گنجور

بخش ۷ - حدیث از زید نساج درباره پیرمردی که زخمی عمیق داشت

اینحدیث از زید نساج آمده
بر سر اهل خرد تاج آمده
گفت کاندر کوفه پیری ز اهل دین
بد مرا همسایه وعزلت گزین
نه بدش شغلی نه باکس داشت کار
کار بودش طاعت پروردگار
جز به جمعه اندر ایام دگر
هیچ از خانه نمی آمد به در
قدر روزجمعه چون آمد رفیع
روز جمعه بود رفتم در بقیع
بهر پا بوس امام چارمین
سید السجاد زین العابدین
دیدم آنجا چاهی و آن مرد پیر
آب از آن چه می کشد بالا ز زیر
بهر غسل جمعه خود را عور کرد
چون لباس خویش از تن دور کرد
دیدمش در پشت سر زخمی عظیم
کز نگاهی در برم دل شددو نیم
چرک وخون از اوهمی آید برون
خورد بر هم دل مرا ز آن چرک وخون
چون مرا آن پیرمرد از پشت سر
دیدحال او زخجلت شد بتر
گفت ای فرزند من زید این توئی
گفتمش آری ولی نبود دوئی
گفت کاندر غسل من یاری نما
ده مرا آب و مددکاری نما
گفتمش نه میدهم آبت نه آب
می کشم از چاه تا ندهی جواب
هست بر پشتت جراحت از چه رو
باعث این زخم را با منبگو
گفت یاری کن که گویم با تو راز
لیک می باید نگوئی هیچ باز
راز خود را با تو گویم سر به سر
در حیات من مده کس راخبر
دادمش عهدی که سر پوشی کنم
تاحیات اوست خاموشی کنم
الغرض در غسل یار او شدم
آبیار وآبدار او شدم
چون زغسل خویشتن فارغ شد او
کرد در بر رخت خود گفتم بگو
گفت درعهدجوانی ده رفیق
متفق بودیم ودزد هر طریق
هم قسم بودیم وهم پیمان وعهد
تا به هم نوشیم چه زهر و چه شهد
در میانمان این قرار و نوبه بود
هر شبی یک تن ضیافت می نمود
از شراب واز طعام وازکباب
جمله می بودیم هر شب کامیاب
نه نفر را میهمان نه شب شدم
چون نهم شب سوی خانه آمدم
مست بودم از می و رفتم به خواب
خواب و مستی برد ازمن صبر وتاب
زن مرا از خواب خوش بیدار کرد
مست می بودم مرا هشیار کرد
گفت نه شب گشته مهمان دوست
دوستان را گر کنی مهمان نکوست
هست فردا شب دهم شب ای عزیز
هم تو مهمانی کنی بایست نیز
میهمان گشتی کنون شو میزبان
تا نگردی منفعل از این وآن
نه توان از مرگ ومهمان زدگریز
نه تو را درخانه باشد هیچ چیز
چون به فردا شب تو را مهمان رسد
بر لبت از شرمساری جان رسد
زاین خبر مستی مرا از سر پرید
دست غم پیراهن صبرم درید
گفتم ای زن راست گفتی چاره چیست
خود خبردارم که ما را هیچ نیست
گفت زن گرچه شب آدینه است
لیک مرغ آنجا رود که چینه است
امشب از کوفه بسی مردم روند
در نجف تا زائر حیدر شوند
خیز واز دروازه رو بیرون ببند
راه بر زوار خسبی تا به چند
هر که را دیدی بکن ازتن لباس
مگذر از او مشنو از وی التماس
هر چه در امشب خدا روزی نمود
چون شود فردا ببر بفروش زود
خرج مهمانی نما از جان ودل
تا به فردا شب نگردی منفعل
زاین سخن ای زیدخوش آمد مرا
گفتم ای بخت از دریا ری درآ
جستم از جا زود در آن نیمه شب
تا کنم خرج ضیافت را طلب
بستمی شمشیر خود را برکمر
بهر دزدی رفتم از کوفه به در
ایستادم در ره وادی السلام
بود شب چون بخت من تار وظلام
در هوا ابر سیاه ورعد وبرق
گاه می آمد ز غرب و گه ز شرق
گشت ظاهر تندبرقی ناگهان
شد از او روشن زمین و آسمان
دو نفر دیدم همی از راه دور
در دلم جا کرد صدوجدو سرور
چون به نزدیکی رسیدند آن دو تن
برق دیگر جست ومن دیدم دو زن
پیش آیند و گرفته کف به کف
می روند از کوفه روسوی نجف
این دو زن هستند در این نیمه شب
زایر قبر شهنشاه عرب
گفتم اندر دل عجب روزی رسید
صبح عید و رو نوروزی رسید
جستم و آن هر دو راکردم اسیر
همچو آهوئی که گردد صید شیر
گفتم از تن جامه بیرون آورید
تا سلامت جان ز دست من برید
از لباس وزینت خود آن دو زن
چشم پوشیدند و دادندش به من
ناگهان برقی دیگری جستن نمود
پیش چشم من جهان روشن نمود
دیدم آن دوزن یکی پیراست وعور
دختری هست آن دگر یک همچو حور
مژه اش گیرنده چون چنگال شیر
طره اش دام دل برنا و پیر
بر سر سرو است قمری را مقر
من به سرو قامتش دیدم قمر
گر بگویم داشت رخساری چوماه
ماه دارد کی کجا زلف سیاه
قد چو طوبی داشت لب چون سلسبیل
سلسبیلش کرده جان ودل سبیل
مادر ار حور وپدر غلمان شود
شاید ار فرزندشان چون آن شود
از نگاهی دل ربود از دست من
رهزنی را همچومن شد راهزن
کرد شیطان آندم از شهوت پرم
خواستم جامی می از وصلش خورم
پس گرفتم تنگش اندر بر چو جان
تا زنا با او کنم کرد او فغان
پیرزن زاری نمود و التماس
گفت زآن تو زر و سیم و لباس
رحم کن بر ما واز پروردگار
شرمی آور دست از این دختر بدار
در یتیمی کرده ام او را بزرگ
هست میش اما مشو او را تو گرگ
ز آتش شهوت مبر زو آبرو
آب رو از او مبر چون آب جو
نه پدر او را بود ونه مادری
شوهری کرده است و باشد دختری
می بردفردا شب او را شوهرش
در بر شوهر مکن بدگوهرش
روسیاهش در بر شوهر مکن
از برای دین پیغمبر مکن
من بدین دختر به نسبت خاله ام
نه به شوهر دادنش دلاله ام
شوهر این دختر او را بن عم است
عیششان فردا شب از تو ماتم است
کرد با من التماس امشب که چون
می روم فردا شب ازخانه برون
شوهرم شاید که نگذارد دگر
پای را از خانه بگذارم به در
شوهرم شاید به راه کج فتاد
بر زیارت هم مرا رخصت نداد
باید او رامن مطیع از جان شوم
هر چه گوید بنده فرمان شوم
حکم یزدان است و فرمان رسول
از دل و از جان کنم باید قبول
تا نیم مجبور و دارم اختیار
پیش از آن کز ما نیاید هیچ کار
خیز تا گردیم از صدق ویقین
زائر قبر امیر المؤمنین
تا وداع از جان ودل با او کنم
زیور از خاک درش بر رو کنم
شرم کن از حیدر دلدل سوار
رحمی آور دست ازین دختر بدار
پشت شمشیری زدم بر پیره زن
گفتمش خاموش بنشین دم مزن
هیچ عجزش بر دلم ننمود اثر
دل مرا از سنگ آمد سخت تر
