گنجور

بخش ۶ - حکایت از اعمش درباره زنی اعمی وچگونگی آن

گویداعمش مکه میرفتیم ما
منزلی را در دهی کردیم جا
اندر آن ده میل گردش کردمی
پس گذر در کوچه ای آوردمی
درب خانه میگذشتم ناگهان
یک زنی دیدم بهصد آه و فغان
زار و رنجور وعلیل وکور بود
کور ازچشم ودش پرنور بو
بود یا رب یا رب او را بر دو لب
چشم می کرد از خدای خود طلب
گفت زامرت ای خدای بی نیاز
آفتاب از سمت مغرب گشت باز
از برای حیدر صفدر علی
بن عم ودامادپیغمبر علی
قرب وجاهش بود پیشت بیشمار
باودهم سوگندت ای پروردگار
بازگردان چشم من را هم به رو
همچو قرص آفتاب از بهر او
دور فرما کوری از من یا غفور
ده مرا چشم وبه چشمم بخش نور
گویداعمش اینکه از آن زن به دل
آتش حیرت مرا شد مشتعل
بس تعجب کردم از گفتار او
شد بهگل پایم از اخلاصش فرو
پس دو دینار زرش هشتم به دست
تا دهم لله غم او راشکست
دست مالید و بدور انداخت زر
گفت ای صاحب زر ظاهر نگر
مر مرا دیدی ذلیل وخوار و زار
کور و رنجور وعلیل و سوگوار
زربه من کردی عطا اف بر تو باد
من نخواهم شد از احسان تو شاد
این تصدق را به مسکینی بده
زاهل شهرم من مبین هستم به ده
دوستداران امیر المؤمنین
بی نیازند از همه روی زمین
نیستند ایشان ذلیل وخوار کس
دور هستند از هوی و از هوس
گنج اعمالشان نیاید درنظر
زر به دیگر کس بده از من گذر
پس به کیسه کردم آن زر را و زود
رفتم آنجائیکه منزلگاه بود
لیک درهر منزل وهر رهگذر
از خیال اونمی رفتم به در
چون به مکه رفتم وباز آمدم
بار دیگر وارد آن ده شدم
رفته تا ز آن زن خبرگیرم چه شد
شد بهاو یا هست کور آن سان که بد
اعتقاد اوثمر آخر چه داد
همچنان غمگین بود یا گشته شاد
چشم او روشن و یاکور است باز
کردچون با اوخدای کارساز
دیدم آن زن را دوچشم روشن است
از غم آزاد او چو سرو گلشن است
پیش رفتم حال پرسیدم ز وی
گفتمش چشم تو روشن گشت کی
گاه و بیگه یادمی کردم زتو
غصه ها پیوسته میخوردم ز تو
شک یزدان را که روشن گشته ای
نوربخش دیده من گشته ای
گفت زن ای مرد بر گوکیستی
مردم این کوی واین ده نیستی
کی مرا دیدی کجا بشناختی
نردیاری را به من کی باختی
گفتمش روزی گذشتم ز این مکان
دیدمت کوری و در آه وفغان
چشم از مهر علی می خواستی
خوب کار خویش را آراستی
یاد اگر داری زری بخشیدمت
خوار وزار و بینوا چون دیدمت
ریختی زر را به دور از روی قهر
شهد درکامم نمودی همچو زهر
اف به من کردی وگشتی تلخکام
حال بهر من به حق آن امام
سرگذشت خویشتن را بازگو
پیش من بنشین زمانی راز گو
چون شدی روشن بکن روشن دلم
خواهم آسان از توگردد مشکلم
گفت زن شش شب همی نالیدمی
روی برخاک زمین مالیدمی
گه خفی دادم قسم گاهی جلی
پاک یزدان را به شاه دین علی
در شب هفتم شب آدینه بود
کایزد از لوح دلم غمها زدود
شخصی آمد پیش وگفت ای زن یقین
دوست هستی با امیر المؤمنین
گفتمش آری علی را دوستم
نیست جز مهرش به مغز و پوستم
با امید مهر او در روز و شب
می کنم حاجت ز رب خود طلب
گفت آن شخص ای کریم ذوالجلال
ای خدای بی مثال بی زوا ل
این زن ار صادق بود از جان و دل
روشنش کن در دلش حسرت مهل
چشم بینائی به او فرما کرم
وارهان او را ز درد ورنج وغم
