گنجور

شمارهٔ ۴۵۷

اگر زآن زلف مشک افشان به چنگ افتدا مرا تاری
نپندارم که باشد ملک چینی یا که تاتاری
دلم را برده از کف سنگدل شوخ دل آزاری
که با ما نیست او را جز دل آزاری دگرکاری
کنی یار اگر آزارم که دست از عشق بردارم
به جانتگر بری از تن سرم را نیست آزاری
بیا بگشا نقاب از چهر وبنما روی چون مه را
که دارد ناصح من با من از عشق توانکاری
ببالد مشک تاتاری اگر از بوخطا باشد
به کف باد صبا را باشد از زلف توتا تاری
رخت گنجی بود از حسن زلفت بی سبب نبود
که چنبر گشته وخوابیده رویش چون سیه ماری
دو چشم مست توکاین سان بردهوش وخرد از سر
نپندارم که دیگر باشد اندر شهر هشیاری
اگر از دردهجرت گشته ام بیمار غم نبود
که باشد یاد وصلت مر مرا نیکو پرستاری
نباشد از وفا کس چون بلنداقبال درعالم
اگرهمچون تو باشند از جفا وجوربسیاری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر زآن زلف مشک افشان به چنگ افتدا مرا تاری
نپندارم که باشد ملک چینی یا که تاتاری
هوش مصنوعی: اگر پای زلفی که مانند مشک می‌درخشد به دستم بیفتد، فکر نمی‌کنم که این تار مویی باشد از چین، یا از سرزمینی دیگر.
دلم را برده از کف سنگدل شوخ دل آزاری
که با ما نیست او را جز دل آزاری دگرکاری
هوش مصنوعی: دل من را کسی از من گرفته که دل سنگی و بی‌رحم دارد، اما به طور شوخی و بازی اذیت می‌کند. این شخص که وجودش با ما نیست، هیچ کار دیگری جز اذیت کردن ما ندارد.
کنی یار اگر آزارم که دست از عشق بردارم
به جانتگر بری از تن سرم را نیست آزاری
هوش مصنوعی: اگر دوستم آزارم دهد، که از عشق دست بردارم، به جانت قسم، اگر از بدنم سرم جدا شود، برایم آزاری نیست.
بیا بگشا نقاب از چهر وبنما روی چون مه را
که دارد ناصح من با من از عشق توانکاری
هوش مصنوعی: بیار تا پرده را از چهره‌ات کنار بزنی و زیبایی‌ات را مانند ماه نشان دهی، چرا که راهنمای من، درباره عشق و توانایی‌ام با من سخن می‌گوید.
ببالد مشک تاتاری اگر از بوخطا باشد
به کف باد صبا را باشد از زلف توتا تاری
هوش مصنوعی: اگر بوی مشک تاتاری از سمت ختا بیاید، می‌تواند با وزش باد صبا، رایحه زلف‌های تو را پخش کند.
رخت گنجی بود از حسن زلفت بی سبب نبود
که چنبر گشته وخوابیده رویش چون سیه ماری
هوش مصنوعی: پوشش تو مانند گنجی است و این بی‌دلیل نیست که دور چهره‌ات به‌طور طبیعی پیچیده و خوابیده است. چهره‌ات مانند ماری سیاه است که در زمین خوابیده.
دو چشم مست توکاین سان بردهوش وخرد از سر
نپندارم که دیگر باشد اندر شهر هشیاری
هوش مصنوعی: چشمان دلربای تو به قدری جذاب و مسحورکننده‌اند که نه تنها ذهن و هوش من را به تسخیر درآورده‌اند، بلکه تصور نمی‌کنم کسی دیگر در این دنیا بتواند در حالت هوشیاری، همچون من این‌چنین تحت تأثیر زیبایی‌های تو قرار بگیرد.
اگر از دردهجرت گشته ام بیمار غم نبود
که باشد یاد وصلت مر مرا نیکو پرستاری
هوش مصنوعی: اگر به خاطر دوری از وطن دچار درد و رنج شدم، اشکالی ندارد. چون یاد تو برایم مانند پرستاری خوب و دلنشین است.
نباشد از وفا کس چون بلنداقبال درعالم
اگرهمچون تو باشند از جفا وجوربسیاری
هوش مصنوعی: در جهان وفاداری، هیچ کس به اندازه بلنداقبال نیست؛ حتی اگر دیگران هم به بدی و ستم مشغول باشند.