قصد آن دختر نمودم الغرض
تا علاج خود نمایم از مرض
غیر شلواری که می بودش به پا
جامه ای ننهشته بودم زو به جا
تنگ اندر برکشیدش خاله اش
اوچو ماهی بود وخاله هاله اش
نه مرا طاقت به دل ماند ونه صبر
دور کردم خاله را از او به جبر
پس بخوابانیدمش از بهر کار
خواستم بگشایمش بند ازار
داشت آن دختر به دستم اضطراب
همچو ماهی کو به خاک افتد ز آب
هر دودستش بود در یک دست من
خویشتن را دید چون پابست من
دید چون بیچاره در دست من است
همچو ماهی صید در شست من است
برکشید از سوز دل ناگه فغان
گفت وا غوثاه ای شاه جهان
وا امیر المؤمنینا یا علی
وا امام المتقینا یا علی
یا امیر المؤمنین فریاد رس
نی مرا فریاد رس غیر از تو کس
وارهان از دست این ظالم مرا
کن ز ظلمش از کرم سالم مرا
بآن خداوندی که ما را‌‌آفرید
تا فغان آن دختر از دل بر کشید
کز عقب آمد صدای سم اسب
زآن صدا کوته نشد دستم ز کسب
با خودم گفتم که چاره یک سوار
آید از دستم غم اندر دل مدار
برنجستم من زجای خویشتن
خود زدم سنگی به پای خویشتن
داشتم بر روی آن دختر قرار
ناگهان نزد من آمد آن سوار
بود اسبش چون لباس او سفید
بوی مشک عود و عنبر شد پدید
از غضب فرمود بر من آن سوار
وای بر تو دست ازین دختر بدار
گفتم او را ای سوار دادگر
رو به راه خود وز اینجا درگذر
خود خلاصی یافتی از دست من
تا دهی او را نجات از شست من
پس به من فرمود از روی غضب
دور شو از روی او ای بی ادب
نیش شمشیری بزد بر پشت من
شد به منچون آتش زردشت من
خویش را دیدم چنان کز آسمان
بر زمین افتادم وکردم فغان
بیهش افتادم زبانم لال شد
نطق من خامش ز قیل وقال شد
پرده ای بر روی چشمم شد پدید
لیک گوشم هر چه گفت او می شنید
گفت رخت خویش را در برکنید
خوف و اندوه از دل خود درکنید
وآنچه از اسباب و زیور داشتید
جمله را ناداشته پنداشتید
باز پس گیرید از این ظالم تمام
باز پس گردید هر دوشادکام
رو به سوی کوفه درخانه روید
شاد بنشینید وآسوده شوید
هم به بر کردند رخت خویش را
هم به در از دل غم وتشویش را
جمع کردند آنچه زیور داشتند
مرده وبی جان مرا پنداشتند
پس زن ودختر نمودند التماس
کای سوار با وقار حق شناس
لطف واحسان را به ما کردی تمام
بهتر از این ساز ما را شادکام
پس رسان ما را به روضه شاه دین
خواجه قنبر امیر المؤمنین
ما به امید زیارت آمدیم
نه پی سود وتجارت آمدیم
گر بری ما را به روضه شاه دین
خیر بینی از خدا صبح و پسین
آنکه درهای معانی را بسفت
هم بفرما از کرم نام تو چیست
پس تبسم کرد وفرمود آن سوار
من علی هستم ولی کردگار
آن علی ابن ابیطالب منم
غالب برهر که شد غالب منم
حیدر صفدر که بشنیدی منم
فاتح خیبر که بشنیدی منم
شافع محشر که گویند آن منم
ساقی کوثر که گویندآن منم
بن عم وداماد پیغمبر منم
بنده او خواجه قنبر منم
از زن واز مرد واز برنا و پیر
می شوم افتادگان را دستگیر
دوستان را دوستداری میکنم
هر که بی یار است یاری می کنم
در گرفتاری هر کس یاورم
هیچ رازی نیست پنهان در برم
نیستم غافل ز یاد دوستان
جای دارم در نهاد دوستان
گر کسی خواند مرا درکوه قاف
حاضرم با ذوالفقار بی غلاف
ور ز من جوید مدد در بطن نون
همچو یونس آرمش زآنجا برون
گر در آتش کس به یاد من شود
چون خلیل آتش بدوگلشن شود
ور به چه گردد به من کس دادخواه
یوسف آسا آرمش بیرون ز چاه
ملتجی شد کس چو یعقوب ار به من
شد بر او بیت الشعف بیت الحزن
کس به ظلماتم کند گر بندگی
همچو خضر او را ببخشم زندگی
ور زیاد من کسی غافل شود
کار آسان در برش مشکل شود
ای زن ودختر زیارتتان قبول
خیر بینید از خدا و از رسول
در رهم امشب بسی دیدید زجر
از خداوند جهان گیرید اجر
باز پس گردید سوی خانه تان
خوش بیاسائید در کاشانه تان
دختر و زن چون زکار آگه شدند
بوسه زن هی بر رکاب شه شدند
رخ بسائیدند بر خاک زمین
سر رسانیدند برچرخ برین
آن دوزن گشتند حاجی مکه طور
دور بیت الله زدنداز بس که دور
رو به کوفه بازگردیدند شاد
شادشان کرد آن شه با عدل وداد
من چو بشنیدم که فرمود آن امیر
می شوم افتادگان را دستگیر
عرض کردم توبه کردم یا علی
چاره ای فرما به دردم یا علی
از معاصی توبه کردم کن قبول
بگذر از جرمم به انصاف رسول
چون پشیمانم از این کردار خود
بس پریشانم مکن در کار خود
از گناهان توبه کردم زاین سپس
یا امیر المؤمنین فریاد رس
پس به من گفتا که با حب رسول
گر کنی توبه کند یزدان قبول
این بگفت و راند مرکب شد روان
من زدم فریاد وگفتم بافغان
یا امیر المؤمنین روحی فداک
چاره ای کن ورنه خواهم شد هلاک
توبه بالله کردم از کردار بد
زاین سپس از من نیاید کار بد
سوی من برگشت آن شاه زمن
مشت خاکی زد به زخم پشت من
سر به هم آورد زخمم ناگهان
گشت آن سرور ز چشم من نهان
زار ونالان وپشیمان آمدم
تابه کوفه وارد منزل شدم
بود این زخم از دوشبر من فزون
سر به هم آورد لیکن تاکنون
باز باقی مانده از زخمم چنان
معجزی باشد به پشتم این نشان
تا هر آنکس بیند از کردار بد
بگذرد دوری کند از کار بد
یا علی ما را هم از غم وارهان
نفس ما دزد است ورهزن الامان
نیش شمشیری به پشت اوبزن
تا که او هم دست برداردزمن
بر بلنداقبال هم بنما رخی
عرض او را هم بفرما پاسخی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اینحدیث از زید نساج آمده
بر سر اهل خرد تاج آمده
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به این دارد که احادیث و آموزه‌های ارزشمند از زید نساج به ما رسیده است و این آموزه‌ها برای افراد با اندیشه و خرد، همچون تاجی بر سرشان است. به عبارتی دیگر، دانش و حکمت موجب سربلندی و کرامت انسان‌ها می‌شود.
