گنجور

شمارهٔ ۲۵۳

بر دلم خورده تیر مژگانش
نبرم جان ز زخم پیکانش
خویش را یوسف افکند در چاه
گر ببیند چه زنخدانش
خوار گردد به چشم بلبل گل
گذر افتد اگر به بستانش
کرده ثابت که هست جوهر فرد
وز دهانش شده است برهانش
چه عجب گر ببرده از من دل
رخ مانند ماه تابانش
که رخش را ببیند ار سلمان
رود از دست دین و ایمانش
نرسد دست کس به دامانم
دست من گر رسد به دامانش
لب گشودی به پیش غنچه مگر
کز غمت خاک شد گریبانش
با وجود توام تمنا نیست
به بهشت وبه حور و غلمانش
آنکه باشد اسیر عشق بتی
همه عالم بود چو زندانش
خون دل بسکه ریزم از دیده
کهربایم بشد چومرجانش
آنکه چون من بود بلند اقبال
سر چوگو برده پیش چوگانش

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر دلم خورده تیر مژگانش
نبرم جان ز زخم پیکانش
هوش مصنوعی: چشم‌هایش مانند تیر به دل من اصابت کرده‌اند و از درد زخم عشق او نمی‌توانم جانم را حفظ کنم.
خویش را یوسف افکند در چاه
گر ببیند چه زنخدانش
هوش مصنوعی: اگر کسی زیبایی و جذابیت خود را مشاهده کند، ممکن است برای آنکه دیگران از او دور شوند، خود را در درد و رنج بیندازد.
خوار گردد به چشم بلبل گل
گذر افتد اگر به بستانش
هوش مصنوعی: اگر بلبل به باغی که گل‌هایش را دوست دارد، نگاهی کند و ببیند که گل‌ها پژمرده و بی‌ارزش شده‌اند، آن‌گاه او نیز به ویرانی و زوال آن گل‌ها حسرت می‌خورد.
کرده ثابت که هست جوهر فرد
وز دهانش شده است برهانش
هوش مصنوعی: جواهر فرد به خوبی نمایان شده و دلیل و برهان او از دهانش بیرون آمده است.
چه عجب گر ببرده از من دل
رخ مانند ماه تابانش
هوش مصنوعی: چقدر عجیب است اگر دل من را با چهره زیبایش که همچون ماه می‌درخشد، برباید.
که رخش را ببیند ار سلمان
رود از دست دین و ایمانش
هوش مصنوعی: اگر سلمان به دیدن رخش برود، از دین و ایمانش دست می‌کشد.
نرسد دست کس به دامانم
دست من گر رسد به دامانش
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند به من نزدیک شود، من نیز اگر به کسی نزدیک شوم، دست او را خواهم گرفت.
لب گشودی به پیش غنچه مگر
کز غمت خاک شد گریبانش
هوش مصنوعی: لب‌های خود را به روی غنچه باز کردی، ولی آیا می‌دانی که به خاطر غم تو، گریبانش خاکی شد؟
با وجود توام تمنا نیست
به بهشت وبه حور و غلمانش
هوش مصنوعی: وجود تو برایم به اندازه‌ای ارزشمند است که دیگر بهشت و نعمت‌های آن برایم اهمیتی ندارد.
آنکه باشد اسیر عشق بتی
همه عالم بود چو زندانش
هوش مصنوعی: کسی که به عشق یک بت گرفتار باشد، تمام دنیا برای او مانند زندانی است.
خون دل بسکه ریزم از دیده
کهربایم بشد چومرجانش
هوش مصنوعی: به خاطر اندوه و غم عمیقی که در دل دارم، اشک‌های بی‌پایانم به مانند رنگ کهربا به زمین می‌ریزد، گویی جانم به خاطر این درد از دست رفته است.
آنکه چون من بود بلند اقبال
سر چوگو برده پیش چوگانش
هوش مصنوعی: کسی که مانند من خوش شانسی دارد، سرش را به نشانه احترام در مقابل چمن‌بازان پایین می‌آورد.