گنجور

شمارهٔ ۴۱۶

سلطان عشق ما را سرباز خویش کرده
همدم به خود نموده دمساز خویش کرده
با ما چرا نگوئید راز خود ای حریفان
ما را چو یار محرم بر راز خویش کرده
جوید پری ز آهن دوری پریوش من
تفتیده آهنان را درگاز خویش کرده
هر جا که بود شیری با آن همه دلیری
صیدش چو کبکی آن شه با باز خویش کرده
این نائی از چه شهر است کز نغمه شوردهر است
ما راچه مست و بی خود ز آواز خویش کرده
پروانه را چه پروا از این که سوزدش شمع
عاشق نباشد آنکو پروا ز خویش کرده
آن نازنین شمایل همچون بلنداقبال
بی دین ودل چنینم از ناز خویش کرده

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سلطان عشق ما را سرباز خویش کرده
همدم به خود نموده دمساز خویش کرده
هوش مصنوعی: سلطان عشق ما را به خود وابسته کرده و همدم و همراه خود ساخته است.
با ما چرا نگوئید راز خود ای حریفان
ما را چو یار محرم بر راز خویش کرده
هوش مصنوعی: چرا با ما درباره رازهایتان صحبت نمی‌کنید ای دوستان؟ در حالی که یار شما، به خوبی به رازهای خود آگاه است.
جوید پری ز آهن دوری پریوش من
تفتیده آهنان را درگاز خویش کرده
هوش مصنوعی: به دنبال زنی زیبا هستم که از آهن دور باشد، زیرا معشوقه‌ام مانند آهن داغ شده است و کسانی که به او نزدیک می‌شوند، در آتش عشق او می‌سوزند.
هر جا که بود شیری با آن همه دلیری
صیدش چو کبکی آن شه با باز خویش کرده
هوش مصنوعی: هرجا که بود، شیری با شجاعت و دلیری خود، مانند کبکی که به راحتی شکار می‌شود، توسط پادشاهش که با باز خود آمده بود، صید شده است.
این نائی از چه شهر است کز نغمه شوردهر است
ما راچه مست و بی خود ز آواز خویش کرده
هوش مصنوعی: این نی از کدام سرزمین است که از نغمه‌اش دل‌ها را شاد و شوریده می‌کند؟ ما را که غرق در مستی و بی‌خودی کرده، با صدای خود به کجا برده است؟
پروانه را چه پروا از این که سوزدش شمع
عاشق نباشد آنکو پروا ز خویش کرده
هوش مصنوعی: پروانه‌ای که به شمع نزدیک می‌شود، به آتش و سوختن خود اهمیتی نمی‌دهد، چون عشق و علاقه‌اش به شمع او را به جلو می‌برد. تنها کسی که نگران خود است، دیگران را در بهره‌گیری از عشق نادیده می‌گیرد.
آن نازنین شمایل همچون بلنداقبال
بی دین ودل چنینم از ناز خویش کرده
هوش مصنوعی: آن دلبر زیبا با شکوه و خوش‌سیرت، از روی ناز و افسون خود، دل من را بی‌خبر و به دور از دین کرده است.