گنجور

شمارهٔ ۲۵۰

دلبر سیمین تن من دل ز آهن باشدش
با همه مهر آنچه داردکینه با من باشدش
با دل من جنگ داردگویی آن مژگان سنان
کابروی چون تیغ و زلف همچوجوشن باشدش
دارد از لب غنچه از روگل زموسنبل کجا
ز بر او کس هوای سیر گلشن باشدش
دل به در بردم ز چنگ زلف او چمشش ربود
چون توان جان بردن از دستش که صدفن باشدش
مژه اش هم میکند کار سر سوزن به دل
نه همی تنها دهان چون چشم سوزن باشدش
آنکه ثابت از دهانش نقطه موهوم کرد
خودنمی دانم یقین یا حرفی از ظن باشدش
زلف او را زآن همی گویم که خونعاشق است
هم به پیش پای ریزد هم به گردن باشدش
خوشه چین خرمن حسن رخ یاریم ما
خوشه چین لابد بود آن را که خرمن باشدش
زاهدم گفتا که دل را حفظ کن از رهزنان
ای خوشا آن دل که ترک دوست رهزن باشدش
چشم ما را اشک ما درهجر روشن داشته
هر چراغی نوروضوء اوز روغن باشدش
باغبانا گل بلنداقبال از باغت نچید
گل نباشد پاره های دل به دامن باشدش
دیدی ای دل شد به ما آخر کمال ما وبال
همچو طاووسی که پر بی شبهه دشمن باشدش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلبر سیمین تن من دل ز آهن باشدش
با همه مهر آنچه داردکینه با من باشدش
هوش مصنوعی: عزیزم که بدنی نقره‌ای دارد، دلش از آهن است. با اینکه به من محبت می‌کند، اما در دلش کینه‌ای نسبت به من دارد.
با دل من جنگ داردگویی آن مژگان سنان
کابروی چون تیغ و زلف همچوجوشن باشدش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که آن مژگان مانند نیزه‌هایی سخت و تیز به دل من حمله‌ور هستند و زلف‌هایش نیز همچون زره‌ای درخشان و زیبا به نظر می‌آید.
دارد از لب غنچه از روگل زموسنبل کجا
ز بر او کس هوای سیر گلشن باشدش
هوش مصنوعی: غنچه‌ای از گل روییده است که در آن بویی در بهار نهفته است. هیچ کس در اینجا آرزوی رفتن به باغ و گلستان را ندارد.
دل به در بردم ز چنگ زلف او چمشش ربود
چون توان جان بردن از دستش که صدفن باشدش
هوش مصنوعی: دل از چنگ زلف او رها کردم، اما چشمانش مرا فریب داده و به خود کشانده است. چه کنم که نمی‌توانم جانم را از دست او نجات دهم، مانند صدفی که در دریا به چنگش افتاده.
مژه اش هم میکند کار سر سوزن به دل
نه همی تنها دهان چون چشم سوزن باشدش
هوش مصنوعی: مژه‌های او هم بر دل تاثیر می‌گذارد، نه تنها دهانش مثل سوزن چشمش کار می‌کند.
آنکه ثابت از دهانش نقطه موهوم کرد
خودنمی دانم یقین یا حرفی از ظن باشدش
هوش مصنوعی: کسی که به طور مداوم از دهانش حرف‌های نامشخص و مبهم می‌زند، خود نمی‌داند که سخنانش بر اساس یقین است یا صرفاً گمان و حدس.
زلف او را زآن همی گویم که خونعاشق است
هم به پیش پای ریزد هم به گردن باشدش
هوش مصنوعی: من درباره موهای او سخن می‌گویم، زیرا عاشق آن‌ها هستم. این موها هم بر زمین میریزد و هم بر گردن او قرار دارد.
خوشه چین خرمن حسن رخ یاریم ما
خوشه چین لابد بود آن را که خرمن باشدش
هوش مصنوعی: آن که در خوشه‌چینی از زیبایی‌های یار ما را یاری می‌کند، البته باید شخصی باشد که خود دارای زیبایی و جذابیت است.
زاهدم گفتا که دل را حفظ کن از رهزنان
ای خوشا آن دل که ترک دوست رهزن باشدش
هوش مصنوعی: زاهد به من گفت که باید دل‌ات را از دست دزدان حفظ کنی. اما خوب است که دل‌اشتیاق به دوستی را ترک کند؛ زیرا اگر دل به دوستی تعلق نداشته باشد، دیگر دلیلی برای دزدیده شدن وجود ندارد.
چشم ما را اشک ما درهجر روشن داشته
هر چراغی نوروضوء اوز روغن باشدش
هوش مصنوعی: چشم ما به خاطر اشک‌های ما در دوری او روشن و روشن‌تر شده است، حتی هر چراغی که روشن می‌شود، اگر از روغن او باشد، نورش خاص خواهد بود.
باغبانا گل بلنداقبال از باغت نچید
گل نباشد پاره های دل به دامن باشدش
هوش مصنوعی: باغبان، گل خوشبختی را از باغ تو نچین، زیرا بدون گل، تکه‌های دل باقی خواهد ماند و در دامن او خواهد بود.
دیدی ای دل شد به ما آخر کمال ما وبال
همچو طاووسی که پر بی شبهه دشمن باشدش
هوش مصنوعی: ای دل، آیا دیدی که در نهایت به چه حالتی دچار شدیم؟ تمام کمالات ما به بلای جان ما تبدیل شده است، مانند طاووس زیبایی که یکی از پرهایش به راحتی دشمنی دارد.