گفت کاندر کوفه پیری ز اهل دین
بد مرا همسایه وعزلت گزین
هوش مصنوعی: در کوفه، پیرمردی از اهل دین به من گفت که بهتر است به تنهایی زندگی کنی و از دیگران دوری گزینی.
نه بدش شغلی نه باکس داشت کار
کار بودش طاعت پروردگار
هوش مصنوعی: نه شغف و شغلی داشت و نه باکس و جعبه‌ای، کار او تنها عبادت و بندگی خداوند بود.
جز به جمعه اندر ایام دگر
هیچ از خانه نمی آمد به در
هوش مصنوعی: غیر از روز جمعه، در هیچ یک از روزها از خانه بیرون نمی‌رفتم.
قدر روزجمعه چون آمد رفیع
روز جمعه بود رفتم در بقیع
هوش مصنوعی: وقتی روز جمعه فرا رسید، در مرتبه‌ای بلند و با مقام عظیم بود. به سمت بقیع رفتم.
بهر پا بوس امام چارمین
سید السجاد زین العابدین
هوش مصنوعی: به خاطر احترام و ارادت به امام چهارم، سید السجاد زین العابدین، که از بهترین عبادت‌کنندگان است، به او ادای احترام می‌کنم.
دیدم آنجا چاهی و آن مرد پیر
آب از آن چه می کشد بالا ز زیر
هوش مصنوعی: در آنجا چاهی دیدم و مرد پیری را که آب را از عمق چاه بالا می‌کشید.
بهر غسل جمعه خود را عور کرد
چون لباس خویش از تن دور کرد
هوش مصنوعی: برای غسل جمعه، خود را عریان کرد، همانطور که لباسش را از تن دور می‌کند.
دیدمش در پشت سر زخمی عظیم
کز نگاهی در برم دل شددو نیم
هوش مصنوعی: او را دیدم که زخمی بزرگ در پشت سر داشت، زخمی که به خاطر نگاهی از من، قلبم را دو نیم کرد.
چرک وخون از اوهمی آید برون
خورد بر هم دل مرا ز آن چرک وخون
هوش مصنوعی: از او چرک و خون بیرون می‌آید و دل مرا از آن کثافت و خونرنگ آشفته می‌کند.
چون مرا آن پیرمرد از پشت سر
دیدحال او زخجلت شد بتر
هوش مصنوعی: وقتی آن پیرمرد از پشت سر مرا دید، به خاطر شرم و خجالت حالش بد شد.
گفت ای فرزند من زید این توئی
گفتمش آری ولی نبود دوئی
هوش مصنوعی: پدر به فرزندش می‌گوید: «تو زید هستی»، و فرزند پاسخ می‌دهد: «بله، من هستم، اما ما هیچ دوگانگی نداریم.»
گفت کاندر غسل من یاری نما
ده مرا آب و مددکاری نما
هوش مصنوعی: گفت: از تو می‌خواهم که در غسل من کمکم کنی و به من آب بدهی تا آماده شوم.
گفتمش نه میدهم آبت نه آب
می کشم از چاه تا ندهی جواب
هوش مصنوعی: گفتم به او نه به تو آبی می‌دهم و نه از چاه آب می‌کشم، تا زمانی که جواب مرا ندهی.
هست بر پشتت جراحت از چه رو
باعث این زخم را با منبگو
هوش مصنوعی: بر روی پشت تو زخمی وجود دارد، علت این زخم چیست؟ چرا نمی‌گویی که چه چیزی باعث این جراحت شده است؟
گفت یاری کن که گویم با تو راز
لیک می باید نگوئی هیچ باز
هوش مصنوعی: دوست عزیز، از تو می‌خواهم که در کار من یاری کنی، اما باید این را در نظر داشته باشی که هیچ‌وقت نباید چیزی از این راز را دوباره بگویی.
راز خود را با تو گویم سر به سر
در حیات من مده کس راخبر
هوش مصنوعی: رازهای زندگی‌ام را با تو در میان می‌گذارم، اما هیچ کس را در این باره آگاه نکن.
دادمش عهدی که سر پوشی کنم
تاحیات اوست خاموشی کنم
هوش مصنوعی: به او قول دادم که تا زمانی که زنده‌ام ساکت باشم و رازی را که بین ماست حفظ کنم.
الغرض در غسل یار او شدم
آبیار وآبدار او شدم
هوش مصنوعی: موضوع این بیت بیانگر این است که شخص به خاطر عشق و محبتش به محبوبش، خود را در خدمت و کمک به او قرار داده است. او به طور سمبلیک به "آب" و "آبادی" اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه برای خوشنودی محبوبش همه تلاشش را به کار می‌گیرد. به عبارتی، این فرد به مقام و منزلت محبوب توجه دارد و خود را در مقام خدمت به او می‌بیند.
چون زغسل خویشتن فارغ شد او
کرد در بر رخت خود گفتم بگو
هوش مصنوعی: پس از اینکه او از غسل و شستشویی که کرده بود بیرون آمد، در آغوش خود به چهره‌اش نگریست و من از او خواستم که چیزی بگوید.
گفت درعهدجوانی ده رفیق
متفق بودیم ودزد هر طریق
هوش مصنوعی: در دوره جوانی ما ده دوست بودیم که همگی بر سر یک هدف اتحاد داشتیم و هر کدام مسیرهای متفاوتی را در پیش گرفته بودیم.
هم قسم بودیم وهم پیمان وعهد
تا به هم نوشیم چه زهر و چه شهد
هوش مصنوعی: ما با هم پیمان بستیم که در شادی و غم، در خوب و بد، همیشه کنار یکدیگر باشیم و هر چه نصیب‌مان شد، با هم بچشیم.
