کاج زیبا و رنگش مانند ارغوانی بود.
به رو فتاده دو گیسویش از یسار و یمین
چو سنبلی که زند سایه بر سر نسرین
هوش مصنوعی: دو گیسوی او از دو طرف سرش بر روی صورتش افتاده و مانند گل سنبل که سایهای بر روی گل نسرین میاندازد، زیبایی خاصی به او بخشیده است.
نرسته سبزه خط گرد چشمه نوشش
کشیده ابروی پیوسته تا بنا گوشش
هوش مصنوعی: سبزهای که گرد چشمه نوش رشد کرده، ابروهایی پیوسته به اندازهی گوشهای او دارد.
هنوز هاله ندیده است ماه تابانش
گذر نموده ز جوشن سیاه مژگانش
هوش مصنوعی: ماه درخشان هنوز در پس پردهای پنهان است و از زیر ابروهای سیاه و کمانی او عبور کرده است.
چو عابدین ستم کش دو چشم او بیمار
چو بخت زینب غمدیده گیسوانش تار
هوش مصنوعی: چشمهای او بیمار است و مانند بخت زینب، که پر از غم است، موهایش درهم و تار شده است.
خمیده ابروی او همچو قامت بابش
ز قحط آب بخشکیده شکر نابش
هوش مصنوعی: ابروی کج او به قد و قامت پدرش شباهت دارد، که به خاطر کمبود آب، شکر خالص هم خشک شده است.
ز دیدن رخ نورانیش ز قوم شریر
بلند گشت بر افلاک ناله تکبیر
هوش مصنوعی: از دیدن چهره درخشان او، ناله واکنشی از سر شگفتی و از عشق به او بلند شد که تا آسمانها میرسید و بیانگر عظمت و شکوه او بود.
ز پای تا سر او جمله محو پا تا سر
تبارک الله گویان ز صنعت داور
هوش مصنوعی: از سر تا پا، او تماماً زیبایی است و همه میگویند: "خدا را شکر!"، این زیبایی و هنر را همان سازندهی عالم خلق کرده است.
چو روزگار خود آن کافران بر آشفتند
به ابن سعد ستم پیشه با فغان گفتند
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار بر کافران سخت گرفت و آنها در فشار و سختی قرار گرفتند، با صدای بلند به ابن سعد که ظالم بود، شکایت کردند.
که این جوان که به میدان رزم آمده کیست؟!
که کس بطلعت و شوکت چو او مصور نیست؟!
هوش مصنوعی: این جوانی که به میدان نبرد آمده، کیست؟! زیرا هیچ کس دیگری به زیبایی و شکوه او وجود ندارد.
فرشته ای است همانا به صورت آدم
که آدمی نه چنین آمده است در عالم
هوش مصنوعی: در زندگی انسانی، موجودی وجود دارد که به شکل آدمی است، اما حقیقت انسانیت به این سادگی نیست و آدمی فقط به ظواهر محدود نمیشود.
به رزم این گل بستان کیست آمده است؟!
سرور بخش دل و جان کیست کامده است؟!
هوش مصنوعی: کیست که به جنگ با این گلستان آمده است؟! چه کسی است که دل و جان را شاد میکند و در اینجا حضور دارد؟!
که باشد او که فرستی بجنگ او ما را
رضا مشو که شود کشته ای دل از خارا
هوش مصنوعی: این بیت به جنگ و نبرد اشاره دارد و نگرانی را درباره عواقب آن بیان میکند. به نظر میرسد که شخصی در مورد تأثیرات منفی جنگ بر زندگی مردم سخن میگوید و ابراز امیدواری میکند که هیچکس در این نبرد کشته نشود، به ویژه کسی که دلش به درد میآید. در کل، مفهوم بیت نگرانکننده و مملو از احساسات انسانی است.
چو ابن سعد ستم پیشه نیک درنگریست
ز غم به آن همه سنگین دلی که داشت گریست
هوش مصنوعی: ابن سعد، که از ظالمها بود، وقتی به درد و رنج عمیق کسانی که تحت ظلم قرار گرفته بودند نگاه کرد، با وجود تمام سختدلیاش، اشک ریخت.
