گنجور

شمارهٔ ۲۹

روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب
ای آفتاب پیش رخ ماه من متاب
گفتار نگار من که به خواب آیمت شبی
آخر شبی چوبخت من ای چشم من بخواب
چشمم چو لاله گشته فشاند ز بسکه اشک
نگرفته کس ز لاله چو من تاکنون گلاب
زاهد مبند تهمت مستی ز می به من
من مست چشم مست نگارم نه از شراب
چون پیچ وتاب زلف توبینم گمان کنم
ماری است زخمدار که باشد به پیچ وتاب
ویرانه شو که قابل تعمیر می شوی
آباد کی شوی نشوی ای دل ار خراب
تا چندمحو نحو وکنی عمر صرف صرف
برخیز ای مدرس وبرهم بنه کتاب
اقبال هر کسی شده است از رهی بلند
اقبال من بلند شد از عشق بوتراب
ندارم سیری از آن لعل سیراب
که مستسقی ندارد سیری از آب
لبت سودای ما را کرده افزون
که گوید رفع سودا کرده عناب
دلم طاقت به دیدارت نیارد
که کتان را نباشد تاب مهتاب
به پهلو بی توگوئی خار دارم
کنم گر بستر وبالین ز سنجاب
بلند اقبال کن صبر از غم هجر
که آخر غوره می گردد می ناب

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب
ای آفتاب پیش رخ ماه من متاب
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند درخششی مانند آفتاب داشته باشد. ای آفتاب، به خاطر زیبایی چهره‌ی ماه من، نور خود را خاموش کن و به او اجازه بده که بدرخشد.
گفتار نگار من که به خواب آیمت شبی
آخر شبی چوبخت من ای چشم من بخواب
هوش مصنوعی: سخن معشوق من این است که شب آخر به خواب تو می‌آیم. ای چشمان من، به خواب برو که زندگی من پر از بدبختی است.
چشمم چو لاله گشته فشاند ز بسکه اشک
نگرفته کس ز لاله چو من تاکنون گلاب
هوش مصنوعی: چشمانم مانند لاله شده و از بس اشک ریخته‌ام دیگر کسی مانند من ز لاله‌ها عطر و بوی گلاب ندیده است.
زاهد مبند تهمت مستی ز می به من
من مست چشم مست نگارم نه از شراب
هوش مصنوعی: ای زاهد، مرا به مستی و می‌نوشی متهم نکن! من خودم به خاطر چشم‌های زیبای معشوقم دیوانه‌ام، نه به خاطر شراب.
چون پیچ وتاب زلف توبینم گمان کنم
ماری است زخمدار که باشد به پیچ وتاب
هوش مصنوعی: وقتی زلفت را می‌بینم که پیچ و تاب دارد، گمان می‌کنم که ماری زخمی است که در حال حرکت است.
ویرانه شو که قابل تعمیر می شوی
آباد کی شوی نشوی ای دل ار خراب
هوش مصنوعی: خودت را نرم و خالی کن تا بتوانی دوباره ساخته شوی. زمانی که از درون ویران شوی، می‌توانی دوباره به حالت خوب و آباد برگردی. پس ای دل، اگر خراب نشوی، هرگز آباد نخواهی شد.
تا چندمحو نحو وکنی عمر صرف صرف
برخیز ای مدرس وبرهم بنه کتاب
هوش مصنوعی: دست از تحصیل و مطالعه‌ی بی‌هدف بردار و از خواب غفلت بیدار شو، ای معلم! کتاب‌ها را کنار بگذار و به کارهای مهم‌تر بپرداز.
اقبال هر کسی شده است از رهی بلند
اقبال من بلند شد از عشق بوتراب
هوش مصنوعی: هر کسی به وسیله یک راه بلند به موفقیت و شانس رسیده، اما شانس من از عشق بوتراب بلندتر و بهتر شد.
ندارم سیری از آن لعل سیراب
که مستسقی ندارد سیری از آب
هوش مصنوعی: من هیچ وقت از زیبایی آن لعل سرخ سیر نمی‌شوم، مانند کسی که در تشنگی به سر می‌برد و هرگز به‌اندازه کافی از آب سیراب نمی‌شود.
لبت سودای ما را کرده افزون
که گوید رفع سودا کرده عناب
هوش مصنوعی: لب‌های تو، شور و شوق محبت ما را بیشتر کرده‌اند، چنانکه انگار بگویی که این شور و شوق را با عناب از بین برده‌ای.
دلم طاقت به دیدارت نیارد
که کتان را نباشد تاب مهتاب
هوش مصنوعی: دل من طاقت دیدن تو را ندارد، مانند کتان که تاب نور مهتاب را ندارد.
به پهلو بی توگوئی خار دارم
کنم گر بستر وبالین ز سنجاب
هوش مصنوعی: اگر به پهلو دراز بکشم، حس می‌کنم که با نبود تو در دل خود خارهایی دارم، حتی اگر بستر و بالینم از جنس سنجاب باشد.
بلند اقبال کن صبر از غم هجر
که آخر غوره می گردد می ناب
هوش مصنوعی: ای بلند اقبال، صبر کن بر غم جدایی، زیرا که در نهایت، این غم مانند غوره‌ای خواهد شد که به شراب ناب تبدیل می‌گردد.