در میانمان این قرار و نوبه بود
هر شبی یک تن ضیافت می نمود
هوش مصنوعی: هر شب میان ما این قرار بود که یک نفر مهمانی می‌گرفت و ما به دیدن او می‌رفتیم.
از شراب واز طعام وازکباب
جمله می بودیم هر شب کامیاب
هوش مصنوعی: ما هر شب از شراب، غذا و کباب برخوردار بودیم و لذت می‌بردیم.
نه نفر را میهمان نه شب شدم
چون نهم شب سوی خانه آمدم
هوش مصنوعی: به هیچ وجه به میهمانی نرفتم و وقتی شب فرارسید، به خانه برگشتم.
مست بودم از می و رفتم به خواب
خواب و مستی برد ازمن صبر وتاب
هوش مصنوعی: با نوشیدن شراب خوابم برد و هر گونه تحمل و آرامش را از من گرفت.
زن مرا از خواب خوش بیدار کرد
مست می بودم مرا هشیار کرد
هوش مصنوعی: زنی مرا از خواب شیرین و آرام بیدار کرد، در حالی‌که حال خوشی داشتم و او مرا به حالتی هشیار و آگاه درآورد.
گفت نه شب گشته مهمان دوست
دوستان را گر کنی مهمان نکوست
هوش مصنوعی: اگر شب مهمانی به پایان رسیده باشد و دوستی در جمع دوستان حاضر شود، باید این دوستی را با احترام و محبت پذیرایی کرد.
هست فردا شب دهم شب ای عزیز
هم تو مهمانی کنی بایست نیز
هوش مصنوعی: فردا شب دهم است، عزیزم. باید هم تو مهمانی برگزاری و هم خودت در آن حضور داشته باشی.
میهمان گشتی کنون شو میزبان
تا نگردی منفعل از این وآن
هوش مصنوعی: اکنون که مهمان بودی، تبدیل به میزبان شو تا از تأثیر دیگران بی‌اثر نمانی.
نه توان از مرگ ومهمان زدگریز
نه تو را درخانه باشد هیچ چیز
هوش مصنوعی: انسان نمی‌تواند از مرگ و میهمانی دیگران فرار کند و در خانه‌اش نیز هیچ چیزی ندارد که او را از این واقعیت دور کند.
چون به فردا شب تو را مهمان رسد
بر لبت از شرمساری جان رسد
هوش مصنوعی: اگر شب آینده مهمانی به سراغ تو بیاید، از شرم و خجالت او به حدی می‌رسی که جانت به لب می‌شود.
زاین خبر مستی مرا از سر پرید
دست غم پیراهن صبرم درید
هوش مصنوعی: از این خبر، شور و شوق من از بین رفت و غم، پیراهن صبرم را پاره کرد.
گفتم ای زن راست گفتی چاره چیست
خود خبردارم که ما را هیچ نیست
هوش مصنوعی: به زن گفتم که تو راست می‌گویی، اما چاره کار چه می‌تواند باشد؟ خودم می‌دانم که ما هیچ‌چیز نداریم.
گفت زن گرچه شب آدینه است
لیک مرغ آنجا رود که چینه است
هوش مصنوعی: زن گفت با اینکه امشب شب جمعه است، اما مرغ تنها به جایی می‌رود که غذا و آب وجود دارد.
امشب از کوفه بسی مردم روند
در نجف تا زائر حیدر شوند
هوش مصنوعی: امشب بسیاری از مردم از کوفه به سمت نجف خواهند رفت تا مزار حضرت علی (ع) را زیارت کنند.
خیز واز دروازه رو بیرون ببند
راه بر زوار خسبی تا به چند
هوش مصنوعی: بیرون برو و در را ببند تا راه بر زائران بسته نشود، مگر برای چه مدتی می‌خواهی خوابیده بمانی؟
هر که را دیدی بکن ازتن لباس
مگذر از او مشنو از وی التماس
هوش مصنوعی: هر کسی را که دیدی، او را با ظاهری که دارد قضاوت نکن. به احساسات و درخواست‌های او توجه نکن، بلکه با دقت و درک به او نگاه کن.
هر چه در امشب خدا روزی نمود
چون شود فردا ببر بفروش زود
هوش مصنوعی: هر چیزی که امشب خدا به تو می‌دهد، فردا آن را بفروش و از آن بهره‌برداری کن.
خرج مهمانی نما از جان ودل
تا به فردا شب نگردی منفعل
هوش مصنوعی: برای مهمانی از جان و دل هزینه کن تا فردا شب بی‌حوصله و دل‌زده نشوی.
زاین سخن ای زیدخوش آمد مرا
گفتم ای بخت از دریا ری درآ
هوش مصنوعی: ای زید، این کلام تو برایم خوشایند است. به بخت خود گفتم که از دریا به درون بیاید و به من برساند.
جستم از جا زود در آن نیمه شب
تا کنم خرج ضیافت را طلب
هوش مصنوعی: در نیمه شب زود از جا بلند شدم تا هزینه مهمانی را جمع‌آوری کنم.
بستمی شمشیر خود را برکمر
بهر دزدی رفتم از کوفه به در
هوش مصنوعی: من برای دزدی از کوفه، شمشیرم را به کمر بسته‌ام و به راه افتاده‌ام.
ایستادم در ره وادی السلام
بود شب چون بخت من تار وظلام
هوش مصنوعی: در مسیر وادی السلام ایستاده بودم، شب مانند سرنوشت من تاریک و نامعلوم بود.
در هوا ابر سیاه ورعد وبرق
گاه می آمد ز غرب و گه ز شرق
هوش مصنوعی: در آسمان ابرهای سیاه وجود داشت و گاهی از سمت غرب و گاهی از سمت شرق رعد و برق به گوش می‌رسید.
گشت ظاهر تندبرقی ناگهان
شد از او روشن زمین و آسمان
هوش مصنوعی: ناگهان روشنایی تند و سریع مانند یک صاعقه همه جا را روشن کرد و زمین و آسمان را دربر گرفت.
دو نفر دیدم همی از راه دور
در دلم جا کرد صدوجدو سرور
هوش مصنوعی: دو نفر را از دور دیدم که در دل من جا گرفتند و احساس شادی و سرور در من ایجاد کردند.
چون به نزدیکی رسیدند آن دو تن
برق دیگر جست ومن دیدم دو زن
هوش مصنوعی: وقتی آن دو نفر به هم نزدیک شدند، ناگهان یک جرقه دیگر اتفاق افتاد و من دو زن را دیدم.
پیش آیند و گرفته کف به کف
می روند از کوفه روسوی نجف
هوش مصنوعی: مردم از کوفه به سمت نجف می‌آیند و دست به دست هم داده، با چهره‌های گرفته و ناراحت می‌روند.
این دو زن هستند در این نیمه شب
زایر قبر شهنشاه عرب
هوش مصنوعی: در این نیمه شب، دو زن در حال زیارت قبر پادشاه عرب هستند.