صدا بلند نمود و بگفت با لشکر
که هست شبه رسول خدا علی اکبر
هوش مصنوعی: او به لشکر صدا زد و گفت که شخصی شبیه به رسول خدا، علیاکبر، در میان ماست.
یقین که کار بسی بر حسین آمده تنگ
که نور دیده خود را روانه کرده بجنگ
هوش مصنوعی: معلوم است که مشکلات زیادی برای حسین پیش آمده است و او ناچار شده تا عزیزترین چیزش، یعنی چشمانش، را برای نبرد بگذارد.
چو شیر بچه یزدان میان میدان شد
عنان کشید و به آن قوم دون رجز خوان شد
هوش مصنوعی: همانطور که بچه شیر در میدان قدرت و شجاعت خود را به نمایش میگذارد، او نیز در برابر آن جمع حقیر استادانه ایستاد و به آنها چالش کرد.
طلب نمود مبارز هر آنچه از ایشان
کسی ز لشکر کفار نامدش میدان
هوش مصنوعی: هر کس از لشکر کافر به میدان نیاید، به آنچه که از او درخواست شده، مبارزه خواهد کرد.
ببرد دست و کشید از نیام خود شمشیر
نمود حمله ز هر سو به آن گروه شریر
هوش مصنوعی: شمشیر را از غلاف بیرون آورد و به اطرافش حمله کرد و به آن گروه شرور حمله نمود.
به هر طرف که توجه نمود از کفار
ز کشته پشته همی ساخت از یمین و یسار
هوش مصنوعی: در هر سمت که نگاه کرد، مشاهده کرد که کافران از کشتهها تپههایی به وجود آوردهاند، در دامن راست و چپ.
از آن گروه جفا جوی کافر ناپاک
فکنده بود صد و بیست تن به خاک هلاک
هوش مصنوعی: گروهی از کافران ظالم و ناپاک باعث شدند که صد و بیست نفر به خاطر ظلم و ستمِ آنها به خاک و تباهی بیفتند.
که تشنه کامی شهزاده گشت آه شدید
هم از محاربه هم از حرارت خورشید
هوش مصنوعی: شهزاده با وجود تشنگی شدید، هم درگیر نبرد است و هم به خاطر گرمای آفتاب رنج میبرد.
چه گویم آه که با کام خشک و دیده تر
نمود جهد و رسانید خویش را به پدر
هوش مصنوعی: چه بگویم؟ آه که با دهانی خشک و چشمی پر از اشک تلاش کردم و خود را به پدرم رساندم.
فتاد با مژه خاک از ره پدر می رُفت
به آه و ناله به آن شاه تشنه لب می گفت
هوش مصنوعی: او با مژههایش به زمین افتاد و از راه پدرش میرفت. در حالی که با آه و ناله صحبت میکرد، به آن پادشاه تشنه لب میگفت.
که ای پدر ز تف تشنگی هلاکم وای
ز تشنگی جگرم سوخت چاره ای فرمای
هوش مصنوعی: ای پدر، از شدت تشنگی در حال هلاکت هستم. آی، این تشنگی جگرم را سوزانده است. لطفاً چارهای برایم بیاندیش.
بدان رسیده که از تشنگی نمایم غش
کنون هلاک شوم ای پدر ز سوز عطش
هوش مصنوعی: میدانم که از عطش و تشنگی دچار ضعف شدهام و حالا دارم به سمت هلاکت میروم، ای پدر، به خاطر سوز دل و این تشنگی.
شنید شاه شهید از پسر چو این سخنان
چنان گریست که گویی سحاب در نیسان
هوش مصنوعی: شاه شهید از شنیدن صحبتهای پسرش آنقدر متاثر و گریه کرد که انگار باران شدید در یک روز بهاری میبارید.
به برکشید چو جان پس سرور جانش را
گذاشت در دهن خشک خود زبانش را
هوش مصنوعی: جانش را به بالا برد و سپس سرور جانش را در دهان خشک خود قرار داد.
