شمارهٔ ۴۹۰
دین ودل برده ازکفم صنمی
که به بزمش رهم نداده دمی
گفتمش هیچ نیست در تو وفا
گشت خندان وگفت هست کمی
گفتم از دوریت هلاکم گفت
از هلاک توباشدم چه غمی
گفتم از رهروان عشق توام
گفت چه باشدت به هر قدمی
گفتم او را ستم مکن گفتا
نیست عاشق که ترسد از ستمی
شکوه ها گفتم از قضا وقدر
گفت کم گو سخن ز بیش وکمی
نه عجب گر شوم بلند اقبال
التفاتش اگر کندکرمی
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دین ودل برده ازکفم صنمی
که به بزمش رهم نداده دمی
هوش مصنوعی: عشق و ایمانم را از من گرفته، آن یار زیبایی که حتی یک لحظه هم به محفلش راه نداده است.
گفتمش هیچ نیست در تو وفا
گشت خندان وگفت هست کمی
هوش مصنوعی: به او گفتم که در تو هیچ وفایی نیست، او با لبخند پاسخ داد که کمی وفا دارم.
گفتم از دوریت هلاکم گفت
از هلاک توباشدم چه غمی
هوش مصنوعی: گفتم به خاطر دوریات دارم میمیرم، او جواب داد که برای هلاکت تو شدم، پس چه چیزی برایم اهمیت دارد؟
گفتم از رهروان عشق توام
گفت چه باشدت به هر قدمی
هوش مصنوعی: گفتم من در مسیر عشق تو هستم، او پاسخ داد که در هر قدمی چه تحولی برایت رخ خواهد داد؟
گفتم او را ستم مکن گفتا
نیست عاشق که ترسد از ستمی
هوش مصنوعی: به او گفتم که به کسی ظلم نکن، اما او پاسخ داد که هیچ عاشقی از ظلم و ستم نمیترسد.
شکوه ها گفتم از قضا وقدر
گفت کم گو سخن ز بیش وکمی
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که از ماجراها و مشکلات زندگی صحبت کردم، اما قضا و قدر به من گفت که از زیاد و کم صحبت نکن. به نوعی نشان میدهد که بعضی مسائل فراتر از توانایی ما در کنترل یا توضیح هستند و نباید به آنها بیشتر از حد توجه کنیم.
نه عجب گر شوم بلند اقبال
التفاتش اگر کندکرمی
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر دچار خوشبختی شوم؛ چرا که اگر رو به من آورد، محبتی به من میکند.