شمارهٔ ۳۱۹
من همی گویم که عاشق بر رخ آن دلبرم
آبرو بردم زعشق ای خاک عالم بر سرم
آن سمندر بود کاندر آتش سوزان بسوخت
من ندارم تاب این کز پیش آتش بگذرم
یاد دارم اینکه با شمعی شبی پروانه گفت
عاشقم بر روی تو نبود غم ار سوزد پرم
شمع با پروانه گفت از عشقم ار سوزی تو پر
من ز عشق انگبین میسوزد از پا تا سرم
عشق را با دوست چون بینم که باشد متفق
دوست را بینم به چشم سر چو برخود بنگرم
عشقِ دلبر نیست امروزی که من دارم به دل
پرورش میداد با شیرین به پستان مادرم
هستم از عشق رخ جانان بلند اقبال لیک
پست تر از خاک ره، وز ذره پیشش کمترم
وصلت امشب کرده روزی کرکرم
ده ز لب یک بوسه داری گر کرم
رخ نمی تابم از او حربا صفت
آفتاب عارضت را کرگرم
آهوی چشم تو باشد شیر گیر
نی عجب از او کند گر گرگ رم
نشنوم تا پند ناصح را ز عشق
شکر گویم کرده گر کرک کرم
چون بلند اقبال اقبالم بلند
گردد از لعلت دهی بوسی گرم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من همی گویم که عاشق بر رخ آن دلبرم
آبرو بردم زعشق ای خاک عالم بر سرم
هوش مصنوعی: من میگویم که عاشق آن محبوب هستم و به خاطر عشق او از آبرویم گذشتم، ای خاک عالم، بر سرم!
آن سمندر بود کاندر آتش سوزان بسوخت
من ندارم تاب این کز پیش آتش بگذرم
هوش مصنوعی: آن سمندر که در آتش سوزان نمیسوزد و تاب میآورد، من تاب و توان این را ندارم که از آتش تو عبور کنم.
یاد دارم اینکه با شمعی شبی پروانه گفت
عاشقم بر روی تو نبود غم ار سوزد پرم
هوش مصنوعی: یاد دارم که شبی پروانهای به شمع گفت که من عاشق تو هستم و اگر هم بالهایم بسوزند، از این عشق غمگین نیستم.
شمع با پروانه گفت از عشقم ار سوزی تو پر
من ز عشق انگبین میسوزد از پا تا سرم
هوش مصنوعی: شمع به پروانه گفت: اگر از عشق من میسوزی، من نیز به عشق تو از سر تا پا در آتش هستم.
عشق را با دوست چون بینم که باشد متفق
دوست را بینم به چشم سر چو برخود بنگرم
هوش مصنوعی: وقتی عشق را با دوست میبینم، گویی او را در چشمانم میبینم. وقتی به خودم نگاه میکنم، آن دوست را واضح و آشکار مییابم.
عشقِ دلبر نیست امروزی که من دارم به دل
پرورش میداد با شیرین به پستان مادرم
هوش مصنوعی: عشق من به معشوق امروزی نیست که در دل خود پرورش دادهام، بلکه مانند شیرینی است که در دوران کودکی با شیر مادر در آغوش داشتم.
هستم از عشق رخ جانان بلند اقبال لیک
پست تر از خاک ره، وز ذره پیشش کمترم
هوش مصنوعی: من از عشق چهره محبوبم در عرش مقام بلندی دارم، اما در مقایسه با او، به اندازه یک ذره و حتی کمتر از خاک راهش حقیر و ناچیز هستم.
وصلت امشب کرده روزی کرکرم
ده ز لب یک بوسه داری گر کرم
هوش مصنوعی: امشب که به هم پیوستیم، روزی به سراغ من بیا. از لب تو یک بوسه میخواهم، حتی اگر کم باشد.
رخ نمی تابم از او حربا صفت
آفتاب عارضت را کرگرم
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به زیبایی چهرهات نگاه کنم، زیرا درخشندگی صورتت مانند خورشید است و من از تابش آن خستهام.
آهوی چشم تو باشد شیر گیر
نی عجب از او کند گر گرگ رم
هوش مصنوعی: چشمان تو مانند آهوست و در عین حال شیر را هم میتواند به دام بیاندازد. عجیبی نیست اگر گرگها از او بترسند و فرار کنند.
نشنوم تا پند ناصح را ز عشق
شکر گویم کرده گر کرک کرم
هوش مصنوعی: نمیخواهم صدای نصیحتگر را بشنوم، زیرا از عشق شکرین، میگویم که حتی اگر در دل من کرمهای بیادب بودند.
چون بلند اقبال اقبالم بلند
گردد از لعلت دهی بوسی گرم
هوش مصنوعی: وقتی شانس و اقبال من بالا برود، با لطف و محبت تو به من، دلگرمی و امید بیشتری پیدا میکنم.