که ای سرور دل و جان و پاره جگرم
کنم چه چاره، تو از من، من از تو تشنه ترم
هوش مصنوعی: ای محبوب من که سرور دل و جانم هستی، حالا چه باید بکنم؟ تو از من جدا هستی و من از تو، و هر دو نسبت به هم بسیار مشتاق و تشنهایم.
گذاشت در دهن خشک وی بدیده تر
ز لطف داده بدش خاتمی که پیغمبر
هوش مصنوعی: او خاتمی که پیامبر به او عطا کرده است را در دهان خشک او گذاشت و این کارش به او لطف بیشتری بخشید.
به ناله گفت: که ای روشنی دیده من
تسلی دل زار ستم رسیده من
هوش مصنوعی: او با ناله گفت: ای نور چشمان من، تو آرامش دل خسته و رنجکشیده من هستی.
برو به جنگ که اینک شراب از کوثر
بنوشی از کف جدت کَنَنده خیبر
هوش مصنوعی: به میدان برو، زیرا اکنون میتوانی از چشمه کوثر بهشتی بنوشی که از دست جدت، پهلوانی که خیبر را فتح کرد، به تو رسیده است.
زخدمت پدر خود به چشم خون آلود
دوباره جانب میدان معاودت فرمود
هوش مصنوعی: به خاطر خدمات پدرش و عشق به او، با چشمانی پر از اشک دوباره به میدان مبارزه بازگشت.
طلب نمود مبارز از آن سپاه شریر
بسی بیامد و شد کشته از دم شمشیر
هوش مصنوعی: مبارز از لشکر بدخواهان درخواست یک جنگ کرد و بسیاری آمدند، اما در نهایت بر اثر ضربه شمشیر کشته شدند.
هر انکه را به کمر تیغ زد دو نیمش کرد
ز پشت مرکب خود واصل جحیمش کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که با شمشیر ضربهای به کمرش بزند و او را به دو نیم کند، از پشت مرکبش به جهنم خواهد رفت.
چو حمله کرد به آن قوم کافر گمراه
فکند شصت نفر را به روی خاک سیاه
هوش مصنوعی: وقتی به آن گروه کافر و گمراه حمله کرد، شصت نفر را به زمین انداخت و بر روی خاک سیاه افتادند.
ز کشته بس که از آن قوم پشته ها افتاد
بلند گشت به هفتم سپهرشان فریاد
هوش مصنوعی: از تعداد زیادی کشته که از آن قوم باقی مانده، تپهها و تودههایی به وجود آمده است که صدای آنها به آسمان هفتم رسیده است.
چو این مشاهده بنمود ابن سعد لعین
چنین بگفت به آن قوم کافر بی دین
هوش مصنوعی: وقتی ابن سعد ملعون این منظره را دید، به آن گروه کافر و بیدین چنین گفت:
که ای جماعت این بیشتر ز طفلی نیست
دهید زحمت بی جا به خویشتن از چیست
هوش مصنوعی: ای گروه، این رفتار شما بیشتر شبیه به کودکان است، چرا خودتان را به زحمت میاندازید و بیدلیل سختی میکشید؟
دو ده هزار شمایید و او بود تنها
ز کینه نخل قدش را در آورید از پا
هوش مصنوعی: شما دو برابر ده هزار نفر هستید و او تنهاست. از روی کینه، قد نخل او را از ریشه درآوردهاید.
بر او تمام به یکباره حمله آوردند
هر آنچه جور برآمد ز دستشان کردند
هوش مصنوعی: به او به یکباره حمله کردند و هر چیزی که در توان داشتند، به او کردند.
یکی به خنجر بران و دیگری با تیر
یکی به نیزه یکی آه با دم شمشیر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که هر فردی با سلاح خاصی به میدان میآید و روش جنگیدن او متفاوت است. برخی با خنجر حمله میکنند، برخی با تیر، و برخی دیگر با نیزه. همچنین، یکی از آنها تنها با آه و ناله به مقابله میپردازد. این تنوع در شیوههای نبرد نشاندهندهی جنگاورانی است که هر کدام به نوعی با دشمنان خود روبهرو میشوند.