گفتم اندر دل عجب روزی رسید
صبح عید و رو نوروزی رسید
هوش مصنوعی: در دل خود گفتم که روزی شگفت‌انگیز فرا رسیده است؛ صبح عید و آغاز سال نو نزدیک شده است.
جستم و آن هر دو راکردم اسیر
همچو آهوئی که گردد صید شیر
هوش مصنوعی: من به جستجو پرداختم و هر دو آن‌ها را به اسیری درآوردم، مانند آهوئی که طعمه‌ی شیر می‌شود.
گفتم از تن جامه بیرون آورید
تا سلامت جان ز دست من برید
هوش مصنوعی: گفتم لباس را از تن بکنید تا جان شما از چنگ من رهایی یابد.
از لباس وزینت خود آن دو زن
چشم پوشیدند و دادندش به من
هوش مصنوعی: دو زن از زیبایی و زینت خود چشم پوشیدند و آن را به من بخشیدند.
ناگهان برقی دیگری جستن نمود
پیش چشم من جهان روشن نمود
هوش مصنوعی: به ناگاه نوری دیگر در چشمم ظاهر شد و باعث شد دنیای اطرافم روشن و واضح شود.
دیدم آن دوزن یکی پیراست وعور
دختری هست آن دگر یک همچو حور
هوش مصنوعی: من دختری را دیدم که زیبا و خوش‌پوش بود و دیگری هم مانند یک حوری.
مژه اش گیرنده چون چنگال شیر
طره اش دام دل برنا و پیر
هوش مصنوعی: مژه‌های او همچون چنگال شیر نیرومند است و موهایش مانند دامی است که دل‌ها، چه جوان و چه پیر، را در خود گرفتار می‌کند.
بر سر سرو است قمری را مقر
من به سرو قامتش دیدم قمر
هوش مصنوعی: قمری بر روی درخت سرو نشسته است و من ظاهری شبیه قمر (ماه) را در قامت بلند و زیبای او مشاهده کردم.
گر بگویم داشت رخساری چوماه
ماه دارد کی کجا زلف سیاه
هوش مصنوعی: اگر بگویم که او چهره‌ای همچون ماه دارد، باید بگویم که زلف سیاه او نیز زیبایی خاصی دارد.
قد چو طوبی داشت لب چون سلسبیل
سلسبیلش کرده جان ودل سبیل
هوش مصنوعی: قدش مانند درخت طوبی و لبش مانند آب شیرین و زلال است، که جان و دل را به صفا و آرامش می‌آورد.
مادر ار حور وپدر غلمان شود
شاید ار فرزندشان چون آن شود
هوش مصنوعی: اگر مادر حوری و پدر غول باشد، شاید فرزندشان نیز به آن صورت درآید.
از نگاهی دل ربود از دست من
رهزنی را همچومن شد راهزن
هوش مصنوعی: با یک نگاه دل مرا دزدید، انگار که خود یک دزد است.
کرد شیطان آندم از شهوت پرم
خواستم جامی می از وصلش خورم
هوش مصنوعی: در آن لحظه که غرق در شهوت و عشق بودم، از شیطان خواستم که برایم جامی از می عشق ارائه دهد تا از وصال معشوق بهره‌مند شوم.
پس گرفتم تنگش اندر بر چو جان
تا زنا با او کنم کرد او فغان
هوش مصنوعی: من او را همچون جانم در آغوش گرفتم، اما او به من شکایت کرد و ناله سر داد.
پیرزن زاری نمود و التماس
گفت زآن تو زر و سیم و لباس
هوش مصنوعی: پیرزنی با صدای غمگین و التماس خواهی از تو خواست که طلا و نقره و لباس‌های خودت را به او بدهی.
رحم کن بر ما واز پروردگار
شرمی آور دست از این دختر بدار
هوش مصنوعی: بر ما رحم کن و از خدا بترس، دست از این دختر بد بکش.
در یتیمی کرده ام او را بزرگ
هست میش اما مشو او را تو گرگ
هوش مصنوعی: در یتیمی بزرگش کرده‌ام و او به مانند میشی است، اما تو مکن از او سوءاستفاده که شبیه گرگی هستی.
ز آتش شهوت مبر زو آبرو
آب رو از او مبر چون آب جو
هوش مصنوعی: از آتش تمایلات و خواسته‌های نفسانی دوری کن، زیرا آبرو و شخصیتت را تحت تاثیر قرار می‌دهد. این خواسته‌ها مانند آبی که همیشه در حال جریان است، نباید تو را به خود مشغول کند.
نه پدر او را بود ونه مادری
شوهری کرده است و باشد دختری
هوش مصنوعی: او نه پدر و مادر دارد و نه شوهری، اما به هر حال، دختری وجود دارد.
می بردفردا شب او را شوهرش
در بر شوهر مکن بدگوهرش
هوش مصنوعی: فردا شب شوهر او، همسرش را می‌برد. پس در مورد شوهرش بد نگویید و او را بی‌فرهنگ ندانید.
روسیاهش در بر شوهر مکن
از برای دین پیغمبر مکن
هوش مصنوعی: به خاطر دین پیامبر، از شوهرت به خاطر رنگ سیاهش چیزی مگو و او را سرزنش نکن.
من بدین دختر به نسبت خاله ام
نه به شوهر دادنش دلاله ام
هوش مصنوعی: من به خاطر خاله‌ام به این دختر علاقه‌مند شدم، نه اینکه بخواهم او را به شوهر بدهم.
شوهر این دختر او را بن عم است
عیششان فردا شب از تو ماتم است
هوش مصنوعی: شوهر این دختر، برادرزاده‌اش است و شادی و خوشی‌شان در شب آینده به ناراحتی و عزاداری تبدیل خواهد شد.
کرد با من التماس امشب که چون
می روم فردا شب ازخانه برون
هوش مصنوعی: امشب از من خواهش کرد که وقتی فردا شب از خانه بیرون می‌روم، چه چیزی بگوید.
شوهرم شاید که نگذارد دگر
پای را از خانه بگذارم به در
هوش مصنوعی: شوهرم ممکن است اجازه ندهد که دیگر از خانه خارج شوم.
شوهرم شاید به راه کج فتاد
بر زیارت هم مرا رخصت نداد
هوش مصنوعی: شوهرم ممکن است که به راه نادرستی برود، اما حتی برای رفتن به زیارت هم اجازه نداد.
باید او رامن مطیع از جان شوم
هر چه گوید بنده فرمان شوم
هوش مصنوعی: باید به او کاملاً اطاعت کنم و جانم را در اختیارش قرار دهم و هر چیزی که بگوید، به عنوان یک خدمت‌گزار از او پیروی کنم.
