گنجور

شمارهٔ ۳۴۲

توگرماه منی من ماه تابان را نمی خواهم
توگر سرو منی من سروبستان را نمی خواهم
تمنا می کند هر کس ز یزدان حور وغلمان را
توگر یار منی من حور وغلمان را نمی خواهم
به کویت پاسبانم گر کنی بالله که درعالم
خراج ملک قیصر تاج خاقان رانمی خواهم
نه درهجرت دلم خون گشت ونه جانم ز تن بیرون
من از این دل بری هستم من این جان را نمی خواهم
اطاعت لازم است از دوست اگر گوئی که کافر شو
همان کفرم شود ایمان به جز آن را نمی خواهم
شنیدم دخت ترسائی به صنعان گفت ترسا شو
چو عاشق بود براوگفت ایمان را نمی خواهم
بت من درکلیسا رفت وبتها را شکست از هم
برهمن گفت بشکن کز تو تاوان را نمی خواهم
رضا گر بر قضا گردی عزیز مصر خواهی شد
نیی یوسف اگر گوئی که زندان رانمی خواهم
بلند اقبال را گفتم به دردخود علاجی کن
بگفتا دردم از عشق است و درمان رانمی خواهم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

توگرماه منی من ماه تابان را نمی خواهم
توگر سرو منی من سروبستان را نمی خواهم
هوش مصنوعی: اگر تو ماه من هستی، من دیگر به ماه تابان نیاز ندارم. و اگر تو سرو من هستی، من دیگر به باغ سروها احتیاج ندارم.
تمنا می کند هر کس ز یزدان حور وغلمان را
توگر یار منی من حور وغلمان را نمی خواهم
هوش مصنوعی: هر کسی از خداوند می‌خواهد که برایش حوری و پسران بهشتی را فراهم کند، اما من اگر تو را داشته باشم، نیازی به آن‌ها ندارم.
به کویت پاسبانم گر کنی بالله که درعالم
خراج ملک قیصر تاج خاقان رانمی خواهم
هوش مصنوعی: اگر در کوی تو نگهبان باشم، به خدا قسم که در این دنیا حتی ملک قیصر و تاج خاقان را نمی‌خواهم.
نه درهجرت دلم خون گشت ونه جانم ز تن بیرون
من از این دل بری هستم من این جان را نمی خواهم
هوش مصنوعی: نه در سفر دلم زخمی شد و نه جانم از بدنم خارج گردید. من از دل خود جدا هستم و این جان را نمی‌خواهم.
اطاعت لازم است از دوست اگر گوئی که کافر شو
همان کفرم شود ایمان به جز آن را نمی خواهم
هوش مصنوعی: اگر دوست بگوید که به او اطاعت کن و حتی اگر بگوید کافر شو، من به همان چیز که او می‌گوید اعتقاد پیدا می‌کنم و چیزی جز این را نمی‌خواهم.
شنیدم دخت ترسائی به صنعان گفت ترسا شو
چو عاشق بود براوگفت ایمان را نمی خواهم
هوش مصنوعی: دختری از قوم ترسا به جوانی به نام صنعان گفت: به عشق من بیا و ترسا شو. اما او در پاسخ گفت: من ایمان و اعتقادات خودم را نمی‌خواهم.
بت من درکلیسا رفت وبتها را شکست از هم
برهمن گفت بشکن کز تو تاوان را نمی خواهم
هوش مصنوعی: محبوب من به کلیسا رفت و بت‌های دیگر را شکست. از طرفی برهمن گفت که دیگر نیازی به تاوان تو ندارم.
رضا گر بر قضا گردی عزیز مصر خواهی شد
نیی یوسف اگر گوئی که زندان رانمی خواهم
هوش مصنوعی: اگر با قضا و قدر زندگی رضا بدهی، به مثل یوسف در سرزمین مصر عزیز خواهی شد. اما اگر از سختی‌ها و مشکلات فرار کنی و نخواهی وارد زندان شوی، نمی‌توانی به آن مقام دست یابی.
بلند اقبال را گفتم به دردخود علاجی کن
بگفتا دردم از عشق است و درمان رانمی خواهم
هوش مصنوعی: به فردی با بخت بلند پیشنهاد کردم که به مشکلش راه حلی پیدا کند. او پاسخ داد که درد من از عشق است و من به دنبال درمان نیستم.