گنجور

شمارهٔ ۳۰۱

لب لعل تو یاقوت است مرجان راست یاقوتم
که ازاوچهرمن شد کهربا گون اشک یاقوتم
تو از گیسو اگر مانی به برج عقرب ومیزان
مراهم منزل است از اشک چشمان دلو وخود حوتم
شوم زنده کفن درم ز جا خیزم پس از مردن
کسی ذکر ار کند نام تورا در پیش تابوتم
ز غم سوزم چنان کز من نماندهیچ خاکستر
که پیش آتش رویت به حراقی چو باروتم
نکردم درجوانی چارده درددل خود را
چه بر میآید از دستم که اکنون پیر فرتوتم
به دل گفتم که پیدا نیستی هستی کجا گفتا
که درچاه زنخدانش معلق همچو هاروتم
بلند اقبال را گفتم که چونی از غمش گفتا
که در دریای اشک دیده جا گردیده چون حوتم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لب لعل تو یاقوت است مرجان راست یاقوتم
که ازاوچهرمن شد کهربا گون اشک یاقوتم
هوش مصنوعی: لب‌های سرخ تو مانند یاقوت است و مرجان واقعی هم مانند یاقوت می‌باشد. از آنجایی که چهره‌ام شفاف و درخشان است، اشک‌هایم هم به رنگ کهربا به نظر می‌رسند.
تو از گیسو اگر مانی به برج عقرب ومیزان
مراهم منزل است از اشک چشمان دلو وخود حوتم
هوش مصنوعی: اگر تو به گیسویت در برج‌هایی مثل عقرب و میزان بمانی، من هم در آتش اشک‌های چشمانم و در کنار حوض خودم می‌سوزم.
شوم زنده کفن درم ز جا خیزم پس از مردن
کسی ذکر ار کند نام تورا در پیش تابوتم
هوش مصنوعی: اگر بعد از مرگم کسی نام تو را در کنار تابوت من ببرد، من با شوق و زندگی‌ای که داشتم، بلند می‌شوم و به یاد تو زنده می‌شوم.
ز غم سوزم چنان کز من نماندهیچ خاکستر
که پیش آتش رویت به حراقی چو باروتم
هوش مصنوعی: از شدت غم و اندوه من، به گونه‌ای سوزانده شدم که از من هیچ چیزی باقی نمانده است. مانند خاکستر می‌سوزم و در برابر آتش روی تو، مانند باروتی که به آتش کشیده شده، در حال احتراق هستم.
نکردم درجوانی چارده درددل خود را
چه بر میآید از دستم که اکنون پیر فرتوتم
هوش مصنوعی: در جوانی نتوانستم ناله‌ها و اسرار دل خود را بگوییم، حالا که پیر و ناتوان شده‌ام، از من چه بر می‌آید؟
به دل گفتم که پیدا نیستی هستی کجا گفتا
که درچاه زنخدانش معلق همچو هاروتم
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که تو او را نمی‌بینی، پس کجاست؟ پاسخ داد که در چاله‌ای از زیبایی گردن او معلق است، مانند هاروت.
بلند اقبال را گفتم که چونی از غمش گفتا
که در دریای اشک دیده جا گردیده چون حوتم
هوش مصنوعی: به بلند اقبال گفتم حال و روزت چطور است؟ گفت که اشک‌هایش در دریایی از غم غرق شده و مانند ماهی در آن سرگردان است.