چنان ز کینه نمودند پاره پاره تنش
که شد چو سرخ مشبک سلاح بر بدنش
هوش مصنوعی: به خاطر کینهتوزی، بدن او را آنقدر پارهپاره کردند که شبیه زرهای سرخ و زیبا بر تن او شد.
ز بس که تیر همی خورده بود اسب عقاب
عقاب بال و پر آورده بود همچو عقاب
هوش مصنوعی: اسب به خاطر این که زیاد تیر خورده بود، همانند عقابی که بال و پرش را گسترش میدهد، به پرواز درآمده بود.
ولی به آن بدن چاک چاک با ایشان
هنوز جنگ همی کرد همچو شیر ژیان
هوش مصنوعی: اما حتی با آن بدن زخمی و پارهپاره، هنوز مانند شیر غران با آنها در حال نبرد بود.
که منقذ پسر مره آن سگ کافر
فکند تیغ به فرق شریف آن سرور
هوش مصنوعی: این بیت به داستانی اشاره دارد که در آن فردی به نام منقذ، تیغی را به سمت سر یک شخصیت محترم و بزرگ میاندازد. در اینجا، تشبیه به یک سگ کافر نیز به نمادین بودن و پایین بودن مقام آن فرد اشاره دارد. این بیان، در واقع نشاندهنده یک اقدام تند و بیاحترامی است که به دنبال آن میتواند پیامدهای سنگینی داشته باشد.
چنان شکافت سرش را به تیغ آن بی دین
که اوفتاد به روی و سرش رسید زمین
هوش مصنوعی: او به کمک تیغ شخصی بیدین، به قدری سرش را برید که بدین ترتیب، او بر روی زمین افتاد و سرش به زمین رسید.
چو دید مرکب طاقت ز کینه گشتش پی
گرفت یال عقاب و عنان گذاشت به وی
هوش مصنوعی: هنگامی که اسب از شدت خستگی و کینه حالتی نداشته بود، سراغ یال عقاب رفت و افسار را به دست او سپرد.
عقاب دید چو گردید صاحبش بی جان
نهاد روی به صحرا و بردش از میدان
هوش مصنوعی: عقاب وقتی دید که صاحبش بیجان شده، به صحرا رفت و او را از میدان دور کرد.
چو دید شاه شهیدان که نوجوان پسرش
زکین شهید شد و گشت غائب از نظرش
هوش مصنوعی: هنگامی که شاه شهیدان متوجه شد که پسر جوانش زکی به شهیدان پیوسته و دیگر در دسترس او نیست.
ز جای اسب برانگیخت با دو صد افغان
رسید جانب میدان و یا علی گویان
هوش مصنوعی: با صدای بلند و فریاد، اسب را از جا بلند کرد و به سمت میدان نبرد حرکت کرد و در این حال نام علی را بر زبان آورد.
به هر طرف که نظر می فکند از چپ و راست
نیامدش به نظر آنچه او دلش می خواست
هوش مصنوعی: او به هر سمتی که نگاه میکند، چیزی نمیبیند که دلش بخواهد؛ نه از چپ و نه از راست.
که ناگه از طرفی مرکب علی اکبر
گذشت از بر آن پادشاه تشنه جگر
هوش مصنوعی: ناگهان مرکب علیاکبر از کنار پادشاهی که تشنهاش بود گذشت.
امام از پس و زین واژگون عقاب از پیش
ببرد تا به مکانی که بود صاحب خویش
هوش مصنوعی: امام از پشت و بالای کوههای بلند عبور میکند، مانند عقابی که با شجاعت پیش میتازد تا به جایی برسد که مالک و صاحب اصلیاش آنجا است.
