شمارهٔ ۲۴۲
دلبری دارد آن قمر که مپرس
عشقش آرد چنان به سر که مپرس
نه همی برده دل زمن که مرا
خون چنانکرده درجگر که مپرس
تیر از مژه چون زندپیشش
سینه سازم چنان سپر که مپرس
هر زمان کو زند شکرخندی
ریزد ازلب چنان شکر که مپرس
شانه بر زلف چون کشد آنقدر
ریزد از زلف مشک تر که مپرس
بی خبر از خودم ولی زجهان
باشدم آن چنان خبر که مپرس
شدم ازعاشقی بلند اقبال
عشق دارد چنان اثر که مپرس
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلبری دارد آن قمر که مپرس
عشقش آرد چنان به سر که مپرس
هوش مصنوعی: آن ماه زیبا دلبری خاص دارد که نمیتوان دربارهی عشق او سوال کرد، زیرا عشقش انسان را به شدت مجذوب و دیوانه میکند.
نه همی برده دل زمن که مرا
خون چنانکرده درجگر که مپرس
هوش مصنوعی: دل هیچکس را از من نمیبرد، زیرا خونِ دلِ من آنقدر در جگرم ریشه دوانده که حالا شرایطش را نمیتوان شرح داد.
تیر از مژه چون زندپیشش
سینه سازم چنان سپر که مپرس
هوش مصنوعی: اگر چشمانش مانند تیر به من بتازد، سینهام را بهگونهای به سپر تبدیل میکنم که هرگز نپرسید.
هر زمان کو زند شکرخندی
ریزد ازلب چنان شکر که مپرس
هوش مصنوعی: هر زمانی که کسی لبخندی شیرین بزند، از دهانش چنان شیرینی میریزد که نمیتوانی از آن بپرسی.
شانه بر زلف چون کشد آنقدر
ریزد از زلف مشک تر که مپرس
هوش مصنوعی: زمانی که شانه بر موهایش میکشد، آنقدر عطر و زیبایی از زلفهایش میریزد که نمیتوان دربارهاش پرسید.
بی خبر از خودم ولی زجهان
باشدم آن چنان خبر که مپرس
هوش مصنوعی: من از حال خود بیخبرم، اما از جهان چیزهایی میدانم که خودم را نمیتوانی در آن بگنجانی.
شدم ازعاشقی بلند اقبال
عشق دارد چنان اثر که مپرس
هوش مصنوعی: از عشق به مرحلهای رسیدهام که خوشبختی و شگفتیهای عشق، چنان تأثیری بر من گذاشته که هیچگاه نمیتوان آن را توصیف کرد.