ناگهان برچشم من مالید دست
گشت روشن چشم من این سان که هست
روشن و بینا ز دست او شدم
داد صهبائی ومست اوشدم
دیدم او راهست مردی سبزپوش
نور ریزد از سر و رویش به دوش
گفتم او را کیستی نام توچیست
بازگو گر در دلت مهر علی است
کز تو روشن گشت چشم کور من
من شدم موی ودستت طور من
از تو منت ها بود برجان من
پر شداز احسان تو دامان من
گفت آن مرد ای زن نیکو سیر
من علی را چاکرم در بحر و بر
نه که من قابل با این منصب کیم
من ز خدام محبان ویم
دان که نامم خضر پیغمبر بود
زندگانی من از حیدر بود
نه ز آب زندگانی زنده ام
زنده ام من چون علی را بنده ام
وز علی جویم مدد در بحر و بر
این بگفت و گشت غایب از نظر
یا امیر المؤمنین ای نور پاک
ای ولی کبریا روحی فداک
خضرا را فرما که فرماید مدد
وارهاند مرمرا هم از رمد
تا ببینم معجزاتت را نکو
چون بلنداقبال گردم مدح گو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گویداعمش مکه میرفتیم ما
منزلی را در دهی کردیم جا
هوش مصنوعی: دوست می‌گوید که وقتی به مکه می‌رفتیم، در یکی از روستاها توقف کردیم و خانه‌ای را انتخاب کردیم.
اندر آن ده میل گردش کردمی
پس گذر در کوچه ای آوردمی
هوش مصنوعی: در آن ده، به دور خود می‌چرخیدم و سپس به کوچه‌ای وارد شدم.
درب خانه میگذشتم ناگهان
یک زنی دیدم بهصد آه و فغان
هوش مصنوعی: وقتی از در خانه عبور می‌کردم، ناگهان زنی را دیدم که با صدای بلند و ناله‌های زیاد در حال گریه و زاری بود.
زار و رنجور وعلیل وکور بود
کور ازچشم ودش پرنور بو
هوش مصنوعی: او بسیار بیمار و ضعیف و نابینا بود، نابینا از چشم و دلش پر از نور و روشنی بود.
بود یا رب یا رب او را بر دو لب
چشم می کرد از خدای خود طلب
هوش مصنوعی: خداوندا، آیا او با چشمانش به تو نگاه می‌کند و از تو درخواست کمک می‌نماید؟
گفت زامرت ای خدای بی نیاز
آفتاب از سمت مغرب گشت باز
هوش مصنوعی: ای خدای بی‌نیاز، زامرت گفت: آفتاب دوباره از سمت مغرب طلوع کرد.
از برای حیدر صفدر علی
بن عم ودامادپیغمبر علی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به شخصیت بزرگ و مهم حیدر (علی) دارد که پسر عم و داماد پیامبر اسلام است. او به عنوان یکی از شخصیت‌های برجسته تاریخ اسلام، مورد احترام و ستایش قرار دارد. در این بیت، به ویژگی‌ها و مقام والای او پرداخته شده است.
قرب وجاهش بود پیشت بیشمار
باودهم سوگندت ای پروردگار
هوش مصنوعی: ای پروردگار، قسم به بزرگی و مقام تو که من همیشه برای تو با خیل بی‌پایانی از عشق و ارادت آمده‌ام.
بازگردان چشم من را هم به رو
همچو قرص آفتاب از بهر او
هوش مصنوعی: چشم من را هم به او بازگردان، همچنان که خورشید در آسمان ظاهر می‌شود.
دور فرما کوری از من یا غفور
ده مرا چشم وبه چشمم بخش نور
هوش مصنوعی: ای کسی که نور را به چشمم می‌بخشیدی، مرا از تاریکی و نادانی دور کن و اگر گناهی دارم، مرا ببخش و بصیرت و دیدی روشن به من عطا کن.
گویداعمش اینکه از آن زن به دل
آتش حیرت مرا شد مشتعل
هوش مصنوعی: دوست می‌گوید که عشق به آن زن در دل من باعث شعله‌ور شدن آتش حیرت من شده است.