حکم یزدان است و فرمان رسول
از دل و از جان کنم باید قبول
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که باید به دستورات خداوند و پیامبر ایمان داشته باشم و آن‌ها را با تمام وجود بپذیرم.
تا نیم مجبور و دارم اختیار
پیش از آن کز ما نیاید هیچ کار
هوش مصنوعی: قبل از اینکه هیچ کاری از ما سر بزند، من در حالتی هستم که نیمی از اوقات مجبورم و نیمی دیگر اختیار دارم.
خیز تا گردیم از صدق ویقین
زائر قبر امیر المؤمنین
هوش مصنوعی: لطفاً برخیز تا با ایمانی واقعی به زیارت قبر امیر المؤمنین برویم.
تا وداع از جان ودل با او کنم
زیور از خاک درش بر رو کنم
هوش مصنوعی: من برای خداحافظی از او، با تمام وجودم، زینت‌هایی که از خاک درش است را برمی‌دارم.
شرم کن از حیدر دلدل سوار
رحمی آور دست ازین دختر بدار
هوش مصنوعی: از حیدر (علی) که قهرمان و شجاعی بزرگ است، شرم کن و به او احترام بگذار. دست از آزار این دختر بردار و رحم کن.
پشت شمشیری زدم بر پیره زن
گفتمش خاموش بنشین دم مزن
هوش مصنوعی: من به یک زن سالخورده گفتم که ساکت بنشیند و دیگر صحبت نکند، حتی اگر شمشیرم را به او نزدیک کرده باشم.
هیچ عجزش بر دلم ننمود اثر
دل مرا از سنگ آمد سخت تر
هوش مصنوعی: هیچ کدام از ناتوانی‌های او بر دلم تأثیری نداشت و احساس کردم که دل من از سنگ هم محکم‌تر است.
قصد آن دختر نمودم الغرض
تا علاج خود نمایم از مرض
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم به آن دختر نزدیک شوم تا از این عشق درمانی برای دلbroken خود پیدا کنم.
غیر شلواری که می بودش به پا
جامه ای ننهشته بودم زو به جا
هوش مصنوعی: من تنها شلواری به پا داشتم و هیچ لباس دیگری نپوشیده بودم.
تنگ اندر برکشیدش خاله اش
اوچو ماهی بود وخاله هاله اش
هوش مصنوعی: در تنگی که به نمایش گذاشته شده، خاله‌اش او را برمی‌دارد، مانند ماهی که در آب شناور است و خاله‌اش هم مانند نوری در اطراف آن را احاطه کرده است.
نه مرا طاقت به دل ماند ونه صبر
دور کردم خاله را از او به جبر
هوش مصنوعی: نه من توانایی دل نگه‌داشتن دارم و نه صبرم اجازه‌ی دوری او را می‌دهد. به ناچار مجبور شدم خاله‌ام را از او دور کنم.
پس بخوابانیدمش از بهر کار
خواستم بگشایمش بند ازار
هوش مصنوعی: پس او را خوابانیدم، چرا که برای کار و هدفی خاص خواستم که بند و زنجیرهایش را باز کنم.
داشت آن دختر به دستم اضطراب
همچو ماهی کو به خاک افتد ز آب
هوش مصنوعی: آن دختر در دستانم مضطرب بود، شبیه ماهی که از آب به زمین بیفتد.
هر دودستش بود در یک دست من
خویشتن را دید چون پابست من
هوش مصنوعی: من خود را در دستانش یافتم، همچنان که او هر دو دستش را در دستان من دارد.
دید چون بیچاره در دست من است
همچو ماهی صید در شست من است
هوش مصنوعی: وقتی به بیچارگی او نگاه می‌کنم، حس می‌کنم که او کاملاً در کنترل من است، مانند ماهی که در دست من گرفتار شده است.
برکشید از سوز دل ناگه فغان
گفت وا غوثاه ای شاه جهان
هوش مصنوعی: با ناامیدی و درد، ناگهان فریاد زد: ای خدا، ای پادشاه جهان، به فریادم برس!
وا امیر المؤمنینا یا علی
وا امام المتقینا یا علی
هوش مصنوعی: ای امیر مؤمنان، ای علی، و ای پیشوای پرهیزگاران، ای علی.
یا امیر المؤمنین فریاد رس
نی مرا فریاد رس غیر از تو کس
هوش مصنوعی: ای پیشوای مؤمنان، به فریادم برس که هیچ‌کس جز تو نمی‌تواند به من کمک کند.
وارهان از دست این ظالم مرا
کن ز ظلمش از کرم سالم مرا
هوش مصنوعی: از دست این ظالم نجاتم بده، با خوبی و عطایت از ستمش در امانم کن.
بآن خداوندی که ما را‌‌آفرید
تا فغان آن دختر از دل بر کشید
هوش مصنوعی: به آن خدایی که ما را خلق کرد، این درد و ناله دختر از عمق دلش بیرون آمد.
کز عقب آمد صدای سم اسب
زآن صدا کوته نشد دستم ز کسب
هوش مصنوعی: و از پشت سر صدای سم اسب به گوش می‌رسد، اما در نتیجه این صدا، دست من از کار و درآمد کوتاه نشد.
با خودم گفتم که چاره یک سوار
آید از دستم غم اندر دل مدار
هوش مصنوعی: با خودم فکر کردم که راهی پیدا می‌شود و می‌توانم غم را از دل خود دور کنم.
برنجستم من زجای خویشتن
خود زدم سنگی به پای خویشتن
هوش مصنوعی: من از جای خود برخاستم و به خودم آسیب زدم.
داشتم بر روی آن دختر قرار
ناگهان نزد من آمد آن سوار
هوش مصنوعی: من به آن دختر فکر می‌کردم که ناگهان آن سوار به نزد من آمد.
بود اسبش چون لباس او سفید
بوی مشک عود و عنبر شد پدید
هوش مصنوعی: اسب او به رنگ لباسش سفید بود و بویی از مشک، عود و عنبر به مشام می‌رسید.
از غضب فرمود بر من آن سوار
وای بر تو دست ازین دختر بدار
هوش مصنوعی: آن سوار به خاطر خشمش به من گفت: وای بر تو، از این دختر دست بردار.
گفتم او را ای سوار دادگر
رو به راه خود وز اینجا درگذر
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای سوار دادگر، به مسیر خودت ادامه بده و از اینجا عبور کن.
خود خلاصی یافتی از دست من
تا دهی او را نجات از شست من
هوش مصنوعی: تو از چنگال من رهایی یافتی تا او را از زیر فشار من نجات دهی.
پس به من فرمود از روی غضب
دور شو از روی او ای بی ادب
هوش مصنوعی: پس با عصبانیت به من گفت که از کنار او دور شوم، ای بی‌ادب.
نیش شمشیری بزد بر پشت من
شد به منچون آتش زردشت من
هوش مصنوعی: یک شمشیر زهرآلود به پشت من زخمی زد، که مانند آتش زردشت، آتشین و سوزان است.
