گنجور

بخش ۳۸ - درمکافات

یکی خواست کز گل بگیرد گلاب
گل افکنددر دیگ وبر رویش آب
به زیرش همی آتش تیزکرد
به گرمی چوآتش شد آن آب سرد
چو آن آب در دیگ آمد به جوش
صدائی از آن دیگم آمد به گوش
که می گفت آن آب با گل سخن
که ای نازنین چهر نازک بدن
چه کردی که افتاده ای در عذاب
نمی بینم از بهر تو فتح باب
بگفتاگل ای آب آتش مزاج
که ارند عالم به تواحتیاج
من ازخودگناهی ندارم سراغ
ولی چند روزی که بودم به باغ
مرا عاشقی بود بلبل به نام
که او را به من بودعشقی تمام
دمی می شدم گر زچشمش نهان
همی بر فلک می شد از او فغان
نمی گشت یکدم ز پیشم جدا
دل وجان همی کرد بهرم فدا
به شوخی بپایش زدم بسکه خار
مکافاتم این است در روزگار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی خواست کز گل بگیرد گلاب
گل افکنددر دیگ وبر رویش آب
هوش مصنوعی: جوانی خواست عطر و بوی گل را بگیرد، اما در عوض، خود گل را در دیگ افکند و روی آن آب ریخت.
به زیرش همی آتش تیزکرد
به گرمی چوآتش شد آن آب سرد
هوش مصنوعی: آب سردی که در زیر زمین قرار داشت، به خاطر حرارت شدید برافروخته شد و به دمایی رسید که مثل آتش گرم شده است.
چو آن آب در دیگ آمد به جوش
صدائی از آن دیگم آمد به گوش
هوش مصنوعی: وقتی آب در دیگ به جوش می‌آید، صدایی از آن به گوش می‌رسد.
که می گفت آن آب با گل سخن
که ای نازنین چهر نازک بدن
هوش مصنوعی: آبی که با گل صحبت می‌کرد، به زیبایی و لطافت چهره‌ی دلربا و نحیف تو اشاره می‌کرد.
چه کردی که افتاده ای در عذاب
نمی بینم از بهر تو فتح باب
هوش مصنوعی: چه کار کردی که در عذابی؟ نمی‌بینم به خاطر تو در را برای ورود باز کرده‌اند.
بگفتاگل ای آب آتش مزاج
که ارند عالم به تواحتیاج
هوش مصنوعی: گفت: ای گل، تو مانند آتش هستی که آب می‌خواهی؛ زیرا همه موجودات به وجود تو نیاز دارند.
من ازخودگناهی ندارم سراغ
ولی چند روزی که بودم به باغ
هوش مصنوعی: من از خودم هیچ ایرادی نمی‌بینم، اما در این چند روزی که در باغ بودم، احساساتی به سراغم آمد.
مرا عاشقی بود بلبل به نام
که او را به من بودعشقی تمام
هوش مصنوعی: بلبلی را می‌شناسم که به خاطر عشقش به من، عشقش کامل و حقیقی بود.
دمی می شدم گر زچشمش نهان
همی بر فلک می شد از او فغان
هوش مصنوعی: اگر برای لحظه‌ای هم از چشم او پنهان شوم، فریاد و ناله‌ام در آسمان منتشر می‌شود.
نمی گشت یکدم ز پیشم جدا
دل وجان همی کرد بهرم فدا
هوش مصنوعی: دل و جانم هیچ‌گاه از پیشم دور نمی‌شدند و همیشه برای من فدای عشق و محبتشان می‌شدند.
به شوخی بپایش زدم بسکه خار
مکافاتم این است در روزگار
هوش مصنوعی: به شوخی بر پایش زدم، چون آنقدر درد و رنجی که در زندگی کشیده‌ام، واقعاً زیاد است.