چگویم آه که آن دم چو دید شاه شهید
بریده باد زبانم چو پیش آمد و دید
هوش مصنوعی: میگویم آه که در آن لحظه که شاه شهید را دیدم، زبانم بند آمد و نتوانستم چیزی بگویم.
که کشته گشته زکین آه نوجوان پسرش
سرور جان ودل روشنی چشم ترش
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر کسی دیگر جان باخته، پسر نوجوانش سرشار از عشق و نور چشمانش است.
ز باد فتنه ز پا اوفتاده شمشادش
ز دست رفته سهی قد جوان ناشادش
هوش مصنوعی: به خاطر طوفان فتنه، او به زمین افتاده و شمشادش که نشانهی استواری و زیباییاش بود، از دستش رفته است. جوانی با قامت بلند و زیبا، اکنون ناراحت و بیحالت است.
به سان طایر بسمل طپان به خون شده است
ز خون رخ چو مهش آه لاله گون شده است
هوش مصنوعی: در این تصویر، پرندهای زخمی که در خون غوطهور است به وضوح نمایان است. چهرهای مانند ماه که به خاطر این خونریزی، رنگش به سرخی لاله تبدیل شده است.
ولی هنوز به صد پاره جسم جانش بود
چرا که منتظر باب مهربانش بود
هوش مصنوعی: هنوز هم روح او به زندگی ادامه میداد، اگرچه بدنش به شدت آسیب دیده بود، زیرا منتظر مهربانی کسی بود که به او امید میداد.
به چهره خاک ره از مقدم پدر می رُفت
به صد هزار فغان گوئی اینچنین می گفت
هوش مصنوعی: به چهره خاک راه، آثاری از حضور پدر دیده میشود که با صدای بلندی میگوید، گویی این چنین سخن میگوید.
که ای پدر ستم قوم بابکارم کشت
نیامدی به سرم درد انتظارم گشت
هوش مصنوعی: ای پدر، همانطور که قوم ظالم بابکارم را کشتند، تو هم نیامدی که دردم را تسکین دهی و حالا در انتظار تو هستم.
بیا بیا که ز اندوه دوریت مردم
به خاک حسرت محرومی از رخت بردم
هوش مصنوعی: بیا و نزد ما بیا تا از غم دوریات نجات پیدا کنیم. مردم از اندوه فراق تو به خاک حسرت و افسوس نشستهاند.
اگر نکشته مرا زخم نیزه و شمشیر
کنونه غم تو به کشتن نمی کند تقصیر
هوش مصنوعی: اگر زخمهای نیزه و شمشیر مرا نکُشند، غم تو هم نمیتواند به من آسیب بزند.
چو این مشاهده فرمود آن امام شهید
پیاده گشت و سرش را به سینه چسبانید
هوش مصنوعی: امام شهید وقتی این صحنه را دید، پیاده شد و سرش را به سینهاش چسباند.
ز روی چون مه او خاک و خون چو پاک نمود
بگفت این سخن و رودخون ز دیده گشود
هوش مصنوعی: زمانی که او با چهرهاش همچون ماه ظاهر شد و زشتیها را از میان برد، سخنی گفت که اشکهایم را به راه انداخت.
که از فراق تو ای نوجوان چه چاره کنم
به جز که جامه جان را چو غنچه پاره کنم
هوش مصنوعی: از دوری تو ای جوان، چه باید بکنم جز اینکه دردی را که در دل دارم، مانند غنچهای که پاره میشود، به نمایش بگذارم.