خویش را دیدم چنان کز آسمان
بر زمین افتادم وکردم فغان
هوش مصنوعی: خودم را طوری دیدم که گویی از آسمان به زمین سقوط کرده‌ام و از شدت ناراحتی فریاد زدم.
بیهش افتادم زبانم لال شد
نطق من خامش ز قیل وقال شد
هوش مصنوعی: در دلِ یک خواب عمیق فرو رفتم و زبانم از گفت‌وگو بازماند. بشدت تحت تأثیر موقعیت قرار گرفتم و دیگر نتوانستم چیزی بگویم.
پرده ای بر روی چشمم شد پدید
لیک گوشم هر چه گفت او می شنید
هوش مصنوعی: پرده ای جلوی چشمم کشیده شده بود، اما گوشم همه چیزهایی که او می گفت را می شنید.
گفت رخت خویش را در برکنید
خوف و اندوه از دل خود درکنید
هوش مصنوعی: گفت لباس‌هایتان را در بیاورید و ترس و غم را از قلب خود دور کنید.
وآنچه از اسباب و زیور داشتید
جمله را ناداشته پنداشتید
هوش مصنوعی: هر چیزی که از لوازم و زینت‌ها داشتید، همه را بی‌ارزش و نادیده گرفتید.
باز پس گیرید از این ظالم تمام
باز پس گردید هر دوشادکام
هوش مصنوعی: تمام مکاتب و ایده‌هایتان را از این ستمگر پس بگیرید و هر دو با شادی و خوشی به شرایط قبلی بازگردید.
رو به سوی کوفه درخانه روید
شاد بنشینید وآسوده شوید
هوش مصنوعی: به سمت کوفه بروید، در خانه‌ای شاد بنشینید و با آرامش زندگی کنید.
هم به بر کردند رخت خویش را
هم به در از دل غم وتشویش را
هوش مصنوعی: آنها هم لباس‌های خود را بر تن کردند و هم از دل نگرانی‌ها و اندوه‌ها بیرون آمدند.
جمع کردند آنچه زیور داشتند
مرده وبی جان مرا پنداشتند
هوش مصنوعی: آنها تمام زیورآلات و زینت‌هایی که داشتم را جمع کردند و من را مرده و بی‌جان تصور کردند.
پس زن ودختر نمودند التماس
کای سوار با وقار حق شناس
هوش مصنوعی: زنان و دختران با احترام و درخواست از سوار باوقار خواستند که به آن‌ها توجه کند و به کمکشان بیاید.
لطف واحسان را به ما کردی تمام
بهتر از این ساز ما را شادکام
هوش مصنوعی: تو به ما لطف و احسان بزرگی کردی و این باعث خوشحالی و شادکامی ما شد.
پس رسان ما را به روضه شاه دین
خواجه قنبر امیر المؤمنین
هوش مصنوعی: ما را به باغ و بهشت مولا علی، دوست و یار دین برسان.
ما به امید زیارت آمدیم
نه پی سود وتجارت آمدیم
هوش مصنوعی: ما به هدف دیدن و زیارت آمدیم، نه به خاطر کسب نفع و تجارت.
گر بری ما را به روضه شاه دین
خیر بینی از خدا صبح و پسین
هوش مصنوعی: اگر ما را به باغ حضرت شاه دین برسانی، خیر و برکت را از خدا در صبح و عصر خواهی دید.
آنکه درهای معانی را بسفت
هم بفرما از کرم نام تو چیست
هوش مصنوعی: آنکه درهای معنای عمیق را بسته است، لطفاً بفرمایید نام شما چیست؟
پس تبسم کرد وفرمود آن سوار
من علی هستم ولی کردگار
هوش مصنوعی: سوار گفت: من علی هستم، کسی که همیشه در کنار خداوند قرار دارد و خندید.
آن علی ابن ابیطالب منم
غالب برهر که شد غالب منم
هوش مصنوعی: من، علی ابن ابی‌طالب هستم و بر هر کسی که پیروز شده، خودم نیز پیروز هستم.
حیدر صفدر که بشنیدی منم
فاتح خیبر که بشنیدی منم
هوش مصنوعی: من همان حیدر صفدر هستم که وقتی نامم را می‌شنوی، به یاد فاتح خیبر می‌افتی.
شافع محشر که گویند آن منم
ساقی کوثر که گویندآن منم
هوش مصنوعی: من شفاعت‌کننده روز قیامت هستم و همچنین من همان ساقی کوثر هستم که درباره‌ام صحبت می‌کنند.
بن عم وداماد پیغمبر منم
بنده او خواجه قنبر منم
هوش مصنوعی: من بن عم و داماد پیامبر هستم و بنده او و خدمتگزارش قنبر.
از زن واز مرد واز برنا و پیر
می شوم افتادگان را دستگیر
هوش مصنوعی: من به کمک افتادگان از هر جنس و هر سنی، چه زن و چه مرد و چه جوان و چه پیر می‌آیم.
دوستان را دوستداری میکنم
هر که بی یار است یاری می کنم
هوش مصنوعی: به دوستانم محبت می‌کنم و هر کسی که تنها و بی‌یار است، به او کمک می‌کنم.
در گرفتاری هر کس یاورم
هیچ رازی نیست پنهان در برم
هوش مصنوعی: در زمان سختی و بحران هر کسی به من نیاز داشته باشد، من همیشه حامی او هستم و هیچ چیز را از او پنهان نمی‌کنم.
نیستم غافل ز یاد دوستان
جای دارم در نهاد دوستان
هوش مصنوعی: من از یاد دوستان غافل نیستم و همیشه در دل آنها جای دارم.
گر کسی خواند مرا درکوه قاف
حاضرم با ذوالفقار بی غلاف
هوش مصنوعی: اگر کسی مرا در کوه قاف صدا کند، با شمشیر ذوالفقار بدون هیچ پوششی آماده‌ام.
ور ز من جوید مدد در بطن نون
همچو یونس آرمش زآنجا برون
هوش مصنوعی: اگر کسی از من کمک بخواهد، مانند یونس که از شکم ماهی نجات یافت، من هم او را به آرامش می‌رسانم و از آنجا بیرون می‌آورم.
گر در آتش کس به یاد من شود
چون خلیل آتش بدوگلشن شود
هوش مصنوعی: اگر کسی در آتش به یاد من باشد، مانند ابراهیم خلیل که در آتش به آرامی زندگی کرد، آن آتش برای او تبدیل به گلستان می‌شود.
ور به چه گردد به من کس دادخواه
یوسف آسا آرمش بیرون ز چاه
هوش مصنوعی: اگر به من کسی کمک کند و به فریادم برسد، می‌توانم مانند یوسف از چاه بیرون بیایم و آرامش را به دست آورم.