بس تعجب کردم از گفتار او
شد بهگل پایم از اخلاصش فرو
هوش مصنوعی: خیلی متعجب شدم از حرف‌های او، که به خاطر صداقت و خلوصش، پایم در گل فرو رفت.
پس دو دینار زرش هشتم به دست
تا دهم لله غم او راشکست
هوش مصنوعی: پس دو دینار طلا به دست گرفتم تا دهم، تا برای خدا غم او را کم کنم.
دست مالید و بدور انداخت زر
گفت ای صاحب زر ظاهر نگر
هوش مصنوعی: دستش را به طلا کشید و آن را دور انداخت و گفت: ای صاحب طلا، به ظاهر خود نگاه کن.
مر مرا دیدی ذلیل وخوار و زار
کور و رنجور وعلیل و سوگوار
هوش مصنوعی: به تو نشان دادم که چگونه و در چه حالی هستم؛ در حالتی از افتادگی، بی‌پناهی و ناراحتی، ناتوان و بیمار، غمگین و داغدار.
زربه من کردی عطا اف بر تو باد
من نخواهم شد از احسان تو شاد
هوش مصنوعی: تو به من لطف کردی، اما بر تو باد که من از کمک‌های تو خوشحال نخواهم شد.
این تصدق را به مسکینی بده
زاهل شهرم من مبین هستم به ده
هوش مصنوعی: این صدقه را به یک مسکین بده، زیرا من در این شهر از وضعیت اقتصادی نامناسبی برخوردار هستم و به دیگران نشان نمی‌دهم که در این شرایط هستم.
دوستداران امیر المؤمنین
بی نیازند از همه روی زمین
هوش مصنوعی: محبت‌ورزان به امیرالمؤمنین، از تمامی نعمت‌ها و امکانات دنیا بی‌نیاز هستند.
نیستند ایشان ذلیل وخوار کس
دور هستند از هوی و از هوس
هوش مصنوعی: آنها هیچ‌گاه ذلیل و خوار نیستند، زیرا از خواسته‌ها و تمایلات دنیوی دوری گزیده‌اند.
گنج اعمالشان نیاید درنظر
زر به دیگر کس بده از من گذر
هوش مصنوعی: عمل‌های نیک و ذخایر معنوی انسان‌ها برتر از ثروت مادی است. اگر کسی بخواهد به شخص دیگری چیز ارزشمندی بدهد، بهتر است از خوبی‌های من و اعمال نیک من بگذرد.
پس به کیسه کردم آن زر را و زود
رفتم آنجائیکه منزلگاه بود
هوش مصنوعی: بنابراین، من آن طلا را در کیسه گذاشتم و به سرعت به جایی رفتم که محل اقامتم بود.
لیک درهر منزل وهر رهگذر
از خیال اونمی رفتم به در
هوش مصنوعی: اما در هر جایی و هر مسیری، از یاد او هرگز بیرون نمی‌رفتم.
چون به مکه رفتم وباز آمدم
بار دیگر وارد آن ده شدم
هوش مصنوعی: زمانی که به مکه سفر کردم و پس از بازگشت دوباره به آن روستا وارد شدم.
رفته تا ز آن زن خبرگیرم چه شد
شد بهاو یا هست کور آن سان که بد
هوش مصنوعی: رفتم تا از آن زن بپرسم چه بر سرش آمده است. آیا حالش خوب است یا همچنان در وضعیتی نابسامان به سر می‌برد؟
اعتقاد اوثمر آخر چه داد
همچنان غمگین بود یا گشته شاد
هوش مصنوعی: باور و ایمان او چه نتیجه‌ای به همراه داشت، با این حال همچنان یا ناراحت بود یا خوشحال.
چشم او روشن و یاکور است باز
کردچون با اوخدای کارساز
هوش مصنوعی: چشم‌های او روشن و بیدار است، همچنان که با خداوندی که کارها را سامان‌دهی می‌کند، در ارتباط است.
دیدم آن زن را دوچشم روشن است
از غم آزاد او چو سرو گلشن است
هوش مصنوعی: زن را دیدم که چشمانش روشن و درخشان بود و از غم رهایی یافته بود؛ او مانند سروی در میان گل‌ها شکوفا و زیبا به نظر می‌رسید.