به حیرتم که زداغ تو چون کنم به جهان
تو چون روی ز جهان خاک باد بر سر آن
هوش مصنوعی: به شگفتیام که از عشق تو چه باید بکنم، وقتی که تو چطور میتوانی از این دنیای خاکی فاصله بگیری و در عین حال بر سر من این همه تأثیر بگذاری؟
ز بار غصه چرا نخل قامتت شده خم
تو نوجوانی و اندر جهان چه داری غم
هوش مصنوعی: چرا به خاطر غم و اندوه، قامت استوار تو مانند نخل خم شده است؟ تو هنوز جوانی و در این دنیا چه چیزی برای نگرانی داری؟
پریده رنگ ز رخسار چون گلت از چیست
برفته تاب ز گیسوی سنبل از چیست
هوش مصنوعی: چرا رنگ از چهرهات پریده و درخشش گیسوانت مانند سنبل از بین رفته است؟
فتاده سرو قدت از چه سایه سان به زمین
چرا ز لعل لبت رفته آب و رنگ چنین
هوش مصنوعی: سرو زیبا و بلند تو چرا از سایهاش به زمین افتاده؟ چرا رنگ و آب لبت به این شکل تغییر کرده است؟
که پاره پاره ز کین کرده است پیکر تو
نخورده غصه به حال سکینه خواهر تو
هوش مصنوعی: بدن تو که از کینه پاره پاره شده، در حالی که خواهر تو سکینه، غمی از این وضعیت ندارد.
کدام سنگدل این گونه کرده آزارت
نکرده رحم به احوال عمه زارت
هوش مصنوعی: کدام بی رحمی به تو این طور شکنجه داده که حتی به حال عمهات رحم نکرده است؟
چنین شکافت که از کین به تیغ تیز سرت
ترحمی نه به مادر نمود نه پدرت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که او با شدت و بیرحمی عمل کرده است و به هیچ کس، حتی والدینش، رحم نکرده است. در واقع، او چنان به دشمنی و کینهجویی پرداخته که هیچ نوع نرمش و احساسی به اطرافیانش نشان نداده است.
چو از پدر بشنید این سخن علی اکبر
گشود چشم و چنین گفت با دو دیده تر
هوش مصنوعی: علی اکبر وقتی این حرف را از پدرش شنید، چشمانش را باز کرد و با چشمانی اشکآلود چنین گفت.
که ای پدر ز چه این گونه زار و غمگینی
ستاده است پیمبر مگر نمی بینی
هوش مصنوعی: ای پدر، چرا پیامبر این گونه غمزده و ناراحت ایستاده است، آیا نمیبینی؟
دوجام باشدش اندر کف از می کوثر
یکی سپرده به من خواهم آن یک دیگر
هوش مصنوعی: دو جام در دستانش قرار دارد، یکی از شراب کوثر را به من سپرده و دیگری را برای خود نگه داشته است. من فقط آن یک را میخواهم و بقیه برای خود اوست.
بگویمش که مرا تشنه کامی است شدید
بگویدم که بود این یک از حسین شهید
هوش مصنوعی: اگر به او بگویم که من بسیار تشنهام، او پاسخ خواهد داد که آیا این تشنگی به خاطر حسین شهید نیست؟
روم کنون به سفر ای پدر خداحافظ
اگر رخ تو ندیدم دگر خداحافظ
هوش مصنوعی: اکنون به سفر میروم، ای پدر، خداحافظ. اگر دیگر نتوانم چهرهات را ببینم، پس خداحافظ.
اگر که رفته خطائی ز من حلالم کن
بیا نیامده اندر جهان خیالم کن
هوش مصنوعی: اگر از من اشتباهی سر زده، آن را ببخش و برایم از خیالها و آرزوهای ناآمدهام صحبت کن.
به تن به هر نفسم کاش بدهزاران جان
که هر نفس به رهت می نمودمی قربان
هوش مصنوعی: هر لحظه از زندگیام را با آرزوی قربانی کردن هزاران جان در راه تو سپری میکنم، ای کاش میتوانستم در هر نفس جانم را فدای تو کنم.
بگفت این سخن و جان به راه جانان داد
چگویم آه که آن نوجوان چه سان جان داد
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و جانش را در راه محبوب نثار کرد. حالا چگونه بگویم آه که آن جوان چگونه جان خود را فدای عشق کرد؟
بریده باد زبانم چو دید شاه شهید
که مرغ روح عزیزش ز کالبد بپرید
هوش مصنوعی: زبانم از شدت حیرت و اندوه بند آمده، چون شاه شهید را دیدم که روح پاکش مانند پرندهای از بدنش خارج شد.