ملتجی شد کس چو یعقوب ار به من
شد بر او بیت الشعف بیت الحزن
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند یعقوب به من پناه آورد، همانند خانه‌ای که برای اندوه ساخته شده، می‌شود.
کس به ظلماتم کند گر بندگی
همچو خضر او را ببخشم زندگی
هوش مصنوعی: اگر کسی در تاریکی‌هایم به من خدمت کند، مانند خضر (نبی) او را در زندگی‌ام می‌پذیرم و می‌بخشم.
ور زیاد من کسی غافل شود
کار آسان در برش مشکل شود
هوش مصنوعی: اگر شخصی از من غافل شود، کارهایی که به سادگی انجام می‌شود، برای او دشوار خواهد شد.
ای زن ودختر زیارتتان قبول
خیر بینید از خدا و از رسول
هوش مصنوعی: ای زن و دختر، امیدوارم زیارت شما مورد قبول خدا و پیامبر باشد و خیر و برکت از آن نصیب‌تان شود.
در رهم امشب بسی دیدید زجر
از خداوند جهان گیرید اجر
هوش مصنوعی: امشب در مسیرم، از رنج و آزارهای زیادی که تجربه کردم، فهمیدم اگر از خداوند کمک بگیرم، پاداشی بزرگ نصیبم خواهد شد.
باز پس گردید سوی خانه تان
خوش بیاسائید در کاشانه تان
هوش مصنوعی: به خانه هایتان برگردید و در آرامش در کنار خانواده تان زندگی کنید.
دختر و زن چون زکار آگه شدند
بوسه زن هی بر رکاب شه شدند
هوش مصنوعی: زمانی که دختران و زنان از کار و وظایف خود آگاه شدند، با عشق و محبت به نزد شاه آمدند و او را در آغوش گرفتند.
رخ بسائیدند بر خاک زمین
سر رسانیدند برچرخ برین
هوش مصنوعی: صورت زیبای خود را بر خاک زمین نهادند و سرشان را به آسمان بلند کردند.
آن دوزن گشتند حاجی مکه طور
دور بیت الله زدنداز بس که دور
هوش مصنوعی: دو زن به زیارت خانه خدا در مکه رفتند و به قدری دور شدند که از شدت فاصله و خستگی به مشکل خوردند.
رو به کوفه بازگردیدند شاد
شادشان کرد آن شه با عدل وداد
هوش مصنوعی: آنها به سوی کوفه برگشتند و آن پادشاه با عدل و انصاف، باعث خوشحالی و شاد شدنشان شد.
من چو بشنیدم که فرمود آن امیر
می شوم افتادگان را دستگیر
هوش مصنوعی: زمانی که شنیدم آن فرمانده دستور داد، تصمیم گرفتم به یاری و کمک نیازمندان بشتابم.
عرض کردم توبه کردم یا علی
چاره ای فرما به دردم یا علی
هوش مصنوعی: گفتم توبه کردم و از تو یاری می‌طلبم، ای علی، برای دردی که دارم، چاره‌ای بیندیش.
از معاصی توبه کردم کن قبول
بگذر از جرمم به انصاف رسول
هوش مصنوعی: من از گناهانم پشیمان شدم، از تو می‌خواهم که با رحمت و عفو خود از خطاهایم بگذری و با انصاف پیامبرت به من نگاه کنی.
چون پشیمانم از این کردار خود
بس پریشانم مکن در کار خود
هوش مصنوعی: از رفتار خود پشیمانم و به همین دلیل در دل بسیار مضطرب و ناراحت هستم، پس مرا در کارهایم بیشتر آشفته نکن.
از گناهان توبه کردم زاین سپس
یا امیر المؤمنین فریاد رس
هوش مصنوعی: از خطاهایم پشیمان شدم و از این به بعد، ای پیشوای مؤمنان، به کمک نیاز دارم.
پس به من گفتا که با حب رسول
گر کنی توبه کند یزدان قبول
هوش مصنوعی: پس به من گفت که اگر با عشق پیامبر توبه کنی، خداوند آن را می‌پذیرد.
این بگفت و راند مرکب شد روان
من زدم فریاد وگفتم بافغان
هوش مصنوعی: او این را گفت و سواری خود را ادامه داد، من تحت تأثیر قرار گرفتم و با فریاد گفتم که در دلم غمی بزرگ موج می‌زند.
یا امیر المؤمنین روحی فداک
چاره ای کن ورنه خواهم شد هلاک
هوش مصنوعی: ای امیر المؤمنین، جانم به فدای تو، کاری بکن که اگر نه، به هلاکت می‌رسم.
توبه بالله کردم از کردار بد
زاین سپس از من نیاید کار بد
هوش مصنوعی: من از کارهای بد خود به خداوند توبه می‌کنم و بعد از این تصمیم، از من دیگر کار بدی سر نخواهد زد.
سوی من برگشت آن شاه زمن
مشت خاکی زد به زخم پشت من
هوش مصنوعی: آن پادشاه دوباره به من نگاه کرد و با مشت خاکی به زخم پشت من زد.
سر به هم آورد زخمم ناگهان
گشت آن سرور ز چشم من نهان
هوش مصنوعی: زخم من به طور ناگهانی به سر آمد و آن محبوب به طور پنهانی از چشم من دور شد.
زار ونالان وپشیمان آمدم
تابه کوفه وارد منزل شدم
هوش مصنوعی: به شدت غمگین و پشیمان به کوفه وارد شدم و به خانه رسیدم.
بود این زخم از دوشبر من فزون
سر به هم آورد لیکن تاکنون
هوش مصنوعی: این زخم که از دوش من بیشتر شده است، سر به هم آورده و تجمع کرده، اما هنوز به نتیجه خاصی نرسیده است.
باز باقی مانده از زخمم چنان
معجزی باشد به پشتم این نشان
هوش مصنوعی: زخمی که هنوز در بدنم باقی مانده، مانند یک نشانه عجیب و غریب بر پشت من است.
تا هر آنکس بیند از کردار بد
بگذرد دوری کند از کار بد
هوش مصنوعی: هر کسی که رفتار نامناسب این دنیا را ببیند، باید از آن فاصله بگیرد و از انجام کارهای ناپسند پرهیز کند.
یا علی ما را هم از غم وارهان
نفس ما دزد است ورهزن الامان
هوش مصنوعی: ای علی، ما را از غم و ناراحتی برهان. نفس ما دزد و سارق است و ما را به خطر می‌اندازد.
نیش شمشیری به پشت اوبزن
تا که او هم دست برداردزمن
هوش مصنوعی: به او ضربه‌ای بزن تا او نیز از رفتارهایش دست بردارد.
بر بلنداقبال هم بنما رخی
عرض او را هم بفرما پاسخی
هوش مصنوعی: به موفقیت و خوشبختی چشم دوخته و از او خواهش کن که چهره خود را نشان دهد و پاسخ تو را بدهد.