گنجور

شمارهٔ ۳۱۲

چنان اندر کمند طره جانان گرفتارم
که امید رهائی ره ندارد در دل زارم
ز عشق مورخط یار ومار زلف دلدارم
تو پنداری به گوشم رفته مور و در بغل مارم
اگر زاهد کند از عشق روی دوست انکارم
چه غم کو را نه انسان از دواب الارض پندارم
کند یارم گر آزارم که دست از عشق بردارم
سرم را گر برد از تن نخواهد بود آزارم
چه باک اندر ره عشقش اگر سر رفت ودستارم
ندارم دست تا دامان وصلش را به دست آرم
چو زلف یار تا در گردن او دست در نارم
ز غم درخون دل آغشته همچون دانه درنارم
ز عشق روی وموی یار صبح وشام درنارم
ز غم می سوزم ومی سازم ودم هیچ درنارم
چه غم عشق ار نهد بر دل غمی هر دم دگر بارم
دل من بختی مست است وپروا نیست از بارم
نباشد چون بلند اقبال سال ومه جز این کارم
که تخم عشق جانان را به مهر آباد دل کارم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان اندر کمند طره جانان گرفتارم
که امید رهائی ره ندارد در دل زارم
هوش مصنوعی: من به قدری در دام موهای محبوبم گرفتار شده‌ام که دیگر هیچ امیدی به رهایی ندارم و دل زار و غمگینم تنها غم و حسرت می‌کشید.
ز عشق مورخط یار ومار زلف دلدارم
تو پنداری به گوشم رفته مور و در بغل مارم
هوش مصنوعی: از عشق یار و زلف‌های دلنشین او، به من می‌گذرد که در گوشم صدای مور می‌آید و در آغوشم مار حس می‌شود.
اگر زاهد کند از عشق روی دوست انکارم
چه غم کو را نه انسان از دواب الارض پندارم
هوش مصنوعی: اگر زاهد نسبت به عشق به دوست بی‌توجهی کند، برای من مهم نیست؛ زیرا او را به هیچ وجه نمی‌توانم انسان واقعی به حساب بیاورم.
کند یارم گر آزارم که دست از عشق بردارم
سرم را گر برد از تن نخواهد بود آزارم
هوش مصنوعی: اگر دوستم مرا آزار دهد و از عشق دست بکشد، حتی اگر سرم را از بدنم جدا کند، باز هم آزارم نخواهد بود.
چه باک اندر ره عشقش اگر سر رفت ودستارم
ندارم دست تا دامان وصلش را به دست آرم
هوش مصنوعی: در مسیر عشق او، چه اهمیتی دارد اگر جانم را از دست بدهم و دیگر هیچ چیز نداشته باشم؟ تنها آرزویم این است که به او نزدیک شوم و وصلش را به دست آورم.
چو زلف یار تا در گردن او دست در نارم
ز غم درخون دل آغشته همچون دانه درنارم
هوش مصنوعی: موی یار مانند زنجیری است که به گردن او آویخته شده، و من از درد و غم در دل خود به شدت رنج می‌برم، به گونه‌ای که حالتم به دانه‌ای در آتش می‌ماند.
ز عشق روی وموی یار صبح وشام درنارم
ز غم می سوزم ومی سازم ودم هیچ درنارم
هوش مصنوعی: از عشق چهره و موهای معشوق، صبح و شب در آتش غم می‌سوزم و می‌سازم، اما در هیچ حالتی ناراحت نیستم.
چه غم عشق ار نهد بر دل غمی هر دم دگر بارم
دل من بختی مست است وپروا نیست از بارم
هوش مصنوعی: عشق اگر دل را غمگین کند، چه غم؟ هر لحظه غمی جدید به سراغم می‌آید. دل من در خوشی و شادمانی است و از غم‌ها نگران نیست.
نباشد چون بلند اقبال سال ومه جز این کارم
که تخم عشق جانان را به مهر آباد دل کارم
هوش مصنوعی: در سال و ماهی که به اوج خوشبختی نرسیده‌ام، تنها کاری که انجام می‌دهم این است که با عشق و محبت، دل خود را به عشق محبوبم پر از شادی و زندگی کنم.