شمارهٔ ۴۲۶
باز بر رخ مشکین را پریشان کرده ای
مشک را ارزان وعنبر را فراوان کرده ای
روی تو باشد کف موسی وزلف توعصا
از ره اعجاز اورا شکل ثعبان کرده ای
گاه مار وگاه عقرب گاه اژدر می شود
عقل را درکار زلف خویش حیران کرده ای
نقطه موهوم را ثابت نمودی بر حکیم
وزدهان بی نشان خویش برهان کرده ای
سرو قد وگل رخ و نسرین بدن گردیده ای
خویش را پا تا به سر رشک گلستان کرده ای
تیر رستم کرد آن کاری که با جان شغاد
با دل خونین من بانوک مژگان کرده ای
جامه نیلی به بر فیروزه را از رشک خط
خون زلعل اندر دل یاقوت ومرجان کرده ای
ای عزیز مصر دل ای یوسف کنعان جان
دهر را بر ما ز هجر خویش زندان کرده ای
آتش سوزان چو افتد در نیستان چون کند
با بلنداقبال از درد فراق آن کرده ای
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز بر رخ مشکین را پریشان کرده ای
مشک را ارزان وعنبر را فراوان کرده ای
هوش مصنوعی: دوباره چهره زیبای خود را آشفته کردهای و مشک را ارزان کردهای و عطر عنبر را فراوان کردهای.
روی تو باشد کف موسی وزلف توعصا
از ره اعجاز اورا شکل ثعبان کرده ای
هوش مصنوعی: صورت تو مانند کف موسی است و موهای تو چنان عصایی است که از راه اعجازش، به شکل یک مار درآمده است.
گاه مار وگاه عقرب گاه اژدر می شود
عقل را درکار زلف خویش حیران کرده ای
هوش مصنوعی: گاهی عقل مانند مار، گاهی مانند عقرب و گاهی مانند اژدها میشود و در کار زلفهای تو حیرت زده و گیج است.
نقطه موهوم را ثابت نمودی بر حکیم
وزدهان بی نشان خویش برهان کرده ای
هوش مصنوعی: تو نقطهای خیالی را برای حکیم اثبات کردهای و از زبان خود که نشانی ندارد، دفاع کردهای.
سرو قد وگل رخ و نسرین بدن گردیده ای
خویش را پا تا به سر رشک گلستان کرده ای
هوش مصنوعی: تو با قامت بلند و چهره زیبا و بدنی مانند گل نسرین، خود را به گونهای تزیین کردهای که از سر تا پا، زیباییات حسرتآور مثل گلستان است.
تیر رستم کرد آن کاری که با جان شغاد
با دل خونین من بانوک مژگان کرده ای
هوش مصنوعی: رستم تیر را به هدفی شلیک کرد که شغاد با دل خونینش به من آسیب زد و من را غمگین و پریشان کرد.
جامه نیلی به بر فیروزه را از رشک خط
خون زلعل اندر دل یاقوت ومرجان کرده ای
هوش مصنوعی: تو با پوشیدن لباس نیلی و فیروزهای باعث شدهای که رنگ سرخ و زیبا بر دل یاقوت و مرجان حسادت کند.
ای عزیز مصر دل ای یوسف کنعان جان
دهر را بر ما ز هجر خویش زندان کرده ای
هوش مصنوعی: ای عزیز مصر، ای یوسف کنعانی، دل ما به خاطر دوری تو در بند است و جان دنیا را بر ما به خاطر جداییات زندانی کردهای.
آتش سوزان چو افتد در نیستان چون کند
با بلنداقبال از درد فراق آن کرده ای
هوش مصنوعی: وقتی آتش سوزان در نیستان بیفتد، چگونه بلندآوازه از درد فراق رنج میبرد؟