چو جان به سینه کشید و به خیمه گاهش برد
ولی به زاری و افغان و دود آهش برد
هوش مصنوعی: وقتی که جانش را با درد و سختی به سینه نگه داشت و به چادرش برد، اما با خود درد و ناله و غم فراوانی را به همراه آورد.
رسید چون به سراپرده شاه تشنه لبان
به ناله گفت علی اکبر آمد از میدان
هوش مصنوعی: وقتی به چادر شاه رسید، افرادی که تشنه بودند با ناله اعلام کردند که علی اکبر از میدان جنگ بازگشته است.
روایت است که بی پرده عمه اش زینب
ز پرده گشت برون با هزار رنج و تعب
هوش مصنوعی: عمهاش زینب با همه سختیها و مشکلات، بدون حجاب و پرده بیرون آمد.
به آه و ناله همی گفت نور عینم وای
فروغ شمع دل و دیده حسینم وای
هوش مصنوعی: با ناله و درد و فریاد میگوید که نور چشم من، ای وای، روشنی شمع دل و دیدهام حسین است، ای وای.
سکینه خواهر از سرفکند معجر را
چو کشته دید ز تیغ جفا برادر را
هوش مصنوعی: سکینه، خواهر، وقتی برادرش را که به دست دیگران کشته شده بود، دید، حجابش را از سر برداشت و دچار اندوه و despair شد.
به گریه گفت که ای نوجوان برادر من
تو رفتی از بر من خاک باد بر سر من
هوش مصنوعی: به گریه گفته شد که ای نوجوان، برادر من، تو از کنار من رفتی و حالا تنها ماندهام. افسوس بر من و این وضعیت.
ز تشنگی جگرم سوخت خیز و آبم ده
خجل مشو اگرت آب نی جوابم ده
هوش مصنوعی: از تشنگی قلبم سوخت و نگرانم کرده است. برخیز و به من آب بده. اگر نتوانی آب بیاوری، لااقل به من پاسخ بده تا از این حالت خجالت نکشی.
بدند اهل حرم موکنان و مویه کنان
به حالتی که نه ممکن بود حکایت آن
هوش مصنوعی: اهل حرم در حالتی بسیار زشت و نگران کننده هستند و آنچنان در حال گریه و زاریاند که توصیف وضعیت آنها ممکن نیست.
یکی به سر زد وا فغان و وا اخا میکرد
یکی لباس صبوری به تن قبا می کرد
هوش مصنوعی: یک نفر به شدت ناله و فریاد میزد، در حالی که دیگری با صبر و آرامش، خود را آماده میکرد و در لباس صبر و تحمل میپوشید.
یکی ز چهره او خاک و خون نمودی پاک
یکی به ماتم او می فشاند بر سر خاک
هوش مصنوعی: یکی از چهره او زخمها و نشانههای جدایی را نشان میدهد و دیگری در سوگ او به خاک میافکند.
در ان میانه ستمدیده مادرش به فغان
کشید پیکر وی را به سینه همچون جان
هوش مصنوعی: در آن حالت، مادر ستمدیدهاش به شدت ناله کرد و بدن او را مثل جانش به سینه فشرد.
به داغ رود دو صد رود خون ز دیده گشود
به روی نعش وی افتاده بود و می فرمود
هوش مصنوعی: با غم و اندوه بسیار، از چشمانم اشکهای فراوانی به خاطر داغ ناگوار او میریخت. بر روی جسد او نشسته بودم و به طور دلbroken حرفهایی میزدم.
که ای ز پای در افتاده تازه شمشادم
ندیده کام به دوران جوان ناشادم
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر عشق به زمین افتادهای، من هنوز لذتهای جوانیام را تجربه نکردهام.
ز کین قوم دغ کشته گشته رودم وای
به خون خویشتن آغشته گشته رودم وای
هوش مصنوعی: از دشمنی و کینهی این قوم به سرنوشت بدی دچارشدهام، افسوس که دلم پر از خون و اندوه خودم شده است.