پیش رفتم حال پرسیدم ز وی
گفتمش چشم تو روشن گشت کی
هوش مصنوعی: به جلو رفتم و از او حالش را پرسیدم. گفتم که چشمانت چقدر روشن و شاداب شده است.
گاه و بیگه یادمی کردم زتو
غصه ها پیوسته میخوردم ز تو
هوش مصنوعی: گاهی به یاد تو می‌افتادم و همیشه به خاطر تو غصه می‌خوردم.
شک یزدان را که روشن گشته ای
نوربخش دیده من گشته ای
هوش مصنوعی: به خاطر وجود نور خدایی، که باعث روشنی و بینایی من شده‌ای، شک و تردید را کنار بگذار.
گفت زن ای مرد بر گوکیستی
مردم این کوی واین ده نیستی
هوش مصنوعی: زن به شوهرش گفت: "ای مرد، بگو مشخصاً تو کیستی؟ چرا در این محله و این ده شناخته‌شده نیستی؟"
کی مرا دیدی کجا بشناختی
نردیاری را به من کی باختی
هوش مصنوعی: هرگز تو را ندیدم، و نمی‌دانم کجا مرا شناختی. نردبازی را که در قلب من نشسته، کی به او باختی؟
گفتمش روزی گذشتم ز این مکان
دیدمت کوری و در آه وفغان
هوش مصنوعی: به او گفتم که روزی از این مکان عبور کردم و تو را دیدم که در حال گریه و زاری بودی.
چشم از مهر علی می خواستی
خوب کار خویش را آراستی
هوش مصنوعی: اگر به محبت علی چشم دوخته باشی، حتماً کارهای خود را به خوبی سامان داده‌ای.
یاد اگر داری زری بخشیدمت
خوار وزار و بینوا چون دیدمت
هوش مصنوعی: اگر به یاد من هستی، باید بدانی که من درد و رنج زیادی را تحمل کرده‌ام و حالا در وضعیتی ضعیف و بی‌پناه قرار دارم.
ریختی زر را به دور از روی قهر
شهد درکامم نمودی همچو زهر
هوش مصنوعی: تو به نشانه‌ی قهر و خشم، طلا را به دور ریختی و این کارت باعث شد که من شیرینی را در کامم احساس کنم، اما آن شیرینی به زور تلخی زهر است.
اف به من کردی وگشتی تلخکام
حال بهر من به حق آن امام
هوش مصنوعی: تو با رفتارت مرا آزرده‌خاطر کردی ولی حالا برای من، به حق آن امام، شاد شو.
سرگذشت خویشتن را بازگو
پیش من بنشین زمانی راز گو
هوش مصنوعی: داستان زندگی‌ات را برایم تعریف کن و لحظاتی بنشین و از رازهایت بگو.
چون شدی روشن بکن روشن دلم
خواهم آسان از توگردد مشکلم
هوش مصنوعی: زمانی که تو روشن و واضح هستی، دل من هم روشن می‌شود؛ می‌خواهم به آرامی از تو کمک بگیرم تا مشکلاتم برطرف شود.
گفت زن شش شب همی نالیدمی
روی برخاک زمین مالیدمی
هوش مصنوعی: زنی که شش شب می‌نالد، روی خود را بر خاک زمین می‌مالد.
گه خفی دادم قسم گاهی جلی
پاک یزدان را به شاه دین علی
هوش مصنوعی: گاهی به طور پنهانی قسم می‌خورم و گاهی به وضوح، پاکی خدا را به شاه دین علی نشان می‌دهم.
در شب هفتم شب آدینه بود
کایزد از لوح دلم غمها زدود
هوش مصنوعی: در شب هفتم که شب جمعه بود، خدایی از دل من تمام غم‌ها را پاک کرد.
شخصی آمد پیش وگفت ای زن یقین
دوست هستی با امیر المؤمنین
هوش مصنوعی: شخصی نزد زنی آمد و گفت: ای خانم، قطعاً تو دوست امیر المؤمنین هستی.
گفتمش آری علی را دوستم
نیست جز مهرش به مغز و پوستم
هوش مصنوعی: به او گفتم که من علی را دوست ندارم، جز اینکه عشق و محبتم به او در وجودم به عمق و سطح نفوذ کرده است.