رخت ز خون گلو گشته لاله گون از چیست
ز پای تا به سرت گشته غرق خون از چیست
هوش مصنوعی: چرا گل لاله رنگ خون به خود گرفته و تو از سر تا پا در خون غرق شدهای؟ دلیل این وضعیت چیست؟
ندیده کام علی اکبر ای جوانم رود
سرور جان و دل مادر ای جوانم رود
هوش مصنوعی: ای جوان، تو را ندیده، دل مادر میسوزد و غمگین است؛ جان و دل او به خاطر تو در نگرانی و افسوس است.
ز چیست چون دل من کاکلت پریشان است
به خاک و خون بدنت از چه رو است غلطان است
هوش مصنوعی: دل من به چه دلیل مثل موهایت به هم ریخته است؟ و چرا بدنت در خاک و خون غوطهور است؟
ز چیست لعل لبت این چنین شده است کبود
شهید قوم یزید ای ندیده کامم رود
هوش مصنوعی: چرا اینگونه لبان تو به رنگ کبود درآمده است؟ ای قربانی قوم یزید، ای محبوبی که آرزوی وصالت را در دل دارم.
چرا به مادر زارت سخن نمی گویی
چرا غم دل خود را به من نمیگوئی
هوش مصنوعی: چرا به مادرت آرام نمیگویی؟ چرا غم و درد دلت را با من در میان نمیگذاری؟
سکینه تشنه آب است خیز و آبش ده
سؤال از تو کند عمه ات جوابش ده
هوش مصنوعی: سکینه به آب نیاز دارد، پس بلند شو و به او آب بده. او سؤالاتی از تو خواهد پرسید، پاسخهای او را بده.
چه خفته ای نبود هیچ آگهی مگرت
که گشته بی کس و بی یار و اقربا پدرت
هوش مصنوعی: چه خواب و بیخبر هستی، بیدار شو! جز همین که پدرت در تنهایی و بییار و بیخانواده شده است، خبری از تو نیست.
کجا رواست که تو کشته من صبور شوم
که تا بینمت این سان ز دیده کور شدم
هوش مصنوعی: کجاست که تو باعث شوی من صبوری کنم؟ وقتی که به شوق دیدنت اینگونه از دیدن کور شدهام.
روایت است که طفلی به چهره چونخ ورشید
ز خیمه گشت برون و چو بید می لرزید
هوش مصنوعی: روایتی وجود دارد که کودکی با چهرهای درخشان از چادر بیرون آمد و مانند درخت بید به لرزه درآمد.
که هانی ابن بعیث آن لعین بی ایمان
جدا ز لشکر کفار شد بکشتن آن
هوش مصنوعی: هانی ابن بعیث، که فردی ناپاک و بی ایمان بود، از سپاه کافران جدا شد تا به کشتن کسی بپردازد.
چنان به تیغ زدش آن نکرده از حق بیم
که اوفتاد به روی و نمود جان تسلیم
هوش مصنوعی: به گونهای بر او حمله کرد که از حق و حقیقت هیچ ترسی نداشت و وقتی که به زمین افتاد، جانش را به راحتی تسلیم کرد.
شهید تشنه لبان با دو چشم خون آلود
از این مشاهده با آه و ناله می فرمود
هوش مصنوعی: شهید که لبانش تشنه است، با چشمانی پر از خون به این صحنه نگاه میکند و با آه و ناله به بیان دردش میپردازد.
که ای فلک ز جفای تو صد هزاران داد
ز جور کینه دیرینه ات دو صد فریاد
هوش مصنوعی: ای آسمان! به خاطر ظلم و ستمهایی که به ما وارد کردهای، آوازهی غم و نالهام به قدری زیاد است که به صدها فریاد رسیده است. از کینهی دیرینهات، به شدت رنج میبرم.
چه کینه ای است که با آل مصطفی داری
ندیده ام چو تو کس درجهان به غداری
هوش مصنوعی: چه کینهای نسبت به خاندان پیامبر داری! هیچکس را در عالم همچون تو در فریبکاری ندیدهام.