با امید مهر او در روز و شب
می کنم حاجت ز رب خود طلب
هوش مصنوعی: در روز و شب با امید به محبت او، از خداوند خواسته‌هایم را طلب می‌کنم.
گفت آن شخص ای کریم ذوالجلال
ای خدای بی مثال بی زوا ل
هوش مصنوعی: آن شخص گفت: ای خدای بزرگ و با جلال، ای خدای بی‌مانند و بی‌نظیر.
این زن ار صادق بود از جان و دل
روشنش کن در دلش حسرت مهل
هوش مصنوعی: اگر این زن از صمیم جان و دل راستگو باشد، دلش را روشن کن و در وجودش حسرت را برطرف کن.
چشم بینائی به او فرما کرم
وارهان او را ز درد ورنج وغم
هوش مصنوعی: به او بینش و بصیرت عطا کن و از درد، رنج و غم رهایی اش ببخش.
ناگهان برچشم من مالید دست
گشت روشن چشم من این سان که هست
هوش مصنوعی: ناگهان دستی بر چشمانم کشیده شد و چشمم به این روشنی روشن شد.
روشن و بینا ز دست او شدم
داد صهبائی ومست اوشدم
هوش مصنوعی: از لطف و رحمت او، من به روشنی و بینش دست یافتم و در نتیجه، در حالت سرخوشی و مستی قرار گرفتم.
دیدم او راهست مردی سبزپوش
نور ریزد از سر و رویش به دوش
هوش مصنوعی: من مردی را دیدم که لباس سبز به تن داشت و نوری از سر و صورتش می‌تابید و بر روی دوشش می‌افتاد.
گفتم او را کیستی نام توچیست
بازگو گر در دلت مهر علی است
هوش مصنوعی: به او گفتم تو کیستی و نامت چیست؟ دوباره بگو، اگر در دل تو محبت علی وجود دارد.
کز تو روشن گشت چشم کور من
من شدم موی ودستت طور من
هوش مصنوعی: چشمان ناتوان من به لطف تو روشن شد و من مانند کوه طور، موی و دستان تو را شگفت‌انگیز و زیبا می‌بینم.
از تو منت ها بود برجان من
پر شداز احسان تو دامان من
هوش مصنوعی: از تو نیکی‌ها و لطف‌های زیادی به من رسیده است که وجودم را پُر کرده و به خاطر این محبت‌ها احساس می‌کنم که در آغوش تو قرار دارم.
گفت آن مرد ای زن نیکو سیر
من علی را چاکرم در بحر و بر
هوش مصنوعی: آن مرد گفت: ای زن، من علی را خدمتگزار خود می‌دانم، هم در دریا و هم در خشکی.
نه که من قابل با این منصب کیم
من ز خدام محبان ویم
هوش مصنوعی: من لیاقت این مقام را ندارم، اما من از خدمتگزاران محبوبان هستم.
دان که نامم خضر پیغمبر بود
زندگانی من از حیدر بود
هوش مصنوعی: بدان که نام من خضر پیامبر است و زندگی‌ام از حیدر (علی) نشأت می‌گیرد.
نه ز آب زندگانی زنده ام
زنده ام من چون علی را بنده ام
هوش مصنوعی: من به خاطر زندگی واقعی و معنوی‌ام زنده نیستم، بلکه به خاطر محبت و ارادت به علی زنده‌ام.
وز علی جویم مدد در بحر و بر
این بگفت و گشت غایب از نظر
هوش مصنوعی: از علی یاری می‌طلبم در میان دریا و همین را گفت و از دیدگان غایب شد.
یا امیر المؤمنین ای نور پاک
ای ولی کبریا روحی فداک
هوش مصنوعی: ای امیر مؤمنان، ای نور خالص و ای ولی بزرگ، جانم فدای تو.
خضرا را فرما که فرماید مدد
وارهاند مرمرا هم از رمد
هوش مصنوعی: به خضرا بگو که از او بخواهد که کمکم کند و مرا از درد و رنج نجات دهد.
تا ببینم معجزاتت را نکو
چون بلنداقبال گردم مدح گو
هوش مصنوعی: می‌خواهم معجزات تو را ببینم تا با خیالی خوش و روحی بلند به ستایش تو بپردازم.